سایر منابع:
سایر خبرها
مرد خشمگین جان پدر و مادر همسرش را گرفت
کارمند یکی از بیمارستان های تهران است. قبل از رفتن به من گفت که قصد دارد دندانهایش راایمپلنت کند و پول می خواهد. وقتی مبلغش را پرسیدم جا خوردم و گفتم این همه پول ندارم. با این حال گفتم از برادرت یعنی برادرزنم که با او دوست بودم قرض می گیرم. یک دفعه عصبانی شد و گفت تو اگر پول نداشتی نباید ازدواج می کردی و زن می گرفتی. فریاد زد که باید پول ایمپلنت را جور کنم و بعد با عصبانیت خانه را ترک کرد. رفتار ...
قتل عام وحشتناک خانوداگی در تهران/ اعتراف در بالکن محل جنایت
قرار گرفت، گفت: با برادر همسرم مینا، دوست و همکار بودم. از طریق او با مینا آشنا شدم و دو سال قبل ازدواج کردیم. پدر مینا صاحب این خانه 4 طبقه بود. بعد از ازدواج، پدرزنم طبقه چهارم را در اختیار ما قرار داد و مادرزن و پدر زنم در طبقه دوم ساکن بودند. دخالت های بی جا متهم ادامه داد: در این دو سال با همسرم اختلاف داشتم اما خیلی جدی نبود. با این حال چون با پدرزن و مادر زنم ساکن یک ساختمان ...
قتل پدر زن و مادر زن بر سر ایمپلنت دندان همسر!
.... ساعتی بعد همسرم به خانه برگشت و همراه مادرش به طبقه چهارم آمدند و با من درگیر شدند. مادر زنم به من گفت که چرا به محل کار دخترش رفته ام و آبرو ریزی کرده ام که به او گفتم در زندگی ما دخالت نکند، اما او با من درگیر شد. صدای درگیری ما را پدر زنم شنید و از طبقه دوم به طبقه چهارم آمد. او هم مثل همسرش از دخترش طرفداری کرد و بعد هم چند سیلی به صورتم زد که به شدت عصبانی شدم. یک لحظه کنترلم را از دست ...
رفتم نان بگیرم از جبهه سردرآوردم
روزنامه همشهری نوشت : سیدعباس موسوی، سخنگوی سابق وزارت خارجه ایران و سفیر جدید ایران در جمهوری آذربایجان گفت: زمانی که برای نخستین بار به جبهه رفتم، حدود 14سال داشتم. بعد از یک دوره آموزشی 45روزه و سخت، ابتدا راهی جبهه کردستان در منطقه مرزی مریوان شدم. او در پاسخ به این سوال که چگونه خانواده خود را برای رفتن به جبهه قانع کردید، گفت: گاهی با مثال زدن و با صحبت کردن اقوام. البته برای من چون کوچک تر بودم، سخت تر بود؛ چون می گفتند تو از پسش برنمی آیی. به نوعی دلشان می سوخت. یادم هست برای بار دوم که می خواستم به جبهه بروم چون می دانستم پدر و مادرم ناراحت می شوند، صبح زود بلند شدم و برای نخستین بار گفتم: می خواهم بروم نان بخرم. تعجب کردند چون من معمولا نان نمی خریدم. با تعجب گفتند: برو. من رفتم نان بخرم و چندماه بعد برگشتم! (با خنده) به شوخی می گفتند: هنوز نان نخریده ای؟! در کل سعی کردم آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار دهم. او همچنین گفت: یکی از موانع اصلی سن کم من بود. خود من در 12، 13سالگی مشتاق بودم به جبهه بروم، اما نشد. یکی، دوبار هم اقدام کردم و تا جاهایی رفتم، اما برگردانده شدم. سال های 63 و 64 نوجوان های آن دوران یک تقلب مثبتی را ابداع کردند و آن دستکاری شناسنامه بود. در آن زمان حداقل سن برای رفتن به جبهه 17 سال بود و برای اعزام یک کپی شناسنامه ضرورت داشت، برای رفع مانع عدد سال تولدم را تغییر دادم و رفتم ثبت نام کردم. موسوی همچنین گفت: من درمجموع، 4 یا 5 بار به جبهه رفتم و مدتش هم حدود یک سال شد. ...
