سایر خبرها
راز عاقبت بخیری همه پسران حاج شریف
دفتر شعر هم داشت و بعضی شب ها که تب شعر و شاعری اش گل می کرد، او شعر می گفت و پسرها به نوبت شعرها رو توی دفتر می نوشتند. بعد از همه برو بیاها کنار دست بابا می نشستند برای شنیدن قصه. حاج بابا بلد بود چطور قاپ ذهن پسرها را بدزدد. چه بگویدو چطور بگوید که پسرها حوصله شان سر نرود و خسته نشوند. اگر می خواست از نان حلال برای بچه ها بگوید با زبان قصه می گفت نه با زبان نصیحت. سرگذشت زندگی خودش ...
بزرگی جهان شعر خردسال
بخوره دربیاد از تو دفترم بره تو آشپزخونه مون کنار دست مادرم مامان جونم برش داره باهاش غذایی بپزه غذایی که دوسش دارم خورش کدوی خوشمزه ! 16روزه دست بابام کوزه بود یادش نبود روزه بود نشسته بود یه گوشه می خواست که آب بنوشه گفتم : بابا به افطار چیزی ...
اجرای حکم قصاص خواستگار اسیدپاش پس از 13 سال
باید با من ازدواج کند یا قید این زندگی را می زند. اما من هم به خاطر مخالفت خانواده ام و همچنین حرف های عجیب او در مورد زدن قید زندگی به او جواب منفی دادم. در ادامه حتما بخوانید مرد جوان قربانی جنایت پسر انتقام جو در اطراف مشهد شد دختر جوان در ادامه گفت: روز حادثه او به بهانه دادن نذری و انجام آخرین گفتگو جلوی در خانه ما آمد. در را که باز کردم او را مقابل خود دیدم. قابلمه ای ...
جزئیات اعدام 2 مرد در زندان قزل حصار
گرفت و به بهانه اینکه برایم غذای نذری آورده خواست مقابل خانه مان بیاید تا آخرین حرف هایش را هم بزند. در را که باز کردم او را مقابل خود دیدم. قابلمه ای کوچک در دست داشت اما تا سرم را بلند کردم، مایع درون آن را به صورتم پاشید. 10 روز بعد از اسیدپاشی دختر جوان تسلیم مرگ شد و درنهایت آرش اتهام اسیدپاشی را پذیرفت و گفت: من عاشق شده بودم و دختر موردعلاقه ام مرا دوست نداشت. من نمی خواستم او ...
سرانجام دو پرونده جنایی چه شد؟
گفت یا باید با من ازدواج کند یا قید این زندگی را می زند. اما من به او جواب منفی دادم و با این حال روز حادثه مهران با من تماس گرفت و به بهانه اینکه برایم غذای نذری آورده خواست مقابل خانه مان بیاید تا آخرین حرف هایش را هم بزند. وی ادامه داد: در را که باز کردم او را مقابل خود دیدم. قابلمه ای کوچک در دست داشت اما تا سرم را بلند کردم، مایع درون آن را به صورتم پاشید. ناگهان سر و صورتم گر ...
عشق این زن ها دروغ نیست
این که در جنگ همه ی قربانیان فرزندان همه ی مادران هستند و موضوع فراتر از رابطه ی مادری بیولوژیک می رود. کارگردانی منیر قیدی خبر از توانایی هایش برای تجربه های دشوارتر می دهد. این گفتگو خرداد ماه سال 96 به بهانه اکران ویلایی ها با منیر قیدی در مجله 24 انجام شده است. نقطه ی شروع این فیلم برای شما کجا بود؟ چون ویلایی ها از آن فیلم هایی است که امکان ندارد کسی که پشت دوربین بوده کاملا شخصی ...
درد دل به سبک امروزی ها در مهمانی مستجاب الدعوه ها
، خیلی نترس بود و زمانی که همه جوره انقلابی شد از نظام فاصله گرفت و گفت برای شاه خدمت نمی کنم. با دقت خیره خیره دل به دلش داده بودم و همه تن گوش شده بودم تا بگوید از خاطرات 39 ساله اش؛ در بحبوحه تعریف لختی بعد پرسید مادر! طولانی شد؟ من هم تندی گفتم نه مادرجان! نه، شما بفرما . بفرما بس بود تا دوباره سر باز کند خاطرات لبریزش؛ آخرین باری که مقدم رفت آبادان دختر کوچکترم 40 روزه بود ...
