سایر منابع:
سایر خبرها
فریب گرگی در لباس میش را خوردم/ لعنت به این زندگی که به خاطر بدهی مجبور شدم زن صیغه ای بشوم!
خانواده ام بودم، احساس شرمندگی می کردم . به همین دلیل تصمیم گرفتم شغلی در بیرون از منزل پیدا کنم خلاصه با همکاری شوهر یکی از دوستانم در یک کارخانه تولیدی مشغول کار شدم و این گونه زندگی ام آرام آرام رنگ آرامش به خود گرفت. مدتی بود که بدون هیچ دغدغه ای در کنار خانواده ام روزگار می گذراندم تا این که حدود یک سال قبل پدرم تصمیم گرفت منزلی را به طور کامل رهن کند تا اجاره ای نپردازیم ...
شعبده های عجیب یک زن ایرانی
را آموزش می داد، یاد گرفتم . اما نام طیبه زمانی سر زبان ها افتاد که یک روز استادش به خاطر مشکلی که برایش پیش آمده بود به اجرای برنامه نرسید: آن روز آقای کریمی با من تماس گرفت و گفت بهتر است برنامه را کنسل کنم. من مدت ها بود که به عنوان دستیار کنار ایشان تعلیم می دیدم و همه ترفندهای شعبده بازی را به خوبی می دانستم. به همین خاطر از استاد اجازه گرفتم که برنامه را خودم اجرا کنم . با ...
صیغه زن جوان توسط بنگاه دار محله
قرار گرفتند تا این که بالاخره خبر این رابطه پنهانی به گوش پدرم رسید و او با عصبانیت نام مرا از شناسنامه اش خط زد و مرا از خانه طرد کرد. با آن که کتک مفصلی از پدرم خوردم و آواره شدم اما فقط به حرف ها و عشق ایوب دلخوش بودم چرا که احساس می کردم او مرا دوست دارد و می توانم در کنار او به خوشبختی برسم! ولی همه این رویاها و آرزوها ناگهان در هم فروریخت و برخورد و رفتارهای همسرم با من به کلی ...
زن زیبایی ام ناگهانی به خانه رفتم زن زشتی را با شوهرم دیدم ! / الان من خیانت می کنم !
گرفت و به دختری تبدیل شدم که شیطنت زیادی داشتم و هر کاری را که دلم می خواست انجام می دادم. پدر و مادرم که اوضاع را این گونه دیدند به شدت ترسیدند که من با این شیطنت ها شاید به دنبال یافتن دوست پسر باشم و با آبروی خانوادگی ام بازی کنم این بود که مرا در همان 15 سالگی پای سفره عقد نشاندند و با یکی از بستگان دور مادرم ازدواج کردم. باقر 13 سال از من بزرگ تر بود ولی قلب مهربانی داشت و ...
سرنوشت تلخ یک دختر فراری
یکی از دوستاش رفتیم. می روم که برای خودم دور بزنم، اما اسیر دست یک آدم نفرت انگیز شدم. جیغ وگریه هایم فایده ای ندارد. من قربانی هوس می شوم و هیچکس برایم هیچ کاری نمی کند کم کم همه ماجرا را می فهمند مدام سرکوفت می شنوم. خسته شده ام. من آسیب دیده ام چرا اذیتم می کنند. حالا دیگر 14 ساله شده ام. شبانه از خانه فرار می کنم. مدام هر شب برای زنده ماندن تلاش می کنم، اما بهایی که پرداخت می کنم سنگین است ...
با خاطرات محمد نیک که تاریخ زنده ادبیات شهرمان در نیم قرن اخیر و یکی از موسپیدکرده های مشهدی است | شاعری ...
