سایر منابع:
سایر خبرها
دانشجویی که با ماشین برقی کودکانه به جنگ بیکاری رفت
مسافرکشی می کند تا به همراه مهرداد با هم خرج زندگی را درآورند. مهرداد می گوید: پیش از اجاره ماشین به بچه ها کارگر ساختمان بودم. به خاطر کاهش ساخت و سازها، کم کم بیکار شدم. به پیشنهاد عمه ام به سراغ اجاره ماشین رفتم. از او می پرسم عمه شما در این کار است ؟ می گوید: بله ، چند سال پیش او پسر خود را به پارک می برد و در آنجا پسر عمه ام بچه ای را که با ماشین برقی بازی می کرده است را می ...
کاش پسرم این روزها را می دید
آغوش گرفتم، وقتی متوجه شدم مادر بودن چه مزه ای دارد و عشق مادر به فرزند و فرزند به مادر با هیچ عشقی روی زمین قابل مقایسه نیست، حسرت خوردم که چرا سال های خوب زندگی ام را به باد فنا دادم. حالا وقتی بچه ها مامان جان صدایم می کنند انگار جوان می شوم. انگار به روزهای گذشته برمی گردم... کاش مرتضی هم زنده بود... . هیچ وقت دیر نیست... چندین و چند گواهینامه دارد. از گواهینامه پرورش ...
شهاب مرادی: جوانان ما عشق ورزی بلد نیستند
...> مثلا تعبیر وارونه یک رویا را با وجودی که خیلی خسته شدم و خیلی حرص خوردم تا انتها دیدم. شهرزاد را دیدید؟ بله کامل دیدم. دوست داشتید؟ کارهایی مثل شهرزاد را از این حیث که خیلی خوش ساخت است و بازی ها عالی است، همه می پسندند. بازی آقای نصیریان فوق العاده بود. یک ماه قبل از شروع این سریال با ایشان سفری به شیراز داشتیم و تقریبا یک روز را از صبح تا شب با هم ...
بازیگوشی هایم را دنبال می کنم
.... در مشهد اجاره نشین بودیم. از این خانه هایی که دور تا دورش اتاق است؛در محله ای به نام بازارچه حاج آقاجان اطراف طبرسی که الان وجودخارجی ندارد. پدربزرگ و مادربزرگم در کربلا زندگی می کردند. به یاد دارم که از مشهد راه افتادیم و بالاخره رسیدیم به جنوب و از جنوب با قایق رفتیم بصره و بعد کربلا! آنجا یک دشداشه برایم خریدند که خیلی دوستش داشتم. وقتی می پوشیدم عجیب می شدم و با بقیه فرق می کردم. در همین ...
اولین عکس مخابره شده از رحلت امام 18 هزار دلار فروخته شد
دور میدان انقلاب بود نشسته بودم تا کمی درس بخوانم. رفت و آمد زیاد هلی کوپترها اجازه درس خواندن به من نداد و مرا کنجکاو کرد که چه اتفاقی افتاده است؟! به سمت دانشکده راه افتادم که متوجه شدم مردم حس و حال همیشگی را ندارند. نزدیک تر شدم دیدم همه دارند گریه می کنند. یکی به درخت تکیه داده، یکی به دیوار؛ جمعی از دانشجوها روی زمین نشستند و دارند گریه می کنند. عکسش هم هست، روزنامه ای پهن کردند و روی زمین دور ...
مادر لرستانی شهید حرم در برنامه ماه عسل: جواد را که در حرم امام حسین (ع) دیدم آرام شدم
استان آزادشده ی صلاح الدین ) تکفیری ها جواد را ترور کردند. ما مسلح نبودیم اما زمانی که تیر خورد از ماشین پیاده شد با توجه به این که در بازار بودیم جواد از دیگر دوستان خواست که تیراندازی نکنند. بعد از این که جواد را به بیمارستان رساندیم تکفیری ها برای اطمینان از شهادت وی آمدند و با درگیری که به وجود آمد 7 نفر دیگر از بچه ها هم شهید شدند. مادر جواد خاطرات روز شهادت جواد را مرور می کند و می ...
