سایر منابع:
سایر خبرها
روایت کربلای 4
اسکندری معاونین گردان غلامی فرمانده گروهان و معاونش حسن رستمی بسیم چیهایشان و خودم اسکندری گفت برو پیش سکاندار اگر ترسید خودت قایق برون، دلاور مردان گردان کربلا به فرماندهی فرجوانی خط شکسته شد آما پاکسازی نشده، بود آب اروند فروکش کرده بود اسکندری صدام کرد گفت. بپر توی اب اسلحه و تجهیزات را دراوردم پریدم توی اب تا سینه بود خودم رو به معبر رساندم هنوزسیم خاردار زیر پا بود باسروصورت ...
اعترافات یک دختر 18ساله متهم به قتل
اذیت می کردند و کتک می زدند. در این وضعیت از خانه فرار کردم تا مرا پیدا نکنند. این دختر جوان در ادامه اعترافاتش افزود: شب حادثه کنار خیابان شهید مفتح ایستاده بودم که راننده پژو پارس سفیدرنگ مقابلم ترمز زد. من هم سوار شدم و از او خواستم مرا به خیابان پورسینا در شهرک شهید رجایی ببرد چرا که پیرزنی که از دوستانم است در آنجا سکونت دارد. وقتی به آن محله رسیدیم من از داخل خودرو متوجه شدم که لامپ برق ...
بربلندای حلب؛ روایتی از تکاوران مدافع حرم ارتش ایران مقابل داعش
، منطقه را به آشوب بکشد. خودم هم بلند شدم و با بچه ها شروع کردیم به شعار دادن! نیمی از روستا یک پارچه صدا شده بود و هرچند تعدادمان بیشتر از بیست نفر نبود؛ ولی چون در سنگرهای متعدد و روی ساختمان ها مستقر بودیم، صحنه ی زیبایی خلق شده بود. صفرزاده به سبک بچه های فاطمی شعار می داد. با صدای بلند و مردانه اش فریاد می زد: "نعرۀ... حیدری" و بقیه با تمام توانشان نعره می کشیدند: "یا علی...!" ...
جنایت اشتباهی برادر کینه جو
خودکشی گرفتم. حدود 100قرص خوردم و 3روز بیهوش بودم اما زنده ماندم. تو که به خاطر خلاف های برادرت با او درگیر بودی، چطور خودت دست به سرقت می زدی؟ پس از آنکه خودکشی کردم، بی هوش شدم و 3روز بعد که به هوش آمدم، کاملا گیج بودم. اصلا نمی دانستم چه کار می کنم. قرص هایی که خورده بودم باعث منگی ام شده بود. بی آنکه بفهمم در خانه همسایه را شکسته و وارد آنجا شدم. وسایلش را سرقت کرده و حتی برای خودم ...
علی محمدی: سپاهان از 2 فصل پیش که در این تیم بودم قوی تر است/ نویدکیا در کارش جدی است
: آقا محرم در دوران بازیگری کارنامه درخشانی داشت و از لحاظ فنی و اخلاقی نمونه بود. سپاهان در حال حاضر تیم یکدستی است و آقا محرم هم رفاقت خوبی با بازیکنان دارد. البته او در کارش جدی است و این نکته مهمی است. وی با اشاره به اهداف در فصل جاری گفت: دوست دارم با سپاهان قهرمان لیگ برتر شوم و امیدوارم در این فصل روزهای خوبی را تجربه کنم. البته قهرمانی در لیگ برتر آسان نیست، چون چند تیم برای قهرمانی می جنگند. ما برای رسیدن به این هدف باید خیلی سخت تلاش کنیم. انتهای پیام/ ...
از 4 سالگی به موتورسواری رو آوردم/ اول موتورسواری یاد گرفتم بعد دوچرخه سواری!