یک فرمانده نیروی دریایی: دفاع مقدس استثنایی ترین جنگ تاریخ بود
. وی افزود: به تاریخ برگردید سال 1813 آذربایجان و گرجستان را از دست دادیم، سال 1857 افغانستان و هرات را از دست دادیم، سال 1971 بحرین را از دست ما گرفتند، آیا کسی مقاومت کرد؟ دریادار عظمایی ابراز کرد: 260 هزار شهید دادیم، جانباز از دست دادیم، خانواده شهدا و جانبازان اجازه نمی دهند برای کشور چنین حوادثی رخ دهد، جوانان هم چنین اجازه ای نمی دهند. هنوز بسیاری از ...
روایت فرمانده 19 ساله ای که 20 روز بعد از عروسی اش به شهادت رسید
خاله اصرار و از آقای داماد انکار که نکند خواهر و مادر شهیدی دست او را ببینند و دلتنگ برادر و فرزند شهیدشان شوند اما بالاخره با اصرار مادر جگرگوشه اش راضی می شود. چند روزی از آن عروسی پُرسروصدا می گذرد طوری که هیچ کس حتی اقوام نزدیک و دوستان سلمان از آن با خبر نمی شوند، بار دیگر شازده پسر خانواده اسماعیل زاده هوس رفتن به جبهه به سرش می زند اما مگر چند روز از آمادنش گذشته بود مگر تازه داماد ...
از گمنامی در زاهدان تا درخشش در کرمان، سالگرد شهادت تان مبارک
....پیرمردی عصا به دست که اشک ریزان می آید و به چشم های تان توی قاب عکس که نگاه می کند، شانه هایش هم می لرزد.دخترهای جوان چادری، مادرها با بچه های کوچک شان، دخترهای ظریف مانتویی که بعضی های شان حجاب درستی هم ندارند.مردهای جوان و پسرهایی با تیپ و قیافه های امروزی. آقا سید حمیدرضا! شما یک عمر ناشناس زندگی کردید، حتی پدرتان نمی دانست چه مقام و درجه ای دارید، حتی رفیق ترین رفیق های تان خبر ...
6 نکته از نقش اثرگذار رهبر انقلاب در جنگ تحمیلی/ وقتی بنی صدر حتی اسم سلاح ها را نمی دانست
جمله گفتم: ایشان (یعنی بنی صدر) در امر ارتش ورودی ندارد.بنی صدر برآشفت و گفت: من تاریخ 2500 ساله ارتش ایران را بلدم؛ شما چطور می گویید که وارد نیستم؟ گفتم: بله من آن را نفی نکردم، شما 2500 سال تاریخ ارتش را می دانید اما وضع کنونی و کار کنونی ارتش را اصلاً نمی دانید.که حقیقت هم همین بود. او شب می نشست چند نفر از برادران نظامی را جمع می کرد و با آنها مشورت می کرد، آنها هم به او خبر می دادند. ...
هرگز این 8 جمله را به فرزند خود نگویید
به گزارش برنا؛ در حال صحبت کردن با دوستی هستم که مدت هاست او را به خاطر مشغله های زندگی ندیده ام، خیلی هیجان دارم و خوشحالم که بعد سال ها می توانیم گپی بزنیم و دلی از عزا درباره شرح اتفاقات زندگی مان در بیاوریم، در همین حین مدام دستی دامنم را می کشد و مدام می گوید: مامان، مامان ، پسر دو ساله ام هست، چند بار دستش را پس می زنم چون سخت مشغول حرف زدن با هیجان زیاد هستم. دوباره و سه بار و ...
معرفی برگزیدگان مسابقه گویندگی راض بابا
همزمان با چهل و سومین سالگرد هفته دفاع مقدس ویژه برنامه برای وطن، به راه حسین (ع)، به نام شهید در فرهنگسرای اشراق برگزار شد. در این ویژه برنامه که با رویکرد محتوایی به منظور افزایش آگاهی تاریخی نوجوانان نسبت به دفاع مقدس و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت برگزار شده بود خانواده شهدا نیز حضور داشتند. در این برنامه همزمان سومین مسابقه گویندگی راض بابا نوشته طاهره کوهکن با هیأت داورانی متشکل از فاطمه محمدی ...
طی صفا و مروه و چشم انتظاری خاله صغری برای پسر شهیدش
می دهد: پسرم کمک خرج ما بود، اول نمی خواست به سربازی برود و من اصرار کردم که برود اما بعد از چهار ماه که بازگشت می گفت من دیگر اینجا نمی مانم؛ جایم آنجاست؛ به او گفتم رفتنت به اصرار من بود حالا اگر بازنگردی همه مرا مقصر می دانند و گفت: نه به تو چیزی نمی گویند من خودم می خواهم بروم. هر دفعه تکه ای از خاطرات پسر بیست ساله اش را که برای بارها و بارها در این چهل و دو سال مرور کرده است را ...
هرز بودن های هر روزه شوهرم مرا را به جایی رساند که خودمم...!
