نگاهی به خاطرات همسر جانباز شهید صفر آقابراری
سایر منابع:
سایر خبرها
روایت زنان از کارتن خوابی؛ تن فروشی برای تهیه مواد
هر وقت به او اعتراض می کردم، می گفت آن ها پسر هستند و حق با آنهاست؛ تو چیزی نگو. کلاس اول راهنمایی بودم که دیگر طاقت آزار های برادرانم را نداشتم و عرصه برایم تنگ شده بود برای همین یک روز که به مدرسه رفتم به پیشنهاد یکی از دوستانم به اسم زری دیگر به خانه نرفتم. این ها بخشی از صحبت های سارا زنی است که 48 سال دارد و از نوجوانی بعد از ترک خانه درگیر اعتیاد شده و بیش از 15 سال کارتن خواب بوده ...
این مرد 35 سال است که نخوابیده
زهرا حالش خوب نبود، او را به بیده بردم و با آمبولانس راهی بیمارستان سمیرم کردم. زهرا بستری شد و من به خانه برگشتم. صبح دیدم مادرم دست خالی به خانه آمد. از او پرسیدم که زهرا کجاست؟ گفت: زهرا بعد از نماز تمام کرد، یک خانم سمیرمی کمکم کرد همان جا دفنش کردم و آمدم. من هم به جبهه برگشتم و همچنان از قبر بی نشان دخترم زهرا بی خبر هستم. شوک برقی خواب را برای همیشه از من گرفت این جانباز ...
پیغام فتح| شانه به شانه، در این سوی خاکریز/ روایت شیرزن بوشهری از حضور در جبهه
بلند گفتم سلاااام. آنجا بود که برای اولین بار همسرم را دیدم. گفتم ببخشید اشتباه آمدم و از شرم از خانه بیرون رفتم. بعداً تعریف کرد که بعد به پدرش گفته من اینو میخوام. دخترم را باردار بودم که به جبهه رفتم دوره امدادگری را به همراه تعدادی از خواهران در هلال احمر گذراندیم. سر این دخترم باردار بودم که به عنوان امدادگر راهی جبهه شدم. توی جبهه کلی نیروی امدادی بود و ما روزها بیکار ...
گفت و گو با جانبازی که از تیر 1365 تا امروز نخوابیده
فکر ازدواج افتادم. به شهر خودم یعنی پادنا آمدم، با کمک خانواده همسرم را پیدا کردم و متاهل شدم. روزی که گاز خردل را نوش جان کردم! آقاسید به داستان جانبازی اش که می رسد، لحن صدایش تغییر می کند. انگار همه آن ماجراها دوباره جلوی چشمانش می آید. بغضش رو قورت می دهد و صحبت هایش را این طور ادامه می دهد: 4 اسفند سال 1364 بچه های ایرانی از صبح تا ظهر حدود 65 فروند هواپیمای بعثی را ...
مرد خشمگین جان پدر و مادر همسرش را گرفت
کارمند یکی از بیمارستان های تهران است. قبل از رفتن به من گفت که قصد دارد دندانهایش راایمپلنت کند و پول می خواهد. وقتی مبلغش را پرسیدم جا خوردم و گفتم این همه پول ندارم. با این حال گفتم از برادرت یعنی برادرزنم که با او دوست بودم قرض می گیرم. یک دفعه عصبانی شد و گفت تو اگر پول نداشتی نباید ازدواج می کردی و زن می گرفتی. فریاد زد که باید پول ایمپلنت را جور کنم و بعد با عصبانیت خانه را ترک کرد. رفتار ...
داماد تهرانی، پدرزن و مادرزنش را سلاخی کرد!
زنم رفتم و ازدواج کردیم. وی افزود: پدرزنم یک ساختمان 4 طبقه داشت و بعد از ازدواج از من خواست که در طبقه چهارم آن ساختمان زندگی کنیم و پدرزنم در طبقه دوم همان ساختمان زندگی می کردند. مرد جوان ادامه داد: در این سال ها با همسرم اختلافاتی داشتم که بیشتر اوقات همسرم به طبقه دوم ساختمان می رفت و دعواهایمان را به پدر و مادرش توضیح می داد یا اینکه با سر و صداهایمان پدر و مادرش متوجه ...
