سایر منابع:
سایر خبرها
شکار دختران دانشجو؛ دختر: پارسا مرا به پارتی برد مورد آزار و اذیت قرار داد و از من فیلم گرفت
روزی او را از دست بدهم نداشتم. یک روز پارسا ازمن خواست بهانه ای جور کنم و به دیدنش بروم، من هم بدون اطلاع والدینم به سمت شهر او راه افتادم فقط یکی از دوستانم را در جریان گذاشتم. پارسا در ترمینال منتظرم بود. از دیدنش احساس خوبی داشتم. او از من خواست همراهش به جشن تولد یکی از دوستانش بروم و قول داد که اتفاقی نمی افتد. وقتی به آنجا رسیدیم. آن طور که فکر می کردم نبود. عده ای دختر و پسر با سرو ...
بهای سنگینی که برای زندگی شیشه ای داد
را جلوی هر کسی دراز می کردم تا کمکم کنن تا بتوانم پول موادم را جور کنم. دیگر هیچی نداشتم شغلم، خانواده ام و دانشگاهم را از دست دادم همش احساس ندامت داشتم و با خودم می گفتم کاش وارد مهمانی نمی شدم یا حداقل لب به مواد نمی زدم ای کاش عاشق دختر خالم نمی شدم. هر روز که می گذشت شرایطم وخیم تر می شد و من هیچ کاری از دستم برنمی آمد فقط مجبور بودم هر جور شده موادم را تهیه کنم. ...
روایت یک زن از غیرت یک تکاور ایرانی
از یاد بردم اسیرم و این سرباز دشمن است که با اسلحه بالای سرم ایستاده است. با دندان دست هایم را باز کردم. سپس دست خواهر بهرامی را نیز باز کردم. هرچه سرباز فریاد می زد گویی گوشی برای شنیدن نداشتم. تکه ای باند را که برای احتیاط دور جوراب و پایم بسته بودم، باز کردم و با آبی که در قمقمه ی کمری تکاور مجروح بود، صورت خون آلودش را شست و شو دادم. از ناحیه ی چشم شدیداً آسیب دیده بود. بعد از شست و ...
دانشجویانم جای فرزندانم هستند
برای من دیکشنری آلمانی به فارسی و فارسی به آلمانی فرستاد. ولی در همان جاهم دو معلم داشتم که یکی از آن ها به من آلمانی و دیگری به من انگلیسی می آموخت. آن خانواده ای هم که من نزد آن ها بودم دارای سه پسر بودند که من را هم مانند دخترشان پذیرفتند. من هم در این مدت فقط درس می خواندم. در کلاس ها ردیف اول کلاس می نشستم و هرچه که استادم می گفت را می نوشتم. استاد زبان آلمانی ام از من می پرسید ...
رضاییان: دوست دارم به اروپا بروم
ناراحت هستم. چند روز از شدت ناراحتی نتوانستم از خانه ام خارج شوم. دوست داشتم با پیراهن پرسپولیس قهرمان شوم و خاطره ای خوش داشته باشم. هوادارانی که تشویق مان کردند می توانند الگوی خوبی برای همه باشند. تیمی که فقط حمایت هواداران را داشت و مشکلات زیادی را از ابتدای فصل متحمل شده بود توانست در نهایت مدعی قهرمانی شود. این در حالی بود که خیلی ها می گفتند باید برانکو برود و خیلی ها رایزنی هایی می کردند ...
امتناع زن از پذیرش پیشنهاد صیغه توسط کارگرش، منجر به قتل شد
قصد خروج از کشور را دارد که در نهایت وی از کشور خارج شد؛ قبل از خروج به من گفت که نزد مادرش بروم و به وی در اداره امور شرکت کمک کنم؛ من مورد اعتماد آنها بودم و حتی کلید گاوصندوق شرکت را همراه داشتم، چند روز قبل از قتل به تهران آمدم و به سمیرا پیشنهاد ازدواج دادم اما او مخالفت کرد و گفت که باید با دخترش مشورت کند تا اینکه شب وقوع قتل، سمیرا با من تماس گرفت و از من خواست شب به شرکت بروم و شام را ...