اذیت شوند. البته الان بچه ها اصرار به جدایی من دارند، اما من به خاطر ازدواج و آینده بچه هایم نمی توانم این کار را کنم. من یک دختر و یک پسر دارم. دخترم 14ساله و پسرم 13ساله است. هر دو نیاز به پدر دارند. نمی خواهم همین چند ساعتی که هر روز پدرشان به آن ها سر می زند را از آن ها بگیرم آرزو: نمی خواهم هوویم از ناراحتی من باخبر شود تا زندگی اش خراب شود آرزو ...
ابراهیمی: باور می کنید 13 سال است استادیوم نرفته ام؟
شرایط و مرور خاطرات گذشته سخت نمی گذرد؟ صد درصد سخت می گذرد. من که اگر هر روز استادیوم شیرودی را نمی دیدم روزم شب نمی شد، الان 13 سال است که استادیوم نرفته ام. در هیچ مراسمی هم حضور ندارید؟ شما دعوت نشده جایی می روید. همین تیم النصر که آمده بود اصلاً به ما نگفتند چون دوست مان ندارند و اگر انتقاد سازنده ای هم به نفع تیم و برخلاف میل شان باشد را به راحتی می زنیم. ...
سرداران، سربه داران
بفروشین یا نفروشین؟ من چی کاره م؟ این البته تنها بخشی از خاطراتی است که درباره شهید خلبان عباس بابایی نقل شده است. ایشان شخصیتی دانستند با وجوه فراوان که صفحات فراوان می شود درباره شان نوشت. اصلا نفهمیدم جانشین فرمانده است! شهید مهدی باکری تولد: 1333 شهادت: 1363 شهید مهدی باکری، سال 1333 در میان دوآب، از شهرهای جنوبی استان آذربایجان، به دنیا آمد. او از فرماندهان ...
زمانی که از تنوع طلبی شوهرم مطلع شدم خودم هم....!
...> لیلا که در حال حاضر مادر یک دختر سه ساله است، درباره رابطه همسرش با خودش به عنوان زن دوم می گوید: اصلا کمبودی در زندگی ام ندارم. خودم ابتدای ازدواج شرط گذاشتم، که همسرم برای نهار تا بعد از اذان مغرب، در کنار همسر اول و بچه هایش باشد. برای شام و استراحت تا فردا صبح که به کلاس درس و سرکار می رود، به منزل من بیاید. اوایل دوران عقدمان کمی این حس را داشتم، که شوهرم بین ...
دیدی مامان جان؛ گفتم خدا حواسش به ما هست!
...:همه چیز از یک استوری در اینستاگرام شروع شد.یک متن عجیب پر از کنایه.چه خوب که حالا فضای مجازی هست و می شود خیلی از بغض ها را آنجا فریاد زد.می شود گفت و شنید اما اشک هایت را کسی نبیند.می شود با دوستانی درد دل کرد که خیلی از آنها را اصلا ندیده ای و می شود یکدفعه که بغض داشت گلویت را فشار می داد سفره دل زندگی ات را بریزی وسط دایره و از یک اتفاق شوم حرف بزنی.از اتفاقی که نمی شود بوق دست ات بگیری و ...
سخت ترین کلمات عمر یک مادر را بخوانید | وصیتنامه یک رزمنده برای پسر 16ماهه اش را ببینید
خدا بعد از 3فرزند دختر به آنها بخشیده است. نقل روز تولد علی که به میان می آید دل زهرا خانم بیشتر می سوزد و آن روزها را این طور تعریف می کند: پدر علی کارمند مجلس شورای اسلامی است. سال 1369 برای مأموریتی به کشور امارات اعزام شد و ما هم همراهش به آنجا رفتیم. پیش از تولد علی، من به ایران آمدم و تا 40روزه شد اینجا ماندم. آن روزها ما خیلی خوشحال بودیم. خواهرانش که کوچک بودند با خوشحالی به همه می گفتند ...
درباره رسول دوست محمدی که برای دفاع از خیمه امام حسین(ع) شهید شد | آقا رسول مایه افتخار شهر است
و همه کسانی که شهید رسول دوست محمدی را می شناختند رنج دوری او را تحمل کردند، اما دارم فکر می کنم دخترک شش ساله اش بیش از همه در این یک سال رنج نبود بابا را چشیده است. او دیگر آغوش امن پدر را ندارد تا هر وقت از کسی یا چیزی فرار کرد به سمت او بشتابد و دوان دوان با آن صدای کودکانه بگوید بابا! بابایی! و بعد بابا رسول دست های باز شده اش را به دخترکش نشان دهد برای اینکه آن امنیتی را که می خواهد به ...
