سایر منابع:
سایر خبرها
زن 18 ساله در حلقه پسران هوسران
تفکرات اشتباه زندگی و آینده ام را درحالی نابود کردم که در همین روزها با جوانی به نام داوود آشنا شدم. او هم پسری معتاد بود و ما در کنار یکدیگر مواد مصرف می کردیم . این آشنایی به دلباختگی رسید و من عاشق او شدم . دیگر همه اوقاتم را با داوود می گذراندم و احساس عاطفی عجیبی به او پیدا کرده بودم. به گونه ای که به همه خواسته هایش توجه می کردم و نمی گذاشتم از من ناراحت شود ولی او نیز بعد از مدتی خیلی راحت مرا ...
مرد میدان و سردار خستگی ناپذیر
. برادرم صدای زیبایی داشت و اذان های سه وقت نماز را با صدای زیبا و رسایی می گفت. دوران کودکی و نوجوانی بازی هایی که در زمان کودکی با شهید داشتیم بنده یادم نمی آید؛ فقط یادم می آید آن زمان که هنوز تک دختر خانواده بودم و خواهران دیگر به دنیا نیامده بودند، برادرها بچه بودند و در یک باغ کار می کردند. بعد از باغ آلو می آوردند و می فروختند.من هم مدام می گفتم: برای من این را بخرید، آن را ...
صیغه پسر چرب زبان شدم اما او هر روز از من می خواست...!
شان هنوز باردار نشده بود به خواستگاری من آمد و مرا نیز به عنوان همسر دوم خود برگزید. پدرم که در افغانستان کارگری می کرد و اوضاع مالی خوبی نداشت از این ازدواج خیلی خوشحال بود. خلاصه من به خانه عبدالرحمان رفتم و در 15 سالگی دخترم را به دنیا آوردم ولی همواره هوویم به من حسادت می کرد تا این که شوهرم تصمیم گرفت برای یافتن شغلی بهتر و درآمد بیشتر به ایران مهاجرت کنیم. با وجود این، همسرم به چشم یک خدمتکار ...
قتل مرد نابینا در سناریوی ساختگی مادر و دختر کوچک خانواده / ادعای عجیب پس از رازگشایی علت مرگ + عکس و ...
، دختر و نوه اش برای درمان به تهران نقل مکان کرده اند و زمانی که این حادثه رخ داده هر 3 زن (همسر،دختر و نوه) در خانه حضور نداشتند و بازپرس پرونده با توجه به اینکه پدر خانواده نابینا بوده و نبود اهالی خانه کنار مرد نابینا شک وی را نسبت به مرموز بودن حادثه بیشتر کرد. همسر متوفی در بازجویی های ابتدایی به بازپرس براعه گفت: زمانی که همسرم فوت کرد من هنوز از محل کارم به خانه بر نگشته بودم و دختر و ...
چرخش سیب سرنوشت در دستان ربه کا
از تبادل نظر در این باره داستان مجموعه با وجهی که اکنون به تصویر کشیده شده است، آماده و جلوی دوربین رفت. من بیشتر کارهایی که پیش از این سریال انجام داده بودم، بیشتر بر پایه طنز بود، در حالی که این اثر یک ملودرام به شمار می رود و در متن، مواردی وجود داشت که من نسبت به آنها علاقه مند بودم و در جهت گسترش این موارد تلاش کردم. برگه سوم عشق گمشده ربه کا همان طور که بیان شد در این ...
فرار مرگبار نوعروس افغان و معشوقه اش یک روز بعد از عقد/ مرد خشمگین بعد از 6 سال خون به پا کرد
؛ من آفتاب را دوست داشته و دارم . قصد دارم اگر قصاص نشدم با او به زندگی ادامه دهم. او یک دختر و پسر دارد که طبق رسم ما پسرش نزد خانواده پدرش می رود و دخترش نزد آفتاب می ماند . با این شرایط هم راضی به ادامه زندگی با او هستم . او روز بعد از عقد در سال 1394 فرار کرد و شش سال دنبال او بودم . من به خانه رحمان رفتم تا همسرم را پس بگیرم اما او با اسلحه به ما شلیک کرد و مجبور شدم در دفاع از خودم و همراهم او ...