شهیدی که با شناسنامه دوستش شهید شد/ ثبت رسمی شهادت رضا بعد از 36 سال
خالی او در سرزمین سبز دنا است. توران مرادی مادر شهید این چنین می گوید: شانزده ساله بودم که به عقد پدر رضا درآمدم. چون پدر و مادر نداشتم و با برادران خود زندگی می کردم و در آن زمان زندگی منطقه کدخدا منشی بود که هر چه او می گفت باید قبول می کردیم اما به علت نداشتن تفاهم بعد از تولد رضا از او جدا شدم. رضا در تابستان در پادنا منطقه پس دنا به دنیا آمد. رضا سختی های زیادی متحمل شد ...
گلوله باران عراقی ها با گلوله های عمل نکرده خودشان
، شرکت کنند. من نیز به همراه دوستانم بعد از ظهرها در کلاس هایی که چند کیلومتری پشت خط و در روستایی خالی از سکنه تشکیل می شد؛ شرکت کردم، در یک روز گرم تابستان هنگام برگشتن از کلاس، از میان درخت ها رد می شدم که متوجه شلنگی بین علف ها شدم، با خودم گفتم؛ بد نیست آن را به خط ببرم و روی شیر تانک نصب کنم، اتفاقا در درس هایم یاد گرفته بودم. در حالی که می دویدم، شلنگ را هم از روی زمین برداشتم، آن را ...
رجعت؛ داستان یک شهید از والفجر تا بال فرشتگان
.... تنم گداخته شد. احساس کردم آهنِ مذاب شده روی تنم ریختند. پاشیدن خونِ گرم و تازه ام را به اطراف دیدم. دردی را حس نمی کردم. سُریدنِ روح از جسمم را متوجه شدم. یک مرتبه خودم را در آسمان دیدم. تمام منطقه ی جنگ را زیر پاهایم، جسمِ خونین و پارهِ پاره ام، سرِ پر خونم را... آنقدر سبک بال بودم، آرام و بدون درد... مبهوت از حس غریبم، فضا را سیر می کردم... نسیم خنکی مرا در خود پیچیده بود ...
منافی: میرحسین تلاش کرد که مجلس به من رای اعتماد ندهد /به خاتمی گفتم نگذار اطرافیانت آبرویت را ببرند/ ...
هواپیما از کشور خارج شود نشان دهنده حضور گسترده نیروهای غیرانقلابی در قسمت های مهم کشور بود. قبل از وزارت بهداشت چه سمتی داشتید؟ در بیمارستان مهر کار پزشکی انجام می دادم که اولین مریض خانه خصوصی در ایران بود و هنوز نیز در آن مشغولم. بعد از انقلاب رئیس اورژانس تهران شدم که بنزهای اورژانس که رنگ کرم داشتند در زمان من به ناوگان اورژانس وارد شد، مدتی هم رئیس نظام پزشکی بودم. از واقعه ششم ...
گنجینه عشق
ترک کنید. بلند شدم و دستش را بوسیدم و گفتم: میدونی چرا بعد از این همه سال گشتم و پیدات کردم؟ چون اسلام گنجینه عشقهاست. عشق زن و شوهر، عشق خواهر و برادر، عشق مادر و فرزند و...مامان الان که پیدات کردم، یه کاری می کنم که دیگه این حسو نداشته باشی. همه اینایی که گفتی دوباره بهت برمی گردونم. کاری می کنم که لذت بالاتر از لذت بزرگ شدنم رو ببری. مطمئن باش... وقتی می خواستم از در اتاق ...
ننه! جنگ کی تموم میشه؟
...، محمدابراهیم ها را از همه نصرت ها و سرداران خیبر را از همه ما گرفت: داشتم شیشه های خانه را برای عید پاک می کردم که دامادم وارد خانه شد و گفت حال ابراهیم خوب نیست و در یکی از بیمارستان های اهواز بستری شده است. خیلی نگران شدم و بی تاب این بودم که یک نفر مرا ببرد تا پسرم را ملاقات کنم. بیقراری امانم را بریده بود. تا اینکه پسر بزرگ ترم آمد و بدون هیچ مقدمه ای وقتی این حالات مرا دید گفت منتظر کی هستی مادر؟ ابراهیم شهید شده است. با شنیدن این خبر بیهوش شدم. پدر ابراهیم هم از حال رفت و روی زمین افتاد. چند ساعتی اصلا توی این دنیا نبودیم ... منتظر شهادتش بودم ولی خوب هر چه که باشد مادرم، دلم نمی آمد خار به پای بچه ام فرو برود. می گفتم ان شاءالله ابراهیم می ماند و به اسلام خدمت می کند. ...
