سایر خبرها
همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید،خوشش بیاد
به گزارش گروه سایررسانه های دفاع پرس، سید ابوالفضل کاظمی یکی از فرماندهان دفاع مقدس می گوید: ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم ؛ دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود . جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت . وقتی کار تحویل تمام شد ،جلو رفتم و سلام کردم . بعد گفتم : آقا ابرام ،برای شما زشته ؛ این کار ...
اوّل دیگران!
خدا را دارند. وقتی دوستان خوبی مثل شما هستند، خیالم از اونها راحته! بعد خندید و گفت: باید اول به فکر دیگران باشیم، بعد خودمان . هر شب نوبت آب برای یک نفر بود. در مسجد آب را تقسیم می کردیم. با چند تا از بچّه ها می رفتیم. نوروزعلی بعد از نماز گفت: بچّه ها امشب کسی میاد تا زمین ها را آب بدهیم؟ یکی از بچّه ها گفت: نوروز علی! زمین تو آب درست و حسابی نخورده. باید به آنجا برسیم. ...
ماجرای سرقت بنزین از خودروی جهان آرا
همه نیرو هم اینجا لازم نیست، چون خطر زخمی و شهید شدن آنها را افزایش می دهد. با محمد سمت سنگرها آمدیم، گفتم: می خواهم جایی را نشان شما دهم که بجز بچه های مقر، کسی از آنجا اطلاع ندارد. گفت: کجا؟ گفتم: همین ساختمان نیمه ساز رو به رو گفت: آنجا چی است؟ گفتم: الان می بینید رفتیم داخل ساختمان، چشم محمد به یک انبار مهمات خورد با تعجب پرسید ...
دلنوشته همسر شهید مدافع حرم/ همه دلتنگیهایم فدای آجرهای حرم بی بی زینب (س)
گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، وقتی برای انجام یه گفتگو و صحبت صمیمانه باهمسر گرانقدر شهید عبدالحمید سالاری ، اولین شهید مدافع حرم استان هرمزگان، به منزل شون رفتم ، مریم همسرشهید ، میون حال وهوایش و حرارت حرف ها و خاطراتی که برایم با اشک و لبخند میگفت ، دلنوشته ای رو بهم داد ، او بهم گفت این روزها دلش خیلی عجیب گرفته و دلتنگ همسر شهیدش ده .متن دلنوشته که خوندم بهش گفتم اجازه دارم با خودم ببرم ...
تحصیل مخفیانه علوم حوزوی شهید ابراهیم هادی
سر خیابان رد میشدم. ابراهیم را دیدم. پرسیدم: داش ابرام کجا میری؟ گفت میرم بازار . سوارش کردم بین راه گفتم: چند وقته این پلاستیک رو دستت می بینم چیه؟ گفت هیچی کتابه! بین راه سر کوچه ی نایب السلطنه پیاده شد. خداحافظی کرد و رفت. تعجب کردم،محل کار ابراهیم این جا نبود. پس کجا میره؟ با کنجکاوی به دنبالش آمدم. تا اینکه رفت داخل یک مسجد ، من هم دنبالش رفتم . ...
ابرقویی نژاد: نویدکیا چنگ انداخت، دروغ گفت و تهمت زد/ جایگاه مدیریت را می دانم و وارد بچه بازی نمی شوم
کار را انجام دادم و این کار زمانی صورت گرفت که محرم نویدکیا نامه خداحافظی نوشته بود. وی افزود: با محرم تماس گرفتم و به او گفتم تو با این باشگاه بزرگ شده ای، سپاهان به تو کمک کرده تا به اینجا برسی و خودت هم بازیکن شاخصی هستی که به سپاهان کمک کرده ای و رابطه ات با سپاهان یک رابطه ای دو طرفه است. محرم با این صحبت ها راضی شد برگردد و به سپاهان کمک کند و قرار شد بدون اینکه صحبتی مطرح شود چه ...
