سایر منابع:
سایر خبرها
نتیجه شوخی با فرمانده ای به نام سردار علی هاشمی!
.... علی از آن جا طور خاصی نگاهم می کرد و می خندید. داشتم حرص می خوردم که صدایم کرد. رفتم جلو. گفت: سیدجان، من دارم می رم اهواز، ولی باید دوباره برگردم این جا. تو هم برگرد اهواز تا دوتایی برگردیم. نفس عمیقی کشیدم. شانه هایم را بالا انداختم و با غیظ گفتم: ببین علی! با همین هلی کوپتر که رفتی، دوباره برگرد. من نمیام دنبالت. خنده اش را جمع کرد و آرام تر گفت: سید! به خدا من بدون تو نمی تونم برگردم، برام ...
عوامل، دلایل و سویه های ایجاد و گسترش آسیب ها در فرهنگ عاشورا
رضا شدم که به خون دست و پا زند پسرم [7] سروش اصفهانی: .....بهر شفاعت گنه دوستان خویش کردیم سینه را هدف تیر حادثات [8] همان طور که می نگریم، در این جا منطق قیام و شهادت، منطق فداست. امام حسین (ع) همانند مسیح فدا شده است تا امت را از ترس جهنم برهاند. همین و بس. براین اساس است که خواب ها و نقل های عجیب واگویه و ساخته می شود. مانند این داستان که دزدی که ...
ماجرایی انسانی و احساسی از یک طلبه اهوازی
اش کبود شد و بیشتر ترسیده بود طفل معصوم اون لحظه ای که بچه توی بغلش داشت از پله های چال بالا می اومد، هیچ وقت یادم نمیره و هنوز جلو چشممه من بالای چال پر پر میزدم و میپرسیدم چی شد؟ نه بهم نگاه می کرد نه جواب میداد اول گفتم حق داره حسابی از دستم عصبی شده، داشتم از خجالت و شرمندگی دیوونه می شدم ولی بعد از دقایقی همه چیز عادی شد و رفتارش مثل قبل شد؛ فهمیدم ...
ویشکا آسایش کیست؟
.... بعد از اون هم من قید زندگی در خارج از کشور رو زدمو به ایران آمدم تا با رضا زندگی خوبی رو تجربه کنم و الان هم از زندگیم کاملا راضیم . فرزند ویشکا آسایش بعد از ازدواج خیلی زود تصمیم به بارداری گرفتم و در سال 84 پسرم گیو به دنیا آمد، رابطه من چندان شبیه رابطه یک مادر با بچه ام نیست. من و پسرم درست عین دو تا دوست هستیم و مدام سر به سر هم می گذاریم و از ...
ام الاسرا نماد زن مبارز ایرانی
اصلی ترین راه ارتباطی اداره با اسرا از طریق نامه صورت می گرفت. در مدت 10سال حدود شش میلیون نامه مبادله شد: نامه هایی که برای اسرا می فرستادیم یا اسرا برای خانواده های خود می فرستادند، دو نوع بود: یک نوع آن، نامه آبی رنگ و نوع دیگر سفیدرنگ بود. این دو نوع نامه که ازطرف صلیب سرخ جهانی در اختیار ما قرار می گرفت برای همه مردم جهان به یک شکل بود. نامه سفیدرنگ معمولی بود که یک طرف آن مشخصات ...
همه رنج های ننه علی؛ از مواجهه با اقوام شاهدوست تا شوهر بداخلاق
چند قدم راه می رفتم تا دست و پایم خشک نشود. ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد. دنده عقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهی به من انداخت و گفت: خانوم! چرا اینجا نشستی؟! پاشو برو خونه ت؛ دیروقته سرم را بالا گرفتم و گفتم: من خونه ندارم، کجا برم؟! از ماشین پیاده شد و به طرفم آمد. کنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم می لرزید؛ سرما تا مغز استخوانم رفته بود. ابرو در هم کشید و گفت ...
من قطاری دیدم که ارادت می برد
کرد با حقوق مستمری پدرم درس خوندم. خدمت رفتم. برگشتم. اومدم اینجا مشغول شدم. سخته، ولی خدا رو شکر می کنم نون حلال می برم واسه مادرم. گفتم: خدا خیرت بده. گفتم: من میرم کوپه و تو به ادامه جدولت برس. نماز هرجا نگه داشت بیدارم کن کوپه ششم. گفت: چشم میام بیدارت می کنم. تشکر کردم و فلاسک آب جوش رو هم گرفتم اومدم بیرون و تو راه رسیدن تا کوپه به این فکر کردم که خدا همه جور بنده ها یی داره. چقد ...
قصه بانوان فروشنده شهر زیرزمینی!
...: هر روز چند تا لقمه میارم که دلم ضعف نره. یک وقتایی باور کن نمی تونم یک قدم راه برم، اما چه میشه کرد؟ اینکه از من بدشون میاد، مهم نیست برای من پول درآوردن مهمه! این جمله آخر را گفت و به راهش ادامه دارد و رفت. لیلا برایم دختری سختی کشیده بود که تنها به فکر رسیدن به اهدافش بود. او هر لحظه کار می کرد تا به آن جایی که می خواهد برسد. انگار طعم گس غربت، از مریم یک دختر قوی ساخته بود. ...
