از سمت راست این عکس همه دانه دانه شهید خواهند شد
سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی حاج قاسم پای شهید جمالی را بوسید!
. در مدیریت نظامی یکتا بود در گفت وگو از نحوه آشنایی اش با حاج قاسم می پرسم، تأملی می کند و می گوید: سال 61 وارد سپاه پاسداران شدم و از همان موقع حاج قاسم را از نزدیک درک کردم. پیش از آن در زمانی که بسیجی بودم آوازه شأن را شنیده بودم. در دفاع مقدس همراهشان بودم و حتی این اواخر هم گاهی همراهشان بودم. او می گوید حاجی، شهدا را بسیار دوست داشت؛ خاصه شهید احمد سلیمانی را ...
6 روز ؛ فاصله از زمین تا ثریا
زبان صبیه ارجمندشان خانم زینب سلیمانی) که پدر برای خوردن چهار پنج دانه توت خشک توسط فرزندش از روی میز محل کارش آن را محاسبه تا پولش را به بیت المال برگردانند و من مانده بودم از این همه زهد و پرهیزگاری. در همین حیرت بودم که در روزنامه سازندگی ارگان حزب کارگزاران (14/10/99) با خاطره ای از زبان مرحوم هاشمی رفسنجانی مواجه شدم که می گوید : چهارشنبه 28/1/1370 برای پرواز به سوی استان فارس به فرودگاه رفتیم ...
حاج قاسم نوشت: اگر خاک پای عمار شوم، افتخار می کنم
در خصوص شهید وارد شوم. وی گفت: برای جمع آوری منابع و حضور در سوریه برای تکمیل کتابم از طریق خانواده شهیدمحمدخانی به حاج قاسم سلیمانی پیامی دادم اما متاسفانه پاراف ایشان پس از شهادتش به دست ما رسید که نوشته بود اگر خاک پای عمار شوم، افتخار می کنم . جعفری گفت: در سال 96 برای نوشتن این کتاب به سوریه رفتم تا از نزدیک در مکان هایی که شهید محمدخانی حضور پیدا کرده بود مشاهده و ...
همچو مولا، اربا اربا
برایم وجود نداشت، برای همین پشت سر یک ماشین در حرکت بودم، سردار سلیمانی بعد از تمام شدن صحبتش رو به من کرد و گفت، راننده ماشین جلویی را می شناسی؟ گفتم نه حاجی، چطور مگه؟ حاج قاسم گفت، زمانی تلفنی صحبت می کردم متوجه شدم ماشین نوربالا بود و چشم راننده جلویی را اذیت کردی، این دین بر گردن تو می ماند، این دین را چطور می خواهی ادا کنی؟ من از این همه دقت سردار سلیمانی تعجب کردم، درست در همان زمانی که در مورد مسئله مهمی چون آزادی حلب صحبت می کرد، حواسش به تضییع نشدن راننده خودرو جلو هم بود و این بزرگی و ابعاد مختلف شخصیت سردار دلها را بیش از پیش مشخص می کند. ...
نفیسه روشن در بیمارستان بستری شد + عکس
عکسی از نفیسه روشن بازیگر معروف در فضای مجازی دست به دست می شود که گویای خودکشی نفیسه روشن بعد از طلاقش است این خبر صحت ندارد و نفیسه روشن برای جراحی به بیمارستان بهمن رفته است... A post shared by Ghadeer Petrochemical Co (@ghadeerpetro) نفیسه روشن نوشت: دوستان عزیز سلام: متاسفانه مدت زیادی درگیر چیزی بودم که خیلی برام فرصت نذاشته بود. یه عمل سخت ،، حدود 3 ساعت ...
قرار ملاقات مان 35 سال بعد در میدان امام حسین (ع)
شهدا همکلام می شوم، بدون اینکه موضوعی مطرح شود، خودشان از سردار شهیدحاج قاسم سلیمانی صحبت می کنند. مادر شهیدان علی و محمد حسین هم جزو همان مادران شهداست. مادر شهیدان می گوید: بعد از شهادت حاج قاسم گفتم خوشا به سعادت مادرت که این روز های شهادت تو را ندید. چند روز پیش تلویزیون حاج قاسم را نشان می داد که برای حضرت زینب (س) گریه می کرد. با خودم گفتم ای زینب (س) جان شما این همه مصیبت کشیدید، حالا هم ...
بوکس نجاتم داد
مهرداد رسولی پسربچه 12ساله سیستانی، 5سال بعد از اینکه برای نخستین بار نام المپیک را شنید مسافر توکیو شد و حالا سودای قهرمانی در مهم ترین میدان بین المللی ورزش را دارد. دانیال شه بخش مثل بیشتر ستاره های ورزش ایران از دل فقر برخاسته و خودش را در نزدیکی دروازه های شهرت و ثروت می بیند. او یک سال قبل برای نخستین بار وارد رینگ مسابقات بین المللی شد و دست بر قضا در همین مسابقات، سهمیه المپیک ...