رفت خواهرم را همراه خود می برد. من هم بچه بودم و مثل اکثر پسرها به موتورسواری و ماشین سواری علاقه مند بودم. یک روز مادرم به پدرم گفت حالا که من این قدر گریه می کنم اجازه دهد سوار موتور شوم تا خودم بی خیال این قضیه شوم. یک روز که پدرم، خواهرم را سر تمرین برده بود من هم رفتم و سوار موتور شدم. پدرم پشت موتور را می گیرد و با من چند قدم می دود و بعد من خودم می روم. استعداد موتورسواری در من خدادادی بود. پدرم از من حمایت کرد و من هم به این رشته رو آوردم و جالب اینجاست بدانید که من اول موتورسواری را یاد گرفتم و بعد دوچرخه سواری را. 3/5 موتورسواری و اتومبیلرانی امیر رضا ثابتی فر ...
روزهای تنهایی و هجمه ها
خوانده ام؛ از روز اول هم ساختم... دلم می خواست بسازم؛ هرچه بلد بودم گذاشتم وسط؛ عمرم؛ زندگی ام؛ به پای پرچمی که بلند باشد بر سرِ زمینی که من از آنم؛ ایران ؛ بحث علمایی بلد نیستم؛ یک روز یکی می گفت (آیت الله)خمینی دیگری می گفت (آیت الله)خویی؛ برای ما امام شد راه بلد؛ نقطه ی عطف؛ اما من همان بچه مسجدی بودم و هستم که پی اخلاقم؛ پی استاد؛ امروز فقط زار می زنم بر حرمت حریمی که شکسته است؛ انگار ...
معمار شهرک اکباتان کیست؟+مصاحبه جدید
یا به هر دلیل نمی خواستند کارهایشان را به استادم بدهند، کارها را به من می دادند تا انجام دهم. این شد که در طول بیش از یک سال که در دفتر استادم کار کردم، حدود 10 خانه را خودم طراحی کرده و ساخته بودم. کم کم علاقه مند شدم که اسمم را به عنوان معمار سردر هر پروژه نصب کنم. روی تابلوها می نوشتم رحمان گلزار- آرشیتکت . تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم و به همین دلیل از دفتر استادم بیرون آمدم. بله ...
من و سیدجلال
دونستم که درحال حاسبو، قبل ان تحاسبو هست و لذا مزاحمش نمی شدم. بعد هم که می خوابیدیم، حدود یک ساعت قبل از نماز صبح بلند می شد و بگونه ای که کسی متوجه نشود می رفت سراغ نماز شب. البته چون من کنار ایشون بودم و شاید فضول، متوجه نماز شب سید می شدم. دقیق نمی دونم ولی حدس می زنم سالها نماز شب سیدجلال، چه در جبهه و چه زمانی که در تهران مرخصی بود، ترک نشده بود. سیدجلال، علاقه شدیدی هم ...
هفده سال عاشقی
...: چهارده ساله بودم که به عقد آقاسیدمحمود خلیل زاده درآمدم. همسرم حدود بیست سال از خودم بزرگ تر بود اما واقعاً دوستم داشت و من هم از همان اول عشق و علاقه زیادی به او پیدا کردم. خدا به ما چهار دختر و سه پسر داد. روزگار با همه بالا و پایینش برای من و شوهرم و بچه ها و نوه هایم به خوبی می گذشت و همه دور هم جمع بودیم تا این که مصیبت از راه رسید. هیچ بمی ای نتوانسته زلزله را فراموش کند. ...
حقایق کربلای 4 از زبان غواص جنگ
متوجه شدیم دستور خروج از اروند صادر شد و بچه ها عقب نشستند، با کمک بچه های کادر نیروها و شهدا را از اروند خارج کردیم و در این مدت انواع سلا ح ها به صورت رگباری علیه ما کار می کرد و منورها دائما منطقه را روشن می کردند، بازیابی نیروها از ساعت 20 و 35 دقیقه تا ساعت یک، یک و نیم طول کشید. شاید اگر کمی, در حدود 15 دقیقه دشمن دیرتر اقدام به شلیک می کرد ما قطعا اروند را گذشته بودیم و اگر این اتفاق روی می ...
