سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی غضنفر به میان زندگی عباس و همسرش آمد...
بهزیستی تماس گرفتم و 3 فرزند 6.11 و 15ساله ام را به آن ها تحویل دادم. چرا که خودم جایی برای اقامت نداشتم و نمی توانستم آن ها را همراه خودم ببرم. از سوی دیگر هم نمی خواستم فرزندانم را به پدر معتادشان بسپارم که بلایی به سرشان بیاورد! اما کودک یک ساله ام را با وجود همه تلخی هایش به دست پدرش سپردم چرا که او خردسال بود و باید حداقل در کنار پدرش زندگی می کرد. بعد از این ماجرا لوازم ...
پاریس در آتش / آژیرهای خطر به صدا درآمدند + فیلم
. در ویدئویی که در شبکه اجتماعی تیک تاک به اشتراک گذاشته شده است، زنی که به عنوان مادر نوجوان 17 ساله معرفی شده است، برای برگزاری راهپیمایی یادبود وی در روز پنجشنبه در نانتر فراخوان داد و افزود: همه بیایند، ما به خاطر پسرم شورش می کنیم. قانونگذاران فرانسوی در مجلس ملی این کشور به احترام نوجوان مقتول یک دقیقه سکوت کردند و الیزابت بورن نخست وزیر این کشور به نمایندگان مردم فرانسه ...
ناپدیدشدن داماد در شب عروسی
تردد داشته و بعد از آن از شهر خارج شده است. از مشهد نتوانستیم به سرنخ و ردی از امیر برسیم و چند روز بعد پلیس کرمان اعلام کرد خودروی امیر در یکی از شهرهای جنوبی این استان در حال تردد است. درنهایت با کمک پلیس کرمان، خودروی امیر متوقف و راننده آن به اداره آگاهی منتقل شد. بررسی ها نشان داد راننده خودرو، همان داماد ناپدید شده است. امیر در تحقیقات راز ناپدید شدنش را این طور برملا کرد: درحال ...
سرقت خودروی مقام عالی رتبه توسط دزد کهنه کار
سرقت کرده است. این همه سابقه در پرونده ات است، چطور درس عبرت نگرفتی؟ وقتی یک کاری را شروع می کنی، هر چند کار اشتباه، دیگر ادامه اش می دهی. آنقدر که در آن کار تخصص پیدا کنی. من روزهای اول شروع کارم خیلی ناشیانه عمل می کردم. بارها گیر افتادم و زندانی شدم اما هربار به خودم قول می دادم که این بار درست عمل می کنم تا گیر نیفتم. کم کم متخصص شدم و حالا برای خودم برو و بیایی دارم. من ...
یادم نمی آید چکار کردم!
کردی؟ خیر. دومین بار. باز هم دور میدان ونک بودم که زنی را به مقصد هفت تیر سوار کردم. در حاشیه اتوبان حقانی او را مورد آزار و اذیت قرار دادم. پس قبول داری، با برنامه این کار را می کردی؟ نه، وقتی از خود بی خود می شدم این کار را می کردم. چگونه دستگیر شدی؟ به علت سرقت لوازم خودرو تحت تعقیب بودم. وقتی بازداشت شدم موضوع آزار و اذیت زنان هم برملا شد. حرف آخر... می خواستم باعث افتخار خانواده شوم اما الان عامل سرافکندگی آنها شده ام. ...
سرقت خودروی مقام بلندپایه سیاسی با شاه کلید
های مورد نظر را به مالخران می فروختند. به چه اتهامی بازداشت شده ای؟ بیش از 30 سال است که وارد دنیای مجرمان شده ام. البته تخصص من تغییر در پلاک خودروهاست. بیشتر جرائم به جز قتل، آدم ربایی و تجاوز را هم انجام داده ام. برای چه پلاک ها را تغییر می دادی؟ من خودم مرتکب سرقت نمی شدم و سرقت خودرو ها را به نوچه هایم می سپردم. با تغییری که در پلاک خودرو ها می دادم کاری می کردم که ...
