سایر منابع:
سایر خبرها
معمای شاپور بختیار/ دنبال چه بود: نجات سلطنت، اعلام جمهوری یا بازی در وقت تلف شده؟
می یابد، منظور، سرتیپ حسین علی رزم آرا رییس ادارۀ جغرافیای ارتش بود که قبله نما را درست کرد. دکتر رزم آرا از این همه حضور ذهن یکه می خورد و با احترام می گوید: "من پس فردا راهی تهران هستم. تا رسیدم یک قبله نما برای شما می فرستم" و امام بی درنگ پاسخ می دهد: "نیازی نیست چون خودم دارم می آیم!" پرسیدم: ارتش چه می شود؟ پاسخ داد: جای نگرانی نیست. ترتیب آن را داده ام. گفتم: شاه رفته و مملکت به دولت قوی نیاز دارد. گفتند: ایران، جمهوری اسلامی خواهد بود و من دستورها را داده ام. بعد برخاست و اشاره کرد که قصد دارد نماز بگزارد و با حالت خداحافظی به اتاق دیگر رفت . منوچهر رزم آرا می گوید پس ا ...
مگر این مردم چند بار می خواهند زندگی کنند؟ آقایان چگونه با مشکلاتی که مردم دارند، خوابشان می برد؟
اصلاحات نیوز؛ دبیرکل مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم گفت: من تعجب می کنم آقایان و مسئولان چگونه با مشکلاتی که مردم دارد، خوابشان می برد. آنها حتماً اطلاعات قوی و آمار دارند؛ گرسنه ها و عدم پیشرفت را می دانند و می بینند حقوق کارمندان تا نیمه ماه نمی رسد. خیلی وقت ها خودم به بازار می روم و مایحتاج خانه را می خرم، می بینم که مردم جور دیگری نگاه می کنند و جور دیگری حرف می زنند و حق هم دارند. فکر می کنند که ما پول مردم ...
پیرمردی که زنش را با ماهیتابه کشت؛ فقط به پسرمان توجه می کرد!
: من که شوکه شده بودم سراغ پدرم رفتم و از او سوال پرسیدم؛ اما او مدعی شد وقتی از خانه بیرون رفته چنین بلایی سر مادرم آمده است. من که به ماجرا مشکوک بودم به سرعت با پلیس تماس گرفتم. به دنبال اظهارات پسر جوان، ماموران پدر 85ساله او به نام محمود را بازداشت کردند اما این مرد مدعی شد از نحوه قتل همسرش اطلاعی ندارد. ماموران در نخستین گام از تحقیقات به بررسی دوربین های مداربسته ...
ناگفته های مردی که شهید سلیمانی را غسل داد
توک توک به لرزه افتاد. نمی توانستم وحشتی را که به چهره ام دویده پنهان کنم. به هر مشقتی بود دستی به زانو گذاشتم، زیرلب یاعلی گفتم و کمرخم کمرخم خودم را رساندم به آشپزخانه. ضعف مثل ماری طویل دور تنم می خزید. خواستم چیزی بخورم، ولی دهانم طعمِ گسِ خرمالو می داد. وضو گرفتم و دست هایم را گذاشتم جلویِ بخاریِ داغ تا از لرزه بایستند. سجاده را هم همان جا پهن کردم و رو به قبله شروع کردم به خواندنِ زیارت ...
همراه با فیلم های سینمایی و تلویزیونی در روز تکریم مادران و همسران شهدا
سفید به کارگردانی آندراس جی ساچر ، پنج شنبه 15 دی ماه ساعت 13:30 از شبکه پنج سیما پخش می شود. در خلاصه داستان این فیلم سینمایی با بازی کلودیا آبیت، جوآن سولا و پیر پونس آمده است: اسنو فلک تنها گوریل سفید رنگ دنیاست! او در باغ وحش بیشتر از همه حیوانات مورد توجه قرار می گیرد، بچه ها او را دوست دارند اما گوریل های دیگر نمی فهمند که چه چیزی در این موجود عجیب و غریب جالب توجه است. او با کمک یک ...
وقتی دست شهید سلیمانی را دیدم دنیا روی سرم خراب شد
ابومهدی نشد و من آرام آرام نگران شدم. تلفن بچه هایی که همراهش بودند را گرفتم، خاموش بودند. تلفن خود ابومهدی را گرفتم، دیدم در اتاق خودمان است. ابومهدی بدون تلفن رفته بود. پایین آمدم و به سمت فرودگاه حرکت کردم. در مسیر، تلفن ها ادامه داشت و همه سراغ ابومهدی را می گرفتند. متوجه مسیر و زمان نشدم تا اینکه به فرودگاه رسیدم. دیدم که شرایط نرمال است و مردم راحت وارد و خارج می شوند. از دور محل آتش بمباران ...