خاطرات جانباز شیمیایی بهروز بیات از دفاع مقدس/ ملاقات با صدام در شلنگ آباد اهواز
رویداد های مهم این روز در تقویم شمسی (2 مهر) • ولادت شهید محسن ساری (استان تهران، شهرستان تهران) (1343 ه.ش) • اعتصاب کارگران و کارکنان پالایشگاه نفت آبادان در اعتراض به رژیم سفاک پهلوی (1357 ه.ش) • محاصره منزل حضرت امام خمینی (ره) در نجف اشرف توسط رژیم بعث عراق (1357 ه.ش) • شهادت شهید کریم ازوجی (استان مازندران، شهرستان چالوس) (1359 ه.ش) • شهادت شهید ابراهیم احمدزاده (استان مازندران، شهرستان ...
دومین شماره نوپا ؛ جشن نامه ای برای محمدرضا باطنی
چرا حق بچه ها را می خورد. گفتم شما حقوق می گیرید ولی این بچه ها پولی در بساط ندارند. این دعوا سبب شد مرا به مدرسه ای دیگری که پنج کیلومتر دورتر بود منتقل کردند. در آن جا هم باز آرام نگرفتم. دیدم مدیر مدرسه از چهار سال پیش برای کارنامه از بچه پول تمبر گرفته ولی به کارنامه آن ها تمبر نزده است. کسی هم نیامده نگاه کند. با او در افتادم، و باز از آن جا هم برم داشتند و به مدرسه دیگری منتقلم کردند. سخت ...
روایت اهل قلم از دل حماسه
. پوتین آهنی درست می کند. یک شب تا صبح صدای خمپاره آمده بود. صبح گفتند که یکی از خمپاره ها به نهضت آباد خورده. هرچند عادت کرده بودیم فکرهای بد نکنیم، اما نگران شدیم؛ نگران ابراهیم آقا. نکند دکان ابراهیم آقا هم... خدا نکند که این جور باشد! همان موقع راه افتادیم. بچه ها هم آمده بودند. همه بچه ها ساکت بودند. تندی راه افتادیم به طرف دکان ابراهیم آقا. خمپاره ای درست خورده بود به خانه پشت دکان ...
داماد عصبانی پدر و مادر همسرش را کشت
برادر همسرم مینا، دوست و همکار بودم. از طریق او با مینا آشنا شدم و دو سال قبل ازدواج کردیم. پدر مینا صاحب این خانه 4 طبقه بود. بعد از ازدواج، پدرزنم طبقه چهارم را در اختیار ما قرار داد و مادرزن و پدر زنم در طبقه دوم ساکن بودند. دخالت های بی جا متهم ادامه داد: در این دو سال با همسرم اختلاف داشتم، اما خیلی جدی نبود. با این حال، چون با پدرزن و مادر زنم ساکن یک ساختمان بودیم، سر و صدای ...
با پول خانه، کتاب آتشی را چاپ کردیم
دبیرستان بود، هنگامی که بیماری او را دریافت، ایشان را در بیمارستان سینا عمل کرد. یادم است آخرین جمعه ای که به عیادت ایشان رفتیم، از همه نحله های فکری شاعران مختلفی جمع شده و به دیدارش آمده بودند. از آن روز عکس های مختلفی در روزنامه ها و نشریات آن ایام چاپ شد. در آخرین شب زندگی آتشی در بیمارستان سینا تا بعد از نیمه شب در کنار او بودم. در همان حالی که درد داشت و بی قراری می کرد، هنگامی که سعی می کردم ...
کامران گنجی ، نخستین شهید زرتشتی دوران دفاع مقدس
همه اش به خواب دیشب فکر می کردم. مقصود همسرم از جا دادن کبوتر در لانه چه بود؟ ولی به دلم بد نیاوردم و دنبال کار خود رفتم. شب باز خواب دیدم که پایان دوره سربازی است و شماری از سربازها برگشته اند. هر چه دنبال کامران می گردم او را پیدا نمی کنم. مادر شهید گفته بود: صبح که بیدار شدم سراغ دکه روزنامه فروشی رفتم، روزنامه ای خریدم که نام شهدا را نوشته بودند. تند و تند نام ها را از نظر گذرانیدم ...
خاطراتی ناب از شهید مدافع حرم رسول خلیلی
را خودمان دقیقا شبیه به یک منطقه جنگی درست کرده بودیم. میدان رزم، میدان تیر، میدان تخریب، معبر و خلاصه همه چیز را مهیا کرده بودیم و به بسیجیان آموزش تخریب می دادیم. خصوصیات منطقه را یک به یک می گفتیم. در قسمتی از آن منطقه، نزدیک حسینیه، در زمان جنگ، بچه ها قبرهایی ساخته بودند برای خودشان. به رسول می گفتم نگاه کن پسرم، ببین بچه ها این قبرها را زمان جنگ کنده بودند، می آمدند داخل این قبرها، نماز می ...
