سایر منابع:
سایر خبرها
سجده شکر کودکی 7 ساله بر تابوت شهید گمنام
لرزان پسرک را بغل کرد و بوسید. جلو تر رفتم، سلامی کردم، گفتم این پسر فرزند شماست، گفت نوه من است، کار بدی کرده؟ گفتم نه و ماجرا را برایش شرح دادم، چشمانش پر از اشک شد و گفت: من به او گفتم به نیابت از من این کارها را انجام دهد، من خودم یک فرزند شهید دارم که 30 سال است چشم انتظار آمدنش هستم. این شهید هم جای فرزند من، سجده شکر برای این بود که خدا را شاکر باشم که هنوز زنده ام و به ...
بازیگر تهرانی که به عنوان قاتل دستگیر شد+عکس
از چند روز فهمیدند که او خودکشی کرده و من بی گناهم و تبرئه شدم.اما همین موضوع بعد ها موضوع فیلم به دنیا بگوئید بایستد شد و در واقع داستان واقعی این ماجرای من بود. بعد از این اتفاق چه کردید؟ مدام با خودم می گفتم کاش سربازی ام را خریده بودم. با اینکه تنها 2 میلیون آن زمان می شد. من با تصمیم خودم به سربازی رفتم. به هر ترتیب گذشت و این اتفاقات موجب می شود ادم در زندگی ادم بهتری شود. ...
100 خاطره ناب از روحانی شهید مصطفی ردانی پور
رحمت نفهمید از کجا ، ولی می دانست یکی مال مصطفی است، یکی مال خودش. هر وقت می آمدند حجره یا مصطفی نیامده بود، یا اتفاقی با هم می رسیدند. هرکدام یکی از پاکت ها را بر می داشتند. توی هر پاکت بیست و پنج تومان بود. 14- گفتم بذار لباسات رو هم با خودمون ببریم، بشوریم تمیز تر بشه برای برگشتن. گفت نه لازم نیست. با خودم گفتم داره تعارف میکنه. رفتم سراغ بغچه ی لباس هایش . همه شان خاکی و گچی بودند ...
خاطرات فراموش شدنی
برود و چه کسی نرود. حتی شخص خودم مسئول خط پدافندی در ارتفاع شهید صدر بودم که وقتی خبردار شدم با جلیل اسلامی (معاون گردان فجر) قرار شد با هم برویم و با هم باشیم و قول صددرصد داد که من هم باشم. اما وقتی به پادگان رسیدیم قضیه عکس شد و من از گردونه خارج شدم. دوباره پیام آمد که زود بچه ها انتخاب و آماده شوند. قبل از شام بچه ها را جمع کردم و موضوع را گفتم. از بین 70 و 80 نفر کازرونی، کمتر کسی ...
کاتیوشایی با نام حضرت اباالفضل(ع)
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : جانباز فیروز احمدی، فرمانده دیده بانان گردان بریر (ادوات) تیپ 10 حضرت سیدالشهدا(ع) و تیپ 110خاتم(ص) در خاطره ای از عملیات والفجر یک به خبرنگار ما می گوید: در صحبت از عملیات والفجر یک، یادی هم بکنیم از فرمانده مظلوم و دوست داشتنی، حسن شفیع زاده عزیز که نعمتی بود برای توپخانه و هماهنگ کننده ای توانا بین ارتش و سپاه بود. درست است که در والفجر ...
هر روز صبح پیراهنش را بو می کردم
چه برایش شال گردن ببافم, این یک حسی بود که من داشتم و دلیلش را نمی دانستم. صبح پنجشنبه در دانشگاه بودم و آنقدر حالم بد بود که برای اولین بار بعداز 45 روز از رفتن محمدرضا داستان رفتنش به سوریه را برای یکی از همکلاسی هایم گفتم. بعد از تعریف داستان همکلاسی ام شروع به گریه کرد و من هم همراه او گریه می کردم و احساس می کردم که یک اتفاقاتی در این عالم در حال رخ دادن است و با تمام وجودم این قضیه ...
