سایر منابع:
سایر خبرها
عاقبت وسوسه شیطانی پسر 22 ساله
سارق 22 ساله در مورد سرگذشت خود گفت: مدتی بود که عاشق دختری شده بودم و قصد داشتم با او ازدواج کنم ولی خانواده ام که به شدت مخالف این ازدواج بودند و مرا ترغیب می کردند تا عاقلانه تصمیم بگیرم و از این ازدواج صرف نظر کنم اما من قلبم را باخته بودم و نمی توانستم آن دختر را به فراموشی بسپارم . این بود که به تنهایی به خواستگاری رفتم و حتی پدر و مادرم به خواستگاری آن دختر نیامدند! خلاصه به هر ...
شهید مدافع حرم شهید نادر حمید /ام البنین می گفت می روم سوریه پیش بابا
19 مهرماه سال 1394 بود که زنگ ساعت به صدا درآمد .شهید حمید را بیدار کردم . وقتی که می خواست برود گفت مادرم دیگر اینجا نیست .ساعت 8 صبح بیدارشو وکارهای خانه را انجام بده وبچه ها را هم زود بیدار کن وصبحانه شان را بده و با آنها بازی کن که ظهر بخوابند واذیت نکنند . ساعت 8 ونیم صبح آشفته و نگران از خواب پریدم .حس خیلی بدی داشتم وخیلی نگران بودم .دلم مثل سیر وسرکه می جوشید . به شهید حمید تماس ...
خون بس یک میلیارد و 200 میلیون تومانی
و به این نتیجه رسیدم که زندگی با او نتیجه ای جز زجر و عذاب ندارد، برای همین این دفعه برای همیشه از احمد جدا شدم. این زن در ادامه اظهاراتش گفت: مدتی به همراه بچه هایم زندگی می کردم و سعی داشتم برای فرزندانم اوضاع خوبی را درست کنم. بعد از مدتی با مردی به نام حبیب آشنا شدم. حبیب در کار خرید وفروش خودرو بود و وضع مالی خوبی داشت. از طرفی من با مشکل مالی مواجه بودم، برای همین وقتی ...
5 ماه قبل از تولدم فرزند شهید شدم
.... چند بچه قد و نیم بدون حضور پدر چطور بزرگ شدید؟ خیلی سخت بود. در محله قدیمی بدون امکانات بودیم و به سختی بزرگ شدیم. آن موقع محله آسفالت نشده بود. سال های اول بعد از شهادت بابا خیلی سخت بود. تا اینکه از آب و گل درآمدیم و بزرگ شدیم. مادرم 23 ساله بودند که پدرم شهید شدند. بزرگ ترین فرزندش پنج ساله و من هم که بعد از شهادت پدرم به دنیا آمدم. مادرشوهر و مادرشان حامی شان بودند، اما ...
کشف جسد یک دختربچه در یخچال + جزئیات جنایت
جسد یک دختر بچه 7 ساله به نام باران را کشف کردند و به این ترتیب راز مخوف این خانه به یک جنایت گره خورد. بلافاصله دکتر مجید باقری بازپرس کشیک قتل شهرری برای رسیدگی به موضوع در صحنه جنایت حاضر شد، اما آن روز هیچ کس تصورش را هم نمی کرد که باران چه عذابی را در ثانیه های پایانی عمرش تحمل کرده باشد. در حالی که شواهد اولیه حکایت از مرگ دختربچه بر اثر خفگی داشت، چند ماه بعد پزشکی ...
وصیت شهید اصغری خواه برای زمان شنیدن خبر شهادتش
چشم به راه پسرته، حق داره، به حال خودش بذارش. آقاجون هم ول کن نبود که نبود. من حال شوخی نداشتم. چندین بارخواستم داد بزنم. ولی به نفسم مسلط شدم و سکوت کردم. با خودم می گفتم: خدایا دارم منفجر میشم. چرا بچه های سپاه نمی آیند؟ در همین گیرودار بودم که صدای چند ماشین و هیاهو از بیرون خانه به گوش رسید. گفتم: آقاجون پاشو که دوست های محمد اومدن دیدنت. سرتان را درد نیاورم اینطوری بود که من در ...
