سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای مرد معتادی که برای راضی کردن یک زن به ازدواج، سرش را محکم به دیوار کوبید
غلام مانند برادر است و با یکدیگر هم بند بودند. آن روز او خبر داد که 3 روز دیگر غلام را اعدام می کنند. بعد از این ماجرا ما برای آخرین ملاقات به زندان رفتیم و بعد هم همسرم اعدام شد. اما هنوز در سوگ شوهرم بودم که پرویز دوباره از زندان با من تماس گرفت و گفت: غلام قبل از مرگش مرا قسم داده بود تا هر کمکی که از دستم برمی آید برای شما انجام بدهم! من هم از او تشکر کردم و گفتم فعلا به چیزی نیاز ندارم ...
چه کسی باعث جدایی مهدی هاشمی نسب شد؟
تحویل می گیری گفتم ببخشید ریشه رفاقت من با علی از 18 سالگی است. من دو جلسه با پروین و هاشمی نسب داشتم. به علی گفتم به خاطر من بگذر.گفت تو نمی دانی سر میز غذا در عربستان چه کاری کرد. از یکی دو تا از بچه ها پرسیدم و همه تایید کردند. گفتم این واکنش در جواب چه کنشی بود؟ گفتند قلیچ چنین کاری کرد، گفتم اگر من بودم قلیچ این کار را می کرد؟ تقصیر قلیچ بود و او معرکه را به هم ریخت و من هر چه به علی ...
به قلم سید تقی موسویان؛ یاد شهدای جهاد سازندگی گرامی باد
خودشان بی سنگر به شهادت رسیدند. در ادامه جنگ دشمن تا دندان مسلح تا اهواز و منافقین تا کرمانشاه پیش آمدند؛ اما امام خمینی(ره) با یک پیام همه مردم ایران را آماده نمودند و آنقدر نیرو به مناطق جنگی آمد که جا برای اسقرار نبود. در طول جنگ، تاریخ دفاع مقدس این همه نیرو به خود ندیده بود! دشمن به عقب برگشت و در ادامه با مذاکره صدام بعنوان آغاز گر جنگ و... چند سال بعد از دفاع مقدس و در یک اقدام ...
روایت نفس های سوخته
صدای انفجاری نیامد ، ما فکر کردیم که فرارکردند ولی بعد از 5 ساعت اعلام شد که بمب ها شیمیایی بوده است. شما احتمالا می دانید که اگر درمقابل حمله شیمیایی 7 تا 10 ثانیه از بدن دفاع نشود، اثر خودش را می گذارد در حالی که بعد از 5 ساعت یعنی ساعت 10 شب اعلام کردند. همان شب در سنگر با همرزمان مان جلسه قرآن داشتیم و تقریبا همه احساس تنگی نفس می کردیم. گمان کردیم که تنگی نفس ما ناشی از حشره کش هایی است ...
خاله بازی حاشیه ساز بچه در مهمونی !
...، رایگان و در دسترس همه مردم است. در پلتفرم دست تولیدکننده، کارگردان و نویسنده بازتر است چون خط قرمزهایی که در تلویزیون هست، وجود ندارد و دوم این که قدرت انتخاب دارید. مورد دیگر این که آقای طهماسب در برنامه اش همیشه اعلام می کند این برنامه برای کودک نیست. چیزی که در فرهنگ ما به غلط جا افتاده، برنامه ای که عروسک داشته باشد مال بچه هاست! عروسک فقط برای بچه ها نیست. شناسنامه بچه را می ...
یک شهید، یک خاطره
: آقا ابوالفضل! در چه حال و وضعیتی هستی؟ شیرِ خراسان که ان شاءالله مشکلی نداره؟ فرزند قَدَر قُدرَت امام رضا که مشکلی نداره؟ صدایش آمد که گفت: الحمدلله بچه ها مثل شیر می خروشند، می جوشند و می درخشند و هیچ مشکلی نداریم، همان قدر قدرت که شما در والفجر 3 داشتید، ما هم همان قدر قدرت را داریم. ناگهان ارتباط بی سیمی ما قطع شد و دیگر صدایش را نشنیدم! کمی بعد از طریق رادیو ...