اگر یک روز تابوت مرا ببینی چه کار می کنی؟
؟" گفتم: "هیشکی ! فقط خودت حرف بزن. یک چیزی بگو." گفت: "الآن دیگه باید بری نمی شه." گفتم: "آخر من چه طوری برگردم و تو را نبینم؟" گوشی از دستم افتاد. آن قدر زار زده بودم که از حال رفتم. یکی گوشی را گرفت که ببیند چه شده. توی اتاق و سرم را کوبیدم به دیوار. نزدیک بود دیوانه شوم. می دانستم معصیت می کنم، ولی توی سر خودم می زدم. خانم های هم اتاقی ام می گفتند چه شده. کسی خبر نداشت که ...
از چیزی که در گوشی مادرم دیدم شوکه شدم
ماجرا ترسیده باشد. ولی او خیره سر و شرور بود و انگار نه انگار که آبروی من در خطر است. برایم خط و نشان می کشید و می گفت کاری می کنم دایی ات بیاید و از من عذرخواهی کند. مادرم می گفت حرف هایش را جدی نگیر. من هم او را جدی نگرفتم ولی از وقتی که پیام داد و گفت عکس هایی که با خودم برایش ارسال کرده بودم را در فضای مجازی منتشر کرده فهمیدم کار از کار گذشته و آبرویم حسابی به خطر افتاده ...
از درد سرم رو تو قابلمه یخ می کنم!
فرید اسکندری- سلام به مقتدا و امیدمان امام خامنه ای و شهدا و امام شهدا بنده از سن13 سالگی از جبهه های جنوب طلاییه، شلمچه، جزیره مجنون و فاو عراق تا ارتفاعات غرب کشور 160 کیلومتری کردستان عراق کوهه ای گامو گردرش گوهجار بیت المقدس3 و جنوب در کربلای 4 و 5 حضور داشته ام و همیشه بمباران شیمیایی و خوشه ای توپ فرانسوی در دشت باز جنوب و کمین بعثی ها در کردستان 16 ماه گردان های عملیاتی بودم ...
متن کامل گفتگوی سلام دلفان با علی رستمیان
سرویس تا انتخابات سلام دلفان- متن کامل گفتگو با علی رستمیان؛ یکی از نامزدهای حوزه انتخابیه دلفان و سلسله که در زمان ثبت نام انجام شده، تقدیم مخاطبان گرامی سلام دلفان می شود: به عنوان یک خردسال با فتوای امام(ره) عازم جبهه شدم/خاطره ای از ملاقات با سردار احمد متوسلیان/ اولین فرماندار معزول در دوران اصلاحات بودم/ چپ و راست را قبول ندارم؛ بحث خودی و غیر خودی است/ با اصولگرایان بوده و هستم ...
روز شهادت پسرم شیرینی دادم
تبریک می گوییم مادر شهید هم شدی. رو به قبله نشسته بودم سجده شکر هم انجام دادند. دیدم همه با خرما آمده اند خانه مان. گفتم وقتی پسرم شهید شده چرا خرما آوردید؟ پسرم تازه متولد شده سفارش دادم شیرینی آوردند گفتم امروز روز ولادت پسرم است تولدی که برای 18 سال پیش بود یک ولادت عادی بود. به پدرش که گفتم می خواهم پسرم را ببینم چند روزی طول کشید. شب جمعه ای شام غریبان گرفتم و حنا درست کردم. اینطور ...
زرنگ بازی از نوع فامیلی
رفت توی اتاق عقبی خفت کردم. گفتم: چرا هی می ری اونجا؟ با پررویی گفت: نت اونجا خط می ده! گفتم: کدوم نت؟ از ما که خاموشه. خندید و گفت: فک کردی زرنگی خاموش می کنی؟ ما زرنگ تریم! یک آن فکر کردم رمز وای فای را هک کرده اند. فوری رفتم نت گوشی ام را روشن کردم. دیدم پیغامی آمد که اسم همسایه کناری مان، همان که خانه شان پشت اتاق عقبی است روی آن بود! روی اسم زدم و دیدم بله! وای فای مفت است. خانه کناری رمز نگذاشته و این فامیل عجیب ماهم از این کار سو استفاده می کنند. رفتم پیش همان بچه فامیل و زدم پشت شانه اش: تو زرنگی؟ نه عامو من زرنگ ترم! بعد رفتم دم خانه همسایه و شرح ماجرا را برایشان گفتم. ...