به عباس می گفتم: چرا منو بدبخت کردی؟ او می گفت: سرپرست همه ما خداست
عباس بود. *خوابی که آرامم کرد من تا هشت روز بعد از شهادت عباس، نمی توانستم چیزی بخورم. حتی آب را به زور به خوردم می دادند. می گفتم: اول باید خواب عباس را ببینم و بعد چیزی بخورم . همه می گفتند: این طور که تو بی تابی می کنی، عباس به خوابت نمی آید اما من قبول نمی کردم. بعد از هشت روز بالاخره خواب شهادت و دست کشیدن روی سر و بوسیدن پیشانی اش را دیدم و آرام شدم. * عباس ...
رازهای زندگی رضا عطاران، از علت بچه دار نشدن تا ازدواج پدرش+تصاویر
خواهر و دوستان رضا عطاران کودکی درس خوان، زرنگ و حرف شنو!! پدر مهربانش با کلامی زیبا و دلنشین برای ما تعریف می کند: رضا بسیار باهوش و با استعداد بود، در تمامی دورن تحصیل و مدرسه اش، یک بار ندیده ام که او در خانه درس بخواند و یا مشقی بنویسد، گاهی با عصبانیت به او می گفتم: پسرجان تو چه جوری فردا می تونی امتحان بدی وقتی هیچی درس نخوندی! در جوابم با خونسردی می گفت: بابا ...
خون بازی 2 (این قسمت سفال خونی)
کشون با مادرم از خونه بیرون برد. من دم در خونه بودم ، صدای گریه مادرم طوری بود که پیش دوستام خجالت کشیدم. "خالم" به من گفت: شیرین جان وسایلت رو جمع کن بیا خونه ما. پدرم ما رو نگاه می کرد و حواسش اصلاً به حرف های شوهر خالم نبود. تو دست بابام همون وسایل همیشگی رو دیدم که داشت به شوهر خالم نشون می داد و می گفت: من از لج این هم که شده ترک بکن نیستم. هر غلطی که می خواد بکنه. تو حیاط خونمون یه ...
تا بیاد ثابت کنه ع.ف.خ کیه س؛ قِضاوِتا شدس
؟ گفت: منا بیخود معروف کردین. از آبروم میترسم. یه عمر با ارجا قرب زندگی کردیم، سرم تو آدما بلند بوده س. البته عزتا خدا میددخودشم اگه صلاح بدوند پس می سوند، اما خدا چشا داده س، چاهم داده س. پریروزا دیدم یه عکس درست کردن برا مم جواتی ظریف، سری یه زنی جوونا گذاشته بودن رو تنه زنی این مردی نجیب که یعنی آسکی یه زن دیگه م اسده س. گفتم: الای دست درد بیگیرید. الای وبادون بیگیرد. این کارا چی چیه س؟ میونه زنا ...
در تلگرام خواندم لشکر 25 کربلا در محاصره است
صحبت کردم. گفتم: قربان تو بروم. ان شاءالله دشمنانت نابود و کور شوند. گفت: مامان باز هم دعا کن. گفتم الهی موفق باشی پسر. بعد هم خداحافظی کردیم. زینب (س) روز یازدهم محرم در گودال قتلگاه بدن پاره پاره حسین را با دست هایش اندکی بلند کرد و فرمود: الهی تقبل منا هذا القلیل القربان و مادر سیدرضا هم می گوید: روز یکشنبه از سپاه آمدند و خبر شهادت را دادند و تبریک گفتند. من همان جا سرم را بلند کردم و ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (114)
شکایت کرد که بچمُ انداختید تو کلاس بچه خنگا مجبورشون کرد کلاسمُ عوض کنن. 12. از کل سه تا کتاب عربی دبیرستان فقط یه جمله هنوز تو یادم مونده: پس شد آنچه شد. 13. عموم روی وب کم لپ تاپش برچسب زده گفتم چرا زدی؟میگه هک میکنن میبینن منو،گفتم چرا باید کسی بخواد تو رو با شلوار کردی و عرقگیر ببینه؟ 14. هر کی بهتون گفت با تلاش، هدف بدست آوردنی هست رو یک پستونک بهش بدید تا صبح ...