مردی که دلتنگ آسمان بود
می خواهم ثمره زحماتم را ببینم، اجازه نمی دهید. گفت موافقت نمی کنم، چون تازه ازدواج کرده ای و همسرت هم سنی ندارد و بهتر است پیش همسر و فرزندت بمانی. خلاصه اجازه نداد بروم. من هم ازآنجاکه به خودش و اعتقادات محکمش ایمان داشتم، صحبت هایش را پذیرفتم و نرفتم. بعد از مدتی برای گذراندن دوره افسری به تهران رفتم و آنجا بود که دیگر از شهید صیاد جدا شدم. بعد از گذراندن این دوره تازه ستوان شده بودم که جنگ پیش ...
احمدی: انتقادات از کی روش دلی بود/ چند ساز سنتی و کلاسیک بلدم/ بازی با انگلیس برایم طاقت فرسا بود/ ...
گزارشی که در سال گذشته انجام دادی، کدام بازی بود؟ گزارش فینال جام جهانی بین آرژانتین و فرانسه خیلی برای خودم جذاب بود. دوباره بازی را با گزارش خودم دیدم و به دلم نشست. بازخوردهایی که از مردم گرفتم هم خیلی خوب بود و دوست داشتم. البته در جام جهانی بازی آرژانتین و کرواسی هم خوب بود و گزارش آن بازی را هم دوست داشتم. چرا بعد از فینال جام جهانی تا مدت ها هیچ بازی را گزارش نکردی؟ مشکل ...
زن جوان: لیاقت اعتماد همسرم را نداشتم/برای لذت بیشتر با یک جوان رابطه پیدا کردم!
های آن ها شدم تا این که پسری با تمجید از زیبایی تصویر من تقاضای دوستی کرد من هم که می خواستم مانند برخی از دوستان جدیدم آشنایی خیابانی را هم تجربه کنم با آن جوان رابطه برقرار کردم اما شوهرم متوجه شد و توسط پلیس دستگیر شدم وقتی مرا به دادسرا فرستاد در یک فرصت مناسب گریختم تا این که در تهران گرفتار باندخلافکاران شدم و اگر پلیس به دادم نمی رسید و دستگیر نمی شدم نمی دانم چه عاقبت شومی انتظارم را می کشید. این خبر مربوط به گذشته می باشد و صرفا جهت عبرت آموزی باز نشر گردیده است. ...
بخشش 4 محکوم به قصاص در آستانه سال نو
کنیم زندانیان دیگری را از پای چوبه دار به زندگی برگردانیم. پابوسی مادر اولین متهمی که دستبند از دستانش باز شد، مرد 56 ساله ای است که از 32 سالگی به جرم قتل به زندان افتاده بود. متهم سال 76 با همدستی مرد دیگری هنگام سرقت از یک خانه مرتکب قتل شده بود. متهمان در جریان سرقت مقداری پول، طلا و فرش ابریشم زن صاحبخانه را که تنها زندگی می کرد، سرقت و او را به قتل می رسانند و فرار می کنند ...
سرنوشت عجیب یک زن
دوست دارم هرچه زودتر خودم هم به مدرسه بروم. سمیرا افزود: می خواهم زن تحصیلکرده ای بشوم تا بتوانم حق انتخاب داشته باشم و به خانواده ام کمک کنم. مادربزرگ سمیرا که همراه او برای امرار معاش در خانه مردم کار می کند نیز گفت: دخترم سارا 14سال بیشتر نداشت که به اصرار شوهرم ازدواج کرد، بعد ازمدتی فهمیدم که شوهرش او را اذیت می کند. دخترم حتی چند مرتبه تصمیم به خودکشی گرفته بود، اما دیگر ...
به شوهرم خیانت کردم و با دوستش رابطه داشتم/ از همسرم طلاق گرفتم و زن صیغه ای دوستش شدم!خریت از این ...