دام سیاه در وسوسه ثروت باد آورده / پسرنوجوان کاشانی جلوی چشم پدرش ربوده شد + عکس
چون از همه لحظاتی که در اسارت آدم ربا بود چیز زیادی به خاطر نداشت.صحنه هایی را که از شدت وحشت جیغ و داد کرده بود یادش بود و می گفت آدم ربا با همان خودروی خودمان او را کنار جاده برده بود.می گفت یک لحظه متوجه شدم که پاهایم را کشید و من را کنار جاده انداخت. به حدی عصبانی بودم که به شماره ای که از آدم ربا داشتم پیام دادم و گفتم به خاطر ربودن پسرم و اینکه او را یک شبانه روز معلوم نیست کجا ...
مراسم تجلیل از حجت الاسلام والمسلمین قرائتی برگزار شد
مسجد پیدا شد، گفتند از سعودی هاست و نفوذ ما در اینجا ناممکن بود. ایشان گفتند؛ من را این جا پیاده کنید و دو ساعت دیگر بیایید. سفیر پرسید، مگر شما زبان بلد هستید؟ گفتند؛ بله، من دکترای زبان کاشانی دارم. سفیر دلخور شد و ما را پیاده کرد. حاج آقا در مسجد را زد و یک روحانی آمد. حاج آقا گفت؛ من معلم قرآن هستم و سبکی دارم که می خواهم بیان کنم و چند موضوع را بیان کردند و در آخر انگشتر خود را به دست روحانی ...
حسن روشن: گفتند من و گوگوش، آقای طالقانی را شکنجه دادیم!/ می گفتند تاجی ها همه ساواکی هستند/ اسم برادر ...
سوار شدن به اتوبوس و مترو هستم. حالا امروز شما زحمت کشیدید ماشین فرستادید. اما مردم در اتوبوس و مترو می پرسند اگر الان بودید چقدر می گرفتید؟ می گویم چقدر می دادند مهم نیست. فوتبال محتوایش به هم خورده است. خدا کند برگردد و بتوانیم حق این بچه ها را بگیریم. فکر می کردم کی روش شبیه رایکوف است! وقتی استقلال قهرمان آسیا شد، در تیم جوانان بودم و بعد به استقلال آمدیم. فکر می کردم کی ...
صدای بی صدایان بوده و هستم
با من آمده بودند مانده اند. همان طور که آقای تقوی گفت من وقتی می خواستم تصمیمی بگیرم قدم می زدم. آن روز در محوطه فرمانداری شروع به قدم زدن کردم بعد به نگهبان گفتم که در فرمانداری را ببندد. به اتاق فرماندار رفتم. لیست شورای اداری را برداشتم. از مسئولان دولتی به شدت انتقاد کردم و گفتم شما از دولت حقوق می گیرید یا از جای دیگر. دولت همه شما را برکنار می کند. بعد از یک ساعت تعدادی از مدیران برگشتند، شب ...
گنج باارزش امام هادی(ع) به یک مالزیایی در حج (حکایت اهل راز)
. با اینکه حدوداً چهار ساعت از گفت وگویِ ما می گذشت، مشتاق شنیدن بیشتر بود. به او گفتم: به نظر می رسد شما خیلی دغدغۀ معرفت پروردگار را دارید و حتماً از او طلب کرده اید تا شما را به خود نزدیک کند؟ اشک می ریخت و می گفت: همین طور است که شما می گویید و یادداشت های خود را که در روز عرفه نوشته بود بیرون آورد و به من نشان داد که چگونه عاجزانه از خداوند، طلب معرفت کرده است ...
