انتقام گیری کارگر اخراجی از کارفرما با سرقت پرادو
سایر منابع:
سایر خبرها
برادر دختری که دوستش داشتم با ازدواجمان مخالفت کرد/ پس از چندسال انتقام گرفتم
...، برادر دختر موردعلاقه ام مواجه شدم. او هم در همان انبار نگهبان بود. با خودم گفتم دنیا چقدر کوچک است اما دیگر از فکر انتقام گرفتن گذشته بودم. از بخت بدم در مدت کوتاهی که در آنجا کار می کردم با نظیر هم شیفت بودم و از شب تا صبح همدیگر را می دیدیم و مدام با هم درگیری داشتیم تا اینکه شب حادثه، نظیر چراغ های انبار را خاموش کرد و با چاقو به سمتم هجوم آورد. می خواست مرا به قتل برساند، حتی ضرباتی به ...
انتقام از عشق قدیمی در بزرگراه لشکری
که به دلیل کینه قدیمی که از مقتول به دل داشته او را به قتل رسانده است. وی توضیح داد: من عاشق خواهر مقتول بودم و قبل از اینکه به ایران بیایم به همراه خانواده ام به خواستگاری رفتم اما مقتول با ازدواج من و خواهرش مخالفت کرد. او نظیر نام داشت و بی دلیل مانع ازدواج ما شد و بهانه های الکی آورد. از همان زمان از او کینه به دل گرفتم و می خواستم انتقام بگیرم تا اینکه مدتی بعد شنیدم او از افغانستان رفته است ...
سرقت عجیب زمردهای 90 میلیارد تومانی؛ سردسته باند مخترع است! | هدایت نقشه از زندان با موبایل 100 میلیون ...
.... اما از آنجایی که این خرید و فروش هایم باعث برهم زدن نظم بازار شده بود مرا به اتهام اخلال در نظام اقتصادی دستگیر کرده و به زندان افتادم و محکوم به اعدام شدم. اما بعد از 4 سال از جرم اخلال تبرئه شدم و به 9 سال حبس محکوم شدم و باید وثیقه ای 16 میلیارد تومانی می گذاشتم تا از زندان بیرون بیایم. با شاکی چطور در تماس بودی؟ من چون پول داشتم در زندان گوشی خریدم. خانواده ام به من ...
نقشه انتقام عروس از مادرشوهر و خواهرشوهر با اجاره 3 آدمکش
که داخل خودرو در انتظارشان بود، متواری شدند. مأموران کلانتری 103 گاندی به محض ورود به خانه با جسد دکتر محمود باستانی 62 ساله ، مشاور عالی رئیس بیمارستان فیروزگر روبه رو شدند. مریم همسر مقتول در توضیح ماجرا به مأموران گفت: زمان حادثه من و همسرم در خانه تنها بودیم که فردی با عنوان مأمور سازمان آب و فاضلاب زنگ خانه مان را زد و به محض اینکه در را باز کردیم دو مرد جوان به طور وحشیانه وارد ...
می خواستم به اروپا بروم اما در لیگ یک گیر کردم
خوزستان زشت است که فوتبالیست با استعدادش بعد از تمرین مسافرکشی کند. * قبل از بازی فکر می کردید چنین نتیجه ای رقم بخورد؟ در ابتدا کسی فکرش را نمی کرد. شاید باورتان نشود که صبح امروز همه بچه ها راضی شدند که بیایند و ما ساعت یک به رختکن رسیدیم ولی وقتی وارد زمین شدیم، دیگر به فکر پول نبودیم و تمام مشکلات را بیرون گذاشتیم و با تمام وجود بازی کردیم. البته قبل از این اتفاقات، زمانی که ...
تیمو ورنر: توخل مرا فراموش کرد؛ لوکاکو بزرگ ترین مشکل من در چلسی بود
لایپزیش برگشت. مهاجم 26 ساله تیم ملی آلمان در مصاحبه ای با نشریه سان، در این باره توضیح داد: من شش ماه بسیار خوبی را در چلسی سپری کردم؛ دقیقا مطابق انتظار هواداران و باشگاه از خودم. در آن بازه هم نمایش های خوبی داشتم و هم گل می زدم. باید در نظر داشت که من در آلمان موفق بودم و در چلسی هم در فصل اول تقریبا در تمامی بازی ها به میدان رفتم، در 2021 قهرمان لیگ قهرمانان شدم، در نیمه نهایی ...
