سایر منابع:
سایر خبرها
مریلا زارعی از همکاری با اصغر فرهادی و ابراهیم حاتمی کیا می گوید
حضور آقای حمید فرخ نژاد دلایلی بود که من را برای حضور مجاب کرد. اما بعد از گذشت چند جلسه دورخوانی احساس کردم توان کار در یک پروژه طولان مدت برای تلویزیون را ندارم و ترجیح دادم این همکاری را به زمان دیگری موکول کنم و از بازیگری در مجموعه انصراف دادم. این اولین برخورد من با آقای حاتمی کیا بود. قرار بود شما نقشی را ایفا کنید که بعدها سیما تیرانداز بازی کرد؟ بله، سیما تیرانداز ...
حاج احمد پس از شنیدن این خبر بی هوش شد
بده آن زمان مقام معظم رهبری نمایندگی وزارت دفاع را برعهده داشتند و ماجرای بمباران را به مهندس موسوی هم گفتم و خواستم این خبر را به اطلاع آقا برساند. شهید بهشتی گفت من این جریان را به بنی صدر هم اطلاع می دهم. بنی صدر فرد مهمی محسوب می شد چون فرمانده کل قوا بود. حدود یک ماه بعد از شهید بهشتی جویا شدم که آیا به بنی صدر خبر داد یا نه؟ ایشان گفت: بله به او گفتم اما جواب داد که شما به این ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (127)
بنداز تو اقیانوس آرام صبح بیای میبینی گودبرداری بزرگترین سازه آبی منطقه شروع شده یه جت اسکی هم با بلندگو سبزی قرمه میفروشه. 16. به مدیر گفتم ماشین جدیدتون مبارک؛ گفت اگه پشتکار داشته باشی و با برنامه عمل کرده و خوب کار کنی؛ انشالله سال دیگه مدل بالاترشو میخرم. 17. تازه ادبیات کامیونی و پشت نیسانی عادت کرده بودیم که با ادبیات پشت مانتویی در سطح خیابان های شهر مواجه شدیم. ...
توسل برای کسب رضایت همسر
نهج البلاغه که "اگر از پای یک زن یهودی خلخال بکشند همه مردان مسلمان باید به پا خیزند تصریح کرد:همسر من همیشه این حدیث را تکرار می کرد و می گفت که در هر نقطه از کره زمین اگر مظلومی بود باید به دادش رسید ، من نیز باید یاری دهنده امام زمان (عج) و مدافع اهل بیت(س) باشم. نجفی با بیان این که همسرم زمان رفتن از مادرش اذن گرفت گفت : مادر وی به علت احترام به اهل بیت (ع) اجازه رفتن را دادند ولی ...
شهادت آقا کمیل منت خدا بر سر ما بود
. شما وقتی یک نفر را خیلی دوست داشته باشید بهترین را برایش می خواهید. شما هیچ مخالفتی با اعزامشان نداشتید؟ قبلاً به من گفته بود شاید به سوریه برود ولی چون خیلی گریه کردم و بی تاب شدم دیگر مطرح نکرد و من فکر می کردم فراموش کرده است. بعد از شهادت آقای نوری گفت اعزام جدید داریم و اگر شما راضی نباشی من نمی روم. گفتم همینجوری می گویی یا واقعاً نمی روی؟ گفت نه واقعاً نمی روم. شناسنامه اش ...
هدیه شوم
فراوان قرار داد و باز مرا تهدید کرد. پول ها را خرج کرده بودم و هیچ پس اندازی نداشتم چون همه را خرج دوست و رفقایم می کردم. می دانستم که مادرم پس انداز دارد برای همین به او گفتم که مبلغ پنج میلون تومان به من بده تا بتوانم قرض هایم را بدهم اما مادرم که از تمام ماجرا خبر داشت از این کار امتناع کرد. چند روزی را با مادرم در تنش بودم که خواسته مرا اجابت کند اما او به من ...