قتل پدر و نامادری بخاطر دختر میهمان ! / 4 بچه از پنجره فرار کردند؟! + عکس / امریکا
مقتولان پدر و نامادری اش بوده اند. او گفت: از چند روز قبل دختربچه 12ساله یکی از آشنایان در خانه ما زندگی می کرد. از همان موقع وسوسه شده بودم تا اینکه شب حادثه تصمیم گرفتم نقشه ام را اجرا کنم. یک قمه بزرگ و یک جوراب برداشتم و به سمت اتاق او رفتم اما وقتی وارد شدم، او از خواب بیدار و با من درگیر شد. جوان جنایتکار ادامه داد: با سر و صدای او، پدر و نامادری ام هم از خواب پریدند و به سمت اتاق ...
بهزاد فراهانی: برای دیدن ملک مطیعی از دیوار مدرسه پایین پریدم
همسرش فهیمه رحیم نیا چگونه او را به درس خواندن واداشته است : رد شده بودم و سه چهار سال گذشته بود. درخواست فهیمه بود که باید هم دیپلم بگیری و هم دانشگاه قبول شوی. آن سال کلی خرخوانی کردم. دیپلم گرفتم و در دو دانشکده قبول شدم. او که خانه خود را مهد آزادی می داند، ادامه می دهد: هیچ کاری ندارم به اینکه بچه هایم اهل کدام اندیشه و تفکر هستند. به هیچ کدام شان نمی گفتم چه بکنید ولی در خانه من ...
ناهید امیریان کیست؟ (مهمان دورهمی) + بیوگرافی، تصاویر و دوبله ها
می خواندند و من هم همان اولین بار یاد می گرفتم و حفظ می کنم و می گفتم. از 12 سالگی با تئاتر زمان ما انجمن نبود و من بعنوان کوچکترین عضو سندکیا در کنار اساتید بنام آن زمان پذیرفته شدم، گذشت تا اینکه سال 1345 در 12 سالگی با تئاتر بروی صحنه رفتم بخاطر دارم تو اون زمان ابتدا با آقایان علی نصیریان و مرحوم عزت الله انتظامی در تئاتر شاه عباس و مرد پینه دوز افتخار همراهی ...
سعی کردم مثل محمودی ها فیلم نسازم
چراکه گمان می کردم نگاهِ آن ها به خودشان دست اول است و اورژینال و مالِ من، از بیرون. اما بدجوری عصبی شدم. دعوای اول من با آن ها (در عین حال که آن ها را رفقای ندیده خودم می دانم) این است که تصویر آن ها از ملت خودشان، سیاه است و چِرک. کاراکترهایشان (به خصوص از فیلم رفتن به بعد) همگی اخته اند و منفعل. هیچ کنش و مأوایی جز فرار ندارد- و چه غم انگیز است. آن ها دقیقاً با ملت خودشان همان می کنند که ...
عکس ها حرف می زنند
، من دانشجوی معماری داخلی بودم. تصمیم گرفتم در جریان حضور در فعالیت های انقلابی، از وقایع عکس بگیرم. با خودم فکر کردم حالا که همه حرف می زنند، بهتر است من عکس بگیرم، چون به نظرم عکس ها بهتر حرف می زدند! درس را رها کردم و عکاس شدم. شاید اگر معماری را ادامه می دادم، این سال ها در دفترم می نشستم و کار می کردم، اما عکاس شدم، دنیا و مردم مختلفی را دیدم و از طی کردن این مسیر، اظهار تأسف نمی کنم، نمی توان ...
ماجرای سفر مارکوپولویی خانم دوبلور چه بود؟/ گلایه مجری دورهمی از تلخی کارتون های قدیمی + فیلم
. مادر سخت گیری نبودم فقط موقعی که ناراحت می شدم در خانه راه می رفتم و فقط می گفتم لااله الا الله. بچه هایم می گفتند مامان صدایت بچگانه است و ما از دست تو عصبانی نمی شویم و خنده مان می گیرد. این دوبلور درباره دغدغه زندگی اش گفت: من دغدغه ای ندارم و همیشه هر چه خواستم خدا به من داده. از او خواستم هرچه از این به بعد قرار است به من بدهد، به بقیه که نیاز دارند بدهد. امیریان درباره ...
افتخار و آبروی محله است
سر وقت در دوره ها شرکت می کردم. حدود هزار و 400 نفر در گردان ما ثبت نام شده بودند که هرچه جلو می رفتیم نیروها ریزش می کردند. تقریباً 400 نفر ماندیم. بچه ها آمادگی خوبی پیدا کرده بودند. قبل از اجرا همه نیروها دور هم جمع شدیم و به امام حسین(ع) توسل کردیم. ما را تأیید کردند و بعد وارد لیست اعزامی ها شدیم. کسب رضایت با توسل به سیدعبدالکریم(ع) گوشی همراه را در بالاترین نقطه خانه گذاشتم ...