قتل پدر به خاطر 87 هزار تومان پول
؟ نه. مادر و برادرکوچک ترم هم بودند. آنها هم دچار سوختگی شدند. با این حال بخت با من یار بود که بلایی سرشان نیامد. درواقع معجزه شد که آنها زنده ماندند. البته خودم هم موقع فرار مصدوم شدم و پایم سوخت. چطور دستگیر شدی؟ از خانه خیلی فاصله نگرفته بودم که پلیس ردم را زد و دستگیرم کرد. چند وقت است که مواد مصرف می کنی؟ 20سالی می شود که معتادم. هر چه فکرش را بکنید مصرف ...
قتل پدر به خاطر 87هزارتومان پول
شدت خمار بودم و مواد می خواستم. به سراغ پدرم رفتم و گفتم 87هزارتومان به من بده اما او مخالفت کرد و گفت پولی ندارد. از دستش به شدت عصبانی شدم چون می دانستم پول دارد و حاضر نیست به من بدهد. تو چه کار کردی؟ به سراغ مادرم رفتم و او 20هزارتومان داد که سیگار بخرم. به شدت از پدرم عصبانی بودم و می خواستم از او انتقام بگیرم. به تنها چیزی که فکر می کردم مواد بود اما پدرم به من پول نداد. از خانه ...
شکست اعتیاد افسانه نیست
آوار شد. پس از آن یکی از اقوام برادر ناتنی ام به خواستگاری ام آمد. آنقدر بی تفاوت و افسرده شده بودم که بله گفتم و چشم باز کردم در خانه همسرم بودم. هیچ عشق و علاقه ای در میان نبود و ازدواج به شدت ناموفقی را تجربه کردم. از این ازدواج صاحب دو فرزند پسر و دختر شدم. در آن زندگی همه امیدم همین دو بچه بودند . به گفته افسانه همسرش معتاد و 12 سال از او بزرگتر بود. بعدها وقتی فهمید ب ...
روایت تکان دهنده مادر شهید همت از لحظه ای که خبر شهادت او را شنید
برگشت و نگاهم کرد و توی چشم هایم زل زد. انگار دلش نمی آمد برود. وقتی خبر شهادتش را آوردند! مادر از سخت ترین لحظه زندگی اش می گوید: داشتم شیشه های خانه را برای عید پاک می کردم که دامادم وارد خانه شد و گفت حال ابراهیم خوب نیست و در یکی از بیمارستان های اهواز بستری شده است. خیلی نگران شدم و بی تاب این بودم که یک نفر مرا ببرد تا پسرم را ملاقات کنم. بیقراری امانم را بریده بود. تا ...
نگاهی به خاطرات همسر جانباز شهید صفر آقابراری
نشان دادم و خودم به اتاق نزد خانم ها رفتم. داداشم مرا صدا کرد و گفت: نمی خواهی خرما پخش کنی بیا و با این آقا برو. من هم روی موتور سه چرخه ایشان سوار شدم و با هم رفتیم. از نسیمی که به صورتم می خورد از خواب بیدار شدم. به فکر فرو رفتم که موضوع چیست؟ این چه کسی بود که من در خواب دیدم. به زن داداشم گفتم حتماً بهروز در جبهه جانباز یا شهید شده است. سریع یک نامه برای بهروز نوشتم و با پست سفارشی نامه را برایش ...
رشته و دانشگاه انتخابی و شغل پدر و مادر رتبه های برتر کنکور 99
هم شدم، چون از برنامه درسی عقب بودم و فرصت پیدا کردم که عقب ماندگی ها را جبران کنم. در روز کنکور هم شرایط مناسب بود، همه ماسک داشتند و فاصله اجتماعی رعایت شده بود، به همین دلیل اصلا استرس نداشتم و با آرامش به سوالات جواب دادم. رشته و دانشگاه : احتمالا رشته پزشکی دانشگاه تهران شغل پدر و مادر : استاد دانشگاه، داروساز مدرسه دوران متوسطه : تیزهوشان عزیمت به خارج از کشور : خیر، لااقل فعلا نه. ...
شهیدی که تمام زندگی اش را نذر اهل بیت کرده بود
و هرکس عاشقش شدم را می کشم و هرکس او را کشتم خونب های او بر من واجب است و هرکس خونبهایش با من است من خود خونبهایش هستم . خدایا! تو را به عزت و جلالت قسم می دهم که مرا جزء دسته بالا قرار بده. باری ملت قهرمان! هم اکنون که وصیت من را می شنوی بدانید که ما به خاطر آب و خاک کشته نشده ایم بلکه جان ناقابل خود را در راه اسلام عزیز فدا کرده ایم. سلام و درود بی پایان خدا بر خانواده های شهدا. پدر ...