دعوای خونین 2 کارگر در اتاق تاریک
کار کردی؟ زمانی که به ایران آمدم به سراغ یکی از دوستانم رفتم و از او خواستم کاری برایم دست و پا کند و او هم انبار روغن را به من معرفی کرد و گفت صاحبش نیاز به کارگر تمام وقت دارد. وقتی وارد انبار شدم و شروع به کار کردم، دیدم شکرالله هم از قبل در آنجا مشغول به کار است. از همان روزی که مرا دید برایم شاخ و شانه می کشید و مرا تهدید می کرد. از او خواستم چند روزی به من فرصت بدهد تا کاری پیدا کنم ...
تیمو ورنر : توخل در چلسی مرا فراموش کرد و به لوکاکو توجه کرد
کاملا فراموش شده بود. ورنر در این مصاحبه گفت: من در آلمان خیلی موفق بودم و بعد از پیوستن به چلسی هم یک فصل موفق را سپری کردم. در فصل اول عملا در تمام بازی ها به میدان رفتم و در سال 2021 با چلسی فاتح چمپیونزلیگ شدم. من در نیمه نهایی مقابل رئال مادرید گلزنی کردم و آن فصل گل های خیلی زیادی با پیراهن آبی زدم. ولی ناگهان اتفاقاتی افتاد که باعث شد سرمربی من را کاملا فراموش کند ...
روایت فارس از ناگفته های مهاجمان به شاهچراغ / روز حادثه خونین چه گذشت؟
...> صحبت هایش درباره خانه توی ذهنم مرور شد. بعد از قولنامه خانه، بنگاه دار مدارک محمد رامز را پس می دهد اما محمد رامز وقت نمی کند قولنامه را از بنگاه تحویل بگیرد، پیش خودم گفتم وقتی هیچ مدرکی دست بنگاه دار ندارد، باورپذیر هست که اطلاع قبلی از عملیات نداشته؟! با سوال قاضی، محمد رامز از فرارش گفت. _عبدالله گفت برو زاهدان ولی من گفتم: نه، با اتوبوس رفتم تهران. وقتی رسیدم ترمینال ...
تناقضات؛ روایتی از سومین جلسه دادگاه حمله تروریستی شاهچراغ
اَم وکیل احمد عثمانی عضو داعش شدم. دایی قبلاً جزء فرماندهان طالبان بود ولی بعدا عضو داعش شد. در منطقه داعشی ها حضور نداشت فقط ارتباط با داعش داشت، 10، 12 روز آموزش نظامی دیدم در ولایت جوزجان، یه تاجیکستانی و یه داخلی [افغانستانی] به ما آموزش اسلحه دادند. یادم نمیاد چند نفر بودیم. در اداره منفجرات، مهمان بودم و تایید نمی کنم که گفتین دائم آنجا بودم. آموزش نظامی آنجا ندیدم، برای شاهچراغ ...
اجرای نقشه سرقت 90 میلیاردی زمرد از داخل زندان
های میلیاردی به دفتر میلاد رفتم و در آنجا او و دوستش مرا با غذای مسموم بیهوش و سنگ های زمرد را سرقت کردند. هدایت از زندان با شکایت مرد طلافروش، مأموران تحقیقات گسترده ای را آغاز کردند و در نهایت موفق شدند دو متهم را شناسایی و به دام بیندازند. بررسی ها و تحقیقات از متهمان نشان داد سرکرده این باند مردی به نام مهران است که مدتی قبل به خاطر ارتکاب جرم به زندان می افتد، اما از زندان باند ...
سرگذشت یک آدمکش!