رمان بازگشت از حجاب و شبهات یک دختر دبیرستانی می گوید
. قلبم از آگاهی این خبر مثل خرگوش در حال فرار می تپید. ترسیده بودم. حرف دیروز الهام مدام از ذهنم می گذشت: فردا حتماً گوشیتو بیار. چند تا فیلم و عکس دارم که محشره. بیار تا برات بلوتوث کنم. اگر نیاری دیگر روت حساب نمی کنم. برای اثبات دل و جرأتم صبح گوشی همراه خود را آورده بودم. خودم را از جمعیت به سمت عقب کشیدم تا فکری به حال و روزم بکنم. عقلم به هیچ جا قد نمی کشید. پاک خود را باخته بودم ...
شورای مرکزی هفتم و تفکرات مرکانتیلیستی
، بالاخره سوار شدیم. به خدمه پرواز گفتم: چرا این قدر تاخیر دارید؟ باید جریمه را به مسافران پرداخت کنید. گفت یک ساعت که تاخیر نیست، نمکه پروازه! گفتم وزیر راه و شهرسازی اعلام کرده باید پرداخت شود. گفت مسافران که شکایتی ندارند، وزیر هم که اینجا نیست، حالا شما هم گیر نده. گفتم پس حقوق شهروندی چه می شود؟ گفت چون از آن طرف بلافاصله پرواز برگشت داریم، تخت گاز می رویم و تاخیر را جبران می کنیم تا حقوق شهروندی ...
از دزدی طلای فامیل تا سرقت از خانه غریبه
می رفتم. درآمدم بد نبود. پدرم می گفت حواست را جمع کن و این کار را درست و حسابی یاد بگیر تا برایت مغازه ای دست و پا کنم. سرگرم کارم بودم و آرزوهای قشنگی داشتم. همیشه با خودم می گفتم بعد از آنم که استاد کار شدم پول هایم را جمع می کنم و یک پژو 206 می خرم. منصور افزود: در همسایگی محل کارم پسری جوان شاگرد مغازه ای بود. خیلی زود دوست شدیم. کم کم بساط صبحانه مان را با هم پهن می کردیم. صاحبکارم چند بار ...
گلوله سربی داغی که آرزی دیرینه رزمنده ای انقلابی رابه شهادت تعبیر کرد/شهید نادری از میز مدرسه تا اطلاعات ...
خیبر که در حال اماده شدن برای درگیری در شهر با منافقین بودند عازم شد . حسن علی ادامه داد : در حین رفتن شهید نادری به سمت شهر اسلام اباد او با اکیپی از بچه های گردان خیبر از جمله اقای دلاور رحیمی جانشین گردان خیبر برخورد میکند و از این پس او در کنار این عزیزان در جبهه دفاع از شهر انجام ماموریت مینماید . دلاور رحیمی جانشین گردان خیبردر گفتگویی، از نقش محوری تیپ مسلم در جریان این ...
منصوریان: خط دفاعی استقلال نگران کننده نیست/ به کنعانی گفتم به فکر استقلال باش، نه تیم ملی
هماهنگی دارند. به همین علت نگران هیچ چیزی نیستم. وی در خصوص حضور حسنی خو گفت: من در سال 1376 در سفر به عراق با او همسفر بودم و می دانم که یک استقلالی است. وجه مشترک او با من این است که با فضای دلالیسم مبارزه می کند و من امیدوارم فضایی برای او ایجاد شود که بتواند در این مسیر به ما کمک کند. هر چند به افشارزاده از صمیم قلب خسته نباشید می گویم چون کسانی را که در مسیر موفقیت من تأثیرگذار ...
عاشق ادا درآوردنم و دوست دارم ادای همه را دربیاورم، مخصوصا آل پاچینو!
مریل استریپ چشمک بزنی. مایک نیکولز، کارگردان فیلم خیلی صبر و حوصله به خرج داد ولی خب آره، خیلی عصبی و مضطرب بودم. آخر روز داشتم برای خودم توی خیابان می رفتم که یکهو یکی بازوی چپم را چسبید، یک نفر هم آن یکی بازویم را گرفت؛ مریل استریپ و مایک نیکولز بودند و برای تولدم مرا شام بردند بیرون. خیلی خوش گذشت. *سر فیلم دختر کارمند هم دوباره کارتان به یک بازیگر زن معروف خورد. اسپیسی ...