چرا که همت با زنان دیگری نیز ارتباط داشت و من تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام در این شرایط تصمیم گرفتم برای همیشه همت را از زندگی ام بیرون کنم به همین دلیل در خانه ام را قفل کردم و دیگر او را به زندگی مشترک مان راه ندادم ولی روز بعد از این حادثه زمانی که به همراه دخترم به خانه بازگشتم متوجه سرقت طلاها، مدارک و گوشی دخترم شدم از آن جایی که گاو صندوق و در اتاق با کلید باز شده بود، دریافتم که این سرقت را همت انجام داده است. چند ساعت بعد پیامکی برایم فرستاد و تهدید کرد تصاویر خصوصی دخترم را در فضای مجازی منتشر می کند و... ...
دایو اوپامکانو: لکنت زبان داشتم و همه مرا مسخره می کردند
دایو اوپامکانو از مشکلاتی که در کودکی با آن دست و پنجه نرم کرد، می گوید. طرفداری | دایو اوپامکانو به مهره ای ثابت و قابل اتکا در تیم ملی فرانسه و بایرن مونیخ تبدیل شده اما او در دوران کودکی مشکلات بسیاری را پشت سر گذاشته. دایو اوپامکانو در مصاحبه با گاردین گفت: بچه خوبی بودم. به مادرم در بازار کمک می کردم. در کودکی با مشکل لکنت زبان رو به رو شدم. فکر می کنم دلیلش ...
تجربه طرح امین موقت به روایت یکی از زوج های داوطلب | یک مهمانی چند ماهه
از ماجرای زندگی او به دانستن همین قدر اکتفا کنید که مثل قدیم ها در خانه به دنیا آمده است، از مادری معتاد. وضعیت پدر که به تازگی سروکله اش پیدا شده است، ماجرای خودش را دارد. پرونده در حال گذراندن روال زمان بر خود است. در این بین، فاطمه بود که روز های طلایی عمرش را کنج شیرخوارگاه می گذراند، بی آنکه در این سرنوشت دخالتی داشته باشد. تا روشن شدن سرانجام پرونده، روح ا... و مریم پذیرفته اند که از او مراقبت کنند و به عبارتی امین موقت او باشند. ...
پشیمانی از قتل برادر
من گله کرد. رحیم با صاحب کارم دوست بود، او گفت به دوستش سفارش می کند که مرا از کار اخراج کند. من از رفتاری که داشت بیشتر عصبانی شدم و با او دعوا کردم. وقتی مشاجره ما بالا گرفت دست به جیبم بردم و چاقویی را که همراه داشتم، درآوردم و چند ضربه به او زدم. وقتی متوجه عمق ماجرا شدم خیلی زود او را به بیمارستان رساندم، اما به دلیل شدت جراحات جانش را از دست داد. بعد از اعتراف متهم بود که وی مورد تحقیق ...
امید دارم به تیم ملی بروم/ از بی مهری مسئولین ناراحتم/ در ده دقیقه 600گرم وزن کم کردم!
بودم و بعد از آن نیز به رشته پاور لیفتینگ آمدم و سه سال نیز اینجا بودم و خدا را شکر در تمام رشته هایی که وارد شدم توانستم موفقیت هایی کسب کنم که خود نشان می داد برای ورزش کردن ساخته شدم و حالا هم داوری فوتسال را می کنم هم داوری سنگ نوردی که باید بگویم برای مربی گری سنگ نوردی نیز برنامه هایی دارم. ورزش های پاورلیفتینگ و سنگ نوردی پرهزینه هستند؟ - بله. هزینه ها بسیار سنگین است، در ...
قتل به خاطر اختلاف حساب در جنوب تهران/ قاتل به قصاص محکوم شد
گرفته بود، گفت: مدتی بود با یکی از دوستانم به نام شهرام اختلاف حساب مالی داشتم. امروز شهرام مقابل خانه مان آمده بود تا طلبش را از من بگیرد. می خواستم مقابل در بروم و با او صحبت کنم اما برادر بزرگم یاور اجازه نداد. برادرم گفت خودش این مشکل را حل می کند. او مقابل در رفت اما دوستم با ضربه چاقو به سینه اش کوبید و او را کشت و گریخت. به دنبال اظهارات پسرجوان، مأموران به محل درگیری رفتند و به ...