مصائب و فادارترین هوادار پرسپولیس
: من از 9 خرداد سال 79 تا 25 خرداد همان سال که روز های اول بستری شدن پسرم در بیمارستان بود و چندین عمل روی او انجام شد، آن موقع شبی 109 هزار تومان پول تخت آی سی یو دادم. همان طور که به شما گفتم، ما در یکی از روستا های محروم و دور افتاده قائمشهر زندگی می کنیم. در سال های اخیر، فقط ماهانه 2 یا 3 میلیون هزینه رفت و آمد من از روستای مان در قائمشهر به ساری می شد. راستش را بخواهید من کشاورز هستم و همه ...
جولان وحشت باند کوچولوها در بزرگراه کرج / بی رحمانه جولان می دادند + فیلم گفتگو
به گزارش رکنا، سودای زندگی در تهران در سرشان پر شده بود.گمان می کردند اگر به تهران بیایند به آرزوهایشان نزدیک تر می شوند و زندگی انتظارشان را می کشد. یک شب زمانی که در قهوه خانه رامین نشسته بودند، از رویاهایشان با هم حرف زدند و از همان شب عزم آنها برای اینکه به دل جاده بزنند و خودشان را به تهران برسانند جزم شد. از همان لحظه دیگر آنها گروه دوستانه نبودند و تبدیل شدند به اعض ...
چه کسی باعث جدایی مهدی هاشمی نسب شد؟
تحویل می گیری گفتم ببخشید ریشه رفاقت من با علی از 18 سالگی است. من دو جلسه با پروین و هاشمی نسب داشتم. به علی گفتم به خاطر من بگذر.گفت تو نمی دانی سر میز غذا در عربستان چه کاری کرد. از یکی دو تا از بچه ها پرسیدم و همه تایید کردند. گفتم این واکنش در جواب چه کنشی بود؟ گفتند قلیچ چنین کاری کرد، گفتم اگر من بودم قلیچ این کار را می کرد؟ تقصیر قلیچ بود و او معرکه را به هم ریخت و من هر چه به علی ...
امانتی که با شهادت به صاحب اصلی اش بازگشت
...! بدون امانتی آمدی! من یک امانتی دست تو سپرده بودم. روبه رویم نشست؛ بچه ها مرا کنار دیوار نشاندند. دوست داشتم زمین دهان باز کند و مرا همان لحظه ببلعد تا چهره مادرش را نبینم. از خود بی خود شده بودم. نمی دانم چقدر داخل کوچه نشستیم و گریه کردیم. دوستان و همسایه ها همه با ما گریه کردند. صحنه عجیب و سنگینی بود هم برای من که دوست عباس بودم و هم صد ها برابر بیشتر برای مادر عباس گریه می کردند که ...
خودکشی در دنیای عشق گمشده و خیانت / گریه های کودکانه مادرش را نجات داد
زندگی کردن را از او بگیرم. بالاخره از آب قرص های حل شده در آن خوردم. به سمت دهان ماهان آب را گرفتم یک لحظه پشیمان شدم اما نباید او را تنها می گذاشتم احساس سنگینی می کردم. یادم نمی آید به ماهان از ته مانده آب لیوان دادم یا نه. صدای گریه های ماهان را که صدایم می کرد، می شنیدم. رمقی برای جواب دادن نداشتم . چشم هایم را که باز کردم خودم را روی تخت بیمارستان دیدم که بعد از 3 روز به هوش آمده بودم. ...
دسیسه زنانه 5 زن در باشگاه ورزشی | سفر لاکچری خارجی با طلاهای سرقتی
بود که به خاطر بدهکاری تحت فشار شدید مالی بودم و نمی دانستم باید چه راهی برای فرار از مخمصه پیدا کنم تا اینکه یک روز به خانه یکی از دوستانم رفته بودم و در یک لحظه موقعیت را برای ربودن طلاهایش مناسب دیدم.قبل از آن نقشه سرقت در سر نداشتم. اما آن روز وقتی دیدم که طلاهای دوستم روی میز قرار دارد در یک لحظه برق طلاها انگار چشمم را کور کرد. وی ادامعه داد: همه بدبختی هایم از جلوی چشمم رژه می ...
وقتی پدر تو بود فاضل!