بیوگرافی المیرا شریفی مقدم
ایشان به من گفت که من برادرزاده ام هم به شبکه خبر آمده و هوایش را داشته باش. من هم فکر کردم برادرزاده اش یک آقاست و الکی گفتم باشه هوایش را دارم. اما یکبار که وارد تحریریه شدم و خانم شریفی مقدم خودش را معرفی کرد تازه فهمیدم دوستم ایشان را می گفت و از همان جا بود که فکر ازدواج با خانم شریفی به ذهنم افتاد و مراقبت های ویژه آغاز شد. در نهایت هم سال 82 باهم ازدواج کردیم. دلیل دوری یک ساله ...
تجاوز به مهشید 18 ساله فقیر در خانه مجردی پولدار
شاسی بلند او می شدم دنیا را به گونه ای دیگر می دیدم. چند روز بعد پرهام مرا به خانه مجردی اش برد و با وعده ازدواج، فریبم داد و هستی ام را به نابودی کشاند. اکنون یک سال از آن ماجرای تلخ می گذرد اما او نه تنها از ازدواج با من سخن نمی گوید بلکه مرا تهدید به انتشار فیلم ها و تصاویر خصوصی می کند تا به این ارتباط کثیف ادامه بدهم. ...
10 روضه خوان مشهور جبهه ها/ نوحه ای که باعث اخراج مداح از گردان شد! + تصاویر
رقاصخانه است که شما می رقصید؟! اولش، چون سنم کم بود خیلی به هم ریختم. گفتم چرا این ها نسبت به روضه امام حسین این طور سخن می گویند، ولی بعد ها متوجه شدم به هر حال آن ها هم حق داشتند. چون نسبت به روش و نیت ما هیچ ذهنیتی نداشتند. در نهایت گفتند هر کسی که می خواهد در گردان بماند، باید تعهد بدهد از این کار ها نکند. من هم تعهد ندادم و از گردان رفتم. مهدی سلحشور حاج مهدی هم از جمله ...
خاطرات عجیب شهید مدافع حرم؛ محمد حسین مرادی
روضه رفته بودم که به یاد محمدحسین افتادم. از خدا خواستم محافظ او در آن کشور غریب باشد. اما بعد پیش خودم فکر کردم اگر پسرم را دوست دارم، باید بهترین ها را برایش بخواهم! با اینکه مادر نمی تواند حتی کوچک ترین آسیبی را در وجود فرزندش ببیند به خدا گفتم: محمدحسین عاشق شهادت است و من هم می دانم که شهادت بهترین چیزی است که می شود نصیب عزیزم شود. پس خدایا بهترین را نصیب او کن. یکی دو روز بعد از آن ...
15داستان کوتاه و خاطره از زندگی سید شهیدان اهل قلم شهید آوینی
تراوشات درونی خود اوست ، امّا اگر انسان خود را در خدا فانی کند ، آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود ... ************************************ خانم زهرا(سلام الله علیها) فرمود: با بچه من چه کار داری ؟ من یه وقتی سر چند شماره از مجله سوره نامه تندی به سید نوشتم که یعنی من رفتم و راهی خانه شدم. حالم خیلی خراب بود. حسابی شاکی بودم. پلک که روی هم ...
خاک و خون و خواب مادر/ نوری باید برگردم خط
روایتی کوتاه از زندگی مادری بعد از شهادت فرزندش روزان- ثریازندیار: (دوران جنگ نبودم اما دیدم مادرانی را که سال ها پس از جنگ، حاضر بودند جانشان را بدهند تا فقط یک لحظه کوتاه فرزند شهیدشان را ببینند، حتی در خواب!) دبستان درس میخواندم، خاله ام همسایه دیوار به دیوارمان بود، وقتی به خانه مان می آمد و شب را می ماند، موقع خواب، دو دستش را روی هم زیر سر می گذاشت و بدون تشک و بال ...
مداح شورانگیز
آزاده شدند. یادم است بعد از بازگشت آزادگان به کشور، یکی از آنها به من گفت من به عشق صدای شما به جبهه آمدم، والفجر مقدماتی آمدم و همان جا اسیر شدم. من هم به شوخی گفتم حتما همه دوره اسارت مرا مدام فحش می دادی... می خندید. اما خود آنها هم تأکید می کردند که عامل اصلی حضورشان انگیزه های دینی بوده است. سخت ترین عملیاتی که در آن بودید و هنوز هم از مرور خاطراتش آزرده می شوید کدام عملیات بود؟ ...