لقمه حلال!
.... عصبانی رفتم طرفش. هدفون رو گذاشت تو گوشم و یک آهنگ گذاشت. چقدر صدای این هدفون با صدای هدفون کارخونه فرق می کرد. کفشامو درآوردم. دمپایی آبی رو که برای پام بزرگ بود پوشیدم. جورابامو درآوردم و با آهنگ شستم. احمد دید خوشم اومده، گفت: همش می گفتی دوچرخه سواریم حرف نداره؛ خب بفرما! ببینم چطوری دوچرخه سواری می کنی. اعتراف می کنم بدم نیومد. با همون دمپایی ها، با همون وضعیت، همراه دوچرخه از خونه زدم بیرون. دوچرخه قشنگیه. اول خواستم به صاحبش فکر نکنم. حس کردم ازش چیزی کم نمیشه؛ ولی نتونستم. ایستادم. باید برمی گشتم. هیچ وقت لقمه حرام توی خونه م جایی نداشته. ...
وای آمپول!
... همسایه به من نگاه کرد و گفت: امیدوارم با وجود این امکانات کم باز هم برای تیم ملی افتخار بیافرینید. وقتی همسایه رفت بیرون، مسئول بخش تزریقات گفت: خوب اگه این قدر از آمپول می ترسی، نزن. برو خونه تون. باخوشحالی از بالای کمد پایین پریدم و خداحافظی کردم. داشتم می رفتم بیرون که ناگهان حس کردم لوله تفنگی روی ستون فقراتم قرار گرفت. دست هایم را بالا بردم و به پشت سرم نگاه کردم. همین آقای ...
کتاب سایه ی باد – معرفی و منتخبی از جملات کتاب
می بینیم هیچ کدام از اون آدم ها دیگه نیستن. تا این که متوجه می شیم اون ها را از ما گرفتن. اون ها از ما گرفته می شن چون هیچ وقت متعلق به ما نبودن... چه حد از انسان های زبونی که به دلیل ترس به چاپلوسی روی می آورند نفرت دارد. انسان هایی ذلیل که هرگاه او قدم به فضایی می گذاشت مثل فرش پادری، خود را به زیر دست و پایش می انداختند و مجیزش را می گفتند. آلدایا هر انسان مجیزگو، ترسو و هر شخصی را که ...
در نخستین شب رویداد ملی ایران سرا چه گذشت؟
بینم گرچه تلخ است... این شهادت را عشق در یک نگاه می بینم باز سنگین شده ست سینه ام، آه شمر در بارگاه می بینم در نگاه یتیمِ ترسیده روضه ای رو به راه می بینم من به یاد رقیه ام، هرجا کودکی بی گناه می بینم کو یلِ شرزه شیر ما قاسم؟ کو عموی یتیم ها قاسم؟ آه قاسم! زمان غربت ماست ها کجا ...
کوکتل مولوتوف تمام شد؛ بفرمائید شربت!
...، قصابی، خرازی، همه جا باز است! حتی مرکز تزریق ژل لب و دستفروش ها و گاری ها... سری به بازار اصلی سقز می زنم. درست مثل تمام بازارهای اصیل شهرهای ایران، یک راسته با کوچه های تو در تو، مسقف و قدیمی است که پر رفت و آمد است و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد همه چیز پیدا می شود. وارد بازار که می شوم شیب به سمت پایین است و همان نگاه اول پارچه فروش های اعیانی در دو سمت، چشم را به خود خیره می کنند ...
قصه دختران خانه کوچک
. این خانه همان جایی است که معاشرت با آدم هایش کار سختی نیست، همین که با لبخند بگویی فلانی سلام، چطوری دختر! زود آغوش مهربانی خود را باز می کنند و می پرند وسط قلبت. اینجا امکان ندارد عزیر دیروز و غریبه فردا باشی زیرا همین که شناختنت؛ می شوی عزیردل شان. قرار بود این دفعه که رفتم کلی مدادرنگی برایشان بخرم تا نقاشی هایی که یاد گرفته اند را بکشند و مدام بپرسند؟ خوب شد؟ مال کدام یکی ...
بیوگرافی کامبیز دیرباز از بازیگری تا کسب سیمرغ با حواشی و عکس
، همه با هم یک دل بشید، پرچم سردار (آزمون) رو بالا نگه دارید ! چی میشه تهش ؟ خط میخورید دسته جمعی!عوضش تو دل میلیون ها هموطن ثبت میشید.بذراید جای شما، تیم منتخب نیروهای مسلح !! رو بفرستن اون وقت ببینیم چندتا از آمریکا و انگلیس میخورند و برمیگردند. کامبیز دیرباز و ریحانه پارسا کامبیز دیرباز و ریحانه پارسا نیز یکی از حواشی این بازیگر است که در یکی از مصاحبه های خود که درباره سریال ...