حرف های ناگفته عابدینی از پشت پرده فوتبال ایران
یکی دو تا از بچه ها پرسیدم و همه تأیید کردند. گفتم این واکنش در جواب چه کنشی بود؟ گفتند قلیچ چنین کاری کرد، گفتم اگر من بودم قلیچ این کار را می کرد؟ تقصیر قلیچ بود و او معرکه را به هم ریخت و من هر چه به علی اصرار کردم او نپذیرفت. با مهدی بعد از آن جلسه گذاشتم گفتم تو اسم رفتن نیار و همه چیز را به باشگاه بسپار. گفت حاج آقا من دیگر نمی توانم تحمل کنم. این را در شورای شهر به من گفت، می توانستم ...
مسیر شهادتی که با یک سیلی باز شد
را از بقیه متمایز می کرد. مداح قابلی هم بود و با آن ریش حزب اللهی اش حسابی دل نشین بود. رابطه خیلی خوبی با من داشت و رفیق بودیم؛ اما یک روز بدون مقدمه آمد در کلاس و یک سیلی خواباند زیر گوش من! بعد هم بدون اینکه چیزی بگوید، در کلاس را محکم زد به هم و رفت! من و بچه ها هاج و واج مانده بودم که چرا؟! ریشه این ناراحتی سید عارف در اختلاف مدیریت مکتب با آموزش نظامی بود. مدیریت مکتب تصمیم گرفته ...
بخش هیجانی زندگی ام خانه داری است
چند هفته بعد، قرار گفت وگو در یکی از کافه های مرکز شهر نهایی شد. عکاس روزنامه را هم خبر کردم؛ سمیه جمالی هم به ما پیوست؛ گفت وگو با مریم مطهری راد که چنین داستان خواندنی و سرپایی نوشته بود، باید به بهترین نحو برگزار می شد. وقتی گفت وگو تمام شد، سه ساعت از ورودمان به کافه گذشته بود. آنچه شما می خوانید، بخش کوتاهی از صحبت های مفصلی است که بین ما درباره ادبیات و داستان و زندگی رد و بدل شد. اگر ...
تیپ کژوال متین ستوده همه رو انگشت به دهان کرد | خانم با این لباس عجیب و مدل موی جدیدش دل همه رو برد
به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. رابطه ات با مطبوعات و گفتگوهایی که بهت پیشنهاد می شه چطوریه؟ چون بهم ثابت کردی که دغدغه جلد را نداری؟ نه! واقعاً دغدغه جلد ندارم، وقتی شما عکس این فرشته های کوچک و زیبا را چاپ می کنید که پر از حس زیبای زندگی هستند من چرا بگم جلد؟ نه حالا حتی قبل تر از این هم دغدغه جلد را نداشتم چون اصلاً دغدغه دیده شدن را ندارم. من همه تلاشم را گذاشتم برای کاری ...
توصیه شهید شجاعی به مادر برای تربیت فرزندانش/ صلابت مادر شهید شجاعی در برابر بدخواهان
از او ندارد، چشم انتظار او می شود و در خانه اش همیشه باز است. هرگاه زنگ خانه به صدا درمی آمد، مادرم می گفت: پسرم برگشته است. شجاعی در مورد صبوری های مادرش در نبود پسرش گفت: مادر سختی می کشد، اما اجرش نزد اباعبدالله (ع) است و آن نزد خدا محفوظ است، اما در این سال ها همیشه و همه جا خیلی ها به مادرم متلک می گفتند و می گفتند: شما بچه تان را دادید رفت و معلوم نشد چه شد، اما الحمد لله مادرم ...
خبر تکان دهنده از خودسوزی دختران و زنان جوان در کرمانشاه
گیرد تا جای سوختگی ها کامل مشخص شود: ببین همه جا سوخت. به خدا عکس قبلم را ببینید باورتان نمی شود که این من هستم. بعد از سوختگی آن قدر افسردگی گرفتم که پیر شدم... . پرستو هم شبیه بسیاری دیگر از زنان قربانی خشونت خانگی که دست به خودسوزی می زنند، پشیمان است. از آن روز با جزئیات یاد می کند: همسرم عصبانی بود و از خانه بیرون رفته بود، مادرشوهرم مدام می گفت منت پسرم را نکش، او باید ناز تو را ...
