سایر منابع:
سایر خبرها
جزییات خودکشی پسر 13 ساله
وارش نیوز: عصر روز دوشنبه یک دانش آموز کلاس سوم راهنمایی خودش را از کمد دیواری خانه شان به دار آویخت و جان سپرد. اسمش رضا بود. مادر رضا آن روز هم مثل همه روزها خسته از سر کار به خانه آمد و کلید خانه را در قفل در چرخاند. انتظار داشت خیلی زود رضا پس از شنیدن صدای چرخاندن قفل در کلید در آستانه در اتاقش ظاهر شود و به مادر سلام کند. اما خبری نشد که نشد. شروع کرد به صدا زدن، رضا رضا رضا ...
به جای دویسبورگ، پرسپولیس را انتخاب کردم
برای من صادر کنن و وقتی اونو بهم تحویل داد گفت پسر اگه اومدی پرسپولیس که از قراردادت کم می کنم اگرم نه که هر وقت داشتی بیار بدهیتو بده، درضمن یادتم باشه هر 20 تاتون تو اردو بند کفش منم نمی شید. از اون طرف سایپا هم چون می دید که قرارداد من رو به اتمام هست داشت همه تلاشش رو می کرد که من رو بفرسته یه تیم خارجی ولی چون من دانشجو بودم و مشکل خروج داشتم برای هربار خروج باید از نظام وظیفه مجوز ...
عزت و شخصیتم را مدیون چادرم هستم/در شلمچه عهد بستم از چادر حضرت زهرا (س) حفاظت کنم
در سال اول دبیرستان بودم که در کلاس های پایگاه تابستانی مسجد ثبت نام کردم و حضور مداوم دراین کلاس ها باعث شد دیگه خیلی با دوستان دوران راهنمایی ارتباطی نداشته باشم و در حقیقت اون خوشی هایی که باهاشون داشتم دیگه برام بی معنی بود و جای خودشو به چیزای بهتر داده. به طور مثال چه کار هایی؟ به طور مثال به جای اینکه هر روز به پارک با دوستانم بروم، هرشب تصمیم گرفتم که به مسجد بروم و ...
یک بازیگر دیگر هم از ایران رفت +عکس
......دلتنگ نمیشم، اگر خیالم راحت باشه... همه جای دنیا خونه من خواهد بود، اگر بتونم مفید و مثبت باشم....خیلی صبوری کردیم....چهار سال...چقدر حرف شنیدیم، دشمنی دیدیم، دروغ شنیدیم. چه سنگها که جلوی راهمان ننداختند، چه اشکالاتی که نتراشیدند. ...چقدر انرژی من بیهوده تلف شد و وقت گرانبهای سها از دست رفت.. چقدر گذاشتمش کلاس، مربی گرفتم، حتی مدرسه اوتیسم گذاشتم و چقدر دوست داشت ...
حرمت قداست جامعه پزشکی خدشه دار شده است
وجود آوردند و من هم به عنوان روان پزشک دعوت شدم. ولی همیشه همه در هر سطحی از ابا داشتند از اینکه به روان پزشک مراجعه کنند. این رفتارها ناراحتم می کرد ولی هیچ وقت پشیمان نشدم. من این رشته را با تمام سختی هایش دوست دارم. حالا بحث سلامت روان چند سالی است که مطرح شده و برای مردم جاافتاده. بخشی از رضایتمندی من وقتی است که ببینم بیمارم رو به بهبود است. وقتی ببینم یک بیماری دارم که بعد از چند ...
از خودکشی تا سونامی دستبند
را بی حال کف زمین آشپزخانه پیدا می کند. بوی گاز همه جا پیچیده. مادر گاز را قطع می کند و با اورژانس تماس می گیرد. ندا نجات پیدا می کند. داستان خودکشی ندا را خانم ابراهیمی ، دبیر ریاضی ندا، برایمان تعریف می کند. ماجرا مربوط به چهارسال پیش و قبل از بازنشستگی خانم ابراهیمی است. ابراهیمی می گوید: وضع زندگی شان بد نبود اما مادر ندا روی درس دخترش خیلی حساس بود. خیلی به مدرسه می آمد و با ما صحبت می ...