قتل زن برای رد درخواست ازدواج موقت
گفتم چند ساعت دیگر کارگرهای شرکت می آیند و او را نجات می دهند اما نمی دانستم که این آخرین لحظه های عمرش است. فردای آن روز برای کار به شرکتی خدماتی رفتم و بعدازظهرش به سمت سمنان حرکت کردم تا خواهرم را بردارم و با هم به شهرمان برویم. دستگیری متهم همسر، دختر 15 ساله و پسر 7ساله ام منتظرم بودند. بعد از آن دیگر به تهران نیامدم تا اینکه روز دوشنبه یکی از صاحبکارهایم با من تماس گرفت و ...
فریبا از ترک اعتیادش به شهوت می گوید: لطفا من را قضاوت نکنید / 7 سال زندگی پاک و بدون وسوسه
زیادی داشتم که همین مساله سرانجام مرا به ته منجالب کشاند، ناامید و افسرده شده بودم. چند ماه بعد، ناامید از همه جا، خودم را به بهزیستی معرفی کردم. روانشناسان تشخیص دادند که من ترنس هستم و جنسیتی دوگانه دارم. من یک معتاد به مواد، معتاد به روابط جنسی، یک بیسواد، در به در و البته تنها بودم با یک عالمه پروندهی خودکشی ، خودزنی و... در این شرایط با خانمی آشنا شدم که در خارج از کشور زندگی می کرد. او انجمن ...
سردار شهید حمید ایرانمنش/ شهیدی که "مدال فتح" گرفت
، خیلی خوشحال شد. با خنده گفت: فاطمه خدا کند پسر باشد. گفتم: انشاالله. اما دل توی دلم نبود. چند روز بعد عازم مأموریت شد و چند ماهی به خانه نیامد. در دلم آشوبی برپا بود. می ترسیدم فرزندم دختر باشد و حمید از خانه و زندگی دل بکند. می ترسیدم مبادا با به دنیا آمدن این بچه، ما از یکدیگر دور شویم و او دیگر آن مهر و محبت سابق را نداشته باشد. دلداری های مادرم هم اثری نداشت؛ کابوس شبانه ی من، آن روزها ...
اعتماد بی جا زندگی ام را نابود کرد
دیگر پاسخ تلفن هایم را نداد و گوشی خود را خاموش کرد. هرچه دنبالش گشتم نتوانستم ردی از او پیدا کنم. کم کم بعد از من طلبکاران دیگر هم پیدا شدند و تازه فهمیدم که کلاه بزرگی سرم رفته است. با پیگیری های من و بقیه طلبکاران متوجه شدیم چند میلیارد پول به جیب زده و از ایران فرار کرده است و دست ما هم دیگر به جایی بند نیست. موعد چک خودم هم رسید، از کارخانه یک هفته وقت گرفتم منزلم را زیر ...
حرف های ورزشی ارشا اقدسی که در خندوانه خودش را آتش زد/روزی مفت می میرم!
انجام می دادم. *اولین کار محیرالعقولی که انجام دادی چی بود؟ با دوچرخه می خواستم از یک کانال آب که در شهرها هست بپرم و فکر می کردم همینطور پا بزنی هر چی سرعت بگیری خودش بالا می رود، نمی دانستم اینها رمپ می گذارند با سرعت رفتم، یک متر هم نپریدم توی کانال افتادم و فقط نگران دوچرخه ام بودم که نو بود. *چند سالت بود؟ چهار یا پنج سال. کلا خیلی علاقه داشتم از درخت بالا بروم. آن ...