وقتی مرگ تصنعی رزمنده ای را از دست عراقی ها نجات داد
سلاحی نیست، حتی تفنگم نبود، نارنجک ها و هرنوع سلاح جنگی بدرد بخور دیگر جمع شده بود. در همین گیر و دار متوجه شدم افرادی به من نزدیک می شوند. مثل روزهای قبل خودم را به مردن زدم. عراقی ها به من نزدیک شدند و مشغول درآوردن ساعت من شدند. وقتی ساعت را از مچم جدا کردند، دستم را به حالت خاصی به زمین انداختم. این همان ساعتی بود که بعنوان جایزه در مسابقات قرآن استان (مازندران) دریافت کرده بودم و خیلی به آن دل ...
باید به تیم فرصت داد، غیبت میلاد به ما ضربه زد
ا تیم کاله خاطره های خیلی خوبی از آن دارم، سال گذشته با تمرین و پشتکار توانستم عملکرد بسیار خوبی در دریافت اول و توپ گیری داشته باشم و وظیفه خودم را به نحو احسن انجام دادم. البته این نظر کادر فنی نسبت به من است که عرض کردم و توانستیم با مدیریت آقای عطایی و کمک کادر فنی و بچه ها نایب قهرمان لیگ باشیم، سال سختی برای همه تیم ها بود، چون بازی ها بسیار فشرده برگزار می شد و تیم ها فرصت ریکاوری اصلا ن ...
دستی که بنا بود بریده شود و حضرت عباس شفایش داد
دیگر شعار ندادید؟ از من دلخور شده بود که چرا وقتی من بحث می کردم شعار نمی دادی! گفتم خب یک دفعه همه صورتم را خون پر کرد! با شناختی که از او داشتم می ترسیدم شاهرگ خودش را هم بزند. چون به نقیب جمال گفت شاهرگت را مثل این می زنم. * ولی با این کار جان محرم ولدخانی را نجات داد. محرم همیشه می گوید شما جانم را نجات دادید. اول خسرو، بعد تو. هنوز هم با او ارتباط دارم. * در ...
به همه می گویم من مادر دو تا شهیدم حاج قاسم و حاج علی!
های اجاره ای خانه ای در منطقه عامری اهواز چیدیم و زندگی مشترک مان شروع شد. من و شوهرم و مادر و خواهرها و خاله و شوهرخاله اش، همه کنار هم زندگی می کردیم. اولین بچه ام علی بود. نامش را برادر شوهرم انتخاب کرد. خواب دیده بود آدم بزرگ و نورانی به خانه مان آمده و گفته شما به زودی صاحب فرزندی به نام علی می شوید. پدرش قبول کرد و گفت اگر بچه پسر بود اسمش را علی می گذاریم. ما عرب ها به اولین بچه می گوییم ...
توسل به حضرت زهرا (س)
...: همه نیروها آماده باشن تا آرپی جی ها شلیک شد شما تکبیر گفته و به دشمن بزنید. آرپی جی ها شلیک شد، سنگر دشمن آتش مهیبی گرفت و منطقه را مثل روز روشن کرد. نیروهای خودی هم روی سر دشمن ریختند. آن شب حدود 50 دستگاه تانک از دشمن غنیمت گرفتیم. صبح مشخص شد یکی از سنگرها محل تجمع سرهنگ های عراقی بود و آن جا جلسه داشتند، که گلوله آرپی جی سبب هلاکت آنها شده بود! و من از نتیجه این حمله خیلی تعجب کردم! خاطره ای از شهید عبدالحسین برونسی راوی: سید کاظم حسینی، هم رزم شهید ...
مروری بر زندگی و کارنامه امیر خلبان حسین یزدان شناس
. در مینی بوس که به سمت هواپیماها می رفتیم به او گفتم: جواد چرا لباس شخصی زیر لباس پروازت پوشیدی؟ گفت محض احتیاط. . اگر زدنم بتونم فرار کنم! گفتم: زدنت درش نیاری ها وگرنه جاسوس قلمداد میشی و اعدامت میکنن! پیش از رسیدن به هدف دو فروند سمت راستم که در Taċ spread بودن رفتن تو دسته پرنده ها جفت موتورهای جواد پویانفر رفت و پرید بیرون و اسیر شد. چند روز بعد غلامرضایی هم در یک ماموریت دیگه زدنش و ...