از فیلم های کیارستمی چه می دانیم؟
...: بهتره که بی سوادها با باسوادهاازدواج کنن پول ندارها با پول دارها ازدواج کنن. خونه ندارها با خونه دارها که بتونن همدیگر را روبروا کنن. کسایی که دو تا خونه دان که نمیشه سرشون رو بزارن توی این خونه پاشون را تو اون خونه. آخر فیلم هم به طاهره التماس می کند و بعد عصبی می شود: برای حسین زن قحط نیست هرجا بروم به من زن می دن ولی بخاطر سر و سامان خودت می گم! طعم گیلاس/ 1376 عباس ...
درمان سوختگی به شرط پرداخت هزینه ویزیت!
سوختن دستان محیا هیچ عکس العملی از سوی پدرش نشان داده نشد چراکه مصرف مواد مخدر جایگزین نوازش های پدرانه اش شده بود. وی بیان کرد: بعد از سوختن دستان محیا برای درمان دستان دخترم در ساعت 10 صبح روز یکشنبه بیستم تیر ماه سال جاری به درمانگاه قائم شهر محمدیه مراجعه کرده و تا ساعت پنج غروب منتظر حضور پزشک و رسیدگی به دستان محیا بودم. مادر سیده محیا حسینی گفت: با وجودی که دستان محیا ...
همسرم فحاشی کرد، او را کشتم
از دست دادم. مژگان ناراحت شد، مدام به من می گفت باید کار پیدا کنی، من هم چند جا رفته بودم، ولی نتوانستم کار پیدا کنم. او قهر کرد و به خانه مادرش رفت، بچه ام را هم با خودش برد. چند بار دنبالش رفتم اما نیامد. او زن من بود. عاشقش بودم و نمی خواستم طلاقش بدهم. می گفت باید من را طلاق بدهی. با خودم گفتم می روم و دوباره حرف می زنم و راضی می شود برگردد. وقتی به خانه مادرزنم رفتم، مژگان نبود ...
حجابم را تغییر دادم چون ...
چادر را انتخاب کرده بودند. اما بعد از ازدواج تغییر پوشش در او ایجاد شد. سمیه تعریف می کند که بعد از آنکه با نیما نامزد کردم، برای اولین بار به خانه اقوامش رفتم، آن شب من به شدت شوک شدم. دختر خاله شوهرم که به تازگی همسرش را از دست داده بود بعد از ورود با همسرم دست داد و روبوسی کرد، واقعا مانده بودم. به خانه بازگشتم و ماجرا را برای والدینم تعریف کردم. آنها با نیما صحبت کردند، نیما والدین مرا قانع ...
مرور خاطرات با لیلی گلستان
.... آثار رومن گاری چه ویژگی ای داشت که به ترجمه آن ها پرداختید؟ کتاب زندگی در پیش رو زمانی که برای گذراندن تعطیلات به پاریس رفته بودم جایزه گرفت. همه روزنامه ها نوشتند که امیل آژار جایزه گرفت. گاری با اسم مستعار این کتاب را نوشت و بعد واقعیت را برملا کرد. من هم این کتاب را خریدم و خواندم. کتاب به زبان فرانسوی بود؟ بله، آثارش به زبان فرانسوی است. سال های ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (283)
داداشمو " آ " میذاشتم، مامان و بابام حوصلشون نمی گرفت هر موقع کار داشتن فقط اونو صدا میزدن. 23. حالا نمیشه جاذبه رو خاک شیر اثر نذاره؟ 24. نصف بچگیم همش به فکر اینکه این بقالا چطوری اون همه چیپس پفکو شکلاتو خودشون نمیشینن بخورن گذشت. هدیه شهرداری در روز جهانی بدون پلاستیک! 25. هنوز از داغ اینکه اون پسته های توی کالباس باقالی هستن کمر راست نکرده بودم که ...