خودم ندیده بودم باور نمی کردم/ مردی با لباس خاکی و ابروهای به هم پیوسته
ریزه بودم و حاجی هم می دانست که بچه های ما همگی دوره بیسیم دیده اند. سلام و احوالپرسی گرمی کرد و گفت بیا سنگر من و کنار بیسیم مستقر شو. از آن به بعد تا پایان عملیات فتح المبین، روزها می رفتم به سنگر حاج احمد و روی بیسیم کار می کردم، کارم هم که تمام می شد، برمی گشتم پیش هم ولایتی ها برای استراحت و خواب. *اگر به چشم خودم ندیده بودم نه باور می کردم و نه تعریف در این چند وقت ...
در تاریکی به جای حاج محمد طاهری خواندم و کسی نفهمید
رو به خواندن و زمزمه کردند من شروع کردم نوای ذکر حسین جان گفتم یک نفر من را به دوش گرفت به خودم آمدم که در سن 16 سالگی بودم دیدم چاره ای جز خواندن نداشتم. محفوظات هم داشتید؟ بله. شورهایی که از امام حسین بود. شورهای حسین جان آن موقع معروف بود قال رسول الله نورعینی حسین و منی انا من حسینی یادم هست آن زمان حاج رضا پوراحمد شعری را گفته بودند که دو سه بیت از آن شعر را هم آنجا خواندم. بعد در مسجد محله ...
بنیاد در آینه مطبوعات
به مشهد می رفت. یک شب در خانه بودند که بعد از شام به فرزانه گفت، حرف مهمی با او دارد. گفته بود همان قضیه ای که قبلا درباره اش برایت گفتم شرایطش الان مهیا شده و می خواهم بروم. فرزانه می گوید: وقتی این حرف ها را شنیدم خیلی جا خوردم و گفتم چرا زودتر به من نگفتی؟ گفت: فکر کردم شما هم دوست داری، برای همین ثبت نام کردم. خواستم که از رفتن منصرفش کنم اما خیلی مصمم بود. گفت خیلی دوست دارم بروم. گفتم: چرا ...
روایت مادری که دختر نوجوانش معتاد شد
...: دوران راهنمایی دخترم خیلی سرکشی می کرد، از مدرسه و مشاورانش خواستم کمکم کنند اما کمک نکردند، اصلاً بلد نبودند کمک کنند. من شاکی هستم، چرا باید آنقدر راحت مواد در اختیار بچه ها باشه؟ توی همه پارک ها همینه، شما راحت می تونید هر چی بخواین پیدا کنین. روزنامه ایران نوشته است: از آن طرف خیابان شناختمش. فهمیدم او همان مادری است که دخترش تمام آرزوهای او را به دود و خماری و نشئگی فروخته و ...
شهیدی که با چفیه به خواستگاری آمد
که اجازه دهند من در خلوت صحبت کنم. وقتی مادر رفتند، به حسین آقا گفتم من هیچ یک از حرف های شما را متوجه نشدم! تمام حواسم به مادرتان بود! لطفاً همه حرف ها را مجدداً تکرار کنید! گفت همه را تکرار کنم؟ گفتم بله! من حواسم فقط به مادرتان بود و هیچی متوجه نشدم! دوباره شروع کرد و حرف هایش را گفت. همان شب حسین آقا به من گفت فکر میکنم حداقل تا 80 درصد نظر هردومان مثبت است! گفتم از کجا ...
محاکمه پس از کودتای 28 مرداد( بخش دوم)
که می فهمد یک عمر به خطا رفته و صادقانه برمی گردد. من وقتی مقدمه ای بر این کتاب شعر احسان طبری می نوشتم کلی گریستم. چون خودم این راه ها را رفته بودم منتها چون زودتر به انحراف اینها پی بردم برگشتم و خدا نخواست غرق بشوم. * توبه نامه احسان طبری تحت چه عنوانی منتشر شد؟ - بعد از اینکه مقدمه ای بر این اشعار نوشتم به ناشر گفتم با توجه به مضمون شعرها من یک عنوانی را به شما پیشنهاد می کنم که ...
