وقتی که دل گره می خورد به مزار شهدا
سایر منابع:
سایر خبرها
مادر شهید: نمی خواستم پسرم برگردد!+عکس
شکر خواندم و گفتم خدا را شکر، به حق حضرت زهرا ان شاالله همه پیکرهایی که جاوید الاثر هستند برگردند و دل این مادرها شاد بشود ان شاالله. برگشتم و آقا مرتضی را دیدم. برگشتند گفتند پیکر آقا مرتضی را باز کنید؛ گفتم نه؛ پیکر آقا مرتضی نباید باز بشود. چون همانطور که آقا مرتضی را من بدرقه کردم با آن قد و قواره اش، با آن شکلی که او رفته، می خواهم همان در ذهنم بماند و جلوی چشمانم باشد. یکی هم من ...
روایت هایی تکان دهنده از سرقت
که دستش را داخل جیبش می کند و می بیند گوشی اش نیست: تو شلوغی خیابون جمهوری کارم با گوشیم تموم شد و گذاشتمش تو جیبم. بعد از چند قدم اومدم گوشیمو بردارم که دیدم نیست. بیشتر از ده بار کیفمو گشتم تا پیداش کنم. آخرش از یکی خواهش کردم شماره مو بگیره. موبایلم روشن بود اما کسی جواب نمی داد. با پلیس تماس گرفتم که اومد و گزارش نوشت. مامور پلیس بهم گفت امروز ششمین نفری هستی که اینجا گوشیتو زدن. بهم امید داد ...
به قتلگاه که رسیدم دیگر ادریس را ندیدم
را لب تخت بنشانم، در همین حال آن مرد به من گفت چند وقت دیگر پسری وارد خانه تو می شود، اسمش را سجاد بگذار، سپس آن مرد گفت: من را شناختی؟ گفتم: خیر و او جواب داد: من امام سجاد(ع) هستم. وی ادامه می دهد: مدتی بعد صاحب فرزند شدم که قبل از به دنیا آمدنش باز در خواب مردی بلند قامت را دیدم، اما چهره اش از من پوشیده بود و 2 دست نداشت که به من دو گل داد، یک گل به رنگ قرمز و دیگری به رنگ زرد، زمانی ...
زندگی نامه مرحوم حضرت آیت الله سید محمد علی علوی گرگانی
او سلام و احوالپرسی می کردم – پیش من آمد و گفت: حاج آقا! من می خواهم مسلمان بشوم. گفتم: مگر تو چه دینی داری؟ گفت: من یهودی هستم، اما این اخلاق شما مرا جذب کرده و این تواضع تان، مرا گرفته است. و همان جا مسلمان شد . ایشان مقید به نماز اول ماه و غسل روز جمعه و اغسال مستحبی دیگر و ادعیه شب و روز جمعه بودند و هر روز برای دیدار مردم با ایشان، یک ساعت و نیم پیش از ظهر و ...
شهیدی که برای خدا سوغاتی برد/ دوست ندارم حتی یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم
ماشین شدم و به سمت جبهه به راه افتادم. "علی" صبح روز بعد راهی سپاه شد و وقتی از آنجا برگشت به او مأموریت داده بودند که به عنوان فرمانده گردانهای شهید قاضی و شهید مدنی به جبهه اعزام شود و او دوباره با همان برگه مأموریت به جبهه رفت. *فصل شهادت راوی:همرزم شهید مشغول نظاره تمرین برادران بودیم که از دور "علی" آقا را دیدیم. همه بچه ها از دیدن او، روحیه ای دیگر پیدا کرده بودند. آمده ...
آیت الله علوی گرگانی دعوت حق را لبیک گفت
... اما با درخواست مکرر مردم متدین گرگان از آیت الله العظمی بروجردی و دستور معظم له، در 1366ق، رهسپار گرگان شد و به اقامه جماعت (در مسجد جامع گرگان) و تدریس (در مدرسه عمادیه) و بنای مساجد و تعمیر حسینیه ها و امام زادگان و تفسیر قرآن (که چهار دوره، تفسیر آن را به پایان برد) و حل و فصل امور و گره گشایی از کار مردم پرداخت. او از همه مناصبی که در حوزة علمیه قم، در انتظارش بود صرف نظر کرد و بیش از ...
آیت الله علوی گرگانی درگذشت
... گفتم: مگر تو چه دینی داری؟ گفت: من یهودی هستم، اما این اخلاق شما مرا جذب کرده و این تواضع تان، مرا گرفته است. و همان جا مسلمان شد . ایشان مقید به نماز اول ماه و غسل روز جمعه و اغسال مستحبی دیگر و ادعیه شب و روز جمعه بودند و هر روز برای دیدار مردم با ایشان، یک ساعت و نیم پیش از ظهر و پیش از مغرب، در دفتر، می نشستند. حمایت از نظام حضرت آیت الله علوی ...