دوپینگ تسلیحاتی اطلاعاتی رژیم بعث عراق برای تقابل با رزمندگان ایرانی در کربلای 4
اروند که منتهی الیه شرقی جزیره ماهی و نوک غربی جزیره ام الرصاص در دو طرف آن قرار دارد و نوعی معبر آبی ایجاد کرده را تنگه می گفتند) و با حجم بالای تیرهایی که توسط تیربار های خود می نواخت، اجازه پیشروی به رزمندگان اسلام ر ا نمی داد. در واقع دشمن وقتی از یکی از موانع 9گانه ای که در قبل ذکر شد، عقب رانده می شد، در خط بعدی که نسبت به خط قبلی اشراف داشت، مقاومت می کرد. پاتک های دشمن به حدی ...
سه چراغ سفید برای رویای پوپک
بردار ایران. معمولاً نسل اولی ها با دشواری های بیشتری روبه رو می شوند، این موضوع شما را نترساند؟* نه. من خوش بین بودم. این که پنج، شش سال سابقه لیگ برتر بسکتبال را داشتم کمکم می کرد. ورزشکار بودم وقتی به وزنه برداری آمدم و الفبای زندگی ورزشی را می دانستم. تمرین، تغذیه، خواب، زندگی در اردو یا مسابقه برای من مفاهیم جدیدی نبودند. از سال 96 که در دسته وزنی خودم، 55 کیلوگرم، قهرمان کشور شدم تا ...
ماجرای فیلمی که خواستگار را فراری داد!
...: در 17 سالگی وقتی تحصیلاتم در هنرستان به پایان رسید، با یکی از خواستگارانم که مورد تایید پدر و مادرم بود ازدواج کردم، اما هنوز دوران نامزدی را می گذراندیم که متوجه شدم نامزدم مشکل عصبی دارد چرا که هر چند روز یک بار، آن هم بر سر مسائل پوچ و بی اهمیت سر و صدا به راه می انداخت و با همان حالت عصبانیت کتکم می زد. او حتی زمانی که خشمگین می شد مرا نزد پدر و مادرم نیز مورد ضرب و جرح قرار می داد. این ...
قتل زن دوم توسط عضو شورای شهر+عکس
دو فرزند صغیر قربانی قیم مشخص نشده و تکلیف درخواست آنها در این پرونده روشن نیست و سهم آنها معلوم نشده است.از طرفی تحقیقات درباره ادعای غیرعمدی بودن قتل از سوی متهم تکمیل نشده و لازم است تحقیقات در این زمینه تکمیل شود. با شکسته شدن این حکم پرونده برای رسیدگی دوباره به شعبه همعرض ارسال شد. قرار است مرد میانسال این بار در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران از خود دفاع کند. انتهای پیام.منبع رکنا شهر خبر ...
روایت متفاوت یک بازمانده از عملیات کربلای 4
ابتدا پانزده نفر بود که تمام آموزش های تیراندازی، شلیک با تانک، آر. پی. جی، دیده بانی، تخریب، غواصی، خنثی کردن مین و ... را دیده بودیم تا در آستانه اجرای عملیات کربلای 4 تعدادمان به حدود پنجاه نفر رسید. عملیات کربلای 4 در منطقه عملیاتی شلمچه اتفاق افتاد و ما رزمنده های غواص گروهان ویژه غواصی کمیل را تشکیل دادیم که محل ماموریت مان در حول جاده شهید صبوری و نهر مرزی خین بود. این عملیات ...
وقتی رنگ آبی رودخانه، سرخ شد
تعدادی از نیروها که من هم شامل آن ها می شدم را به طرف آبادان بردند. سمت چپ دریفام در یک نهر قایق ها را پیاده کردیم. با آن منطقه کاملا آشنا بودم. خط مثل همیشه ساکت بود گاه گاهی تیراندازی می شد. تصفیه خانه دریفام مثل قبل نبود. خراب شده بود. همه چیز به هم ریخته بود. در سنگر لب شط قاسم استوان از نیروهای اطلاعات عملیات را دیدم. بعد از سلام و احوال پرسی گفتم چه خبر؟ گفت: خبری نیست. چند روزیه از صبح تا ...