در خواب چفیه اش را تحویلم داد
دفاع از حرم خانم زینب (س) از همه چیز برای شهید حسینی مهم تر بود به طوری که وقتی خبر می آوردند که دوستان وفامیل ها یک به یک به سوریه می روند احساس ناراحتی میکرد وچندین بارهم بیمارشدند. یکبار به سوریه رفت ومجروح شد و زمانی که می خواست برای بار دوم به سوریه برود مجروح بود یعنی در بیمارستان بقیه الله بستری بود. تحت عمل جراحی هم قرار گرفت، قرار بود بعد از مداوا برای کشیدن بخیه هایش به پزشک ...
گروگان گرفتن پدرزن برای فرار از مهریه
به گزارش خبرنگار ما، شامگاه هشتم بهمن ماه سال قبل مرد 54 ساله ای وحشت زده به اداره پلیس رفت و از تازه دامادش و سه مرد دیگر به جرم آدم ربایی و اخاذی شکایت کرد. شاکی در توضیح ماجرا گفت: من بنا هستم. چند روز قبل مرد ناشناسی با تلفن همراهم تماس گرفت و گفت خانه اش نیاز به تعمیرات دارد و از من خواست برای بازدید به خانه اش در حوالی مسعودیه بروم. او مدعی بود که شماره ام را یکی از دوستانش به او ...
پژمان جمشیدی، یکی از آن 50 کیلو آلبالو
... (می خندد) بعد از بازی در اتوبوس تیم نشسته بودم با پدرم تماس گرفتم تا ببینم چقدر به من افتخار می کند. ایشان از من پرسید نتیجه بازی چی شد؟ گفتم یعنی چی؟ مگر بازی را نمی دیدید؟ گفتند دقیقه 87 برق قطع شد! گفتم من گل زدم و بازی را بردیم. فکر کردم فقط برق منزل ما قطع شده. به دوستانم هم زنگ زدم و آنها هم ناراحت بودند پرسیدند نتیجه چه شد! این چه مسخره بازی ای بود که تلویزیون درآورد! ...
کلید شهادت صادق عمل به دانسته هایش بود/ مردم داری مهم ترین ویژگی صادق/ نمی خواست مدیون بیت المال بماند!
ماموریتی را می پذیرد تبعاتش نیز برایش نوش است، اما در دل نگرانی داشتم و با صلوات به ائمه متوسل شدم، چند ساعت بعد خبر مجروحیت صادق را آوردند و در آن لحظه فقط گفتم: خدایا رضایتم در رضایت توست و به آنچه امر می کنی تسلیم هستم. بعد پرسیدم که از چه ناحیه ای مجروح شده است؟ گفتند کمی دستش زخمی شده است. چند ساعت بعد با دستی باند پیچی شده آوردنش و گفت: بابا چیزی نشده فقط کمی دستم خراش برداشته؛ خودم نیز ...
در این خانه زمان متوقف شده است!
... “. عزمم را جزم کرده بودم به خانه شان بروم، مددکار بنیاد شهید گفت این جانباز اعصاب و روان است، کنترل رفتار ندارد، برایت قرار مصاحبه را هماهنگ می کنیم، اما تنهایی به خانه شان نرو. قبول کردم و قرار شد ساعت و روز مصاحبه را به من خبر بدهند، اما بعد از چند روز دوباره با من تماس گرفتند و گفتند همسر جانباز درخواست کرده کسی به خانه شان نیاید، اگر می خواهی هماهنگ کنیم حاج خانم به ...
در پی حضورآیت الله در گیلان؛ مراقب شمعدانی هایت باش ؛ اردیبهشت ، ماه عاشقی های بی ملاحظه است
که من نشسته بودم در پشت ترافیک نیمه سنگین به راننده ای که من سوار تاکسی اش بودم گفت من پول ندارم مرا تا میدان صیقلان می برید ! این که راننده ی تاکسی بعد از آن همه راننده ی بی معرفت یا چه می دانم هر چیز دیگر ترمز کرد و من از سر ناراحتی مبادا زن از من خجالت بکشد سرم را بلند نکردم تا به صیقلان رسیدیم بماند اما آیا می دانید روزانه چند نفر از همین زن های درگیر با فقر به راننده هایی برخورد می کنند که ...