بازخوانی پرونده هایی از جنس کابوس
آمد و شش روز در منزل ما بود و پس از آن دوباره به زادگاهش رفت این در حالی بود که دیگر من بدون شنیدن صدای آن زن نمی توانستم زندگی کنم و هیچ گاه هم فکر نمی کردم همه حرف های او دروغ هایی در فضای مجازی است. وی می گوید: آن زن دوباره به مشهد آمد و بین ما صیغه محرمیت جاری شد تا این که با خودروی پرایدم به خمین رفتم و شب ها را داخل چادر مسافرتی می خوابیدم. آن جا بود که فهمیدم آن زن نه تنها متاهل ...
توضیحات لادن طباطبایی درباره مهاجرت به آمریکا + تصویر
در کنارم هستند. حرف زدن با اونها و پست گذاشتن براشون، برای من مثل درددل کردن با یک دوست قدیمیه. برخی از دوستان از میانه راه به ما پیوستن. آنقدر محبت داشتن که پستهای قبلی رو تک به تک خوندن ( دمشون گرم واقعا) و در جریان ماوقع هستند. تعداد زیادی هم مرتب اضافه میشن، که من رو حیرت زده میکنند، چون من چند ساله فعالیت بازیگری ندارم، و خیلی از حجم فالورها حیرتزده و شرمنده ام. مطلب ...
بالارفتن نرخ ناامیدی در دانشگاه ها/ لشگر شکست خورده!
چی حرف بزنه آخه. صبح ها پا میشم میام دانشگاه بین هر کلاسمم یه ساعت فاصله است، می روم سرکلاس و بعد میام می شینم اینجا. فقط می رم سرکلاس که غیبت نخورم و حذف نشم. شبم که می رم خونه، خسته و کوفته می افتم می خوابم می پرسم قصد کارکردن نداری؟ فندک را می گیرد زیر سیگارش و می گوید: کجا برم کار کنم آخه؟ کار نیست. تو فامیلامون هرکی رو می بینی یا بی کاره یا خودش یه کاری راه انداخته. الحمدلله بابامون ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی (281)
علی و خانواده اش تبریک عرض میکنیم. پولاد جان یعنی اگر استاد روز تولد ِ پدر در صحنه حاضر نمی شدند رفاقتشان به اینجا نمی کشید؟! 42 سال پیش در همین روز وقتی آتیلا، اولین فرزندِ ناصر خان حجازی به دنیا آمد و اسطوره ی جوان برای اولین بار پسرش را دید. یک هفتگی؟ برای اون سِن اش؟! نوزاد هفت روزه مگر سِن دارد؟! مگر تا هفت روز بند ناف نوزاد می افتد اصلاً؟ (خودم میدانم ربطی به ...
دوستان فوق العاده صمیمی!/ سه داستان کوتاه طنز
فرصتی برای آدم می ذاره؟! توکه خونه ما رو بلدی؛ همین کوچه دوازدهم؛ یه خونه مونده به آخرین در؛ اون خونه آبی!... باورکن خیلی خاطرت رو می خوام! – نوکرتم! تومثل داداش خودمی؛ هرروز دلم برات تنگ می شه! – خب، از دیدنت خوشحال شدم...کاری نداری؟! – نه قربون معرفتت! یه سری به ما بزن؛ درخدمت باشیم! دومی به رسم ادب، دستش را چنگولی تکان می دهد و بای بای می کند ...
بهزیستی هیچ حمایتی از فرزندانم نمی کند
را به من داده به جای آن شوهر و مادر و خواهر های خیلی خوبی به من داده است. مرآت- آیا با این دو فرزند معلول به مسافرت هم می روید؟ ما هرسال عید مسافرت می رویم و برای من اصلا سخت نیست در روز تاسوعا ما به زنجان هم رفتیم چون مراسم های آنجا ثبت جهانی شده است و وقتی برگشتیم همه گفتند تو چطوری توانستی هر دو را با هم ببری البته خدا توانش را به من داده است و انشالله توان بهم بده تا ...
