سایر منابع:
سایر خبرها
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، هشت سال دفاع مقدس با همه سختی ها و دشواری های متأثر از آن، یک موقعیت خاص دیگر هم داشت. فضای مطایبه، شوخی و طنز، نتیجه دورهمی ها در فضای جبهه بود که بعضی رزمنده ها برای دادن روحیه و القای شادی از آن بهره بردند. پس لبخند بزن رزمنده! اول ببین سرت روی تنت هست یا نه! هنوز غائله کردستان نخوابیده بود. همه جا بحث کومله و دموکرات و گروه ...
صمد مهدوی گفت: شهید غلامرضا نوحه خوان علی رغم خستگی شدید ناشی از مانور سنگین بازهم برای رزمنده ها در جبهه ها نوحه می خواند. صمد مهدوی همرزم شهید غلامرضا نوحه خوان قره آغاج در گفت وگویی اظهار داشت: غلامرضا جوان مودب و با ایمانی بود که برای دفاع از اسلام و خاک وطنش تا پای جان جنگید و به آرزویش که همانا شهادت در راه خداوند بود، رسید. وی افزود: قبل از عملیات که گردان را برای ...
انقلاب با مردم همراه و همدل شد، روح زلال او تشنه علم و احکام دین بود و این امر باعث شد تا در حوزه علمیه به سمت متعالی شدن گام بردارد. با شروع جنگ درس را رها کرد و داوطلبانه به دلاورمردان سپاه پیوست و از طرف سپاه کرمانشاه به جبهه اعزام شد. رزمندگان گردان مسلم از لشکر 10 سیدالشهدا (ع) حماسه و دلاوری های او را از یاد نبرده اند و هنوز در مسیر کربلای خیبر، فتح بستان، والفجر 1 و 8 کربلای 5 و بیت ...
، آن موقع هنوز برنامه خاصی برای اعزام نیرو به جبهه ها را نداشتند خصوصاً اعزام خانم ها را که اصلا نمی شد حرفش را زد، اولین چیزی که از من خواستند رضایتنامه والدین بود، چیزی که من نداشتم و تا آخر جنگ هم نتوانستم به دست بیاورم، مادرم اصلا راضی به حضور من در جبهه نبود لذا از روی ناچاری رضایت نامه ای را از طرف مادرم نوشتم و خودم پای برگه را امضا کردم و تحویل دادم و برگه اعزام برایم صادر کردند. ...
گوید من امروز به شهادت خواهم رسید.من به ملاقات مولا می روم .برادرش عباس در تدارکات گردان بود.خط مقدم که می رود؛ می بیند که محمد زخمی شده ولی هنوز به شهادت نرسیده است.محمد به عباس می گوید پیغام من را به مادر برسان که من با مشت گره کرده وبا شعار الله اکبر مولایم را ملاقات کردم.بگو گه هیچ گاه ناراحت نباشد.عباس به او می گوید که چرا من را ناراحت می کنی؟محمد نیز می گوید تو نباید ناراحت باشی.شاید شما هم ...
مجروح معلوم نبود؛ فقط صدای ناله ی مداومش بلند بود. از لحظهای که در قایق گذاشتندش یک لحظه هم آرام نگرفته بود. هندل زد و به دل آب زد. صدای علی از کنار همان مجروح میآمد. این آقا مجید خودمونه. میخواد از جبهه که برگشت درس مهندسی بخونه. مگه نه مهندس؟ قایق کم بود و مجبور بودند همه باهم بروند. شهدا کف قایق سوار میشدند و زخمی ها را میگرفتند در بغل. دو پای پسرکِ مجید نام، از زیر زانو ...
...! محمدعرفان چون بزرگ تر بود، زودتر متوجه اشتباه شان می شد و از داستان پدرش درس می گرفت. موسی می گفت، بچه ها امانت های خدا دست ما هستند! آن ها آینه تمام نمای پدرومادرشان هستند! این ما هستیم که باید خودمان را تربیت کنیم تا بچه ها نیز تربیت بشوند. اگر ما درست رفتار کنیم، بچه ها نیز از پدر و مادرشان آن رفتار درست را آموزش می بینند! دفاع پرس: شهید رجبی در کارهای منزل کمک می کردند ...
تعالی فرجه الشریف را می بیند که حضرت فرموده بودند: نترسید و ناراحت نباشید که ما شفای جوان شما را از خدا خواسته ایم. خدا جوان شما را شفا خواهد داد. عمه ام از خواب بیدار می شود و بوی عطر آقا را استشمام می کند و به افراد فامیل خبر شفایِ مرا می دهد. ابتدا همه او را مسخره می کنند، ولی بالاخره معجزه به وقوع می پیوندد. من نیز بعد از این معجزه برای قدردانی به مسجد جمکران مشرف شدم . دعا برای ...