قتل و قصاص؛ نتیجه یک اختلاف جزئی
پایش زدم. در آن درگیری بنیامین، وهاب و امید نیز قمه و چوب در دست داشتند. ضربه ای که به ساسان زدم کشنده نبود. من از ترسم با چاقو خودزنی کرده بودم تا پلیس را گمراه کنم، اما حالا می گویم اشتباه کرده ام. این پرونده سه متهم دیگر هم داشت که با قرار وثیقه آزاد بودند. آنها به شرکت در نزاع منجر به قتل و شرب خمر اعتراف کردند. در پایان جلسه، هیئت قضائی وارد شور شد و کامران را به قصاص ...
اعترافات دختر آدم کش در سناریوی جدید
طرف من دراز کرد! او در پاسخ به این سوال قاضی که شما در صندلی جلو نشسته بودید؟ گفت نه! من در صندلی عقب بودم!متهم سپس ادامه داد: در مسیر حرکت از راننده خواستم مرا به بولوار شهید مفتح شرقی ببرد، چرا که قصد داشتم آن جا پیاده شوم و از سرویس بهداشتی استفاده کنم! اما زمانی که از خودرو پیاده شدم و در را بستم راننده عصبانی شد که چرا در را محکم بستی؟ در این هنگام قاضی احمدی نژاد پرسید شما که گفتید او درهای ...
غریبه ی آشنا
.... سیبی را که جلویم بود کندم و گاز زدم. رودخانه کمی پایین تر بود. نشستم روی سنگ کنار رودخانه. صدای آب آرامش بخش بود. چشم هایم را بستم و کمی بعد باز کردم. داشتم خودم را در آب می دیدم که متوجه سایه ی بزرگی کنارم شدم. ترس با تمام بدنم بازی می کرد. آرام برگشتم. کسی نبود. نفس هایم تند شد. دوباره توی آب را نگاه کردم. سایه اش هنوز توی آب بود. سریع از جا پریدم و فرار کردم. داشتم می دویدم ...
سکوت قناری، راز مرگ زن 70 ساله را فاش کرد
حال و احوال آن ها خودم را به طبقه بالا رساندم. قسمتی از در ورودی خانه شان شیشه ای است و زمانی که از شیشه نگاه کردم متوجه شدم که دو برادر داخل پذیرایی خوابیده اند. اما هر چه به شیشه زدم، دیدم که تکان نمی خورند و همین مسأله مرا ترساند. موضوع را به همسایه ها خبر دادم و با کمک آن ها شیشه را شکستیم که ناگهان بوی گاز شدیدی به مشام رسید. با ورود به خانه با جسد دو برادر مواجه شدیم. با مرگ دو پسر جوان به دستور بازپرس واحدی اجساد به پزشکی قانونی منتقل شد و تحقیقات برای علت گاز گرفتگی ادامه دارد. ...
غفلت از آداب طلبگی در کش مکش های سیاسی
طبله شوم. یک سال بعد که طلبگی را رها کرد و رفت، متوجّه شدم که مخالفت اش برای این بوده است که دوست نداشته رفیق نیمه راه من باشد. بالاخره کمی بعد از اذان، خادم مدرسه آمد و در را باز کرد و ما وارد مدرسه شدیم. اولیّن بار بود که واردِ یک مدرسه علمیّه می شدم. همه چیز برای ام جذّاب بود و با این حال، یک راست رفتیم حجره ی شانزده. یکی دو نفر دیگر از دوستانِ هم شهری آن جا بودند. برای این که ...