یک خبر داغ؛ مردی که مُچاله می شود!
کامیون سنگین و نیشخند زهرآگین مرد بنگاهی، چون نیشتر، جسم و روح زن را خراش می دهد:" همین؟!... با این پول، یه زیر شیروانی پنج متری هم پیدا نمی کنی!... ای بابا؛ مثل این که خیلی از دنیا پَرتی!..." ... زن، افسرده و دلگیر، پا بر پیاده رو و آسفالت سوزنده خیابان می گذارد و از درون می سوزد:" دیگه بسه خسرو، به خدا خسته شدم؛ الان چند روزه از صبح تا شب..." مرد به جای پاسخ، شرم زده سرش را پایین می ...
روایتی از 30 سال وطن فروشی منافقین - نقش گروهک رجوی درسرکوب عراقیها
اطلاعات به چه درد دو فلسطینی می خورد!؟ اطلاعاتی را که خواستند در اختیارشان قرار دادیم. آنها هم اسلحه کمری و چند چاشنی انفجاری به ما دادند. این سلاح ها را به رضا رضائی از اعضاء سازمان رسانده و گزارشی از این مسئله ضمیمه آنها بود. احمدرضا کریمی در اظهاراتش عنوان کرده بود یک نفر در جریان این اقدامات به من کمک می کرد. این شخص فردی به نام فاضل البسام یک دانشجوی عراقی بود که در ساختمان دانشجویان ...
شبنم قلی خانی: خودم را مدیون "مریم مقدس" می دانم
چند فیلم کوتاه هم ساخته است. با قلی خانی درباره حس مادر شدن و دنیایی که این روزها تجربه می کند، هم صحبت شدیم. مادر شدن تغییر در نگاه شما به زندگی ایجاد کرده است؟ وقتی مادر می شوی، زندگی کاملا متفاوت می شود و دیگر هیچ شب و روزی شبیه به هم نیست. من در کنار دخترم هر روز یک چیز جدید یاد می گیرم و با بزرگ کردن او در واقع روند تکامل انسان را از نزدیک می بینم. معتقدم زن تا مادر ...
ناگفته هایی از زندگی دکتر علی شریعتی: از خودکشی تا ...
نظمی و بی قیدی در همه چیز، نداشتن مشق و خط و کتاب و قلم و بی اعتنایی به درس و کلاس و معلم و عشق به خواندن و کتاب و صحافی و چیدن آنها و ... . پدرم اغلب جوش می زد که این چه جور بچه ایست. این همه معلمانت گله می کنند، پیشم شکایت می کنند، آخر تو که شب و روز کتاب می خوانی، کتاب هایی که حتی درست نمی فهمی، یک ساعت هم کتاب خودت را بخوان. این بچه چقدر دله است در مطالعه و چقدر خسیس در درس خواندن، اصلاً ...
حسرت کودکانه فرزندانم در گفتن بابا فدای دختر دردانه امام حسین(ع)/ تاکید شهید محمودی بر حجاب و نماز اول ...
...> همسر شهید می گوید: یک هفته قبل از اینکه راهی سوریه شود، ما نمی دانستیم اما خودش اطلاع داشت، اردویی از طرف مدرسه زهرا به مشهد گذاشته بودند که خیلی اصرار کرد که برویم. چهار روز مشهد بودیم یک روز قبل از اینکه برگردیم 15 بار به گوشی من زنگ زده بود و قصد داشت که موضوع رفتنش را اعلام کند اما وقتی شادی من و بچه ها را دید حرف نزد تا شبی که به خانه رسیدیم . کبری و بچه ها ساعت 9 و نیم شب به خانه می ...
سردار اشتری تنها کسی بود که به ما سر زد/ شهید مظلوم نیروی انتظامی
...، دانشجوها هم به بهانه های مختلف به خیابان ها می آمدند و تظاهرات می کردند. شلوغی خیابان ها از یک طرف، تمام نشدن گروگان گیری از سوی دیگر، شهر را متشنج کرده. چشم امید همه به ابوالفتحی بود. خوب می دانستند که او کارکشته است و از پس این ماجراها برمی آید. فرمانده بسم الله را می گوید. سوار هلی کوپتر می شود. چند نفر دیگر هم او را همراهی می کنند. رایزنی ها با گروگان گیرها شروع شده. دستگیری آنان قریب ...