دیگر حاضر نیستم به زندگی با زنی که مرا 10سال از پله های دادگاه و کلانتری بالا و پایین برد زندگی کنم
او گفت: 20ساله بودم که عاشق دختر همسایه شدم و پس از پایان خدمت سربازی با او ازدواج کردم اما هیچ گاه با هم تفاهم اخلاقی نداشتیم و اختلافات ما از همان روزهای آغاز زندگی مشترک نمایان شد. با وجود این، همواره سعی می کردم این اختلافات را پنهان کنم و خودم را مردی خوشبخت نشان بدهم، در حالی که از درون در حال انفجار بودم و گاهی همسرم تا یک ماه با من قهر می کرد. این تعارضات و درگیری های خانوادگی سال ها طول ...
قتل در کارواش؛ دفاع مشروع در برابر آشنای خانوادگی
سمت من حمله کرد و من هم یک ضربه زدم تا خودم را نجات دهم. متهم گفت: من قصد کشتن نداشتم، حتی فرار کردم، اما دنبالم آمد و برای اینکه خودم را نجات دهم، چاره ای به جز این کار نداشتم. اگر چاقو را نگرفته بودم، سامان من را می زد. قاضی از متهم پرسید تو یک ضربه به سامان زدی و چاقو را گرفتی، چرا با چاقو او را زدی می توانستی بروی. متهم گفت: سامان دست بردار نبود، او به سمت من حمله کرد. اگر سامان را ...
پشیمانی بازیگر مرد از حضور در سریال دل
شاد نیست برای عشق و عاشقی که مردم همذات پنداری کنند! حامد بهداد بازیگر فوق العاده ای است و ضد قهرمان خوبی است. اما مگر من خودم در نقش پدر چه کاری می توانستم بکنم؟ اوایل قدری خواستم با طرح و اصولِ خودم پیش بروم اما دیدم فضا این طوری نیست. می خواهند زود بگیرند و تمام کنند؛ 20 قسمت را 30 قسمت و 30 قسمت را 40 قسمت کنند و حتی یک مقدار جا داشت حتی 50 قسمت هم سریال را درمی آورند. چون مردم مهم نیستند و می خواهند تجارت کنند. وی در پایان گفت: من این شناخت را دارم که بگویم اشتباه کردم و سعی میکنم دیگر این کار را نکنم. چون من هم که 70 فیلم پشتم است، دارم به مخاطب توهین می کنم و این قشنگ نیست. ...
وحشت از زنی با عینک دودی و ماسک!
متوجه شدم که همسرم به موادمخدر اعتیاد دارد اما اهمیتی به آن ندادم چون پدر و مادر خودم و پدر نامزدم هم معتاد بودند. خلاصه بعد از آغاز زندگی مشترک زمانی که همسرم بساط موادمخدر را برای خودش و بستگان مان پهن می کرد، من هم به بهانه سرماخوردگی یا سردرد در کنار آن ها مصرف می کردم تا این که همسرم برای تامین هزینه های اعتیاد در حالی دست به خرده فروشی موادمخدر زد که من هم آلوده مواد افیونی شده ...
عشق خوانندگی از دختر 20ساله سارق ساخت
دوستانم که دی جی هستند به مهمانی ها می رفتم تا اینکه کرونا آمد و تقریبا کار من تعطیل شد. با این حال گاهی در رستوران ها می خواندم. صدایم خوب است. اما دختر جوان را هرگز ندیده بودم و او را نمی شناختم. وقتی مرا در اینستاگرام فالو کرد و با هم چت کردیم متوجه شدم پولدار است. وسوسه شدم تا پولهایش را تصاحب کنم. فکر می کردم از ترس به خانواده اش حرفی نمی زد و جرأت نمی کند شکایت کند اما معادلاتم درست از آب در ...
ماجرای خواهر طاهره از فرماندهی سپاه تا ماموریت ویژه ارسال نامه امام به گورباچف
.... شوهرم گفت برو درس بخوان جواب سوال هایت را بگیر ! حاج آقا دباغ آن زمان لوازم التحریرش را از پدر من می خرید. وقتی آمد خواستگاریم، چون پدرم او را می شناخت نظرش مثبت بود. لحظه عقد از هم جدا بودیم و من بله را گفتم و رفتیم خانه خواهرشوهرم چند روز ماندیم. 15 سال اختلاف سنی داشتیم، ولی من از همان روز های اول فهمیدم مرد بسیار خوبیست و می توانم کنارش رشد کنم. شغلش تهران بود. ...