استاد حوزه: مردم فکر می کنند پول آن ها را خورده ایم!
خیانت می کنند و از ایران سوء استفاده می کنند در حکومت معلوم نیست کارهای اقتصادی دست کیست؟! / با خراب کردن پول خودمان، پولِ همان هایی که فحش می دهیم را باارزش می کنیم / مرگ بر آمریکا می گوییم، ولی به نفع اقتصاد آمریکایی ها و طرفداران آمریکا کار می کنیم / ما در منطقه هم حتی می توانستیم کار درستی کنیم به گونه ای که لااقل کشورهای منطقه با ما صادقانه رفتار کنند آقایان و مسئولان چگونه با مشکلاتی که مردم ...
موسوی تبریزی: معلوم نیست در حکومت مصالح مردم را چه کسی بیان و رعایت می کند؟!/ مگر این مردم چند بار می ...
داده می شود و در ادامه پول ما روز به روز بی ارزش تر می شود و پول اجنبی و دیگران با ارزش می شود؛ با خراب کردن پول خودمان، پولِ همان هایی که فحش می دهیم را باارزش می کنیم و اقتصاد آنان را بالا می بریم. مرگ بر آمریکا می گوییم، ولی به نفع اقتصاد آمریکایی ها و طرفداران آمریکا کار می کنیم. ما در منطقه هم حتی می توانستیم کار درستی کنیم به گونه ای که لااقل کشورهای منطقه با ما صادقانه رفتار ...
ای که دستت می رسد کاری بکن/ دختری که تنها آرزویش داشتن یک کوله پشتی رنگی است
صدایی آرام سراغ پدر را می گیرد. خانه 40 متری شان وضعیت مناسبی ندارد، زیرزمین، دالان باریک و تاریک و ... این جا سرپناه خانواده زندانی است که سرپرست خانه به 17 سال تحمل حبس محکوم است. در آشپزخانه از یخچال خبری نیست، با حداقل لوازم روز و شب را سپری می کنند، دخترک کیف مدرسه ندارد، بیماری خواهرش امان مادر را بریده، اجاره معوقه منزل و... روز خوش را از این خانواده گرفته. از این همه درد ...
جان فدا| چشم هایت ما را نمک گیر کرد/ وقتی ژنرال بالاخره خجالت را کنار گذاشت+فیلم
پچ که می کردند، هزار بار به خودش نهیب می زد، فاطمه، دختر اسد، زن حسن، مادر قاسم! این ها با تو چه کاردارند؟ دارند حرف خودشان را می زنند. لابد چیزی هست که شاید دلشان نمی خواهد تو بشنوی. برس به خانه و زندگی ات، زن! اما فایده نداشت از همان راهی که می رفت، برمی گشت و زنان روستا را قسم می داد که: شمارا به خدا قسم! چیزی شده، خبری از بچه من دارید؟ خاری به پایش رفته؟ توی جبهه زخمی شده...؟ سیل سؤال های ننه ...
چند سکانس از لحظه شهادت سردار دلها/خاطره دانشجوی عراقی از آن لحظه
را این طور تعریف می کند: آخر هفته بود و ما مثل همیشه رفته بودیم روستا به دیدن مادربزرگ. هر کدام مشغول کاری بودیم؛ یکی غذا می پخت یکی با بچه ها سرگرم بود و من هم خانه را جارو می زدم. آنقدر سر همه گرم بود که کسی سراغ تلویزیون و گوشی نمی رفت. دایی محسن بعد از تعمیر یخچال به من گفت: خبر داری چی شده؟ من هم گفتم: آره من از همه چی خبر دارم. فکر کردم دارد مثل همیشه سر به سرم می گذارد و باز می ...
روایت مادر شهیدی که همسر شهید شد
خاطر رفتن به جبهه، جذب جهاد سازندگی شد ربابه رمضانی: پسردایی و دختر عمه بودیم، سن زیادی نداشتیم که پای سفره عقد نشستیم، همسرم تک فرزند بود و پدر و مادرش آرزوهای فراوانی برای او داشتند. در خانه ای جدا از والدین همسرم زندگی مشترک مان که بر پایه صفا و صمیمت گذاشته شده بود، را شروع کردیم. اقدس رمضانی: پدرم از حدود 13 سالگی به عنوان شاگرد در اتوبوس های بین راهی کار می کرد و زمان ...