نیلوفر سفید امیدی در دل کودکان سرطانی
دوستی را در وجود ما تقویت می کرد. به سراغ آنها رفتم. فاطمه یکی از این فرشته های زمینی است که در بخش هماتولوژی اطفال بستری است. دختری هنرمند و خلاق که در اتاقش یا کتاب می خواند یا کاردستی درست می کند. از او پرسیدم چه آرزویی داری ؟ گفت بعد از سلامتی امام زمان (عج) سلامت همه بیماران را از خدا می خوام. یکی از پرسنل بیمارستان می گفت هر وقت باران بیاید فاطمه زیر باران می رود تا برای سلامتی بچه ها دعا کند ...
آتش 20 متری روی سر مردم
از خانه های خود بیرون آمده و سه ساعت تمام به زبانه آتشی خیره مانده بودند که رنگ خانه های شان را تغییر داده بود . سامان می گوید: من از قرمز شدن رنگ خانه متوجه حادثه شدم. از بالکن بیرون را نگاه کردم، دیدم در چند متری، آتش از ساختمانی شش طبقه رفته بالا. بدون استثنا، همه مردم ریخته بودند بیرون. بعضی ها هم دست بچه های شان را گرفتند و رفتند پارکی که در چند صد متری اینجاست. شدت انفجار خیلی بالا بود. یک ...
ماجرای تکان دهنده جوانی که از دنیای مردگان برگشت
به گزارش " جوان ایرانی "، موقعی که با میترا آشنا شدم روزی بود که به همراه خانواده ام به یکی از جنگل های اطراف شهرمان رفته بودیم. نخستین جمله ای که به زبان راندم این بود: کدام مرد بدبختی با این ابلیس زیبا ازدواج می کند؟ این را گفتم، غافل از اینکه همان روز سرنوشت من تغییر می کند، آری سر و وضع ظاهری میترا به گونه ای بود که توجه همه پسرهای جوان را به خودش جلب کرده بود. البته چهره زیبایی ...
نفیسه روشن ، وکیلی که لباسش خبرساز شد؛ بیوگرافی + تصاویر
...، چمدان هم می بندیم و در فاصله یک تماس تلفنی همه چیز بر هم می ریزد. مخصوصا در فصل های پر سفر که هیچ خبری از مرخصی نیست. فصل هایی مانند تابستان یا عید نوروز. گاهی اوقات من، هم مرد خانه ام و هم زن خانه. یکسری مسئولیت ها بر دوش خود من است. اوایل ازدواج پول آب و برق خانه را نمی دادم و منتظر می نشستم که خودش بیاید بدهد اما بعد از یک مدت متوجه شدم که پرداخت نکردن قبض ها می تواند منجر به ...
تپش های نامنظم زندگی
یکی از همسایه ها به همراه یک خیر به خانه، یعنی همان مغازه مان آمد. بنده خدا وضعمان را که دید خیلی گریه کرد. رفت و چند روز بعد با کمک چند خیر دیگر پول روی هم گذاشتند و پیش پرداخت یک واحد مسکن مهر را جور کردند؛ یعنی همین خانه ای که الان در آن هستیم. روزی که به اینجا پا گذاشتم بهترین روز زندگی ام بود. دقیقا حال کسی را داشتم که از جهنم درآمده و به بهشت وارد شده است. چند ماهی را در شادی واقعی گذراندیم ...
این پسر دختر 18 ساله را از مرگ نجات داد/ پدرش چپ چپ نگاهم می کرد + عکس
... اما این اتفاق نیفتاد و با تلاش علیرضا، مرگ دست خالی بازگشت. آن حادثه چطور اتفاق افتاد؟ هفته پیش با خانواده برای تفریح به دره سید که یک منطقه کوهستانی در اطراف اندیمشک است، رفتیم. یک شب آنجا ماندیم. روز بعد، ساعت هفت صبح، برای گشتن در تپه ها از خانواده جدا شدم. کمی که پیاده روی کردم ناگهان از دور خانواده ای را دیدم که دخترشان روی خاک افتاده بود. تعجب کردم برای همین به سمت شان رفتم ...