صاحبکار و بسیاری دیگر از شعرا و ادبا شرکت می کردند. رهبر معظم انقلاب و برادرشان آقای محمد خامنه ای هم آنجا رفت وآمد داشتند. دیپلم که گرفتم، رفتم سربازی. وقتی داشتم می رفتم سربازی، کاملا به عنوان یک شاعر، شناخته شده بودم و در شهر در همه انجمن های ادبی، مرا به عنوان یک شاعر غزل سرا می شناختند. سربازی را هم در مشهد و کرمان و شیراز بودم. شیراز که بودم، برنامه های جشن هنر شیراز اجرا می شد و ...
شکنجه گاه مخوف یک خواستگار/ دختر جوان خون آلود و زخمی پیدا شد
دو جوان دیگر هم ارتباط دارد! از سوی دیگر دختر 22 ساله نیز در تشریح این حادثه هولناک به کارآگاهان گفت: ازدواج اولم نافرجام بود و به طلاق انجامید اما از حدود 6 ماه قبل با امیر در بولوار هاشمیه آشنا شدم که او مرا خواستگاری کرد ولی خانواده ام مخالف این ازدواج بودند. با این حال رابطه من و امیر ادامه یافت تا این که از حدود 2 هفته قبل رابطه ام را با او قطع کردم. به همین دلیل او یک ...
سرنوشت عجیب دختر 20ساله که لقب هوسران را یدک می کشد
روزی که ماجرای تاسف بار ارتباط من و بهروز در فضای مجازی، لو رفت و همه اطرافیانم متوجه شدند زندگی و آینده ام را تباه کرده ام، مادرم سکته کرد و پدرم به گریه افتاد اما مادر هوشنگ آب پاکی را روی دست همه ریخت، چرا که معتقد بود پسرش با دختر هوسرانی مانند من به هیچ وجه ازدواج نمی کند و... دختر 20 ساله با بیان این که همه پل های پشت سرم را تخریب کرده ام و اکنون نام دختر هوسران را یدک می کشم ...
به خاطر ازدواج با شوهرم از خانه فرار کردم اما او قاتل شد
؟ من 18 ساله بودم و شوهرم 20 ساله. ما از خانه فرار کردیم. به شهرستان رفتیم و سه ماه در آنجا زندگی کردیم بعد هم عقد کردیم. *واکنش خانواده ات چه بود؟ چند روز بعد از گم شدنم با خانه تماس گرفتم و گفتم با امیر فرار کردم و از پدرم خواستم که دنبالم نگردد پدرم هم دیگر پی من را نگرفت. *حالا چطور رابطه ای با هم دارید؟ با پدر و مادرم رابطه ای ندارم اما با ...
زیاد از فوت پدر نگذشته بود که ناپدری آمد...
...؟ زندگی ام... با آمدن ناپدری رنج تازه ای به رنج های ما اضافه شد. او مرا مجبور می کرد کار کنم؛ البته قبل از آن هم کار می کردم. هم شاگرد بنا بودم، هم شیرینی فروشِ دوره گرد. از صحرا کاهو یا سبزی به شهر می آوردم و می فروختم، ولی دیگر هیولایی بالای سر نداشتم. ماه دوم زمستان بود. عصرجمعه، هوا نیمه ابری، ابرها آبستن، وزش باد آرام، قلبم پرتپش، سینی سوهان بر سر، داس چاقو (1) در جیب چپم، به سوی چاکه(2) حرکت ...
خوشی زیاد، دختر را فراری داد
سارا خود را روی صندلی جابه جا کرد و گفت: نمی دانم شاید فرار از خانه برای دختری که همه امکانات رفاهی را در زندگی اش داشته، دختری که همه دوستش دارند، دختری که پدر و مادر و اطرافیانش هیچ گونه محبتی را از او دریغ نکردند ، به نظر مسخره بیاید. شاید از نظر دیگران خوشی زده بود زیر دلم و قدردان نبودم. اما این دختر تک فرزند خانواده همیشه یک غمی در دلش سنگینی می کرد. اینکه هیچ کسی باورش نمی کرد ...