خاطرات شنیدنی سهیل محمودی از استاد محمد قهرمان
جمعه مجلس شعر و انجمن شاعران خراسان در آنجا برگزار می شد. این جلسات از دوره های بعد از مشروطه شروع شده بود و تا همین اواخر هم ادامه داشت. زمستان سال 60 بود و من حدود بیست ساله بودم. اولین باری بود که به این مجلس رفتم. آن جلسه، همان جلسه ای بود که چند نفر را مسندنشین کرد. استاد قهرمان، استاد کمال، استاد صاحبکار و استاد غلامرضا قدوسی، پهلوان های شعر خراسان و ایران بودند. در آن زمان اولین ...
خاطرات دمشق/ هوس تحویل زن ایرانی به ابوجعده !
کلماتش به هم می پیچید : تمام منطقه تو محاصره اس! نمی دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با 14 نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک! بی اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به خدا حس می کردم با همان لب های خونی به رویم می خندد و انگار به عشق سربازی حاج قاسم با همان بدن پاره پاره پَرپَر می زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد : ببین! خودش کلاش دست گرفته! سردار سلیمانی را ندیده بودم و ...
بی عفت شدن دختر جوان در پارتی شیطانی
به منزل برسانند اما ناگهان مسیر حرکت را تغییر دادند و مرا به مکان نامعلومی بردند ، درحالی که از چشمان هوس آلود و شیطانی آن ها وحشت کرده بودم به زور مقدار زیادی مشروبات الکلی به من خوراندند تا جایی که بی هوش شدم. وقتی مدتی بعد به هوش آمدم فهمیدم که ستار اجازه نزدیک شدن برادرش به مرا نداده بود، زمانی که احساس کردم ترس آن ها بعد از به هوش آمدن من فرو ریخته با ترفندی خاص به آن ها قول دادم که اگر آن شب ...
فقط من زنده ماندم
آنجا بود که مجددا به دلیل شدت جراحات به بیمارستان منتقل و حدود 15 تا 20 روز در بیمارستانی در شهر کوت که متعلق به نیروهای هوایی عراق بود، بستری شدم. پس از بازگشت از بیمارستان مجددا به سلول های الرشید بازگشتم. چند روز بعد، سوار اتوبوس شده و به طرف اردوگاه تکریت 11 که یازدهمین اردوگاه اسرای ایرانی در عراق بود، حرکت کردیم و این آغاز دوران سخت اسارت بود. در تاریخ 8 / 6 / 1369 وارد ...
داخل کوچه شدم و با مشت گره کرده و شعار الله اکبر به استقبال پیکرپسرم رفتم
چادر را به دور سرم بستم و رفتم داخل کوچه به استقبال پسرم. مشت هایم را گره کردم و با شعار الله اکبر الله اکبر به استقبال تنها پسری رفتم که آخرین بار خودم اذن شهادتش را با رضایت قلبی ام به او داده بودم. جمعیت زیادی برای استقبال آمده بودند. از بزرگان خواستم تابوت را ببرند داخل خانه ام و روی شهیدم را باز کردم. چهره اش زیبا و دوست داشتنی تر شده بود. تا چشمم به عیسی افتاد، همه حواسم به لبخندی جلب شد که روی صورتش نقش بسته بود ...
سکوت قناری و کنجکاوی همسایه راز 4 مرگ را فاش کرد
خانه هستند. برای اطلاع از حال و احوال آنها خودم را به طبقه بالا رساندم. قسمتی از در ورودی خانه شان شیشه ای است و زمانی که از شیشه نگاه کردم متوجه شدم که دو برادر داخل پذیرایی خوابیده اند. اما هر چه به شیشه زدم، دیدم که تکان نمی خورند و همین مسأله مرا ترساند. موضوع را به همسایه ها خبر دادم و با کمک آنها شیشه را شکستیم که ناگهان بوی گاز شدیدی به مشام رسید. با ورود به خانه با جسد دو برادر مواجه شدیم. با مرگ دو پسر جوان به دستور بازپرس واحدی اجساد به پزشکی قانونی منتقل شد و تحقیقات برای علت گاز گرفتگی ادامه دارد. ...