اسب زرّین
: - پدرجان، من در تمام مدّت عمرم چنین آوازی نشنیده ام. اجازه بده به بندر بروم، کشتی را ببینم و صدای موسیقی را از نزدیک بشنوم. پدر درخواست دخترش را پذیرفت و به او اجازه داد. ضمناً به ندیمه های دختر دستور داد که چشم از او بر ندارند و مواظبش باشند. کشتی درست در کنار بندر لنگر انداخته بود. پنجره های کشتی باز بود ولی کسی درون کشتی دیده نمی شد. دختر پادشاه دستش را روی پنجره گذاشت و به ...
همه می توانند شهید شوند/ هرکدام از زخم های جانبازی ام نشانه است
.... آن زمان اگر می گفتند در هواپیما باز است می پریدم داخل که برای کمک به غزه بروم. این دغدغه را از زمان جنگ غزه داشتم. 4 بار برای رفتن تلاش کردم، اما نشد بعد از شروع بحران سوریه و عراق، 4 بار برای رفتن تلاش می کند و هر بار رفتن به زیارت را برای خانواده بهانه می کند. اما هر بار ناکام می ماند: یک بار حتی در عراق 12 روز ماندم ولی بازهم نشد. حتی یکی از فرماندهان گفت که برو ویزای ...
به چپ و راست کاری ندارم فیلم خودم را می سازم
دولت خاتمی اجازه اکران نداد یا مساله حوادث سال 88 که حیرت زده بودم. اوضاع خیلی پیچیده شد. حتی در حلقه خانواده هم این تفرق رخ داد. یعنی موضوع از بیرون به داخل خانه هایمان کشیده شد. اوضاع چنان در انتخابات88 توفانی و پیچیده شد که من میلی برای حضور نداشتم. سعید آجورلو: وارد هم نشدید. نه وارد نشدم ولی برای خودم نظری داشتم که آشکار گفتم. در جلسه ای که برای تبلیغ آقای موسوی دعوت شدیم گفتم من سال ...
چارچوب های بیهوده را شکسته ام
مشکل داشتم در بخش دیگری از نشست ایسنا، بابک کریمی که سال ها تجربه در حوزه تدوین داشته، درباره ورود دیر هنگامش به بازیگری سینما توضیح داد: اولین بار در 10 سالگی با بازی در فیلم درشکه چی وارد سینما شدم اما در مقطعی تصمیم گرفتم پشت دوربین بروم و به جایی رسیده بودم که با تصویر خودم در آینه، مشکل داشتم. با اینکه جلوی دوربین، دیده شوم مشکل داشتم. یعنی عکسم را به دفاتر فیلمسازی بفرستم ...
پیرزن حیله گر
؟ آشپز جواب داد: - مرا هم شناخت و گفت نوبت دومی رسید. این مرتبه نوبت کالسکه چی رسید. او هم رفت پشت در و آن قدر ایستاد که به تنگ آمد. در این موقع خروس سوم بانگ زد. پیرزن گفت: - این هم سومی. حالا دیگر موقع آن رسیده که من توی گور بروم. کالسکه چی دوان دوان نزد آشپز و نوکر برگشت و به آن ها گفت: - حالا چه کنیم؟ - برویم و از او خواهش کنیم که از گناه ما بگذرد. ...