نقشه جم و من و تو از زبان مدیرانشان
لجن بکشیم تمام این جامعه به لجن کشیده خواهد شد. وی همچنین اشاره کرده است که تا سال2020 کلمه مادر را در ایران بی معنا خواهد کرد. وی همچنین در مصاحبه ای با صدای آمریکا این مضامین را تکرار کرده است و وقتی مجری برنامه از وی پرسید: برنامه آینده شما چیست؟! گفت تا سال 2020 کاری میکنیم که مردهای ایرانی خودشون زنهاشون رو برای نمایش دادن از خونه بیرون بفرستن. مجری برنامه گفت: مگه میشه ...
قصاص؛ برگ آخر زندگی زوج جوان
: مریم را دوست داشتم و نمی خواستم او را بکشم. من کارگر مغازه نان فانتزی بودم و چند روز قبل از قتل بیکار شدم. از همان زمان اختلاف های من و مریم شروع شد. او سر هر موضوعی دعوا به راه می انداخت و می گفت من بی دست و پا و بی عرضه هستم. وی ادامه داد: 25 روز قبل از قتل، مریم قهر کرد و به خانه مادرش رفت. خیلی تلاش کردم تا او را به خانه بازگردانم که نشد. روز حادثه به دنبالش رفتم اما خانه نبود. منتظرش ماندم. وقتی ...
بنگر: حرف هایم با طارمی و رامین قابل بیان نیست/نان حرام سر سفره نبردم
چه کسی نمی خواست. گویا از آمدن سیدجلال به پرسپولیس ناراحت بودی. منظورم پستی بود که در صفحه شخصی کفشگری گذاشته بودی. در آن به پول و جدایی از پرسپولیس اشاره کردی که ذهن همه را به سمت سیدجلال برد. اصلا منظورم سیدجلال نبود. من پنج سال با او همخانه بودم و پس از آن پست در صفحه کفشگری، سیدجلال به پرسپولیس آمد. سید بچه خوبی است و یکی از بازیکنان ارزشمند تیم ملی به حساب می آید ...
دانشجوی معماری دانشگاه آزاد اسلامی شاهرود از اشتغال به کار حرفه ای اش می گوید
خوشحال می شم اثری از خود به جای بزارم بصورت المان حجمی و اینکه دوست دارم دانشگاه من رو به عنوان یک معمار و طراح شهری به شهرداری شهر معرفی کنه تا بتونم افتخاری هم برای دانشگاه باشم. چه کسانی از شما بیشترین حمایت رو کردن؟ - خیلی تشکر می کنم از پدر و مادر عزیزم که همیشه حمایتم کردن و هیچ وقت از جلو رفتن منو نترسوندن و همیشه اون ایمان و اعتماد قلبیو بهم دادن و این خیلی برای من خوب بود وپیشرفت الان خودمو مدیون حمایت و اعتماد خانوادم هستم و امیدورام به هدف هام برسم و بیشتر و بیشتر مایه سربلندی و افتخارشون باشم ...
مروری بر کارنامه فیلمسازی ناصر تقوایی به بهانه سالروز تولد او
داستان اجتماعی/ سیاسی داشتن و نداشتن ارنست همینگوی ساخته شده، اگرچه با موضوعی اجتماعی درباره ناخدایی یک دست روبه رو هستیم که برای گذران معیشت خود، با لنج از کشورهای حاشیه خلیج فارس کالا قاچاق می کند اما به تبع شرایط سیاسی و اجتماعی سال های نخست دهه 1360 فیلم محصول 1364، است رگه هایی از موضوع های سیاسی هم دیده می شود. حوادث فیلم در دهه 1340 اتفاق می افتد. چند روز پس از ترور حسنعلی منصور توسط گروه ...
بنیاد در آینه مطبوعات
.... هرچه گریه کردم و اشک ریختم، او در را باز نکرد و حرفی نزد. نزد شوهرخواهرم رفتم و از او پرسیدم چه شده؟ او گفت نگران نباشید؛ حمید زخمی شده و در تهران بستری است. گفتم بیایید الآن به تهران برویم. جواب داد عجله نکنید؛ خودشان بلیت میگیرند و تا فردا شما را میبرند. من مانده بودم چه کنم، فقط گریه میکردم. من و فرزندانم گریه میکردیم. شب شده بود. همه خوابیدیم و چراغها را خاموش کردیم. همسرم که آمد ...