یک شهید خاص در بین مدافعان حرم +جزئیات
پله های زیادی دارد. من از دور که می آمدم بنر ها آویزان بود، ولی هیچ توجهی نداشتم. به وسط پله های مسجد که رسیدم ناگهان بنر شهیدی را با همان سربند مشکی و لباس تکاوری که در خواب دیده بودم، دیدم. خیلی منقلب شدم. فکر نمی کردم بعد از حدود دو ماه و نیم، کسی را که در خواب دیده بودم یک شهید باشد. فروردین 95 که من خواب مهدی را دیدم، او در عملیاتی در سوریه حضور داشته است. ارتباط من با خانواده شهید از آنجا ...
نذر یکساله در مسجد جمکران/از حضرت زهرا برای زندگی ام کمک خواستم
.... قضیه را که متوجه شدند، همان حرف های مرتضی را به من گفتند. بعد از نماز و دعا برگشتم خانه. صبح دیدم که مرتضی پیام داد: طاهره خیلی دوستت دارم. من رفتم! هر چی به گوشیش زنگ زدم خاموش بود. تا یک ماه از مرتضی خبر نداشتم. همه پادگان های تهران را گشتم تا بالاخره متوجه شدم از پادگان شیراز اعزام شده است. می خواستم بروم شیراز و برش گردانم چون واقعاً یک ترسی در دلم بود، اما روزبه روز حال و هوایم عوض ...
خاطرات وزیر دولت سازندگی از سردار سلیمانی
...> همکاران ما هم در منطقه عملیاتی بودند و تمام ادارات، ظرفیت های مهندسی و انسانی شان را برای کمک به جبهه به کار می بستند. موقعیت دیگری که مرا بیش از پیش به نزدیک تر کرد، برادر کوچک ترم منصور بود که بعدها شهید شد. در آن زمان منصور از طرف دفتر سیاسی سپاه مامور ثبت تاریخ سیاسی جنگ شده بود. بنابراین از آنجا با حاج قاسم سلیمانی آشنا شدم و دوره های مختلفی و در کارهای مختلف در خدمت ایشان بودم ...
زنانِ غریب
پیش از ازدواج دیده بوده، می گوید چندباری به خانه شان رفته بوده و وقتی مریم پرسیده بوده این کیست، پاسخ این بوده پسر خواهرته مادرش می گفته که مادر پسرک دخترش است و خواهر مریم؛ بعد از ازدواج همین ماسه ی تمسخر بچه های دیگر می شود، مریم می گوید بچه ها من رو مسخره می کردن که شوهرت پسر خواهرته ! 9 سالگی که عقد می کند تا 4 سال نامزد بوده اند و همه اش برای مریم زجر و تب بوده از هراس دیدن مرد ...
زیباترین حدیث به روایت یک تازه مسلمان
همان ها را برای بچه ها تعریف می کردم، به جز زندگی پیامبر اسلام درباره خلفای چهارگانه، نیز داستان های متعددی در کتب اهل سنت دیده بودم که البته درباره حضرت علی(ع) داستان ها کمتر و منابع محدودتری وجود داشت و من مجبور بودم برای پیداکردن منابع موثق همه جا را بگردم. آن موقع شیخی یمنی بود که کتاب ها و منابع اسلامی را به من معرفی می کرد و من با کمک او داستان های اسلامی را برای بچه های مدرسه تهیه ...
زخم هایی که بر کمال شهید بیضایی افزودند
کلاسی می رفتی، هنوز هم آن کلاس را می روی؟ منظورش کلاس مکالمه عربی بود که می رفتم و با محمودرضا قبلا درباره اش صحبت کرده بودم. او از محمودرضا شنیده بود. تماس آن برادر با من غیره منتظره بود. چیزی در دلم گذشت. یادم افتاد که به محمودرضا گفته بودم شماره تماسم را به یکی از بچه های خودشان در تهران بدهد. یقین کردم این همان تماس است، اما با اینهمه حرفی از محمودرضا نبود. بعد از گپ کوتاهی قطع کردم ...
یادواره سردار مدافع حرم شهید الله داد
شده بود که مثل صفحات یک کتاب بودند، و دارای زاویه های دقیق، مثل اینکه روی هم گذاشته شده و برش داده باشند، بعد از اتمام صحبت حاج آقا، از شهید پرسیدم چقدر حوصله دارید که با این دقت پتوها را روی هم چیده اید؟ ایشان خندید و گفت: ما اینجا با جان بچه های مردم سر و کار داریم و مجبوریم همه چیزمان همین قدر منظم باشد که بچه ها به نظم و دقت عادت کنند، نظم و دقت در همه کارهای شهید همنیطور جاری بود. - در ...