: در یکی از روستاهای اطراف شهر بجنورد به دنیا آمدم و 7 برادر و یک خواهر دارم اما به تحصیل علاقه ای نداشتم، به همین دلیل هم تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم اما در اولین روزهای تحصیل در کلاس اول راهنمایی درس و مشق را رها کردم و در کنار پدرم به امور کشاورزی مشغول شدم. بعد از آن که به سن جوانی رسیدم، به خدمت سربازی رفتم و در همان دوران یعنی در سال 91 با یکی از بستگان دور پدرم ازدواج کردم. آن ...
زن خائن شوهرش را 4 بار کشت | حتی شلیک مستقیم به سر مرد تهرانی زن جوان را ناکام گذاشت
این زن نزدیک شده است فلذا دستور بازداشت این دو صادر شد که پس طی شدن پرونده پای پسر خاله این زن نیز در خرید اسلحه و سرقت از منزل او وسط کشیده شد. سعید در گفت وگو با خبرنگار رکنا می گوید: سال 99 بود که با این زن در اینستاگرام آشنا شدم. او دائم از بدرفتاری های همسرش می گفت و اینکه مدام او را کتک می زند و بداخلاق است و دیر به خانه می آید. او خیلی از همسرش شاکی بود. بعد از مدتی نیز به من ...
از شدت استقبال هندی ها نمی توانستم به خیابان بروم
کبدی راضی هستید؟ یعنی اگر به عقب برگردید باز هم کبدی را انتخاب می کنید؟ صد در صد. من خیلی زحمت کشیدم و بعد هم گفتم که از کشتی به کبدی رفتم و اصلا دوست ندارم به عقب برگردم. به اردوی تیم ملی هم دعوت شدید. بازی های آسیایی هانگژو را چطور پیش بینی می کنید؟ بله اردوی چهارم تیم ملی از اول تا 11 اسفند برگزار می شود که از این اردو من هم به تیم ملحق می شوم. بازی های آسیایی میدان خیلی ...
همه جنجال های ال کلاسیکوی ایرانی/ از کارت به کارت و آب های آلوده تا کور شدن سرباز احمدی و گل مارادونایی ...
خوب نبود تا اینکه فردای بازی خوب شدم. محمد نوری در مصاحبه ای اینطور مدعی شد: بین دو نیمه که به زمین رفتم به امید گفتم چرا استادیوم قرمز است. در آن صحنه 30، 40 دقیقه از زندگی ام یادم نیست. واقعاً دست خودم نبود. در یک صحنه در حالی که دنبال خلعتبری می رفتم، هر دو مچ پایم قفل شد و روی زمین افتادم. بعد از بازی هم بیمارستان رفتیم و آزمایش دادیم اما وقتی از پزشک تیم پرسیدم که نتیجه آزمایش ها چه شد، دکتر ...
رهایی از افسردگی ، تجربه زیسته
تمام می شد و من تابِ انتظار تا طلوع آفتاب را نداشتم. از صبح تا بعدازظهر به شمارش ماه ها و سال هایی می پرداختم که به امید سپری شدنِ آن ها، احساس خوشبختی را از دست داده بودم. دست به هر کاری که می زدم و پای در هر راهی که می گذاشتم، از اندوهی که وجودم را فرا گرفته بود، گریزی نداشتم؛ در یک کلام: از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود! نبردی عظیم وجودم را فراگرفته بود؛ من می خواستم در برابر غم ...
خارجی محبوب هواداران؛ پرسپولیس پیشنهاد بدهد با سر قبول می کنم/ هنوز یاد حرکت هواداران می افتم گریه ام می ...
وجود دویدم بعد از زمین خارج شدم. پرسپولیس آن بازی را برد. من همیشه عادت داشتم بعد از کسب هر برد و خوشحالی با مادرم تماس بگیرم، اما بعد از اینکه پرسپولیس برد یادم افتاد این اولین بار است که تیم من برده و خوشحال هستم اما دیگر مادر نیست که بخواهم به او زنگ بزنم به همین خاطر بعد از بازی گریه کردم. به عنوان یک بازیکن عراقی عملکرد صفا هادی بازیکن تیم فوتبال تراکتور را چطور ارزیابی می کنید؟ ...