ما به بهشت می رویم
.... به خود آمدم و از منزل خارج شدم. نمی دانم چرا اما به شدت گریه می کردم. هیچ صدایی نمی شنیدم، انگار که در اطرافم سکوت مطلقی حکمفرما شده بود. دود همه جا را پر کرده بود. از شدت آن دچار خفگی شده بودم. به این طرف وآن طرف می دویدم اما نمی دانم به کجا می رفتم؟ چرا می رفتم و هدفم از دویدن چه بود؟ آنقدر رفتم که پاهایم درد گرفتند و مجبور شدم کنار پیاده رو بنشینم. به پشت سر نگاه کردم شاید ...
مادرزن متهم خواستار قصاص دامادش شد/ آشتی مرگبار با همسر
، کیفرخواست پرونده با موضوع اتهامی قتل عمد تشکیل و برای رسیدگی به شعبه چهارم دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی عبداللهی ارسال شد. صبح دیروز در آغاز رسیدگی به پرونده در این شعبه، مادر مقتول خواستار قصاص متهم شد و گفت: دخترم، یک دختر 12 ساله داشت که من ولی دم او هستم. حاضرم تفاضل دیه را پرداخت کنم تا متهم قصاص شود. دخترم به خاطر بیکاری دامادم با او اختلاف داشت برای همین از خانه قهر کرد و 20 روزی ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (128)
داخل که خودم بازومو بستم با دو تا انگشت زدم رو رگم گفتم بخور داداش حلالت باشه. 8. تقریبا همه از کیارستمی و فیلماش میگن...اینکه چقدر تاثیر گرفتن از فیلما و چقدر دوست داشتن...معلوم نیست سه گانه اخراجیها چطور رکورد فروش داره. 9. داداشم یکم لاغر کنه من خوش لباس میشم. 10. یه بارم به یکی گفتم "خیلی دون مایه ای" که حضرت فردوسی شبش اومد تو خوابم لپمو کشید گفت حالا اینجورم ...
طنز/یکی هِی می خواهد مرا روشن کند!
باری ندارم و وقتم کاملا آزاده، از صبح تا شب، همین جوری توی خیابونا قدم می زنم و ساختمون های قشنگ مردم رو متراژ می کنم! سعی کردم جلوی خنده ام را بگیرم، اما مگر می شد این حرف ها را شنید و نخندید!... چند لحظه سکوت کردم و بعد گفتم:" خیلی جالبه!... خب قرار بود بنده رو روشن کنی؛ پس چی شد؟! " جوان که اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده بود، بعد از چند سرفه کوتاه، سینه اش را صاف کرد و ادامه داد:" اول ...
این است داستان پدرتان؛ روایت یک شهید از زندگی خودش
. علاقه زیاد به فراگیری علم و دانش داشتم. به نظرم رسید حالا که روزها کار می کنم، شب ها به مدرسه بروم. بالاجبار در مدرسه راهنمایی محلمان نام نویسی کردم تا از کلاس دوم راهنمایی تحصیل را از نو آغاز کنم. از صبح تا شب کار می کردم و آنگاه تا نیمه های شب مشغول درس خواندن می شدم. متأسفانه در سال های آخر تحصیل، باید به سربازی می رفتم. هرچندعلاقه ای به آن نداشتم، با فشار پدر و مادر و خویشان و ...
زندگی یک خانواده، 13 سال بعد از بیجه
مرور کرد: احمدرضا پسر خوب و زیبایی بود. خیلی دوستش داشتم. از زمانی که بیجه سنگدل آن بلا را سر پسرش آورده از زندگی بریده و دوست ندارد با کسی صحبت کند. تمام زندگی اش زیر و رو شده و هر لحظه انتظار تمام شدن این روزهای آزاردهنده را می کشد. مدام نگران پوریا و مسلم، دو پسر دیگرش است، که نکند آنها را نیز خطری تهدید کند؛ برای همین هم نمی گذارد از خانه بیرون بروند و از آنها می خواهد تا تمام روز را ...