ماجرای خانه حاج قاسم که حسینیه شد
همین باعث شد که به کما برود. او را به بخش مراقبت های ویژه بردند. دکتر گفت: 95 درصد از ریه بچه درگیر شده و از دست ما کاری ساخته نیست، مگر اینکه معجزه ای رخ دهد. تا این را گفت: من همان جا به طرف کرمان رو کردم و گفتم: حاج قاسم من این بچه را از تو می خواهم. مدام به حاج قاسم التماس می کردم. بعد هم با حال خراب به خانه برگشتم. یقین داشتم که با این صحبت دکتر، کار تمام است. یکی دو ساعت بعد از بیمارستان تماس ...
جان فدا| انگشتری با هزار هزار راز
و تواضع، تمنای خود را می گوید، تبرک است از خانه ای که چهار شهید داده و هنوز بوی نفس های علیرضا(یا به قول حاج جلال و افروز، حمید) و ابوالقاسم می آید. در حجره ای دیگر، علی آقا رندی کرد، قرار نبود، حاج قاسم میهمان خانواده خوش لفظ بشود، طاهر انگشتری اهدایی به پدر را به دست کرده بود به آن افتخار می کرد، حاج قاسم تحفه خود را تقدیم فرزند کوچکتر می کند و رازی به گنجینه رازها افزوده می شود، مگر فرزند کوچک ...
ماجرای همراهی یک شهید با دختری 15 ساله، از "شفای سرطان مادر" تا "انتخاب به عنوان نویسنده کتاب خاطرات"
شناختند و حتی یک تابلو به اسم ایشان هم آنجا هست. آنجا خانه دارند و در رفت و آمدند و تابستان ها سه ماه در درده بودند. اطلاعاتی که به من دادند این بود که خیلی بچه بازیگوشی نبوده اما مطابق شرایط روز زندگی می کرده و سربه زیر بوده است. تسنیم: شخصیتش بیشتر مذهبی بوده یا قبل از انقلاب یک شخصیت کاملاً معمولی و مثل جوان های دیگر داشته است؟ زندگی اش سه مقطع دارد. زمان نوجوانی اش به زمان ...
عکس لو رفته از لباس ناجور فریبا نادری در خیابان | فریبا نادری با این لباس رنگ جیغ تو خیابون چی میگه؟
...> فریبا نادری بازیگری است که به واسطه بازی خوبش به سرعت معروف شد. فریبا نادری متأهل است و یک فرزند دختر دارد. فریبا نادری در آثار ماندگاری به ایفای نقش پرداخته است. فریبا نادری بازیگر سینما و تلویزیون کشورمان 23 فروردین ماه سال 1363 در تهران متولد شد.این بازیگر جوان سینما و تلویزیون تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس رشته گرافیک ادامه داد و برای اینکه زودتر به هدف هایش در بازار کار برسد به سراغ بازاریابی ...
حاتمی کیا در تلویزیون: حاج قاسم نفسم را باز کرد/ شباهت "حیدر ذبیحی" به شهید سلیمانی تعمدی بود؟
حلب را به من نشان داد. اتفاقی که افتاد من تکان خوردم و نفسم باز شد این بود که یک باره دیدم بچه هایی که تا قبل از این می شناختم و جز در فیلم های روایت فتح ندیده بودم، اینجا هستند، انگار زمان پس و پیش شده است و من دارم اینها را می بینم، ادبیات شان همان بود و زبر و زرنگ تر شده بودند، همین موضوع نفس مرا باز کرد و فهمیدم که هنوز اینها هستند و راه بسته نشده است، خروجی این اتفاق فیلم به وقت شام بود. ...
پیشنهاد کتاب اعترافات یک کتاب خوان معمولی
را باز کردند و آن را از پایش درآوردند؛ از جایش تکان نخورد. یک کلاه حصیری روی سرش گذاشتند؛ واکنشی نشان نداد. فقط وقتی صندلی چوبی ای که رویش نشسته بود را از زیر پایش کشیدند، به تعبیر خودش، از کتاب بیدار شد . یکی از همکلاسی هایم در دانشگاه، که وکیل است، از کارت ویزیت هایش برای نشان گذاری استفاده می کند و نشان هایی را که همسرش از فروشگاه تیفانی خریده است پس می زند، چون چند میکرون ضخیم ترند ...