درخواست طلاق به خاطر دستپخت مادرشوهر
نمی کنم و به صورت حرفه ای دستپختم خوب نیست. من هم خودم این مسأله را قبول داشتم ولی در این مدت سعی کردم با تمرین زیاد آشپزی را به صورت حرفه ای یاد بگیرم. جمال همیشه مرتب از دستپخت مادرش برایم می گفت و غذای مرا با غذای او مقایسه می کرد. مثلا می گفت مادرم این غذا را این طور می پزد و فلان کار را انجام می دهد و طعمش بی نظیر می شود. من هم حرفی نمی زدم و حتی به او حق می دادم از دستپخت مادرش تعریف کند. اما ...
مادرم یک تنه زمین گندمی همسایه را درو کرد+فیلم
.... همان موقع بود که شاعر شدم. انگار در نگاهِ من دخترکِ عاشق پیشهِ پدر، سیل آمده باشد و مرا با خودش برده باشد همان موقع بود که امام را از اشکِ پدرِ جوانم شناختم. بچه که باشی همه چیز بزرگ تر است. حتی قاب عکس پرجذبه امام که هنوز همان جاست. درست وسط طاقچه، بالای سر آینه و شمعدان نونوار بخت پدرومادر جوان دیروزم. من هر صبح به آن قاب سلام کرده بودم؛ دیده بودم پدرم دوستش دارد. مادرم دوستش ...
نقطه سرخط؛ ما ته خطی ها به زندگی برگشتیم
ترک اقدام کردم. قبل از اینکه ترک کنم، با خودم می گفتم دیگر نمی توانم بلند شوم و یک روز توی یکی از این خیابان ها می میرم، اما تصمیمم را گرفته بودم و رفتم پیش خواهرم که با او صمیمی تر هستم. خواهرم با برادرم تماس گرفت و او هم مرا تشویق کرد به کمپ بروم. همه چی را از نو شروع کردم، مغازه را هم دوباره باز کردم، اما کار کردن در بیرون از کمپ به دلم نمی چسبید.آدم های سالم ما را درک نمی ...
دوست دارم زودتر اعدام شوم!
...> همسایه ها جمع شده بودند و می دانستم آنها با اورژانس تماس می گیرند. انگار نیرویی به من می گفت برو و نمان. من آن موقع تحت اراده خودم نبودم. بعد از فرار کجا رفتی ؟ از اینجا بدبختی من شروع شد. فکر نمی کردم امیر بمیرد . به همین خاطر سرگردان خیابان ها بودم تا این که شب مادرم زنگ زد و خبر داد ، امیر مرده است . از ترس گوشی را خاموش کردم و سمت تبریز رفتم. فرار به ترکیه تنها راهی بود که ...
بابای سارا...
پر از عشق و محبت است، آمدم از پشتکارش بگویم، محو خانواده دوستی او شدم. خواستم از اراده اش برای روی پا ایستادن بگویم، جذب توکلش شدم. در ظاهر دارای نقص است اما روحی بلند و لطیف دارد و از بندبند وجودش امید، تلاش و توکل فوران می کند. 40 سال سن دارد و شش سالی می شود که ازدواج کرده و سارای پنج ساله اش ثمره این ازدواج است. می گوید هیچ وقت معلولیتش، دلسردی برایش نداشته و نخواهد داشت، می خواهد برای ...
شوهر صیغه ای زن جوان را آتش زد
. او به من ابراز علاقه کرد و یک ماه پس از این آشنایی به عقد موقت او درآمدم تا شناخت بیشتری از هم پیدا کنیم، اما در این مدت متوجه شدم او مرد خشن و بدخلقی است، به همین خاطر تصمیم گرفتم از او جدا شوم، ولی سامیار مخالف جدایی بود. زن جوان افزود: یک روز که همراه پسر خردسالم در خانه بودم سامیار با یک گالن بنزین وارد خانه شد. او که حال طبیعی نداشت و فحاشی می کرد بنزین را روی من و همه جای خانه ...
