از اعتماد شوهرم سوء استفاده کردم/ با یک جوان رابطه نامشروع داشتم و لو رفتم ...
سایر منابع:
سایر خبرها
هیچ آفتی مثل بی تفاوتی نیست
. وقتی بزرگتر شد و به سن تشخیص رسید، انتخاب مسیر زندگی با خودشه. خداحافظی مان برخلاف سلام چند دقیقه قبل، چندان دوستانه نبود، اما من بیشتر از خانم سرمدی، از خودم دلخور بودم که چرا با انفعالم در مقابل بی حجابی دختر او، اجازه دادم حجاب زیبای دخترم را زیر سؤال ببرد... تجربه سوم/ روایتگر: دختر دانشجو همان طور که سرم در گوشی بود، به طرف جایگاه بانوان در قسمت انتهایی سکوی مترو رفتم. ...
قصه روزی که نکیسا و داداش زاده را با دستبند بردند!
همه برکت داشته به جز خودش! من 5 سال در پرسپولیس بودم و سر جمع 4 میلیون نگرفتم ولی 6 میلیون از رضایتنامه من درآمد کسب کردند. من با آقای کربکندی و یاوری در ذوب آهن کار کردیم و خیلی خوب بود تا اینکه علی پروین به پرسپولیس برگشت. من دواله با ذوب 20 میلیون بسته بودم و 10 میلیون دادم رضایتنامه گرفتم. اسباب کشی کردم به تهران آمدم ولی عابدینی اجازه نداد برگردم. به علی پروین گفته بود هر کسی را می خواهی بیاور ...
صدای دختر غریبه در اتاق خواب نوعروس جوان
فقط صدای زنی را شنیدم که با گفتن الو تماس را قطع کرد. من هم که از مدتی قبل به رفتارهای همسرم مشکوک شده بودم، بی درنگ به بررسی پیام ها و تصاویر و فیلم های درون گوشی پرداختم. از آن چه می دیدم دچار دلهره و شوک شدم چرا که همسرم با حدود 6 یا 7 زن و دختر غریبه ارتباط داشت. اشک ریزان به طبقه پایین رفتم و ماجرا را برای مادر شوهرم شرح دادم. ساعتی بعد به ردزنی تماس مشکوک پرداختیم و از ...
ارتباط زن جوان با مرد غریبه بخاطر کمبود محبت
زن جوان در مورد سرگذشت خود می گوید: پدرم در روستا زمین کشاورزی داشت و مادرم نیز دوشادوش او به همراه دو برادرم کشاورزی می کردند. من هم که تک دختر خانواده بودم وقتی به 15 سالگی رسیدم، خواستگاران زیادی داشتم اگرچه وضعیت مالی پدرم در حد متوسط هم نبود اما روزگار شیرین و خانواده ای با صفا داشتم. در این میان پدرم طبق آداب و رسوم روستا مرا پای سفره عقد نشاند و آن زمان فهمیدم که نامزدم هادی نام دارد. ...
سرنوشت سیاه دختر جوانی که با یک پک سیگار زندگی اش ویران شد + جزییات
.... آن موقع به تیپ و قیافه ام خیلی اهمیت می دادم؛ عطر و ادکلن های گران قیمت می زدم و به خودم می گفتم هرطور شده باید خودت را حفظ کنی و زندگی خوبی داشته باشی. افسوس! درد و رنج این احساس تنهایی سبب شد در پارک با دختری دوست شوم و بدون هیچ شناختی او را محرم اصرار خود کنم. با آن همه تجربه ای که از دوران تلخ کودکی و نوجوانی داشتم نمی دانم با چه عقلی افسار احساساتم را دست ...
سروش صحت سریع کات می داد و می گفت: عزیزم رشید نشو!
خیلی چیزها را از او یاد گرفتم و با دیگران هم در این کار دوست شدیم، همدیگر را شناختیم و از هم یاد گرفتیم. به طور کلی در این سریال که حدود یک سال و 4 ماه طول کشید مثل یک خانواده خوب بودیم و زمانی که کار سریال تمام شد همه ناراحت بودند و دوست داشتند ادامه یابد. سر صحنه با آقای صحت هم با لهجه اصفهانی صحبت می کردید؟ بالاخره همشهری ها بهم رسیده بودید! بله. با ایشان راحت بودم و ...