سخنان جنجالی نویدکیا در نود
تیم را در دست بگیر ولی استیماچ را نمی توانیم برکنار کنیم. خلاصه با استیماچ جلسه گذاشتیم و او به من گفت که ممنونم از اینکه قبول کردی دستیارم شوی ولی به او گفتم من نمی خواهم دستیار تو شوم. یک روز قبل از بازی با استقلال بود که باقریان گفت به تهران بیا و رودر رو صحبت کنیم. دیدم قبل از تمرین خبری نشد و بعد از آن هم خبری نشد. به خوروش گفتم نمی گذارم با من بازی کنند. نمی گذارم که این تیم به زمین برود تا ...
عباس دست زد رو شانه ام و گفت: باید مرد باشی
باهم زیاد حرف میزدیم ولی تا حالا این جور یک باره چنین سوالی از من نپرسیده بود، گفت: "اگر یک روز تابوت مرا ببینی چه کار می کنی؟" گفتم: "عباس تو را خدا از این حرفها نزن. عوض اینکه دو نفری نشسته ایم یک چیز خوبی بگی ..." گفت: "نه جدی می گویم." دست زد رو شانه ام. گفت: "باید مرد باشی. من باید زودتر از این ها می رفتم ولی چون تو تحمل نداشتی خدا مرا نبرد اما احساس می کنم دیگر وقتش شده." گفتم: "یعنی چه ...
خاطره کامران نجف زاده از ناصر حجازی +عکس
مطلب؟کیه این نجف زاده؟". چند روز که گذشت لابد بی خیال شد که قبول کرد یک مصاحبه رودررو با کیهان ورزشی داشته باشد. "محسن خمارلو"ی عزیزم،استقلالی دو آتشه ای بود و هست رفیق ناصر خان بود. گفت :کامران هماهنگ کردم ولی نگفتم تو نجف زاده ای!گفتم:"خب حالا چکار کنیم؟"...گفت:ناصرخان که چهره ات را ندیده.گفتم با آقای "کامرانی!"می آییم. برای یک روزنامه نگار ورزشی مصاحبه زیرپوستی با ...
دخترِ پروین : بابا گفت بازیگر نشو!
خیلی دوستش دارم و عمو مجیدم. تشکر می کنم از آقای کیمیایی و اعتمادی که به من داشتند و نقشی را به من سپردند. امیدوارم یک بار دیگر بازی در مقابل دوربین آقای کیمیایی را تجربه کنم. تو رو خدا حواس تون به همه کسانی که اطراف تون زندگی می کنند باشد؛ شاید اون آدم در آن لحظه فقط به کمک و دلگرمی شما نیاز دارد. کاری نکنیم که دیر شود و بعد بشینیم زانوی غم بغل بگیریم که ای وای چه گوهری را از دست دادیم ...
تنبیه روحی یک دانش آموز در تهران!
نوع تنبیه این چنینی ممنوع است؛ مثلا در ماده 77 این آیین نامه آمده است: اعمال هر گونه تنبیه دیگر از قبیل اهانت، تنبیه بدنی و تعیین تکالیف درسی جهت تنبیه ممنوع است و در اعمال تنبیهات نباید بین دانش آموزان تبعیض و استثنایی قائل شد. داداش نداری مدرسه غیر انتفاعی ثبت نام نکن . تو که مشکل مالی داری بیجا میکنی بچه ات رو میفرستی غیرانتفاعی این همه بچه تو دولتی درس میخونن که ارزو دارن ...
انتخاب درست
می گیرم موفق ترم؟ یا او که بعد از لیسانس ازدواج کرد و بچه دار شد؟ مجرد ماندن انتخابم بود. آنقدر درگیر درس و کار شدم که فرصتی برای مسائل دیگر باقی نماند. با این حال گمان نمی کنم من انتخاب درست تری کرده باشم. یاد حرف مادرجانم می افتم. یک روز که آمده بود خانه مان و دیده بود من همه اش سرم توی کتاب است گفت: هرچقدر هم درس بخونی آخرش بهترین چیزی که ازت می مونه، اونی که باید همه رو خرجش کنی، یه بچه ...