نجات قاتل دختر جوان از چوبه دار / او جسد را تکه تکه کرده بود
دفعه به خودم آمدم و دیدم صورتش کبود شده است. وی گفت: پس از قتل خیلی ترسیده بودم و نمی دانستم باید چه کنم، به سمت آپارتمانی که در ایوانکی داشتم رفتم و او را به داخل خانه ام بردم و در آنجا برای آنکه جنازه را رها کنم و کسی مرا نبیند مجبور شدم دست و پایش راببرم. من دست و پا را در یک نایلون و سر و تنش را در نایلون دیگری گذاشتم و بسته بندی کردم. پس از آن هردو نایلون را در سطل آشغال رها کردم ...
گزارش میدانی از یک مراسم ختم
... +خدا به شما فرزند داده؟ - بله دو تا دختر کوچولو دارم که کل زندگیمن +شما چه توقعی به عنوان یک مادر از دختراتون دارید؟ -من واقعا همه چی برای دخترام گذاشتم. بچه های الان وفای ماها را ندارند و ممکن است من را بذارند در خانه سالمندان. ولی مثل هر مادر دیگری و کاری که خودم کردم توقع دارم بچه هام هوای من را زمانی که سنی ازم گذشته داشته باشن؛ ولی امیدوار نیستم. ولی ...
داستان مردی بدون دست و پا که دو دخترش را بزرگ کرد
آکونا به رشد کامل نرسیده اند، مادرش از او مراقبت می کرد که اکنون بیش از 90 سال سن دارد، اما با تمام عشق و فداکاری که فقط یک مادر می تواند داشته باشد، همچنان از پسرش مراقبت می کند. پابلو در طول زندگی خود از چرخ دستی به عنوان وسیله حمل و نقل استفاده کرده است، دخترش می گوید که او حتی در آن می خوابد. دختر کوچکتر می گوید: او عملاً در چرخ دستی خود زندگی می کند که مانند پاهایش است. ...
عکس رابطه سیاه مرد 62ساله با زن 23ساله لو رفت ! / خشکم زد !
را تامین کنم. پدرم مردی با ابهت نظامی گری بود به طوری که با سخت گیری هایش راه هر گونه خلاف و خطا را بر ما بسته بود. با اتمام تحصیل در مقطع دبیرستان عازم خدمت سربازی شدم، هنوز یک ماه به پایان خدمتم مانده بود که پدرم مرا مجبور به با دختر یکی از بستگانش کرد و در حالی که من آمادگی نداشتم با دختر یکی یک دانه فامیل پدرم ازدواج کردم. شیوا اگرچه دختری با کمالات بود اما غرور خاصی داشت که هیچ کس ...
عقده های این دختر فقیر در خانه مجلل ویران کننده بود / دلتان برای رعنا کباب می شود
پیدایشان می شود ، مادرم مراسم استقبال را انجام می دهد پدرم هم در همین نزدیکی پرستاری پیرمردی را بر عهده دارد ، طبق معمول 4 نفرند ، مادر پدر و 2 دختر ، همه با چشمهای مشتاق و خوشحال از قدم زدن در این اطراف دنبال من راه می افتند ، از روی ملاحظه وانمود می کنم که نگاهشان نمی کنم ، سرگرم کارهای خانه ام و باغ را آبیاری می کنم ، اما نمی توانم نسبت به شور و شوق و خوشحالی آنها بی توجه باشم ، صدای دختر ها را هنگام ...