، بنابراین مجبور شدم تولد نوزاد و تحقیقاتم را با هم پیش ببرم. پس از سه ماه مرخصی زایمان، به کار برگشتم و دیدم که برخی از نقاط مهم زندگی پسرم مانند نشستن او به طور مستقل، غلت زدن، بیان اولین کلمات و امتحان کردن غذاهای مختلف برای اولین بار را از دست دادم. من قبل از ساعت پنج صبح به محل کار می رفتم و تا ساعت 11 شب برنمی گشتم و اغلب مجبور بودم شب را برای پوشش شیفت مراقبت های ویژه در بیمارستان به ...
بخش هیجانی زندگی ام خانه داری است
خانه داری است. من هیچ وقت فکر نمی کردم که نویسنده نیستم؛ حتی وقتی که نویسنده نبودم. چیزی درون من می گفت که تو نویسنده ای! در حالی که هنوز چیزی ننوشته بودم. مادرم وقتی قصه می گفت بعد از چند وقت فکر می کردم آن را خودم نوشته ام. آن را روی کاغذ می نوشتم و برایش تصویرسازی می کردم. آن دفترها را هنوز هم دارم. به هر حال برای نوشتن در یک زمان خاص، باید پشت رایانه تان بنشینید و بنویسید. آن لحظه ...
خبر تکان دهنده از خودسوزی دختران و زنان جوان در کرمانشاه
...، مدام هم که خانه هستم. فقط درگیر جمع وجورکردن خانه و بچه داری ام . فرط تنهایی و شاید نادیده گرفته شدن، او را به جنونی از جنس آتش رسانده، روزی که آتش به جان خودش انداخت و حالا روز و شب از پشیمانی همان لحظه حرف می زند. سوختگی های خود را هنگام شیردادن به نوزاد بی تابش نشان می دهد: کاش این کار را نمی کردم، هزار سال پیر شدم، اصلا آن قدر همه چیز بد نبود که این کار را کردم... . ...
خبر دردناک امروز | پسری همه اعضای خانواده اش را کُشت و خودکشی کرد
قتل رسیده اند و این در حالی بود که پسر خانواده سلیم 25 ساله با شلیک به سرش دست به خودکشی زده بود. تیم پلیسی در خمینی شهر تحقیقات میدانی را آغاز کردند و مشخص شد سلیم 25 ساله که جدا از خانواده اش زندگی می کرد، با حضور در خانه پدرش و در حالی که همه اعضای خانواده در خواب بودند، با شلیک 11 گلوله پدر و مادر و 2 خواهرش را بی رحمانه به قتل رسانده و سپس به زندگی خود پایان داده است. ...
مسیر شهادتی که با یک سیلی باز شد
... روایت: سید مهدی حسینی (دانش آموخته دوره چهارم دبیرستان سپاه تهران) اخلاص خاص خودش را داشت. دوره سومی بود؛ اما یک سال رد شده و با ما دوره چهارمی ها هم کلاس شده بود. حدود دو متر قد داشت که او را از بقیه متمایز می کرد. مداح قابلی هم بود و با آن ریش حزب اللهی اش حسابی دل نشین بود. رابطه خیلی خوبی با من داشت و رفیق بودیم؛ اما یک روز بدون مقدمه آمد در کلاس و یک سیلی خواباند زیر گوش من ...
توصیه شهید شجاعی به مادر برای تربیت فرزندانش/ صلابت مادر شهید شجاعی در برابر بدخواهان
. عیسی از جبهه با ما ارتباط داشت. وقتی به شهادت رسید، بار ها به خواب من و دیگر دوستان آمد. شجاعی ادامه داد: برادرم در گردان حنظله تیپ حضرت سیدالشهداء (ع) قسمت آر. پی. جی خدمت می کرد. زمانی که عملیات می شد، در مکان هایی مستقر می شد تا بتواند تانک ها و نفربر های بعثی را هدف قرار دهد. زمانی که عملیات والفجر 1 می شود، برادرم را به همراه 13 نفر از آر. پی. جی زن های دیگر در شمال فکه مستقر می کنند ...