آیت الله علوی گرگانی دعوت حق را لبیک گفت
فروتنی اش می شناسند، او، با اینکه سنین کهولت را سپری می کرد، اما خود، حتی المقدور در را به روی میهمانان می گشودند، در مقابل آنان دست به سینه می گذاشتند و با فروتنی می نشستند خود ایشان می فرمود: در سالهایی که به تهران می رفتم، روزی خیاط سرکوچه – که همیشه داخل مغازه اش می شدم و با او سلام و احوالپرسی می کردم – پیش من آمد و گفت: حاج آقا! من می خواهم مسلمان بشوم. گفتم: مگر تو چه دینی داری؟ ...
آیت الله العظمی علوی گرگانی دعوت حق را لبیک گفت + برنامه تشییع و زندگینامه
تهران می رفتند و در مسجد فاطمیه (خیابان هفده شهریور جنوبی) سخن می گفتند و در آنجا هیئت محترم وحدت فاطمیه و صندوق قرض الحسنه آن را هم تأسیس نمودند و همزمان به تدریس شرح منظومه و شرح تجرید و اصول اعتقادات به گروهی از اساتید دانشگاه و دانشجویان محترم می پرداختند. * مرجعیت معظم له، یکی از چهره های مشهور علم و تقوا و فقاهت در حوزه علمیه قم بودند و در زمان مرجعیت آیات عظام و مراجع ...
شهری که حاج عباس آنجا را به "قم" تبدیل کرد!
، برای همین هم اسمش را گذاشت عباس . کودکی عباس مثل همه بچه های روستایی در خانه و مدرسه و سر زمین کشاورزی گذشت. عباس یک پسر بچه ساده و سبکبار و پا برهنه بود که در کوچه های خاکی قهرود، پشتک و وارو می زد و شلنگ تخته می انداخت. البته زیاد شیطان نبود، ظاهرا از همان اول هم مظلومیتش بر شلوغ بازی هایش می چربید. اما زبل بود. مدرسه هم که رفت درسش بد نبود، حداقلش آن قدری درسخوان بود که پای آقاجان ...
حجاریان : عسگر فقط ماشه بود / شلیک به مغز اصلاحات
گفته بود: تلاش گروه ما به سرپرستی مجیدی(سید مرتضی) بر این بود تا پیرامون خود را از فساد پاک کنیم و اگر اقداماتی از این دست در شهرری انجام داده ایم، با هدف پاک سازی جامعه از فساد بوده است... . یکشنبه22 اسفندماه سال گذشته [1378] ساعت هفت صبح من با اتوبوس و تاکسی به میدان حر رفتم و طبق قرار ساعت 8 و 2 دقیقه مجیدی با یک موتور سوزوکی هزار سر قرار آمد. من به او گفتم مگر قرار نبود با هوندا 125 بیایی؟ جواب ...
شخصیت آیت الله خامنه ای مانند آفتاب روشن است/ باید روحیه انقلابی را حفظ کنیم
الله علوی گرگانی : انقلابی بودن اصل اول است و ما از ابتدا با این انقلاب جلو آمدیم. اگر انقلاب فراموش بشود کل هدف ما تحت الشعاع قرار می گیرد و باید مراقب باشیم روح انقلاب را از دست ندهیم. خون شهدا و جانبازان به راحتی به دست نیامده که هرکس بنشیند انقلاب یا رهبری را تضعیف کند. کشوری که این همه خون داده است باید توسط مردم نگه داشته شود. اگر هرکس حاشیه ای درست کند چیزی از انقلاب نمی ماند لذا رهبری تأکید دارند که مردم و مسئولان بدانند انقلاب با چه سرمایه ای به دست آمده و نسل جوان بفهمند که انقلاب رایگان به دست نیامده و باید روحیه انقلابی را نگه داریم و فراموش نکنیم. انتهای پیام/ ...
"شهید تجلایی" از آموزش "حاج قاسم" تا آخرین گفت وگوی شنیدنی با همسرش درباره شهادت + عکس و فیلم
29 بهمن 1363، عازم جبهه شد و قبل از حرکت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت: مرا حلال کنید. من پدر خوبی برای بچه ها و همسر خوبی برای شما نبوده ام . حالا پیش خدا می روم ... . مطمئنم که دیگر برنمی گردم. همیشه می گفت: خدا کند جنازه من به دست شما نرسد. گفتم : چرا؟ گفت: برادران، بسیار به من لطف دارند و می دانم که وقتی به مزار شهیدان می آیند، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان ...