خواهر قاتل النگوهایش را برای آزادای یک زندانی فروخت / معامله ای برای معجزه در بخشش
...، مرتب به دادسرای جنایی تهران می روم. از طرفی تلاش تیم صلح و سازش هم ادامه دارد تا شاید روزی خبر بخشش برادرم را بشنویم. چند روز قبل که به شعبه سوم اجرای احکام رفته بودم، گریه های زن میانسالی توجهم را به خودش جلب کرد. مادر بیچاره، 3تا از پسرهایش زندانی شده بودند. آن روز پای صحبت های مادر نشستم و او سفره دلش را برایم باز کرد. یاد مادر خودم افتادم چون او هم وضعیت مشابه مادر مرا داشت با این تفاوت ...
هرکسی جای من بود دیوانه می شد/ خواهرم با شوهرم رابطه داشت و من ...
مدتی بود به همسرم شک کرده بودم اما چون مدرکی نداشتم نمیخواستم زندگیم را تباه کنم . به خیلی ها فکر میکردم که ممکن است با همسرم ارتباط داشته باشند اما حتی یک درصد هم فکرش را نمی کردم آن زن خواهرم باشد. بیشتر بخوانید: زنی با حضور در شعبه 240 دادگاه خانواده با بیان اینکه شوهرم لیاقت پاکدامنی من را در زندگی نداشت ، مدعی شد: چهار سال است که از زندگی مشترک ما می گذرد و یک فرزند پنج ...
سرنوشت تلخ دختر جوان که قربانی جدایی پدر و مادرش شد / می خواستم خودکشی کنم!
به دو سال مادرم هر هفته به ملاقاتم می آمد. بعد پیشنهاد داد با مادربزرگم بمانم من هم قبول کردم. *مادربزرگت با تو مهربان است؟ بله او زن خیلی خوبی است. به همه کارهای من رسیدگی می کند و مشکلی با هم نداریم. *پدر و مادرت به تو سر می زنند؟ دوست ندارم آنها را ببینم، به هر دو گفته ام به دیدن من نیایند. *چرا؟ با من بد کردند. با من مثل زباله ...
شهیدنعمت الله سرمیلی: به خودم می بالم سرباز امام زمانم
پیوندی ابدی در بزم عارفانه. عشق در منشور نور هشت هزار ستاره درخشان راه عاشقی، مأوای جاودانگی اش را به تصویر کشید تا درس استواری را در دل حادثه بر تارک تاریخ بنشاند. حالا می خواهیم هر روز را با نامی و یادی از این ستاره ها، شب کنیم و کار را با تبرک و مدد از این عارفان عاشق آغاز؛ باشد که ادای دینی باشد بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و شجاعت... برگ سبزی تحفه درویش، تا چه قبول افتد و ...
احکام خانواده (37)؛ دروغ گفتن به زن برای جلب محبّت او چه حکمی دارد؟
: اگر داور فرد امینی باشد اشکال ندارد. ه) آیا این اقدام، منطبق با اخلاق اسلامی است؟ جواب: از جواب بالا معلوم شد. سؤال 882. این جانبه فرزانه، مدّت پنج سال است به عقد شخصی به نام اسماعیل درآمده ام. ایشان در این مدّت هیچ گونه سازشی با من نداشته، بلکه مرا بازیچه دست خود قرار داده است، به همین جهت در این مدّت فقط چند ماه در خانه ایشان بودم و بقیه مدّت را در منزل پدرم ...
والدین کتابخوان بهترین انگیزه برای کتابخوان شدن کودک هستند
خبرگزاری کتاب ایران ( ایبنا )؛ محمدمهدی سیدناصری ، این روزها در حال وهوای 30 سالگی ام مکررا با خودم فکر می کنم که چطور شد من این قدر به کتاب علاقه مند شدم؟ یادم آمد اولین کتابی که خواندم افسانه های شیرین و دلنشین از کلیه و دمنه نام داشت. داستان هایش به خوبی در ذهنم مانده است و یادآور ی اش لبخند به لبانم می آورد؛ اما از هنگامی کتابخوان شدم که کلاس پنجم را تمام کرده بودم و مادرم و علی الخصوص پدرم ...