دلیل بچه دارنشدن یا عدم ازدواج بازیگران زن از نظر ضیغمی
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از زندگی مثبت؛ پای صحبتهای این هنرپیشه اخیراً کم کار سینما نشسته است و از او درباره زندگی شخصی اش پرسیده است. چیزی که از بیرون به نظر می آید این است که شما در کار و زندگی خیلی فعال، پرانرژی و باروحیه هستید. این انرژی از کجا می آید و خود شما چقدر در حفظ این روحیه تلاش می کنید؟ من فکر می کنم زمان بزرگترین سرمایه هر آدمی است که از دید خیلی ها پنهان مانده. یعنی معمولاً ...
مرا از دعا های خود بی بهره نگذارید
میلاد بستری شدم. دکتر گفت ممکن است بعد از عمل صورتم فلج شود و با پذیرش این قضیه بە اتاق عمل رفتم... وقتم را یک لحظه هم تلف نمی کنم وقتی داشتند بە اتاق عمل منتقلم می کردند دکتر گفت 70درصد خودتی نه؟ گفتم نه... . من صددرصد خودم هستم و اصلا نگرانی ندارم. با آرامش بیهوش شدم و با یک دنیا امید بە هوش آمدم. تا بە هوش آمدم حس کردم چقدر حالم خوب است از زیر گوش تا زیر گردن یک غده بزرگ را ...
گفت بعد از شهادتم زینب وار بایست
لباس کار پوشیدی؟ گفتم: خب صادق دارد برمی گردد. گفت: می دانی که برمی گردد؟ گفتم: بله. مادر شوهرم متوجه شده بود که من خبری از شهادت ندارم. بعد مادرشوهرم نشست و گفت تو هم بیا بنشین. گفتم: نه لباس عوض کنم بعد. مادرشوهرم گفت صادق مجروح برمی گردد. من متوجه نشدم یا خودم حواسم نبود. گفتم: یعنی از دوستانش مجروح شده و صادق او را می آورد؟ گفت: نه خود صادق مجروح شده. من باور نکردم. چون صادق آدمی نبود که اجازه ...
داستان کوتاه:: طنز، مهمان اصفهانی
: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد... با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت، کره نخرم. پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره، شیره انگور نخرم. پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای ...
بزرگ ترین جراح آپاندیس جهان ایرانی است
...: اسفند بود. مادرم می گفت شانس آوردی که دکتر الان ایران است وگرنه آپاندیست به این راحتی کنده نمی شد. گفتم خدا را شکر. گفت بله برو خدا را شکر کن برخی مردم که اسفندماه آپاندیس شان درد می گیرد تا آخر فروردین روی آن را فشار می دهند تا یکی مثل آقای دکتر پیدا کنند. می دانی که نزدیک تعطیلات نوروز کمی بیمارستان خلوت است. گفتم خدا را شکر. روی تخت اتاق عمل دراز کشیده بودم و داشتم شکر می کردم که یک نفر با روپوش سفید آمده ...
لحظه تولد پسرم، مصطفی کنارم بود
...> همسرتان چه تاریخی به مأموریت سوریه اعزام شدند؟ 21آبان 1394 به سوریه اعزام شد. ولی از روزی که وارد سپاه شد همواره در مأموریت های غرب و شمالغرب کشور بود. به نظر شما چه شاخصه های اخلاقی در وجود همسرتان او را لایق شهادت کرد؟ ایمان و صبوری مصطفی مثال زدنی بود. مصطفی همسردوست، بسیار آرام و بی سر و صدا، مودب، بی ادعا و فروتن بود و توجه زیادی به نماز اول وقت داشت. هرگز به یاد ...
کیارستمی از نوجوانی اش تا مرگ می گوید...