تا سه نشه راضی نشه!
به گزارش دفاع پرس از مشهد، حسین هریری فرمانده تخریب قرارگاه فاطمیون در حلب با نام جهادی سید عمار و ملقب به قمر فاطمیون سوم آبان 1368 در مشهد متولد شد و سرانجام 22 آبان 1395 به همراه جواد جهانی مسئول اطلاعات تیپ یک لشکر فاطمیون و محمدحسین بشیری از پاسداران پادگان قدس همدان در حین خنثی سازی تله های انفجاری در حلب به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و پیکر ...
هادی شکوری: داشتم از استرس می مردم! / می دانستم پسرم پنالتی ها را می گیرد
آرشا افتادم و مطمئن بودم پنالتی ها را می گیرد. هادی شکوری در ادامه گفت: چون به چشم دیده بودم خیلی از بچه های فوتبالیست ها به خاطر پیگری های پدرشان به هیچ کجا نمی رسند و پیگری های پدر بیشتر تاثیر منفی دارد، من آرشا را در فوتبال به حال خودش رها کردم و البته که به خدا سپردمش. من فقط انسان بودن را به او یاد دادم و گفتم در فوتبال باید روی پای خودش بایستد. تا این جا هم خودش جلو رفته ...
روایتی از سبک زندگی شهید کاوه/ توصیه شهید به مادر برای شهادتش
. می گفتم: سلام بابایی، چطوری؟ می گفتم: سری به ما نمی زنی. پس کی می آیی؟ از همین چیز ها می گفتم. می گفتم: پس چرا دیگر در خوابم نمی آیی؟ آن روز با مادرم دعوایم شد که شب به خوابم آمد. جلو آمد، سلامم کرد. او را نشناختم. حتی گفتم: شما؟ گفت: حالا دیگر پدرت را نمی شناسی؟ گفتم: چرا اینقدر پیر شده ای؟ گفت: آدم در خواب پیر می شود ...
نام بردن از این فرمانده ممنوع بود
چند تن از رزمندگان تیپ 21 امام رضا (ع) دو اسیر عراقی را که از تکاوران گارد ریاست جمهوری صدام بودند به اسارت گرفته بودند. در قرارگاه یک آمبولانس وجود داشت. موضوع را به علی هاشمی گفتیم. علی تصمیم گرفت که حتما این دو اسیر که جراحت سطحی داشتند با آمبولانس به عقب بروند. این در حالی است که منطق نظامی می گوید نیرو های خودی باید از آن آمبولانس استفاده می کردند. ...
دوست داشتم فرهاد مجیدی پرسپولیسی شود!
گفت هر کدام از شما ادعا دارید بیایید مسابقه روپایی نشسته بدهیم. کسی جرات نکرد با او مسابقه بدهد. علی فوتبال را خوب می فهمید و همیشه به من گلایه می کردند علی را خیلی تحویل می گیری گفتم ببخشید ریشه رفاقت من با علی از 18 سالگی است. من 2 جلسه با پروین و هاشمی نسب داشتم. به علی گفتم به خاطر من بگذر.گفت تو نمی دانی سر میز غذا در عربستان چه کاری کرد. از یکی دو تا از بچه ها پرسیدم و همه تایید ...
خاطرات تلخ مقاومت در پد خندق از زبان آزادگان این حماسه
. چهره های تکیده و رنج کشیده آزادگان حماسه پد خندق که اکنون دوران میانسالی را می گذرانند نشان می دهد در دوران اسارت مرارت های زیادی متحمل شدند اما از آرمانهای امام و شهدا دست نکشیدند. وقتی قرار شد آزادگان این حماسه یک به یک خاطرات تلخ و شیرین خود را از از زمان اسارت تا دوران برگشت به وطن روایت کنند در کلامشان معلوم بود بیشتر دوست دارند از حماسه فرزندان استان در پد خندق بگویند تا هموطنان ...