نمی دانم چطور به چشمان همسرم نگاه کنم/فرزین را به عنوان راننده ام معرفی کردم اما...
و به شدت نگران بود. پدرم که مدعی بود دیگر نمی تواند سرش را بین فامیل بلند کند، از من خواست هر کجا هستم زودتر به خانه بازگردم چرا که عمویم با طلاق من موافقت کرده و به پدرم گفته است که دیگر چنین عروسی را نمی خواهد. من هم بلافاصله به بازگشتم و در حالی از سیروس طلاق گرفتم که دیگر جایی بین خانواده و بستگانم نداشتم. چند روز بعد به عنوان مستخدم و نظافتچی در یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم و در اتاقی که رئیس ...
متقاضیان یک زندگی معمولی
نسیم آنلاین: چهارشنبه 4 مرداد بود ساعت 4 بامداد، هوا هنوز تاریک بود، خیابان خلوت بود و نسیم خنکی از غرب به شرق می وزید. من ساعت 4 صبح داشتم به سمت خانه می رفتم، فلکه دوم صادقیه را رد کردم، فلکه اول اما صحنه ی غریبی باعث شد دیرتر به خانه برسم. فلکه اول صادقیه یک آدم با لباس پاره و خونی توجه مرا به خودش جلب کرد. حالش خیلی بد بنظر می رسید. اول از کنارش رد شدم و سعی کردم با ایده هایی مثل خطر و دزدی ...
15 سال پیش شوهرم به خاطر قتل دو زن اعدام شده، اما ثبت احوال هنوز مرا زن شوهردار می داند!
دروغ گفته لباس هایش را گشتم و ناگهان یک کارت شناسایی و عکس زن جوانی را در جیب شلوارش پیدا کردم. زنی که حدوداً 27 – 28 ساله بود. نسرین، کارت شناسایی معلم جوان را روی میز سرگرد گذاشت و ادامه داد: اول می خواستم سکوت کنم اما حسادت زنانه آزارم می داد. از آنجایی که من زن دوم شهرام هستم فکر کردم قصد دارد زن دیگری بگیرد. خیلی عصبانی بودم برای همین به سراغش رفتم و درباره عکسی که همه روح و روانم ...
شاگرد مغازه ام اصرار داشت مادرش را صیغه موقت کنم
غیرتی شدی؟ من سرپرست خانواده خودم باشم خیلی شاهکار کرده ام! اما احسان با اصرار و خیلی جدی تاکید می کرد که پس چرا این همه دم از خدا و پیغمبر می زنی، وقتی به فکر ناموس دیگران نیستی؟! و بعد هم شروع به توهین کرد که من با این رفتارش عصبانی شدم و او را اخراج کردم ولی دو روز بعد مادرش تماس گرفت و با التماس از من خواست بی ادبی پسرش را ببخشم! و او را اخراج نکنم! زینت خانم آن قدر عذرخواهی کرد که بالاخره پذیرفتم ...
دشواری عبور از آقا رشید
گاهی ممکن بود دوست دیگری فراموش کند و همین صحبت های ایشان استرس تیم را کم می کرد. من خودم خیلی چیزها را از او یاد گرفتم و با دیگران هم در این کار دوست شدیم، همدیگر را شناختیم و از هم یاد گرفتیم. به طور کلی در این سریال که حدود یک سال و 4 ماه طول کشید مثل یک خانواده خوب بودیم و زمانی که کار سریال تمام شد همه ناراحت بودند و دوست داشتند ادامه یابد. او ادامه داد: در این سریال نقشی را به نام عموجلال بازی می کردم ولی در یکی از سکانس ها که از این شخصیت فاصله گرفتم و به شخصیت رشید نزدیک شدم، سریع آقای صحت کات داد و گفتند عزیزم اینجا شخ ...