که به دوستش بگوید چهارشنبه بعدازظهر همدیگر را می بینیم! کدام چهارشنبه؟ ممکن است سه شنبه بیفتی و بمیری! آدم باید چقدر امید داشته باشد که چهارشنبه بعدازظهر قرار بگذارد! کیارستمی: قراردادهای خارج از ایران برای چندسال بعد است. سال 2009 به من گفتند سال 2014 قرار است کاری از من نمایش بدهند. من لبخند زدم و خوشم آمد چون دیدم روی من حساب کرده اند! البته آن زمان موافقت نکردم و گفتم پنج سال بعد ...
فوراً مرا استخدام کنید!
، باز هم زانو زد و دست هایش را به هم کوبید و با صدایی بلند و رسا و با تمام وجود نعره کشید: "نداری یکی لِنگه درجهان- تویی پهلوان تر ز هر پهلوان!" و به قصد بوسیدن و تشکر، چنان فشاری به دنده هایم وارد آورد که هنوز هم از ناحیه قفسه سینه به شدت احساس درد می کنم و دچار تنگی نفس می شوم!... به سختی خودم را از دست بازوهای قدرتمندش نجات دادم و گفتم: "زیاد امیدوار نباش پهلوون؛ من فقط تورو به همکارم ...
شهاب حسینی برای اجرا سواد خوبی نداشت!
فردایش با شهاب بگیرند و دوباره پس فردا، من. می دیدم سه روز من را آفیش نمی کنند. می پرسیدم، می گفتند برنامه شهاب پیش نمی رود. یحیوی افزود: بعد شهاب مرا می دیدی می گفت چطور می روی 8 برنامه را می گویی و می آیی؟ می گفت من یادم نمی ماند؛ تپق می زنم و... سرعت را پایین بیاور تا با هم برویم. شهاب حضور ذهن و تمرکز و حاضرجوابی اجرا را نداشت. امروز از این نظرها خیلی بهتر شده. مساله این است که شهاب مال این کار نبود و استعداد خودش را پیدا کرد. ...
ایرانپوریان: از اول به پرسپولیس گفتم نه!
زیادی را می بینید. رابطه خوب شیراز و تبریز باعث شده اولویت اول هر فوتبالیست شیرازی تبریز باشد. خیلی از بازیکنان دوست دارند به استقلال و پرسپولیس بروند، تو چرا این طور نیستی؟ دوست ندارم از خودم تعریف کنم ولی در این چندساله از تیم های استقلال و پرسپولیس و سایر تیم های مدعی پیشنهاد و دعوتنامه داشتم اما چون خودم را مدیون هواداران تبریز می دانم و آنها من را محمد ایرانپوریان کردند، در تبریز ماندم. چرا ...
دست قهرمان به سبد نرسید از بس خمیده شد
؟ این سوال ها را مدام با خودم تکرار می کردم و در حرکت بودم. وقتی به محل قرار رسیدم، هنوز نیامده بود. دودل بودم بین انتخاب درست و اشتباه، با خودم می گفتم نکند همه این ها ترفندهایی باشد که رسانه ها سراغش بیایند؟ ولی اشتباه می کردم؛ قهرمان نمی توانست بیش از این کار کند، در طول مصاحبه مدام جابه جا می شد، می گفت ستون فقراتش باریک و کج شده، نمی تواند بنشیند، بیماری امانش را بریده، دروغی در چشم هایش ...
حاضرم از جلوی دوربین فرهادی و حاتمی کیا رد شوم
داشته و احتمالا به همین دلیل گفت وگوی او با شرق، درباره همکاری اش با این کارگردان آغاز می شود. او در پاسخ به این که چرا پیشنهاد حاتمی کیا را رد نمی کند به تلنگری که آژانس شیشه ای در او به وجود آورده اشاره می کند و می گوید: در زمان تماشای فیلم آژانس شیشه ای من بازیگر نبودم و هرگز به مخیله ام خطور نمی کرد که روزی با خالق این اثر همکاری داشته باشم. اما بعدها، بعد از سال ها بازیگری همواره آرزوی همکاری با ...