خودکشی شوهر، راز قتل همسر را فاش کرد
.... وی ادامه داد: با کلید وارد خانه ام شدم، اما اثری از همسرم نبود. به موبایلش زنگ زدم اما خاموش بود. با خود گفتم شاید برای خرید از خانه بیرون رفته اما هرچه منتظرش شدم برنگشت. با دوستان و بستگانم نیز تماس گرفتم، ولی هیچ کس خبری از او نداشت. نگران شدم و احتمال دادم که بلایی بر سرش آمده باشد؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم از پلیس کمک بخواهم. شروع تحقیقات پرونده ای درخصوص ناپدید شدن زن جوان ...
سال ها پیش از شهادت حاج قاسم درباره او تئاتر ساختم/ خط کشی ها بین هنرمندان و مدیران فاصله انداخته است
شهرستان سیرجان برگزار شد، نیز شرکت کردیم که البته این بخش از جشنواره به صورت غیر رقابتی بود و ما در بخش نمایش نامه نویسی که به صورت رقابتی بود، شرکت کردیم و مقام دوم این جشنواره را به دست آوردیم. وی با بیان اینکه موضوع نمایش موج برگرفته از چند موضوع واقعی بود که به شخصیت والای سردار سلیمانی ربط داشت، عنوان کرد: من در سال 1388 نمایش نامه ای را به نام حاج قاسم نوشتم و با این نمایش نامه در ...
روایتی از زندگی یک هنرمند افغانستانی | با هنر دنیا قشنگ تر می شود
خوابم برد تا اینکه روز بعد دایی ام به ما خبر داد پدرم را گاز گرفته و فوت کرده است. خبر فوت او حال همه را خراب کرد. یادم هست همان سال تمام احساساتم را به صورت داستان کوتاه نوشتم. آن زمان دختر بچه بودم و هر روز در راه مدرسه تصور می کردم زمانی که به خانه برسم می گویند پدر زنده است و همه خاطرات و حرف های آن شب و روز بعدش دروغ بوده است، هر روز یک داستان جدید برای خودم درست می کردم و در آن پدرم زنده بود ...
روایت مالک اشتر لشکر حاج قاسم در کربلای 5
شد و از همه مهمتر فکر می کردم شهادت ایشان تاثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای 5 بگذارد. هیچ خبری مانند این خبر در لشکر ثارالله نمی توانست غم ایجاد کند. تا آن مقطع هیچ حادثه ای به اندازه خبر شهادت حاج قاسم برای بچه های لشکر ثارالله سخت نبود، حتی آن کسی که در عملیات حضور داشت و برادر یا پسرش را از دست داده بود، عزادار شهید میرحسینی بود. ...
شباهت مدیریتی حاج قاسم و حاج اسماعیل
فیلم توبه نصوح را به نمایش گذاشتند. وقتی فیلم به نقطه اوج خود رسید اسماعیل به هِق هِق افتاد و شدیدا گریه کرد. وی افزود: من او را دیدم و متوجه شدم در عالم دیگری قرار دارد. از آنجا به بعد تصمیم گرفتم رفاقتم را با اسماعیل بیشتر کنم. این فیلم نقطه آغاز رابطه دوستی ما با شهید دقایقی شد. در ساعت های آزاد باش با یکدیگر منزل می رفتیم و در مسیر با هم صحبت هایی داشتیم که آشنایی ما را بیشتر می ...
2 روایت خواندنی از فرمانده مشهدی نیروی قدس
فراموش نشدنی شنیده و خواهیم شنید، اما در این گزارش قصد داریم روایت هایی را از هم رزمان فرمانده سپاه قدس فعلی برایتان روایت کنیم فردی که مورد اعتماد و همراه همیشگی سردار دلها بود. فرمانده کنونی سپاه قدس کیست؟ سردار قاآنی در سال 1336 در مشهد متولد شد و بعد از تاسیس سپاه به این نهاد نظامی پیوست. او درباره پیوستنش به سپاه اینگونه گفته است: زمان انقلاب جوان 20 ساله ای بودم و مثل ...
مادر شوهرم زمان بچه دار شدنم را تعیین کرد ! / طلاق از شوهر بی اراده
به گزارش رکنا، زن 35 ساله که به امید یافتن راهکاری برای طلاق از همسرش وارد کلانتری شده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: 15 سال بیشتر نداشتم که در سوگ مادرم سیاه پوش شدم. او بر اثر ایست قلبی فوت کرد و من و دو برادر کوچکم را تنها گذاشت. یک سال بعد از این ماجرا، پدرم نیز ازدواج کرد و مسئولیت من که فرزند بزرگ خانواده بودم، خیلی بیشتر شد ولی سعی می کردم از ...