همدستی عروس و خواهر شوهر برای سرقت از خانه
همسرم مطرح شد. اول مخالف بودم اما محمود مدام زیر گوشم می خواند که با سرقت از خانه سهیلا وضع مالی مان از این رو به آن رو می شود. کلید خانه اش را از کجا آوردی؟ یک روز که سهیلا به خانه مادرش آمده بود، یواشکی دسته کلیدش را برداشتم و به بهانه خرید از خانه خارج شدم و کلیدهای یدکی را ساختم. بعد هم با کمک خواهر شوهرم، وارد خانه شده و وسایل را سرقت کردیم. چرا از خانه همسایه سرقت کردید؟ ...
پسر جوان بی رحمانه پدرش را در شهرری خفه کرد
اعتراف کرد و گفت : حال روحی ام خوب نبود و بیمار بودم و مواد مخدر شیشه مصر ف می کردم. آن شب دوباره با پدرم جروبحث کرده ایم. از رفتارش خسته شده بودم. نتوانستم اعصابم را کنترل کنم. دستم را به دور گردنش انداخته و آن قدر فشار دادم که خفه شد. او را به همان حال رها کرده و از ترسم فرار کردم. در این یک هفته نیز در بوستان های شهر تردد داشته و شب ها در بوستان می خوابیدم تا این که پلیس ردم را زد و بازداشت شدم. متهم با دستور قضایی روانه بازداشتگاه پلیس شد و قرار است برای بررسی سلامت روانی به پزشکی قانونی معرفی شود. ...
پشیمانی سپیده 19 ساله از خودفروشی
آمده است. اما جرات نکردم دست به چنین کاری بزنم ، رفتارهای برادرم و همسرش مرا مجبور کرد که فرار کنم شهرستان زندگی می کردیم من از آنجا به تهران آمدم جایی برای ماندن نداشتم آواره ی کوچه و خیابان شده بودم. تا اینکه دراینکه دراین پرسه زنی ها با یک زنی آشنا شدم که حدودا 35 ساله بود و اعتیاد داشت رفتم و با او زندگی کردم . زندگی با او باعث شد من هم کم کم به اعتیاد دو ...
خبرنگاران، روایتگران بی مرز در جامعه
دادگاه های خانواده بیشتر شد که نتیجه این رفت و آمد ها و مصاحبه گرفتن ها کتاب رقص در مرداب شد که در سال 82 به چاپ اول رسید. او تصریح می کند: قبل از ورودم به دادگاه های خانواده و مسئله بانوان، از روی علاقه، خبرنگار بخش حوادث شده بودم، اما در این سرویس به شدت اذیت شدم و تصمیم گرفتم تا از این سرویس جدا شوم. خبرنگار پیشکسوت درباره مشکلاتش در سرویس حوادث تاکید می کند: یکی از خاطراتی ...
رکوردداران اهدای خون
شدند اظهار داشتند اجازه اهدای پلاکت ندارم. یأس و ناامیدی که آن لحظه در چهره مرد همراهم نشست، حالم را ویران کرد. به او قول دادم پلاکت مورد نیازش را تامین کنم. سریعا با پدرم که او هم گروه خونی A مثبت دارد، تماس گرفتم و درخواست کردم برای کمک به فرزند این مرد نزد ما بیاید. پدرم آمد و با اهدای پلاکت خود امید و خوشحالی را به این خانواده هدیه کرد. حال خوب آن پدر و برق شادی که در چشم هایش نشست، نیما را بی ...
پسر دریا به خانه پدری رسید
در ایران تجربه اش نکرده بود. همین ناشناخته بودن، منشأ تمام نگرانی های من بود. اما هرطور بود، همسرم عازم ماموریت شد و من ماندم و دو پسر دبستانی ام. پسران خانواده مغانی در مراسم استقبال از پدر شاهد از غیب می رسد. دو قهرمان کوچک با لباس های سفید نیروی دریایی، از آن طرف حسینیه خودشان را به مادر می رسانند. حضور محمد کسری و نریمان ، سپیده خانم را می برد به روزهای سخت شروع ماموریت ...