نبرد ستاره هندبال ایران با سختی های زندگی
بود و استرس های خودش را داشت. گاهی جلو افتادیم و در دقایق پایانی دو سه گل عقب ماندیم. خدا به من کمک کرد و با کمک سایر تیم توانستیم شیلی را ببریم و من بهترین بازیکن این دیدار انتخاب شدم. شاید باورتان نشود من یک دفتر دارم و در آن اهدافم را می نویسم. ماه ها قبل از شروع مسابقات نوشته بودم که باید بهترین بازیکن زمین شوم. حتی سه چهار شب قبل بازی آن را خواندم و به خودم گفتم باید این اتفاق بیفتد. بعد از ...
مایه های یک نویسنده به نام هادی خورشاهیان
عجیبی می کنند. حتما شاعر بزرگ نیشابور دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی را هم دیده اید. اولین بار ایشان را کجا دیدید؟ یک سه شنبه ای آمدم دانشگاه تهران، هنوز در نیشابور دانش آموز بودم. زنگ زدم به خانه دکتر شفیعی کدکنی گفتم: آقای دکتر من می توانم شما را ببینم؟ فرمودند: بله امروز دانشگاهم. رفتم طبقه چهارم دانشکده، گروه ادبیات. دیدم توی دفتر دکتر شفیعی کدکنی و دکتر جلیل تجلیل و دیگر اساتید ...
مایه های یک نویسنده به نام هادی خورشاهیان
را کجا دیدید؟ یک سه شنبه ای آمدم دانشگاه تهران، هنوز در نیشابور دانش آموز بودم. زنگ زدم به خانه دکتر شفیعی کدکنی گفتم: آقای دکتر من می توانم شما را ببینم؟ فرمودند: بله امروز دانشگاهم. رفتم طبقه چهارم دانشکده، گروه ادبیات. دیدم توی دفتر دکتر شفیعی کدکنی و دکتر جلیل تجلیل و دیگر اساتید ادبیات نشسته اند. آدم اصلا جرأت نمی کرد وارد چنین دپارتمانی بشود. همان وقت قیصر آمد. سلام کردم و گفتم من ...
پزشکی قانونی راز مرگ زن مهمان را فاش کرد
زندانی و دخترش چهارم شهریور امسال مادرم را به خانه شان بردند تا شاید راضی به گذاشتن وثیقه شود اما آن شب به من زنگ زدند که مادرم در بیمارستان است. آنجا رفتم که فهمیدم فوت کرده است. پرونده ای در این رابطه در جریان بود که فهمیدم سند میلیاردی مادرم و کارت بانکی اش ناپدید شده است. با گذشت شش ماه از این ماجرا پزشکی قانونی اعلام کرد مرگ او طبیعی نبوده و بر اثر مسمومیت با قرص برنج بوده است. حالا از ...
اظهارات پسر شیشه ای که پدرش را کشت
زنده بود هم یکبار خانه را به آتش کشیده بودی؟ بعد از اینکه معتاد شدم خانواده ام چندین بار مرا به کمپ بردند، هرچند این کار بی فایده بود چرا که هر بار که از کمپ برمی گشتم دوباره به سمت شیشه می رفتم. یک بار که از کمپ برگشته بودم به سراغشان رفتم تا برای مواد پول بگیرم اما آنها پولی به من ندادند و من هم از شدت عصبانیت و نیاز به مواد بنزین داخل خانه ریختم و آنجا را به آتش کشیدم اما همسایه ها آمدند و ...
قتل پدر با دستور موجود خیالی
اراده و توانی برای ترک نداشتم و به همین دلیل به سراغ پدر و مادرم رفتم و از آن ها پول خواستم. پدر و مادرم در برابر خواسته من مقاومت کردند و من هم با بنزین خانه را آتش زدم و با داد و فریاد پدر و مادرم، همسایه وارد خانه ما شدند و آتش را خاموش کردند، اما مقداری از وسایل در آتش سوخت و از آن روز به بعد قهر کردم و به خانه مان نرفتم. *پدر و مادرت از تو شکایت نکردند؟ نه آن ها از ترس ...