انتظاری که در نازی آباد سرآمد/ جای خالی یک مرد
باید به درد مردم برسند و ببینند مردم چه می خواهند. انگار تمام قد مسئولیت علمداری انقلاب را به عهده گرفته بود این مرد و همسرش و خانواده اش... به قول همسرش اگر من و حاج آقا یک دل نبودیم، بعد از شهادت پسرها، یا من یا حاج آقا تقصیرها را به گردن یکدیگر می انداختیم. اما شکر خدا اگر زمانی پیش می آمد که من ناراحت بودم، پدرشان با زبانی شیرین با من حرف می زد و می گفت مگر ما پشیمان هستیم؟ دلم آرام ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (282)
شهری تو ایران اینطوریه که مثلا دوربرگردون میسازن، بعد دو ماه میبینن ترافیک شد، میبندنش میرن بیست متر جلوتر میسازن. 7. پشه با یه علاقه و پشتکاری سه ساعت سوراخ پشه بند پیدا کرد اومد داخل که خودم بازومو بستم با دو تا انگشت زدم رو رگم گفتم بخور داداش حلالت باشه. 8. تقریبا همه از کیارستمی و فیلماش میگن...اینکه چقدر تاثیر گرفتن از فیلما و چقدر دوست داشتن...معلوم نیست سه گانه ...
چهره ها
بزرگتر جلال ذوالفنون بود. او خود درباره این دوران و گرایشش به تئاتر می گوید: من از اول با خودم شرط کرده بودم هر طوری شده تئاتری بشوم. حتی این جا شاگرد ویولن آقای ذوالفنون بودم. وقتی ایشان می دید من کلاس حسین خیرخواه هم می روم، به من می گفت برو آن جا. این جا توی کلاس ویولن وقتت تلف می شود. می گفت من نمی خواهم روی علاقه ات حرف بزنم اما این پرش آرشه که به تو گفتم، باید یک هفته وقت بگذاری تا خوب یاد ...
ماجراهای جالب حضور جواد محقق در انتخابات/ خاطراتی از آیت الله نوری همدانی و مرحوم آیت الله انواری
انبردست کج کردم تا درشت بنویسد. بعد اعلامیه ای به این مضمون نوشتم که: چون قرار اینجانب با دوستانم در جهاد این بوده که در صورت کاندیداتوری فردی با صلاحیت بیشتر،با تشخیص خودم کنار بروم،[با وجود نامزدی آیت الله انواری از شرکت در انتخابات کناره گیری می کنم و از مردم هم می خواهم به ایشان رای بدهند.] * مردم می گفتند ما به این آقا رأی نمی دهیم ها! وکیل خودتی این برگه را با همان ...
جزئیات کامل از مراسم بدرقه عباس کیارستمی: سخنرانی پرویز پرستویی و فرهادی
مردِ مقالات نیم دیده شود حال من ار، چشم شود گوش شما و این آینه بی زنگار و زلال، شد جام جهان نمای روزگار تاریکیها. پرده هایی از آدمیت، نغمه هایی از آوای گمشده انسانیت. فطره الله التی فطرالناس علیها. این است رمز جهانی شدن شماره 3 کوچه سارا در چیذر کوچک و زیبا. آینه دل چون شود صافی و پاک/نقش ها بینی برون از آب و خاک گفتم آخر آینه از بهر چیست؟/ تا بداند هر کس کاو چیست و کیست ! ...
کوجا وخمیسین میرین؟
...، هیچ کِس دیگه اصفان نیمیادا. هِمی حالاشم کِسی نیمده س. میگن بریم چیکار ؟ برهوتا بیبینیم؟ هِمینا اِگه آب بود میمدن اصفان. مسوولین یا این مشکلا حل کنن یا برن کنار تا خودم چوقا وردارما بیفتم دنبالی کاراش. راسی نقلی رسولی عاموم که رفته بود شمالا گفته بودم براد؟ گفتم: نه. گفت: خب وخی برو امروز بسِد شد. صبا صپ بیا تا بوگم براد. ...