فرمانده ای که جلودار گردانش بود وقتی قاب عکس شهید بوی بهشت می دهد
اصرارهای من، شب ماند و صبح روز بعد حرکت کرد. زنگ زد که به اهواز رسیده است. گفتم: از مادر خانمت خداحافظی نکردی، گفت: برمی گردم و تماس می گیرم، الان وقت ندارم. همون موقع به فاو رفته بود و فاو را گرفته بودند. این آخرین تماس فرزندم بود و آخرین بار همان شب او را دیدم. اگر حالا آقا علیرضا درب خانه را بزند و وارد شود به او چه می گویید؟ گریه می کنم و او را می بوسم، به دست و پایش می افتم ...
رخت شوی خانه یا زیارتگاه
زدیم و با پا می رفتیم رویشان. (صفحه 25) وی می افزاید: رسیدم جلوی خانه دختر عمه ام مهین. مهین با مجتبی و معصومه، پسر شش ساله و دختر سه ساله اش، زیر آوار بودند. جنازه ها را از زیر آجرها در آوردم و گذاشتم روی پتو. عین گوشت پخته بودند. مغز و گوشت سوخته می آمد توی دستم و بویش می پیچید توی دماغم. موقع تشییع، دختر عمه ام را از دست شوهرش گرفتم و گذاشتم توی قبر. بعد از تشییع شهدا، با همان حال زار ...
گفتگو با مجتبی زادفر، کارگردان مشهدی تئاتر آپاندیس و بازیگر سریال جیران
تئاتر آپاندیس هم از دل مشکلات جامعه بیرون می آید. از این رو فکر می کنم مخاطبان ارتباط خوبی با این اثر برقرار می کنند. زادفر درباره مراحل تولید و پیش تولید آپاندیس هم توضیح می دهد: ما از اردیبهشت 1400 تمریناتمان را شروع کردیم و تعدادی از همکارانم نیز پای کار آمدند. من هم از همان ابتدا به آن ها صادقانه گفتم که این اولین تجربه من در کارگردانی است و نمی دانم در آخر چه اتفاقی می افتد. او ...
در گفت و گو با یکی از کارشناسان بررسی شد؛ آیا هوش مصنوعی می تواند در اجتهاد وارد شود؟/ طلبه های جوان ...
هم مشکلی که وجود داشت این بود که بالأخره انسان حافظه ی خیلی زیادی دارد، در مغز انسان مجموعه ی زیادی از اطلاعات به صورت پیوسته جا می شود، ولی ماشین این خاصیت را ندارد. ماشین یک حافظه ی محدودی - مخصوصاً در آن زمان - دارد. شما چطور می خواهید این همه اطلاعات را وارد ذهن کامپیوتر کنید. مشکلات دیگری هم در این زمینه وجود دارد که بگذریم؛ لذا گفتند که ما مدل بودن انسان را کنار بگذاریم. سپس گف ...
حاج رضایی: جام جهانی کعبه آمال نیست/ آلمان ما را “تکه تکه” می کند!
...، مطلبی هم برای این نشریه بنویسم. من هم برای آن ها این کار را کردم. نه دستمزدی می گرفتم و نه کارمندی بودم. این کتاب به موضوع آلزایمر می پرداخت که خیلی هم سرو صدا کرده بود (کتاب هنوز آلیس اثر لیزا جنوا). وقتی مطلب من چاپ شد، دیدم چندین پاراگراف کم شده است. گفتم چرا این کار را کردید؟ گفتند سردبیر این تصمیم را گرفته است. گفتم اجازه دهید با سردبیر صحبت کنم. در نتیجه همکاری ما همین جا تمام شد. دلم نمی ...
پرندگان 130 ساله ایرانی در استانبول
؟ جا خورد. اطلاعات بیشتری درباره فرش دادم و او با تبسمی گرم مرا مهمان چای کرد. فرش هایی که از دیوار آویزان بودند بیشترشان ایرانی بود؛ حتی نمکدانی که بالای سر نوه اش از دیوار آویخته شده بود. به مهمت پاشا گفتم آن توزکابی (نمکدان) چند؟ با خنده جواب داد پسرجان این همه اطلاعات را از کجا آورده ای؟ شغلت چیست؟ وقتی متوجه شد روزنامه نگارم سری به نشان رضایت تکان داد و گفت که چه خوب که روزنامه ...
دانشجوی امام زمان(عج)
بالاخره تصمیم را گرفت. هرچند از مدت ها قبل زمزمه هایی را مطرح کرده بود و گفته بود که می خواهد به جای دانشگاه به حوزه علمیه برود اما هنوز بحث جدی در میان خانه مطرح نشده بود.یک روز ظهر که به خانه آمد، گفت: مادر جان، می خواهم از این به بعد به دانشگاه امام زمان(عج) بروم . گفتم: مگر چنین دانشگاهی هم وجود دارد؟ تو که هنوز امتحان کنکور نداده ای؟ گفت: منظورم حوزه علمیه است. آنجا هم دانشگاه است، اما با ...