ماجرای عجیب سرقت تی شرت قرمز و رسیدن به گنج
بیرون افتاد. در کیسه را باز کردم و با دیدن آن همه طلا شوکه شدم. تا چند دقیقه مبهوت مانده بودم و بعد بی اختیار شروع کردم به فریاد کشیدن. باورم نمی شد که در یک سرقت به گنج برسم. داخل کیسه به جز طلاها، چند کارت هدیه هم بود که از خوشحالی تصمیم گرفتم بزمی بر پا کنم. چه بزمی؟ رفتم رستوران و یک پرس کباب برگ و چنجه خودم را مهمان کردم. ارزش طلاهای سرقتی چقدر بود؟ ...
اعترافات تلخ پسری که پدرش را کشت | قاتل به محل جنایت بازگشت
تهدید به آتش زدن خانه یا خودم. بنده های خدا ناچار می شدند از ترس جان شان یا آبروریزی به من پول بدهند. یادم آمد... یک بار برای تهدید و ترساندن شان خانه را آتش زدم. این اتفاق برای یک سال قبل بود. چرا خانه را به آتش کشیدی؟ آن زمان تازه از کمپ بیرون آمده بودم. خانواده ام چندبار مرا به کمپ فرستادند، اما هربار بعد از اینکه بیرون می آمدم باز دوباره سمت مواد می رفتم. نمی توانستم شیشه ...
جواد یساری ؛ با مجوز یا بی مجوز او خواننده محبوب دلهاست ...
سال 1356 آواز خواندم و از سال 57 به بعد ممنوع الکار شدم. اوایل جنگ بود و کشور ملتهب بود. ولی بعد از جنگ هم نشد که نشد. خواندن برای من شد یک آرزو ... دلیل این هم سال مجوز ندادن و ممنوع شدن چه بود؟ کسی توضیحی داد؟ خطایی از شما سر زده بود؟ من هر بار پیگیری کردم گفتند شما خواننده قبل انقلابی بودی، خواننده کاباره بوده ای!! من بارها گفتم آن زمان خواندن در کاباره رسم بود ولی کسی ...
ناگفته های یک بانو ایرانی از اسارت درزندان های آمریکا
با ایران. خوشحال بودیم برای کشورمان و مثل قبل سعی می کردیم فعال باشیم و از همان جا هم هرچه از دست مان برمی آید برای کشورمان انجام دهیم. تقریبا 9 ماه بعد از پیروزی انقلاب بود که اخبار مربوط به تسخیر لانه جاسوسی به گوشمان رسید. رشادت دانشجویان ایرانی را که در 13 آبان شنیدیم ما هم دست به کار شدیم. قرار گذاشتیم با جمعی از دانشجویان عضو انجمن اسلامی برویم و جلوی کاخ سفید به نشانه اعتراض به جاسوسی ...
دیداری از بزرگ ترین شهرستان استان بوشهر
: خوشا به حال انسان هایی که فرزندان صالحی دارند. ماه مبارک رمضان و روز جمعه بود. وقتی بیدار شدم به بچه ها گفتم شما چکار کردید؟ گفتند ما برای بابابزرگ نماز و قرآن خواندیم. گفتم من چنین خوابی دیدم. البته قبلا خواب پدر را زیاد می دیدم؛ ولی هیچ گاه صدایش را نمی شنیدم و این اولین باری بود که با من صحبت کرد. گویا در جبهه بود و لحظات قبل از شهادتش؛ چرا که بعد از صحبت با من، شهید شد. سال ها قبل، قبل ...
خدا نکند که عاقبت ما، جور دیگری باشد/اگر پیام شهدا را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنهکاریم
.... وقتی بیدار شدم، نگران بودم. خیلی دوست داشتم تعبیر خواب را بدانم. پیش یک نفر که می شناختمش رفتم و خوابم را تعریف کردم. او پرسید: ازدواج کرده ای؟ گفتم: نه. گفت: بعد از این خواب، ممکن است دو نفر در یک فاصله کم بیایند برای خواستگاری، اما شما اولی را انتخاب کن. آدم خوبی ست، البته زندگی سختی پیش رو دارید، ولی ازدواج تان، ازدواج خوبی ست و قبول کن. بدین ترتیب، عبدالله میثمی و مریم شکوهنده ...