شکست اعتیاد افسانه نیست
آوار شد. پس از آن یکی از اقوام برادر ناتنی ام به خواستگاری ام آمد. آنقدر بی تفاوت و افسرده شده بودم که بله گفتم و چشم باز کردم در خانه همسرم بودم. هیچ عشق و علاقه ای در میان نبود و ازدواج به شدت ناموفقی را تجربه کردم. از این ازدواج صاحب دو فرزند پسر و دختر شدم. در آن زندگی همه امیدم همین دو بچه بودند . به گفته افسانه همسرش معتاد و 12 سال از او بزرگتر بود. بعدها وقتی فهمید با ...
ننه! جنگ کی تموم میشه؟
رنج این راه رو به جون خریدم. حالا از شما توقع یه گوشه چشمی دارم . بعد هم به رواق کوچک ابراهیم رفتیم و لحظاتی را هم در آنجا سپری کردیم. حسابی سبک شدم و به منزل برگشتیم. خسته شده بودم و خوابم گرفته بود. خوابیدم. در خواب خانمی را دیدم که لباس عربی به تن داشت و مثل همه مردم زیارت می کرد. آن خانم بلندبالا که بچه ای روی دستش بود، به طرف من آمد و بچه را به من سپرد و گفت: این بچه رو بذار لای چادرت و به ...
گفت و گو با همسر شهید حجت الاسلام ابراهیمی رایزن فرهنگی ایران در گویان
بودند و به تعبیری نیز شادی خانواده، ایشان بود و هر زمانی که به مهمانی می رفتیم، بچه ها به دور ایشان حلقه می زدند. بعد از شهادت آقای ابراهیمی، همه اعضای خانواده می گفتند که شادی خانه مان رفت. با بنده نیز رابطه دوستانه ای داشت و اگر مطلبی را دوست داشت به من بگوید و می خواست که من انجام دهم، بر روی کاغذ می نوشت و به من می داد و از من هم خواسته بود که این کار را انجام دهم. می گفت: "با این کار، شاید آن ...
بدون تعارف/ ناگفته های یک جانباز از 35 سال بی خوابی+ فیلم
گرفتند به من شوک برقی وارد کنند و 12 جلسه، یک روز در میان به من شوک برقی می دادند و نتیجه این شد که از نیمه سال 65 تاکنون، بعد از شوک برقی و آسیب به مغزم من را از خواب محروم کردند و من یک ثانیه هم به خواب نرفته ام و 24 ساعت در هوشیاری کامل به سر می برم. اوایل خیلی برایم مشکل بود و با همه بد خلقی می کردم فامیل مبلغی پول به من داد و با هزینه شخصی برای درمان به دوبی رفتم که میسر نشد و ...
از فرماندهی سپاه تا ماموریت ویژه ارسال نامه امام به گورباچف
رسید آیت الله بروجردی به رحمت خدا رفت و بحث انتخاب مرجع اعلم مطرح شد. آن روزها به دلیل سخنرانی های خاص حضرت امام خمینی حرفشان همه جا مطرح بود و من نسبت به ایشان حساس بودم و خیلی دلم می خواست ببینم شان. تا اینکه یک شب وقتی خواب بودم. خوابشان را دیدم. خواب دیدم در یکی از اتاق های تودرتوی خانه مان سیدی نورانی روی تشک خوابیده است و از درد ناله می کند. بعد به شوهرم گلایه کردم که چرا خبر ندادی مهمان داریم ...
ذکری برای رفع عذاب قبر
من داخل خانه شدم و آن پولی که طلب می کردند آوردم و به ایشان دادم و مادرم را از درخت باز کرده و به منزل بردم و مشغول خدمت کردن او شدم. وقتی بیدار شدم حساب کردم و دیدم پولی که آنها در خواب از من گرفتند مساوی با پنجاه سال عبادت است. پس از آن مبلغ را برای پنجاه سال نماز و روزه پرداختم.(5) عذاب قبر به خاطر خیانت به خلق الله بیهقی از عبدالحمید بن محمود نقل می کند: که نزد ابن عباس بودیم که ...
همه مردم ایران افتخارآفرین دفاع مقدس بودند/ آمادگی برای جنگ، ضامن صلح است
...> ما که در یگان بودیم این مسائل را پایش می کردیم، و به چشم خود شاهد بودیم که فقط اندک افرادی، جزء انقلابی ها نبودند. به جرأت می توانم بگویم که همه انقلابی بودند. از سرباز گرفته تا افسر. در بدنه ارتش هم معدود افرادی، طرفدار رژیم بودند. بعد از انقلاب، خدمت ما شروع شد و ما در سال 58 با اولین گروه ها به کردستان رفتیم. زمانی که شهید صیاد شیرازی و شهید فلاحی سردشت بودند من هم آنجا بودم. من رفتم ...