سوگل طهماسبی آنجلینا جولی می شود | استایل آنجلینا جولی سوگل طهماسبی غوغا کرد
... در راستای بازیگری هم خوشبختانه خانواده ام همیشه از من حمایت کردند و اگر حمایت ها و پشتیبانی های مادرم نبود شاید نمی توانستم به آرزویم برسم. در اهواز من تنها دختری بودم که در گروه تئاترمان حضور داشتم و چون علاقه مند به فعالیت در زمینه بازیگری بودم مادرم مسوولیت کل گروه تئاتر را قبول کرد؛ به خاطر اینکه دوست داشت من در محیطی امن پیشرفت کنم. مادرم 8 سال مرا هر روز ساعت 4 بعدازظهر برای تمرین می برد و ساعت 8 شب به خانه باز می گرداند و هرگز از رفت و آمد در این مسیر خسته نشد. ...
ماجرای ادای احترام دانشجویان ترکیه ای به شهید حججی چه بود؟ + فیلم
شده بودند. ویزیت روزانه سیصد بیمار در زلزله بم از تهران راهی قائم شهر شدم و در مسیر به این فکر می کردم که چگونه موضوع ماموریت بَم را به همسرم مطرح کنم. صبح که همگی سر سفره نشسته بودیم همسرم گفت که خواب دیده ام که در یک خرابه و منطقه محروم درحال طبابت هستی و آنقدر سرت شلوغ است که هرچه صدایت می زدم متوجه صدای من نبودی. من بغض کردم و همان موقع حکم ماموریت بم را به او دادم ...
بابا برایم نماد ایستادگی، مقاومت و صبر است
حسابی تعجب می کردم. مگر باباها هم سرما میخورند؟ مگر باباها هم مریض می شوند؟ندیده بودم بابا در زمستان لباس گرم بپوشد. هرگز نشده بود حتی بابا سرما خورده باشد و خب ذهن کوچکم همین ها را مقاومت معنا می کرد. وقتی بزرگتر شدم و می نشستیم پای خاطرات بابا، از خاطرات جنگ و اسارت میگفت و من بیشتر دلم می خواست از قسمت های شکنجه اش بشنوم، بعضی جاها را بابا سانسور می کرد و من پیله می کردم که بگوید. سخت بود شنیدنش ...
سیدابراهیم را نشناختم
به ذهنم رسید. رفتم گفتم از همین ابتدا داریم طرح ساماندهی نیروهای فاطمیون را انجام می دهیم، شما هم آدرس محل زندگی و نام و مشخصات خانواده ات در افغانستان را بده تا ثبت کنیم تا برای مواقع اضطراری در اختیار داشته باشیم. خیلی راحت آورد شناسنامه و همه اوراق شناسایی اش را در اختیارم گذاشت. گفتم بگذار این مدارک یک روز پیش ما باشد تا کارهای ثبت و ساماندهی انجام شود. با لبخند قبول کرد و رفت. خیلی زود دست ...
جزئیات هتک حرمت خانواده شهید مدافع حرم کرمانشاهی
مهر می گوید: بنده همسر شهید مدافع حرم حاج محمد حسین علیخانی هستم. در روز جمعه 13 مرداد ماه سال جاری ساعت 5 عصر برای خرید از منزل خارج شدم پسرم کرمانشاه نبود و2 دخترم در منزل به سر می بردند بعد از خرید ساعت 6 عصر داخل مجتمع مسکونی محل سکونتم شدم که به منزل برگردم؛ در محوطه عمومی مجتمع موردی که کشف حجاب کرده بود را دیدم از آنجا که وظیفه شرعی خود می دانستم تذکر دادم اما دختری که کشف حجاب ...
جایی شوهرم را دیدم که نه راه پس داشتم نه پیش چون خودم هم با دوست پسرم بودم!