گزارش/ روایت بابا ایاد از روزهای نخست جنگ/ماجرای شجاعانه نجات زن خرمشهری
... بابا ایاد گفت: با چند نفر از بچه های روایتگر به دیدار حضرت آقا رفته بودیم، زمانی که بنده را به ایشان معرفی کردند روبروی آقا نشسته بودم، من را سه بار با نام بابا ایاد صدا زدند، خدمت ایشان رفتم، از آن زمان به بعد همه مرا با این اسم صدا می زنند؛ در زمان محاصره آبادان که حضرت آقا به عنوان نماینده حضرت امام خمینی در شورای دفاع به آبادان آمده و همراه شهید جهان آرا منطقه را بازدید می کردند ...
برگی از دفتر خاطرات یکی از مهندسان جبهه ها ورق خورد
.... وقتی این حرف را می شنود ناراحت می شود و از مامور می خواهد تا او را به محل استقرار فرمانده راهنمایی کند، فرمانده هم که وی را می بیند همان حرف مامور را تکرار می کند اما او به دلیل این که بچه روستاست و مشقات زیادی را متحمل شده می خواهد فرمانده را مجاب کند ولی فرمانده قبول نمی کند و او با ناراحتی می گوید: حالا که اجازه رفتن به جبهه را نمی دهید می روم به پنج راه مشهد و اگر به راه ...
سردار معروف سپاه که لقبش سیدالشهدا بود
فرماندهان گردان های لشکرهای سپاه از جمله هفت فرمانده گردان لشکر علی بن ابی طالب به شهادت رسیدند. سیدالشهدای جبهه های حق علیه باطل سردار محسن رضایی شنیدن خبر شهادت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص) را اینگونه روایت می کند: خبر را از بیسیم شنیدم. حتی اگر استراحت هم می کردم، می گذاشتم بیسیم روشن باشد تا بفهمم چه اتفاقی دارد می افتد. من اصلا با صدای بچه ها می خوابیدم و بیدار می شدم ...
ولیعهد زیرسایه خان بابا
عهد و... هستند که همه این مفاهیم ریشه در مذهب دارند و هر پیامی به مذهب بازمی گردد. خاطره بازی با زنده یاد محمودی هژیرآزاد از خاطراتی که با زنده یاد حسام محمودی در سریال رحیل داشت، می گوید: خدا رحمتش کند. نمی دانم چرا این قدر زود از بین ما رفت. کار خداست. من و خانمم و پسرم کرونا گرفتیم. من و همسرم با 10 درصد درگیری ریه نجات پیدا کردیم اما پسر 36 ساله مان را از دست دادیم. ...
شهادت؛ کمال هر انسانی
...> اصلا انگار هفت هزار بانوی شهید از تاریخ کشور حذف شده بودند. اینترنت را که زیرورو می کردی هم چیز زیادی از آن ها پیدا نمی شد. آن هایی که معروف تر بودند، فقط یک زندگی نامه کوتاه داشتند: تاریخ تولد و شهادت و علت شهادت. از همه شان هم یک چیز نوشته بودند: شهید خیلی مهربان بود، خیلی مذهبی بود، خیلی باحجاب بود. همین! اگر کمی خوش شانس بودم، چندتا خاطره هم پیدا می کردم. بعضی از شهدا هم ...
نگاهی به دردسرهای والدین در خصوص تکالیف مدرسه فرزندانشان
سمیرا شاهیان | شهرآرانیوز؛ تکلیف مدرسه برای دانش آموزان و صدالبته پدرومادرهایشان همیشه شبیه باری سنگین روی دوششان بوده است؛ از همان اول مهر چه در روز تعطیل و چه غیرتعطیل، دائم مامان و بابا ها باید فریاد وا تکلیفا! سر بدهند و بچه ها هم به درِ بی خیالی و شب ها هم خودشان را به خواب ناز بزنند. درحالی که تکالیف خواندنی و نوشتنی، بخش مهمی از فرایند یادگیری را تشکیل می دهد و با اندکی برنامه ریزی و ...
تهیه فیلم خصوصی از آزار سیاه 20 زن و مرد مسن در تهران!
. اولین بار زمستان سال گذشته بود که مردی به ماموران مراجعه کرد و گفت از سوی یک جوان مورد سوءاستفاده قرار گرفته و اموالش به سرقت رفته است. این مرد گفت: جوانی حدوداً 20 تا 25 ساله خودش را به من نزدیک کرد و مدعی شد که دانشجو است. او طوری صحبت کرد که حرف هایش را باور کردم و دلم برایش سوخت و سعی کردم کمکش کنم. چون تنها بودم به خانه دعوتش کردم، وقتی چای آوردم نمی دانم چه شد که یکباره بیهوش شدم ...