پسربچه ای که آرزوهایش زیر بالش ماند
آن موقع شب همه خواب اند و فقط من بیدارم و جبرئیل می خواهد آرزویم را بگویم. من از همان شب هم از دیوار ترسیدم و هم از تصور ورود خارق العاده جبرئیل به خانه مان. بدجور می ترسیدم، ولی آرزوهایم را آماده کرده بودم. هرروز هم بالا و پایینشان می کردم. آخرش به این نتیجه رسیدم بهترین آرزو این است که هر آرزویی بگویم برآورده کن. این طوری جبرئیل آچمز می شد و با خودش می گفت این بچه هم قلب پاکی دارد که ...
روزهایی که گذشت!
گاهی در مدرسه کاردانش شهرم در رشته فرش نیز به عنوان مدیر فعالیت داشتم. بچه ها به دبیرستان می رفتند و روزگار می گذشت تا اینکه یکی از مدیران کشاورزی شهر از طریق سازمان ایثارگران از من خواستگاری کرد. حدود دو سال طول کشید تا من به اصرار پدرم و حرف او که گفت، بچه ها که بروند تنهای تنها می شوی. در مرداد ماه سال 1378 با علی اکبر قاسم کبیری ازدواج کردم. او که از مدیران ...
پیشنهاد شوهر به زنش: ارتباط با مردان غریبه
درس عبرت آموز: وقتی شیطان بی صدا وارد زندگی می شود زن 30 ساله درباره زندگی خود گفت: 15 ساله بودم که با اصرار پدر پای سفره عقد نشستم و با امید ازدواج کردم که پسر یکی از دوستان صمیمی پدرم بود ولی در همان دوران نامزدی متوجه شدم که امید نه تنها اهل کار و زندگی نیست بلکه جوانی بلندپرواز با آرزوهای دست نیافتنی است که می خواهد یک شبه پولدار شود و مسیر خوشگذرانی را در پیش بگیرد چرا که او از ...
از اعتماد همسرم سوء استفاده کردم!/ او مچم را بدجوری گرفت! زندگیم تباه شد!
اما اکنون بعد از هفت سال زندگی مشترک همه پنهان کاری هایم لو رفته و شاهین درحالی قصد دارد مرا طلاق بدهد که متوجه شده است پسری 26 ساله دارم و ... زن 49 ساله با بیان این که در این سال ها همواره عذاب می کشیدم اما از افشای این راز به شدت وحشت داشتم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: 19 ساله بودم که اصغر به خواستگاری ام آمد ولی پدر و مادرم بدون هیچ گونه تحقیق ...
رونمایی ژاله صامتی از همسر جوانش | همسر ژاله صامتی کیست؟
ید و گریه می کرد. ژاله صامتی: وقتی نیاز را باردار بودم باز دوست داشتم فرزندم دختر باشد و وقتی در ماه چهارم بارداری ام فهمیدم بچه دختر است از خوشحالی با یاس جیغ می کشیدیم. (می خندد) یاس: روزی که نیاز به دنیا آمد من خانه مادربزرگم بودم و وقتی خاله ام خبر تولد خواهرم را داد از خوشحالی کل خانه را دویدم و جیغ کشیدم. (می خندد) وقتی هم در بیمارستان نیاز را دیدم خیلی ذوق کردم و اصلا باورم نمی شد خواهردار شده ام. روزهای اول که کوچک بود بغلش می کردم و با او خاله بازی می کردم. نیاز نوزاد خیلی زیبایی ...
نوجوانی که با کتاب های درسی به جبهه می رفت+ تصاویر
.... من در آبان ماه 64 می خواستم عازم جبهه شوم. یک ماه قبل از اعزام، پدر و مادرم مطلع شدند. چون پسر بزرگ خانواده بودم، پدرم می گفت: بمان کمکم کن و من را دست تن ها نگذار ، اما حفظ انقلاب اسلامی و بیرون راندن دشمن از سرزمین مان از همه مسائل برایم مهمتر بود؛ حتی گریه های مادرم هم نمی توانست مانع از رفتن من به جبهه شود. بالاخره آبان ماه آماده اعزام به جبهه شدم که پدرم دنبالم آمد و من را از مینی بوس ...