اصفهان| رتبه 7 کنکور انسانی: با شناخت صحیح از کنکور و حداقل امکانات موفق شدم
تعبیر نشد و رتبه هفتم شدم، با اینحال خیلی خوشحالم که تلاش و کوشش من نتیجه داد و توانستم موفق بشوم. رتبه 7 کنکور علوم انسانی با ابراز خوشحالی خود و خانواده اش پس از شنیدن خبر رتبه تک رقمی اش، گفت: به طور یقین همه از موفقیت دیگران خوشحال می شویم و ما هم بسیار شاد شدیم و پدر و مادر و برادرم مرا بغل کردند و از خوشحالی گریه کردند. وی به کنکوری های سال آینده توصیه کرد: حتما از کنکور ...
پاسخ امام خمینی به زنی که خبرنگار جنگی شد/دیدار با خواهر طاهره در یک خانه انگلیسی
همدان رفت پاوه. مدتی بعد او را در تهران دیدم. گله کردم که چرا آن شب کرمانشاه من را بیدار نکرد و با پاسدارها رفت. مثل همیشه که در چنین مواقعی می خندید، خندید و گفت: واقعا فکر می کردی توی اون آشوب پاوه، با خودم می بردمت؟ گفتم: معلومه! من باور کرده بودم که می تونم همراهتون باشم. دوباره خندید و جدی تر گفت: من مادرم. هیچ وقت بچه هام رو به خطر نمیندازم. خانم دباغ در کنار رزمندگان در ...
سعید راد: پشیمانم در سریال دل بازی کردم/ ویدئو
و عاشقی که مردم همذات پنداری کنند! حامد بهداد بازیگر فوق العاده ای است و ضد قهرمان خوبی است. اما مگر من خودم در نقش پدر چه کاری می توانستم بکنم؟ اوایل قدری خواستم با طرح و اصولِ خودم پیش بروم اما دیدم فضا این طوری نیست. می خواهند زود بگیرند و تمام کنند؛ 20 قسمت را 30 قسمت و 30 قسمت را 40 قسمت کنند و حتی یک مقدار جا داشت حتی 50 قسمت هم سریال را درمی آورند. چون مردم مهم نیستند و می خواهند تجارت کنند. ...
ابراز پشیمانی سعید راد
سینمایی که کار می کردم، سینمای 35 میلیمتری از بین رفته است. او در پاسخ به این سؤال که چطور سعید راد راضی شده وارد چنین کاری شود پدر خانواده بعد از مدت ها کما به یک باره از اتاق مراقبت های ویژه به بیرون می دود و همه را می زند؛ آیا به این سکانس اعتراضی نکردید؟ پاسخ داد: اصلاً مسئله اعتراض نیست. این اشتباهی بود که من کرده ام و پای آن ایستاده ام. تا آخر کارم را تمام کردم، چون عادت ندارم ...
قتل در کارواش؛ دفاع در برابر آشنای خانوادگی
با این حال بی توجهی کرد و از اینکه من گفته ام برادرش از من دزدی کرده است، خوشش نیامد. تا اینکه سامان دوباره سراغم آمد. وقتی وارد کارواش شد، به او گفتم اول گوشی من را بدهد و بعد با هم صحبت کنیم. سامان خیلی ناراحت شد، گفت گوشی را او ندزدیده است.گفتم من می دانم گوشی دست اوست و باید بدهد. یک دفعه روی من چاقو کشید و گفت او این کار را نکرده و چون من تهمت زده ام، پس مرا با چاقو می زند. من فرار کردم تا ...
کرونای شخصی من
نرود و دستش را سی چهل ثانیه بشوید و فاصله اجتماعی را رعایت کند. اگر مهمانی دعوت می شدم سعی می کردم نروم. به دلتنگی هایم که ناشی از ندیدن خانواده بود ا بی رحمی اعتنا نمی کردم و به خودم می گفتم تحمل دلتنگی بهتر از انتقال بیماری است. اگر در مسیر خانه تا محل کار مبتلا و به تبع آن ناقل شده باشی و آن را به پدر مادرت منتقل کنی، باید چه گلی به سر بگیری. خلاصه کرونا برایم کرونایی بود که دیگران می گفتند ...