دوباره زنده شدن جسم و قلب
ات قسم میدم که دل این مادر رو نشکن ... ای امام رضا (ع) من پسرم رو از تو میخوام ... و ... روایت لحظات پس از زنده شدن در یک لحظه همه چیز عوض شد ... نمی خوام به دروغ صحنه پردازی کنم، زیرا اصلا متوجه نشدم که چگونه از آن فضای بهت آور جدا و به کالبدم اضافه شدم ( بعدها پدرم گفت که پس از تصادف با ماشین ، یک آقای زائر که پزشک بوده مرا معاینه و مرگم را اعلام می کند، حتی پدرم نیز ضربان ...
خداوندگنجشک ها را دوست دارد
با بیان این مطلب می گوید:مرتضی با همه مردم فرق داشت بسیار مهربان بود و نمی گذاشت کسی از او ناراحت شود و اگر در مواقعی بین دو نفر دلخوری پیش می آمد تلاش می کرد که مشکل را حل کند و باعث وصل و رفع دلخوری ها می شد. امان از بغض سنگینی که راه نفس را می گیرد مدت ها بود که از جنگ در سوریه حرف می زد می دانستم فرمانده گروهی از بچه های اعزامی برای دفاع ازحرم حضرت زینب(س) است اما تصور هم ...
یک کارون چشم انتظاری
موتور یک قایق، صورت همه مان را به طرف کارون چرخاند. - خدا رسوندت... اون روز هم خدا رسوندت... داشت بلند صدا می زد: - نفر بعدی! و آهسته چرخید طرف من و گفت: - کدوم روز آبجی؟! گفتم: - منو یادت نمی آد؟!... چقدر دنبالت گشتم!انگار یادش رفت که نفر بعدی را صدا کرده و او رسیده کنار قایق. خیره نگاهم کرد و گفت: - صدات که آشناس... نکنه... تند حرفش را ...
حکمی که قرار بود به نام بقایی بخورد به نام بختیار خورد!
ملاقات بین دکتر و فرح پهلوی انجام می شود. دکتربقایی قبل از این ملاقات ها به شما زنگ زد و گفت زمزمه نخست وزیری او هست یا بعد از آنها؟ بعد از ملاقات ها زنگ زد. اشاره کردم که قبلاً هم احتمال نخست وزیری دکتر بقایی مطرح شده بود. مثلاً بعد از 15 خرداد هم چنین وضعیتی پیش آمد و بقایی از همه اعضای شورای مرکزی حزب زحمتکشان سؤال کرد که اگر قرار باشد من بروم و با شاه ملاقات کنم، به او چه ...
خاطرات خواندنی 5 زن غسال در بهشت زهرا
خط از آن کتاب ها باشد. صدایش برخلاف ظاهر آرامش بلند و رساست. ما دو روز در هفته را کار می کنیم و یک روز تعطیلیم. روزهای تعطیل کتاب می خوانم یا برای مادرم غذا درست می کنم. پدرم چند سالی است که به رحمت خدا رفته. برادرم ازدواج کرده و دو تا دختربچه دارد. گاهی هم همرا ه با خانواده برادرم می رویم دربند. برای شان کباب درست می کنم و به درس و مشق بچه های شان می رسم. میان حرف هایش ...
سرنوشت نوجوان متهم به قتل در گرو نظر روان شناس
اولیای دم بیشتر از این ناراحت شوند اما خواهش می کنم آنها به اشتباه فرزند خودشان هم فکر کنند. خودشان می دانند او چقدر پرخاشگر بود. متهم درباره اینکه آلت قتاله را چه کرد و چطور متوجه مرگ مقتول شد، گفت: وقتی دعوا کردیم و من بابک را زخمی کردم، آن قدر ترسیدم که فرار کردم. سوار ماشین شدم و به سمت گمرک رفتم. یادم نمی آید شیشه خونی را در ماشین گذاشتم یا جایی اطراف پل پرت کردم. بعد از اینکه پیاده شدم با ...