خودم نگه دارم مجبور شدم ماجرا را به خانواده آرمان بازگو کنم ولی آن ها با پرخاشگری مرا عامل همه بدبختی های پسرشان دانستند و گفتند که من زندگی او را نابود کرده ام! در حالی که من طی هشت سال زندگی مشترک با آرمان هیچ گاه روز خوشی نداشتم و همواره برای آن که توسط خانواده ام سرزنش نشوم خودم را خوشبخت جلوه می دادم از سوی دیگر نیز وقتی جهان فهمید که من قصد دارم همسرم را از این آشفته بازار زندگی نجات بدهم و به زندگی گذشته ام با او برگردم مرا تهدید کرده است که اگر به این ارتباط پنهانی با او ادامه ندهم همه ماجراهای این ارتباط خیابانی را برای خانواده ام فاش می کند. ...
تیپ عجیب مریم مومن همه رو محو خودش کرد | خانم با این مانتو گل و بوته ای شده عین دخترای 14 ساله
اینکه اول دبیرستان بودم و به خانواده ام از علاقه ام گفتم و برای من شرط گذاشتند که باید مهندسی پزشکی قبول بشوم.من مهندسی پزشکی اصفهان قبول شدم اما نرفتم و پنهانی با خاله ام برای دوره گذراندن و تست بازیگری می رفتم تا اینکه از طریق یکی از دوستان خوبم به بازی در سریال بانوی عمارت دعوت شدم. ازدواج مریم مومن مریم مومن هنوز بصورت رسمی ازدواج نکرده اما خودش تایید کرده است در یک رابطه ...
تیپ غیرقابل باور “خانم مجری محجبه” در مراسم عروسی دوستش/ عکس
کاملا طبیعی است. من هم به عنوان کسی که لحظه به لحظه در این زندگی حضور داشتم با جرات پدرم را بهترین پدر دنیا می دانم. من هیچ وقت دختر کاملی برای پدر و مادرم نبودم. چون تک فرزند بودم وظایف بیشتری داشتم اما هرگز نتوانستم به طور کامل به وظایفم عمل کنم. اما آنها برای من پدرانگی و مادرانگی را تمام کردند. ...
قله آهنین دنا بر دامن خلیج فارس/ وقتی ماموریت بودم، یتیم شدم!
که به مأموریت بروم یا نه؟ به خصوص که من تک پسر خانواده بودم و پدر و خواهرانم به من نیاز داشتند. از طرفی پدرم هم بیمار بود و نگران سلامتی اش بودم اما هربار که مردد می شدم، پدرم به رفتن تشویقم می کرد. وقتی خبر فوت پدرم را هم شنیدم، تنها چیزی که باعث می شد ادامه بدهم حمایت ها و تشویق هایش بود . روی ناو دنا که مثل کوهی آهنین است، دل هایمان نرم می شود. هر دو آرام گریه می کنیم و به خلیج فارس خیره شده ...
حکایت نیم قرن شیفتگی و نامه هایی که از آمریکا می رسید
خانواده شان با قناعت کردن های حاج خانم چرخیده است: من افسر نیروی هوایی بودم و در یک مقطع، برای گذراندن یک دوره آموزشی حدود 14 ماهه به آمریکا اعزام شدم. وقتی برگشتم، مبلغی پس انداز کرده بودم و به حاج خانم پیشنهاد مسافرت خارج از کشور را دادم تا سفری که به تنهایی رفته بودم، جبران شود اما او گفت: به نظر من بهتر است با این پول یک طبقه به خانه مان اضافه کنیم تا بچه ها راحت باشند. حاج خانم همیشه پیشنهادهای ...
عکاسی که دستش را در انقلاب جا گذاشت
ایوبی عکاس امام خمینی ره شعرهای امام دیدی؟ چه معجزه ای داشت؟ دیدی همه از بزرگ و کوچک می خواندند؛ من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم امام شخصیتی بسیار دوست داشتنی بودند که حتی دوری چند روزه شان را نمی توانستم تحمل کنم. یادم هست چند روزی کسالت داشتند و من ندیده بودمشان. آن چند روز اصلا خانه نرفتم. فقط یک شب که یکی از بچه هایم ...