ناگفته هایی از مبارزه بی امان آیت الله کاشانی با دولت هژیر
نوشته بودند. بوکسور بود. یکی هم حسین امامی. این دو تا مرا روی شانه شان بلند و جلوی دسته حرکت کردند. نظامی ها آمدند و صف کشیدند و سرتیپ دفتری هم رئیسشان بود. حالا من این وسط بودم و دفتری هم جلوی من بود. پرسید: می خواهی کجا بروی؟ جواب دادم: مجلس. گفت: این همه جمعیت به مجلس می روند؟ گفتم: طبق دستور آیت الله کاشانی باید جلوی مجلس برویم. یکی دو نفر هم می خواهند صحبت کنند و بعد هم می رویم. جنگی با کسی ...
از صندلی بانک تا کرسی ریاست فدراسیون دوومیدانی با مجید کیهانی
...، اردبیل و رشت رفتم. تمام این کارها را در یک روز و نیم انجام دادم. یک بار هم 8 شب به اصفهان رسیدم و تا 12 شب در جلسه بودم و نیمه شب با یکی از دوستانم به دنبال خریدن یک ساندویچ بودم. هدف من از گفتن این حرف ها این است که بگویم مسئله و انتقادها بعد از انتخابات فدراسیون به خاطر شخص کیهانی نبود و منظورم این نیست که بگویم من و دوستانم کار بزرگی کرده ایم. دوومیدانی ایران از لحاظ مدیریتی به ...
درسهایی که هزار و یک شب شهرزاد به ما آموخت
...: مگر یک مرد چند بار می تواند ببازد؟ اول به کودتاچی ها، بعد به سانسور چی ها، حالا هم به پالون چی ها (پالان چی ها و به روایتی دیگر پاگون چی ها). پس راز نخست محبوبیت شهرزاد را باید در عاشقانه بودن آن جست و دانست: یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرر است... هنر کارگردان و فیلم نامه نویس این است که قصه عشق را با سیاست گره زده و رابطه ...
مردی به بلندای خورشید/ ظهری به دلنشینی حضور پدر علم قرآن
به همین نحو خیلی کار عمیق و جالبی بود. سعی کردم روز به روز بیشتر به ایشان نزدیک شوم. متوجه شدم در جامعه ما قرآن خیلی مهجور است و اغلب مردم فقط برای ثواب قرائت قرآن را می خوانند نه اینکه قرآن را بخوانند، بفهمند و عمل کنند. خیلی هایی هم که دنبال تفسیر و علوم قرآن رفته اند، متأسفانه برای علم نرفتند و اغلب برای نشان دادن معلومات خود کار کرده اند. در مسافرت هایی که با استاد در مکه مکرمه داشتیم سه بار ...
رهبر انقلاب: وقتی با جوانان هستم احساس من مثل کسی است که در هوای صبحگاه تنفّس می کند
اسیراً انّما نطعمکم لوجه اللَّه (3)؛ یعنی حقیقتاً زندگی فقیرانه محض داشتند؛ در حالی که دختر رهبری هم هست، دختر پیامبر هم هست، یک نوع احساس مسؤولیت هم میکند. ببینید انسان چقدر روحیه قوی میخواهد داشته باشد تا بتواند این شوهر را تجهیز کند؛ دل او را از وسوسه اهل و عیال و گرفتاریهای زندگی خالی کند؛ به او دلگرمی دهد؛ بچه ها را به آن خوبی که او تربیت کرده، تربیت کند. حالا شما بگویید امام حسن ...
چماق دار
تا چشم وزیر بر او بیفتد و احضارش کند. وزیر آن روز چند بار از اتاق خود بیرون آمد و دوباره به آن بازگشت لیکن توجه و اعتنایی به باغبان بی چاره ننمود. بدین سان باغبان یک روز، دو روز، سه روز صبر کرد. سرانجام شامگاه روز سوم چشم جناب وزیر بر او افتاد و به لحنی خشمناک گفت: مثل این که چند روز است تو را اینجا می بینم، اینجا چه کار داری؟ باغبان به وزیر شرح داد که سه روز است منتظرم جناب وزیر مرا ببینند ...