ماجرای آنانی که از برزخ بازگشتند
باشگاه خبرنگاران: در این گزارش پنج قسمت نخست ماجرای بازگشت از دنیای مردگان را می خوانید. **قسمت اول/مردی که 24 ساعت در سردخانه بود بوده اند انسان هایی که چند ساعت و حتی سه روز پس از مرگ زنده شده اند و اظهارات آنها در حالی که همه تصور می کرده اند برای همیشه کالبد خاکی را ترک گفته اند، دستمایه گزارش ها و فیلم هایی شده که مخاطبان را به فکر فرو برده است. برخی زندگی پس ...
حقوق چند صد میلیونی برخی مدیران، زیبنده نظام اسلامی نیست/ دولت از برجام نگوید، بانکها را اصلاح کند/ ...
ایرانی نیستند ونیایید، باید بیاییم تا از این بزرگواران تجلیل کنیم دشمن قصدش دست درازی به حرم دختر امیر المومنین است ، این بچه ها شاید در روز عاشورای سال 61 هجری نبودند ولی الان بعد از گذشت این همه سال به نوای ابا عبدالله لبیک گفتند واز حرم دختر امیر المومنین علی(ع) دفاع جانانه میکنند، این عزیزان در کنار همرزمان ایرانی خود به زودی زود ریشه شیاطین را می خشکانند ان شاالله رباط کریم؛ حجت ...
دعوای خونین بر سر یک دختر در پارتی شبانه
ثبت نام کنم در حالیکه مادرم به جای این که همچون هر مادری به دلیل قبولی دخترش در دانشگاه سراسری خوشحال بشه، تنها گفت:"اگرفرهام بیاد مرخصی و بفهمه، بیچاره مون می کنه. یادمه چند باری که توی دستت کتاب دیده بود، به من گفت که خوش نداره خواهرش بره دانشگاه و درس بخونه!" حق با مادر بود چون فرهام وقتی که برای مرخصی میان دوره به خانه آمده و از قبولی من در دانشگاه با خبرشد، قیامتی به پا کرد و در ...
گفتگو با اطفال درباره مسائل جنسی
. • مهارت نه گفتن را به بچه ها بیاموزید. • در مورد اعضای تناسلی؛ به بچه ها یاد دهید صحبت در این مورد خارج از عرف است و هر کسی خواست در این مورد با ایشان صحبت کند سریع شما را در جریان قرار دهد. بگویید این حرف ها فقط در چهارچوب خانه مطرح می شود. کودک 2 یا 3 ساله مراقبت های خاص خود را لازم دارد. کودک در این سن متوجه بدن خود و تفاوت های جنسی می شود و این توجه باعث می شود ...
روایت پسر 15 ساله از 10 دقیقه حیاتی برای نجات دختر جوان
با تلاش علیرضا، مرگ دست خالی بازگشت. آن حادثه چطور اتفاق افتاد؟ هفته پیش با خانواده برای تفریح به دره سید که یک منطقه کوهستانی در اطراف اندیمشک است، رفتیم. یک شب آنجا ماندیم. روز بعد، ساعت هفت صبح، برای گشتن در تپه ها از خانواده جدا شدم. کمی که پیاده روی کردم ناگهان از دور خانواده ای را دیدم که دخترشان روی خاک افتاده بود. تعجب کردم برای همین به سمت شان رفتم. وقتی رسیدم، دیدم پدر ...
متوسلیان با پاسپورت عباس عبدی به شناسایی رفته بود
المبین فرمانده گردان و در عملیات بیت المقدس فرمانده تیپ محوری بود درحالیکه 22 سال داشت و مسئولیت بسیار سنگینی در قبال چند هزار نفر از بهترین جوانان مملکت بر عهده اش بود. در عملیات فتح خرمشهر در جاده اهواز - خرمشهر دیدم چند نفر از بچه ها به هم نزدیک می شوند. زیر آن آتش سنگین از آن ها پرسیدم چرا انقدر به هم نزدیک می شوید. گفتند ما با هم رفیقیم. گفتم شما رفیقید اما گلوله که رفیق نمی شناسد ...