برادر و شوهرم با همدستی یکدیگر آدم کشتند
اینکه در این موضوع دخالت کردی ناراحت نشد؟ ناراحت نشد. خودش هم همدست بود. با برادرم دوتایی کشته بودند. پس چطور نمی دانی چرا مرتکب قتل شدند؟ سر مواد و این چیزها بود. برادرت معتاد است؟ نه معتاد نیست، با شوهرم تریاک می فروختند. حالا بچه هایت کجا هستند؟ با پدرم زندگی می کنند. فکر می کنی آزاد شوی؟ فعلاً که پدرم وثیقه گذاشته و آزاد شده ام. حالا شاید هم آزاد بمانم نمی دانم چه شود. پدرم گفت بعد از اینکه مشکل برادرم را حل کرد به من کمک می کند. ...
تجاوز به دختر 17 ساله در ویلای پدر میلیاردر/ بازی های رایانه ای مستهجن کار دست پسر جوان داد!
نوجوان 15 ساله ای که با اعلام شکایت پدر و مادر یک دختر 17 ساله به کلانتری احضار شده بود، در میان بهت و ناباوری به تشریح چگونگی آشنایی خیابانی اش با دختر مذکور پرداخت و به مشاور کلانتری طرقبه گفت: هنوز هم باورم نمی شود چه اتفاقی افتاده است من قصد برقراری روابط نامشروع را نداشتم و تنها به خاطر حس کنجکاوی که بر اثر بازی های رایانه ای مستهجن پیدا کرده بودم، با آن دختر دوست شدم. من تنها فرزند خانواده ...
مادر محمود، مجتبی و محمدرضا از دلتنگی هایش می گوید | مجتبی به جای تحصیل در آمریکا سر از جبهه درآورد | شب ...
...، شروعی تازه همراه با شریک زندگی: تک دختر خانواده بودم، مادرم قبل از من، چهار دختر داشت که همه شان از دنیا می روند. مرا نذر سادات کرد، قسمت من هم به شوهرم بود. دو سال همراه او در مشهد اردهال زندگی کردم و بعد از تولد دخترم آمدیم تهران و درمحله مجیدیه ساکن شدیم. ارتباط بچه ها با من خیلی خوب بود. پدرشان سال ها در مشهد اردهال، کسب و کار می کرد و تربیت و رسیدگی به بچه ها بیشتر با من بود. هیچ وقت نمی ...
روایت پزشک کرونایی از صحنه های آخرالزمانی در یک بیمارستان !
، رفتند اتاق کناری ام. اولین بار بود که صدای کد را می شنیدم و برای CPR نمی رفتم، شروع کردم به دعا کردن، کاری بیشتر از من بر نمی آمد، چند دقیقه بعد هم جسد را بردند. شب شده بود و تنگی نفس داشتم، کنجکاو بودم که بدانم جواب PCR کرونای من چیست؟ دوست داشتم مثبت باشد تا تکلیفم را بدانم، اما تست ها 72 ساعت زمان می بردند. با سختی خوابیدم، با احساس خفگی بیدار شدم، تب شدید داشتم و اکسیژن هم قطع بود ...
ماهی 20 تا 30 کتاب می خوانم
روزها به طور ناخودآگاه چشمم به تابلوی کتابخانه افتاد و با دیدن آن واقعاً به وجد آمدم. همان روز در کتابخانه عضو شدم و چند کتاب امانت گرفتم. پس از آن همه فکر و ذکرم شد کتاب و کتاب خواندن. بیشتر زمانها کار خاصی هم در شهر نداشتم اما برای امانت گرفتن کتاب می آمدم و کتاب می گرفتم و می خواندم. خب مسیر طولانی و سخت بود و علاوه بر آن بچه کوچک هم داشتم اما با این وجود دست از خواندن کتاب برنمی داشتم ...