کودکان در افغانستان به کرم ابریشم شبیه شده اند/ سایه شوم خیره سری و تعصب بر سر بچه های افغان
تومن یعنی حداقل قیمت به دست مخاطبان می رسانیم درحالیکه نزدیک 1600 تومان فقط هزینه چاپ آن می شود و از طرفی نزدیک 700 تومان هزینه طراحی آن می شود. البته ما بخشی از هزینه مجله را از مدرسه دریافت می کنیم. موسوی افزود: ما می خواهیم بچه ها همان دو هزار تومان را با میل شخصی خودشان پرداخت کنند. امیدواریم که بتوانیم حامی پیدا کنیم. در حال حاضر بخشی با عنوان اهدای مجله راه اندازی کردیم. یعنی فرد می ...
ابرقویی نژاد:نویدکیا حالت روحی روانی طبیعی نداشت/دروغ گفت و خودزنی کرد
داشت که در این برنامه حضور یافت. رئیس هیات فوتبال اصفهان در رابطه با بخشی از صحبت های نویدکیا که به وی مربوط می شد توضیح داد: در زمانی که نویدکیا حاضر به حضور در تمرینات سپاهان نمی شد بنده با هماهنگی باقریان و فرکی با او تماس تلفنی گرفتم و گفتم که فوتبال سپاهان در آن روزها به وجود او نیاز دارد. این صحبت های من زمانی مطرح شد که نویدکیا به حرف هیچ کس گوش نمی کرد. به او گفتم تو که سال ها ...
نویدکیا: گفتم برانکو را به سپاهان بیاورید/ به استیماچ گفتم فکر نکن ما احمقیم!
اما چون به خاطر رفتن زلاتکو کرانچار ناراحت بودم این کار را انجام ندادم و گفتم همه ما از رفتن کرانچار ناراحتیم. وی ادامه داد: پس از اتفاقات خاص در سیرجان به اردوی تهران رفتیم. فرکی هر روز ما را ساعت 11 صبح تمرین می داد و تا روز بعد همه آزاد بودند. روز بازی فرکی ترکیب تیم را اعلام و جلسه آنالیز را برگزار می کرد اما دستیاران تهرانی او حضور نداشتند. من در بازی با گل گهر مصدوم شدم و احساس کردم ...
برای ساخت برکینگ بد پول زیادی نداشتیم
فیلم های گنگستری دوست دارن، وقتی سوار ترن هوایی می شن و فیلم گنگستری می بینن بهشون دست می ده: هیجان سهیم شدن تو اون لحظات هیجان آور و اون زندگی های تیره و تار، حتی اگه شده برای یه بار. این اجازه به ما داده شده که زندگی والتر وایت رو کنارش تجربه کنیم و بعد می تونیم شونه ای بالا بیندازیم و همه این ها رو از خودمون بشوریم و بریم دنبال زندگی خودمون و مجبور نیستیم هزینه کارهای وحشتناک اون رو بپردازیم. ...
اولین درمان موفقیت آمیز سکته مغزی کودکان با استفاده از خون بند ناف اتولوگ
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی طب بازساختی به نقل از بنیان، این دختر بچه، در ابتدا به ظاهر طبیعی و سالم به نظر می رسد تا این که رفته رفته مشخص شد که ناهنجاری جمجمه ای وسیعی همراه با تو رفتگی استخوان گیجگاهی و آرواره بالایی سمت چپ دارد. نتایج MRI صورت گرفته روی لگن مادر نشان داد که وی دارای یک ناهنجاری در استخوان خاجی بوده است که این امر جنین را در کانال زایمان تحت فشار گذاشته و منجر به بدشکلی جمجمه ...
خاطرات شهید بچه مایه دار!
براق که به نظر می رسید حداقل روزی پنج شش بار مسواکِ شان می زند. این ریخت وقیافه چنان مجذوبم کرد که ناخودآگاه رفتم و کنارش نشستم. او هم فوری سلام کرد و حسابی تحویلم گرفت و باب رفاقت باز شد. حرف هایی که بینِ مان ردوبدل شد را به یاد ندارم؛ اما آنقدر خوش صحبت و خوش برخورد بود که روز دوم رفاقتِ مان گفتم که می خواهم بیایم منزلِ تان. او هم پیشنهادم را به فال نیک گرفت و قرار شد که بعد نماز برویم منزلِ شان ...