فوتبال به بیست کویید ضربه زد
. هر چه فکر می کنم جز ابراز لطف و محبت یادم نمی آید. گاهی از این همه مهر و محبت مردم خجالت می کشم و دلم می خواهد کارهایی کنم که مردم بیشتر خوشحال شوند و لذت ببرند. جواب این سؤال سخت است چون نقش ها مثل بچه های آدم است که نمی توان بینشان فرق گذاشت. می توانم بگویم برای همه نقش ها. معتقدم بازیگر برای ایفای هر نقش باید خودش را به چالش بکشد، اطلاعات کافی درباره آن داشته باشد ...
جلال آل احمد به قلم خودش: نزول اجلالم به باغ وحش این عالم 1302بود/ کودکی ام در نوعی رفاه اشرافی روحانیت ...
مردند و حالا برادرزاده ای و یک شوهرخواهر دیگر روحانی اند، و این تازه اول عشق است که الباقی خانواده همه مذهبی اند. با تک و توک استثنایی. برگردان این محیط مذهبی را در (دید و بازدید) می شود دید و در سه تار و گله به گله در پرت و پلاهای دیگر. نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال 1302. بی اغراق سر هفت تا دختر آمده ام که البته هیچ کدام شان کور نبودند اما جز چهارتاشان زنده نمانده اند. دو تاشان ...
چاپ مهیار؛ بال های اوج آشنا
ها سرمایه ی اصلی شان را در ماشین آلات به روز و مکان چاپخانه و سرمایه در گردش می دانستند، چیزهایی که به نظر من بعد از نیروی انسانی قرار می گیرند و اولویتی بر این مهم ندارند. باید توجه داشت که زمان اصلی سرعت گیری و پیشرفت چاپ مهیار درست با شدت گرفتن تحریم ها، کمبودها، گرانی ها و پاندمی کرونا رخ داد؛ زمانی که همه ایستایی و حفظ دستاوردهای پیشین را موفقیت می دانستند. مطمئناً اگر این دوره کار ...
خاطرات شیرین شیرجه رو 100 ساله ایرانی
شنا و چوب را رها می کردم و پس از آن شنا کردن را یاد گرفتم. پدرتان شنا کردن را به شما یاد داد؟ خیر. خودم بین همان بچه هایی که با هم شنا می کردیم، یاد گرفتم. بعضی از بچه محل های ما پشتک وارو می زدند و از نظر سنی بزرگتر و تقریبا 20 ساله بودند. بزرگ و کوچک همه به درون آب می آمدند. بعد من خیلی علاقمند شدم که چگونه آن ها می چرخند و به درون آب می آیند. پس از آن خودم شروع به انجام دادن ...
پشت پرده زندگی کودکان رها شده و تحت سرپرستی
واقعیتی را از من پنهان کردی. تو فرزند پدر و مادرت نیستی و تقاضای فسخ نکاح و بخشیدن مهریه را داشت . از او می پرسم برخوردش با این ابلاغیه چه بود؟ او می گوید: شوکه شده بودم و بی اختیار اشک می ریختم. من از نظر ظاهری سیب و دو نیم پدرم بودم و باور نمی کردم این حرف واقعیت داشته باشد؛ اما واقعیت داشت . بعد از چند هفته کلنجار رفتن با خودم، این موضوع را با مادرم در میان گذاشتم و متوجه شدم من را ...
اعتراف قاتل: رحمان همسرم را دزدید و به ایران فرار کرد
ای به پای من شلیک کرد که روی زمین افتادم بعد هم گلویم را فشرد که داشتم خفه می شدم اما کریم به دادم رسید و او را با چاقو زد. دوشنبه هم گفت: من می خواستم با میانجیگری مشکل را حل کنم اما کار به درگیری مسلحانه کشیده شد.کریم بار دیگر به جایگاه رفت و گفت: من اگر می خواستم او را بکشم همان ابتدا با گلوله کارش را تمام می کردم. من رفته بودم تا مسالمت آمیز همسرم را پس بگیرم که کارمان به درگیری ...