سایر منابع:
سایر خبرها
. تو بهتر از من پیدا کردی. پول از کجا آوردی خونه جدید اجاره کنی؟ دیگه داری چرت می گی. من هیچ قولی برای آینده بهت ندادم و الان هم تعهدی ندارم. از اینجا برو بیرون. وقتی خالی کردم کلید رو برات می فرستم... میلاد اجازه نداد، حرف های لیلا تمام شود و دستانش را محکم دور گلوی او گره زد. هر چه زور در بدن داشت به سمت دستانش فرستاد و وقتی به خودش آمد که لیلا با صورتی کبود، نقش بر زمین شده بود ...
کرده و از بزرگترهای باصفایش درس مردمداری گرفته. حاج آقا برمی گردد به حدود 20 سال قبل و می گوید: دغدغه کارهای فرهنگی، تبلیغی و جهادی از دوره کودکی و نوجوانی با من بود. با همین روحیه هم، مدام دور و بر بزرگترهای مسجد روستا می گشتم و وقتی آنها برای کمک به خانه سازی برای محرومان داوطلب می شدند، من هم خودم را در جمعشان جا می دادم و متناسب با توان جسمی ام، هر کاری از دستم برمی آمد، انجام می دادم. به لطف ...
تموم شد. البته از اون به بعد هم باز خانمم هر از گاهی با اکانت من خطاب به خودش پیام عاشقانه استوری میکنه. راستش منم دیگه حوصله جر و بحث ندارم ولی واقعا از این موضوع ناراحتم. اما فقط مردان قربانی این سبک زندگی مجازی نیستند. زنانی هم هستند که از اینستاگردی مردانشان به ستوه آمده اند. یکی از آنها مریم 35 ساله است: شوهرم 24 ساعت سرش توی اینستاست. بدبختی اینه که پیج همه فک و فامیل ما رو هم داره ...
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از بلاغ ؛ روی صندلی عقب تاکسی نشسته بود، اما انقدر خودش را پهن صندلی کرده بود که انگار تمام صندلی را تصاحب کرده است، شلوارش پارگی زیادی داشت، قسمتی از بدنش را مشخص می کرد، با تیشرتی عجیب و چسبیده به بدنش که رگ های بازونش پیدا بود، به بیست و پنج سال نمی رسید، پسر جوانی که موهایش را تا ته تراشیده بود، از ماشین که پیاده شدم، مرکز شهر بودیم، خیابانی همیشه ...
بهرام کلایی دشمنی و کینه قدیمی با کاظم پهلوان ندارد و فقط به منافع خودش فکر می کند. * البته در سکانسی می بینیم که اسدی حتی به دختر کلایی هم نظر سوء دارد و هیچ چارچوب و ملاک اخلاقی درست و مشخصی ندارد. بله، به هر حال این ها همه اثرات مال و نان حرام است که خودش را نشان می دهد. اصولاً بدی آدم هایی مثل اسدی فقط در زمینه های اقتصادی خلاصه نمی شود و به لحاظ اخلاقی هم قید و بند چندانی ...
ولداری ست رنگ لباسش را برای سگش هم سفارش داده و.... . دیگر بقیه حرف هایش را نمی شنیدم، مغزم درد گرفته بود، داشتم دیوانه می شدم. کار به جایی رسیده که سگ ها را در کوچه و خیابان ها می چرخانند و در مزون ها برایشان لباس ست سفارش می دهند و.... کارم تمام شده بود و برای آمدن به خانه خواستم که برایم با آژانس بانوان تماس بگیرند. اولین چیزی که وقتی راننده آمد و جلوی پایم ترمز گرفت، لباس روشنی بود ...
...: سعید و زَهرِمار انگار قرار نبود جهنم آن شب تمام شود. کار به حدی گره خورده بود که شهید همت خودش با بی سیم داشت عملیات ما را هدایت می کرد. رفتم سمت چپ خاکریز سرک کشیدم، ترس بر من غلبه کرد، هیچ کدام از بچه ها نبودند؛ از 100 نفر نیرو، فقط سیزده چهارده نفر به چشم خوردند. دستور برگشت به عقبه رسید. از یک جایی به بعد دیگر شلیک های عراق دقیق نبود؛ کور و بی هدف بود. نزدیک اذان صبح ...
سؤال کرد، من خودم گفتم: همه جا را مشاهده می کنم. دکتر معاضد گفت: مقداری از گوشت را کنده اند. پزشک مرا مداوا کرد و طبیب دیگری بر بالین من نهاد و رفت. بهلول حافظه ای بسیار قوی داشت. او دارای بیانی بسیار جذاب بود و در مدت کمی می توانست انقلابی فراهم کند و می دانست که چه جملات و کلماتی را در کجا بگوید و بلاغت در کلام را کاملا دارابود. شب جمعه که منبر رفت، عده ای در مسجد جامع مانده بودند و بسیاری هم به خانه های خود رفتند. فضای مسجد را چادر کشیدند و فرش کردند. ...