روز شهید| راه شهادت باز است به تعداد آدم های روی زمین
آنجاست که واژه ها سر تعظیم فرود می آورند و درد دل مادران شهیدساز زیرنویس نگاه عمیق شان می شود، باید همه تن چشم و گوش شوی برای فهمیدن بی قراری دل هایشان. مادرانی که به فتوای دل، جوان رهسپار میدان رزم می کنند و مشتی استخوان و پلاکی به یادگار باز پس می گیرند و زینب وار غم سنگین اربا اربای فرزند را به دوش می کشند و باز هم زینب وار سرفراز به رزم شان افتخار می کنند. یا همسرانی که در ...
ایثار و شهادت همسر شهید رمضان: فقط 90 روز دیدار در سه سال زندگی مشترک داشتیم
فرشته سلطان مرادی همسر شهید مجید رمضان در گفت وگو با خبرنگار ایرنا گفت: من پدرم را از دست داده بودم و با برادرم زندگی می کردم، خانه پدر مجید با خانه ما دیوار به دیوار بود، ما از زمان کودکی با هم بازی می کردیم و او سه سال از من بزرگتر بود، پدر شهید با برادر من در کارخانه سیمان شهر ری همکار بودند. وی افزود: آشنایی ما با هم از زمان کودکی بود تا اینکه اوایل سال 62 با هم ازدواج کردیم، مجید ...
تأثیرات مثبت راهیان نور بر خودسازی فردی و اجتماعی
بسیاری از آن ها دارد. وقتی که او را به شهر هویزه برده و مزار و تصویر شهید حسین علم الهدی و همرزمانش را نشان دادیم؛ از او پرسیدیم چهره چنین افرادی چقدر به جنگجو ها شبهات دارد؟ او مات ومبهوت مانده بود و گفت من چنین مواردی را در تاریخ هیچ جنگی ندیدم! او نه تنها در این مکان بلکه وقتی به شلمچه و طلاییه هم رفت از شهدا و رزمندگان ایرانی به بزرگی یاد کرد. مناطق عملیاتی دفاع مقدس باید روایتگر تاریخ ...
تقریظ آقا نبود حوض خون را نادیده می گرفتند
شهدا در سال 93 شروع شد. البته پیش از سال 93 دفتر پژوهشی شهید جواد زیوداری در این مورد یک سری کار های ابتدایی و اولیه را انجام داده بود و در همان موقع من هم با این سوژه به نحوی درگیر بودم، اما هنوز به یک شکل دهی و ساختار اصلی که بعد ها صورت گرفت و منتج به تالیف کتاب حوض خون شد نرسیده بودم. به نحوی با کلیت این راویان یا همین خانم هایی که خاطرات شان بعد ها محور کتاب شد، آشنا بودم و در دفتر شهید جواد ...
جهانگردی که دور دنیا را در 18 سال پیمود
شود و سفر بی هدف هجده ساله اش را آغاز می کند و از همین جا به حاج سیاح معروف می شود. به تفلیس می رود. در تفلیس از گرسنگی و فلاکت تا یک قدمی مرگ می رود: دیدم بسیار گرسنه ام. به حدی که به تکلم قادر نیستم. به خیال افتادم که نزد بعضی از آشنایان بروم. باز پشیمان شدم. دیدم مُردن بهتر است از التجا به خلق بردن. باز با خود گفتم: حفظ بدن، واجب است. چاره ای باید کرد. باز به دلم گذشت که روزی دهنده می بیند که تو ...
18 شهید شاخص دانش آموز در دفاع مقدس را بشناسید+عکس
... بخشی از وصیت نامه شهید: به نام الله، که زندگی من و مرگ همه ما در دست اوست. سپاس خدا را که جهان و جهانیان را و پیامبران را آفرید و آن ها به ما آموختند که چگونه در راه خدا بکوشیم و چگونه با مستکبرین بجنگیم. همه محسوسات خود را کنار بگذارید و از همه جا بُریده، به سوی خویشتن برگردید و در غلاف وجود خود، فرو روید و به دقت بنگرید که گذشته ها رفته و آینده هم...و با خود زمزمه کنید که چه خواهیم شد و تا ...
نیکبخت در اندیشه بخت بچه ها
سید محمد عطائی | شهرآرانیوز؛ صبور و دل خسته است و بار زندگی را به دوش می کشد. اما همه دل خوشی اش که او را سرپا نگه داشته فرزندانش هستند، به ویژه فرزندانی که ناتوان هستند و برای کارهایشان به کمک او نیاز دارند. نیکبخت میرزاپور از زمانی که جوان بوده تا الان که 60 ساله است، هم مادر بوده هم پرستار جسم و روح فرزندانش و مرهم دلشان. 40 سال کار در خانه های مردم از نظافت گرفته تا پرستاری و ...