افسانه ی تئی تی پسر توآکائو
بچه ها با شادی و خوشحالی بسیار گرد آن می گشتند و نگاهش می کردند. بعد ایستادند و از تئی تی پرسیدند: - پدر و مادر تو کیستند؟ - پدرم توئی کورا نام دارد و مادرم توآکائو! بچه ها با تعجب بسیار گفتند: اما اینان که تو می گویی پدر و مادر ما هستند! . بعد بچه ها آمدند و به مادرشان گفتند که خانه ی دیگری ساخته شده است و به اصرار و ابرام از او خواستند که بیاید و آن را ببیند. مادر ...
ارتباط هوس آلود یک مرد با دوست دختر قبلی اش که حالا شوهر داشت
نظر می رسید. با اینکه کار درست و حسابی نداشت با تمام وجود و بدون هیچ شرط و شروطی به او بله گفتم. با مراسم ساده ای ازدواج کردیم، زندگی مان شیرین و بی ریا بود. تولد دختر کوچولویم خانه مان را روشن کرد. به برکت وجود این بچه کار و بار محسن هم رونق گرفت. فریبا دستش را روی پیشانی اش گذاشت، سرفه های ریز و پی در پی دقایقی او را به خود مشغول کرد و ادامه داد: پنج سال از زندگی مشترکمان گذشت. خانه و ماشین ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (113)
...... خدا کنه توش زرشک باشه... 18- دیدین تو این فیلما پسره نصفه شب میره لب دریا بعد یه دختره میره کنارش، اینا همش چرته من یه بار رفتم چندتا سگ دنبالم کردن. 19- اینکه میگن مشکلات را باید از یه زاویه دیگه دید همش دروغه. من از هر زاویه ای به جیبم نگاه کردم خالی بود. 20- به بابام گفتم پول بریز تو کارتم، زنگ زده میگه اسمت چی بود؟ 21. روزی که صوراسرافیل به ...
دیالوگ آژانس شیشه ای
. واسه این مملکت که هزار تا دشمن داخلی و خارجی داره، از صبح تا شب داریم جون می کَنیم؛ می کَنیم یا نمی کنیم؟ بعد آقا، خودی؛ شب عیدی می یاد اسلحه رو می ذاره رو شقیقه ما! این یعنی عدالت؟ چند تا جوون خونشونو برا آرامش این مملکت از دست داده باشن خوبه؟ چند تا؟ دِ بگو، خوب بگو دیگه. [خطاب به حاج کاظم] یه ذره فکر کنی از کارت خجالت می کشی! نویسنده و کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا محصول: 1376 ...
با معجزه ای در عصا!
تنها باید وزیر ورزش باشد و نه جوانان، اما دیگر کمی دیر شده است. از اواسط ماه دوم به او می فهمانند که تنها مدال برای ملت ما مهم است و تو عجالتا فقط وزیر "ورزش قهرمانی" هستی! یک ماه بعد، او که تبدیل به وزیر فوتبال شده است، باید تمام وقت در خدمت این رشته افتخارآفرین!، مربیان و حواشی آن باشد. خبر می رسد که ورزش بانوان برای کسی اهمیت ندارد، از ماه پنجم او فقط "وزیر ورزش ...
روز معلم پیاز هدیه گرفتم!
آموزش و پرورش گفتم سال بعد هم این روستا می مانم همه با خنده به من گفتند آنجا خالی است خیالت راحت باشد! آموزگار برای برآوردن آرزوی بچه ها به هر ضرب و زوری که شده سه چهارتایی از بچه ها را با خود به تهران می آورد و در میان اعجاب و بهت، آنها را در پایتخت می چرخاند. من فقط توانستم آرزوی چهار نفر از این بچه ها را برآورده کنم. این جمله را با حسرت می گوید و ادامه می دهد: فقط توانستم برای همین چهار ...