شب شعر "از بهشتی تا آرمان": اشک ها با غزل احمد بابایی سرازیر شد
...، پنهان ** گره افتاده بود در کارم سخت درگیر غصه ها بودم با خودم حرف می زدم تا صبح کاش، ای کاش کربلا بودم کاش ها بال بالِ پروازند کوله بارِ گلایه در دستم دم به دم، اشک و آه آوردم میهمان خدا شدم وقتی به شهیدان پناه آوردم عطر و بوی خدا دلم را برد! گم شدم در حوالی باران در بهاری که سنگ هم ...
راز قتل زن جوان در سینه پدر بچه هایش بود
کار کنم. مهناز نفس نمی کشید و من متوجه شدم که او فوت کرده است. هر لحظه ممکن بود بچه ها به خانه بیایند برای همین جسد همسرم را داخل یک پتو پیچیدم و داخل صندوق عقب خودرو گذاشتم. وقتی هوا تاریک شد جسد را به جای خلوت و تاریکی در اطراف شهریار برده و همان جا رهایش کردم. با اطلاعاتی که متهم پرونده در اختیار مأموران قرار داد جست وجو برای یافتن ردی از جسد زن جوان آغاز شد اما تاکنون ردی از جسد مهناز پیدا نشده است. تحقیقات جنایی تا پیدا شدن جسد زن جوان ادامه دارد که مشخص شود نحوه به قتل رسیدن این زن همان طور که شوهرش می گوید بوده یا اینکه شیوه قتل طور دیگری است. working(); ...
وقتی مرگ تصنعی رزمنده ای را از دست عراقی ها نجات داد
ساعتی بود که بعنوان جایزه در مسابقات قرآن استان (مازندران) دریافت کرده بودم و خیلی به آن دل بسته بودم. چهارمین روز بود که من چند قدمی خاکریز عراقی ها خودم را به مردن زده بودم. بعضی از اتفاقات است که اصلا تصور نمی کنیم در طول زندگی ما حتی یک بار هم پیش بیاید. آیا می دانید وقتی تشنگی چنان به شما فشار بیاورد که به ستوه درآیید، چه می کنید؟ من می دانم؛ اگر جایی باشید که زمین تا حدی نمناک باشد ...
قصه زندگی زورگویی که معتمد محله شد | 18 سال قُلدر مجیدیه بودم
همشهری آنلاین- منیر گرجی: یک محله از دستش شاکی بودند. کسی نبود که او را نصیحت نکرده باشد. هیچ فردی امید به درست شدن رفتار و کردار پسر نداشت. همیشه حرف حرف خودش بود. بی ادب نبود، احترام همه را نگه می داشت اما در محله قانون خودش را اجرا می کرد. وای به روزی که غریبه ای در محله مجیدیه وارد می شد تا نمی فهمید او برای چه وارد آن محل شده، آرام و قرار نمی گرفت. حسین. غ قدرت طلب بود و حس می کرد می تواند ...
یکی تاریخ می سازد دیگری مازراتی می گیرد!
کردند ما بجز فوتبال، مخصوصا برای بانوان، هیچ پرداختی نخواهیم داشت و قرار نیست پولی برای شما واریز شود. می گویند ما هیچ پولی به دخترها نمی دهیم، ما فقط تیم فوتبال داریم و برای دوومیدانی هیچ برنامه ای نداریم مخصوصا برای دخترها! آقای نصیرزاده، مدیرعامل تراکتورسازی این حرف را به ما زد. ایشان حتی به ما توهین هم کردند، با لحن زشتی با ما حرف زدند و با ادبیات بدی ما را مورد خطاب قرار دادند این در حالی است ...
پای صحبت اسکندر منظوری، واقفی که قصه زندگی اش با اهل بیت گره خورده است | دل به شفای آقا دادم
. الان آنجا مکانی شده که به 80 نیازمند کمک می شود، مسجدی شده است برای حضور نمازگذاران و این بزرگ ترین سرمایه زندگی من است. در این لحظه نیرویی از درون او را تکان می دهد. محکم تر از پیش حرف می زند از اینکه الان خودش هم به برکت رسول الله زندگی خوبی دارد. به آنچه دارد قانع است و وقف کردن هیچ گاه سبب نشده احساس کند مالی را از داده است یا خانواده اش را از چیزی محروم کرده است، چون به باور او چیز های ...
رمانی پلیسی از سرزمین یونان
رمان نان، آموزش، آزادی نوشته پتروس ماکاریس به تازگی با ترجمه قاسم صنعوی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب صد و نهمین عنوان مجموعه پلیسی نقاب است که جهان کتاب انتشار عناوین آن را از سال 1390 آغاز کرده است. پتروس ماکاریس نویسنده این کتاب، سال 1937 از پدری ارمنی و مادری یونانی در استانبول متولد شد. او نویسنده، نمایشنامه نویس، فیلم نامه نویس و مترجم است. ماکاریس آثاری از نویسندگان آلمانی ترجمه کرده و به عنوان یکی از متخصصان آثار برتولت برشت شناخته می شود. او سال 2013 مدال گوته و جایزه رمان پلیسی اروپا شد. دو فیلم هم که طی سال ها بر اساس فیلم نامه های او ساخته شده اند، تابه حال نخل طلای جشنواره کن را برای کارگردانشان به ارمغان آورده اند. این نویسنده در 57 سالگی، بدون این که کارهای دیگرش مثل ترجمه و نمایشنامه و فیلم نامه نویسی را کنار بگذارد، به نوشتن رمان پلیسی رو آورد. شخصیت محوری رمان های پلیسی ماکاریس، کمیسر کاستا ...
دستی که بنا بود بریده شود و اباالفضل(ع) شفایش داد/ ماجرای جاانداختن بینی در زندان استخبارات عراق
آن لحظه مرور کردم. به خداوندی خدا! * جناب قادری شما یک خاطره جالب دارید که دوست دارم خودتان تعریفش کنید. ماجرای جا انداختن بینی تان در زندان استخبارات که ظاهراً آن را بین دو آجر دیوار قرار دادید. همه جایم در گچ بود و یک شلنگ هم در بینی ام. خرخر می کردم و نمی توانستم نفس بکشم. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که باید از پاهایم استفاده کنم. در اسارت کارهایی کردم که بچه ها می گفتند ...
هر پرونده، داستانی از زندگی مردم این شهر است
علاقه ادامه دادم. زمان آزمون قضاوت با انتخاب و اراده خودم وارد این حوزه شدم ولی حقیقتاً درک دقیقی از نوع، میزان و سختی کار نداشتم . راجع به اینکه اگر زمان به عقب باز گردد همین شغل را انتخاب میکنم یا نه وقتی به حجم بسیار بالای کار و استرس شغلی و حساسیت آن می اندیشم دچار تردید می شوم ولی وقتی به قابلیت های ارزشمند این شغل در انجام کارهای مهم و مفید برای مردم فکر می کنم تصور می کنم دوباره همین ...
خدمتی به درازای چند نسل اما بی بهره از خدمات دولتی
پریدم ، جلیقه را به مرد دادم چون به سختی خود و کودکش را نگه داشته بود تا غرق نشود، کودک را گرفتم تا همیار ناجی آمد و اگر دیر متوجه این موضوع شده بودم حتماً آن ها غرق می شدند. بی احتیاطی پدر باعث افتادن بچه شده بود ، مرد جوان فلاسک چای را روی کاپوت ماشین گذاشته بود ومی خواست چای بخورد ، لحظه ای پسر 2 ساله اش را روی دیواره شناور گذاشت تا برای خود چای بریزد در همان لحظه کودک از پشت به درون دریا افتاد ...
چرا آقای فرمانده از همسرش دوری می کرد؟! + عکس
قربانزاده - نویسنده کتاب خاتون و قوماندان یک روز به خودم جرأت دادم و گفتم: کجا شدی؟! این قدر غرق شدی که همه چیز را فراموش کردی. ما که بماند، خودت را هم فراموش کردی. می ترسم تحلیل بروی یا افسردگی و آلزایمر بگیری. نکند خودکشته بشوی به خودت آسیب می زنی! خودت را از بین می بری! حرف بزن! خب حرف هایت را با من بگو. این چیزها که تو می بینی و صحنه هایی که روزی صدبار جلوی چشمت تکرار می شود فیل را از پا ...