خاطره زایمان دخترم
وبلاگ صبورا: از وقتی وارد ماه نهم بارداری شدم، دکترم به خاطر کم وزن بودن نی نی و فیزیک بدنی خودم بهم پیشنهاد کرد که زایمان طبیعی داشته باشم، البته اینم گفت که اگه بخوام می تونم با سزارین حدودا 10 روز زمان تولد را جلو بکشم و 24 ام خرداد برای سزارین اماده باشم. از طرف کارم هم یه مقدار تحت فشار بودم ، همکار جانشین نداشتم ، به خاطر یه سری مسائل هم اصرار داشتن که بعد از زایمان، در صورت ...
اولین اظهارات خفاش شب جدید در تهران!
آباد برود اما در بین راه تغییر مسیر دادم و وارد اتوبان آزادگان شدم. اما زن جوان از تغییر مسیر شکایت کرد که من گفتم این راه میانبر است. چند دقیقه بعد هم دوستم از روی صندلی عقب به جلو آمد. آن موقع بود که زن جوان خیلی ترسید. تا آن موقع او را ندیده بود؟ فکر نمی کنم چون شیشه های ماشین دودی بود و او هم روی صندلی عقب دراز کشیده بود. بعد چه اتفاقی افتاد؟ وقتی از ...
لباس روحانیت پوشید و شهید شد
شیرین کودکانه اش پرسید: از این راه بازار برنمی گردیم؟ به او گفتم برای چی؟ گفت: می خواهم این خوردنی ها را نگاه کنم. گفتم عزیزم من که از اول گفتم هرچی خواستی بگو برایت بخرم. گفت آخه ترسیدم پولمان کم بیاید و نتوانیم چیزهایی را که لازم داریم بخریم. بچه مسجدی میلاد از همان سن 10 سالگی رفتن به مسجد را شروع کرد و شاگرد هیئت مسجد صالحین شد. بدون اینکه خانواده از او بخواهد که برود مسجد ...
ناگفته های ارتباط زن شوهر دار با پسرخاله اش
برگشتم دستمال را بنزینی کردم روی فرمان ماشین گذاشتم کبریت را زدم که آتش شعله ور شدبعد فرار کردم با خودم گفتم که مردم آتش را خاموش می کنند ولی این طور نشد. لباس هایت خونی نبود؟ چرا بود سوار یک موتوری شدم مرا به خانه رساند بلافاصله به حمام رفتم وبعد خوابیدم. اولین شب قاتل شدن علی چه طور گذشت؟ شب خیلی بدی بود سر یک بچه بازی زندگی خودم و آبروی خانواده ام را ...
به خاطر خانواده ام دزد طلای مادربزرگ ها شدم
. فکر می کردم تیم مجربی از ماموران پشت در خانه نشسته اند تا به محض خروج من دستگیرم کنند. تو که هم می ترسیدی و هم عذاب وجدان داشتی پس چرا به کارت ادامه دادی؟ کم کم ترس از بین رفت و همه چیز عادی شد با خود گفتم تو که توان کار کردن نداری و این پیرزن ها هم به طلا احتیاجی ندارند. با این فکر ها همه چیز را برای خودم عادی جلوه دادم و به خانه های پیر زن های بعدی رفتم. ولی بعد از مدتی کابوس های ...
ما گذشتیم و گذشت انچه تو با ما کردی!
. به خودم گفتم روزای اول خوابگاه این چیزا عادیه و تا فردا شوفاژ رو درست میکنند. هر چه باشدیه ذره احساس در وجود مبارک عزیزان هنوز زنده است تا درک کنند ما نیز موجوداتی هستیم که همانند آنها سرما را حس میکنیم! با کلی تقلا و بدن لرزه و دندان قروچه، و با یاری خداوند زنده ماندیم و شب را به صبح رساندیم. رفتم سر و روی متحیر را بشویم و به جهاد علمی خودم سر کلاس درس برسم که به اذن خداوند اب گرم خوابگاه به نشانه ...
غیبت مالی مسلمون نیس
: پیروزا که تعطیل بود، وخسادم رفتم تو پارکی دم چارسو در شیخ نیشسم. یخده گذشتا منم تو حالی خودم بودم، یه دفه دیدم ده تا زنی میونه حال اومِدن پتو را اِنداختندا چایم ریختندا یه مشت اِزین شیرینی سگیام که رو قبرا میذارن چیدن دورش. آ بِنا کردن به حرف زِدن. بوپوکن اینقده حرف زِدن که سری من اندازه دیگ شد. آ چه حرفای. میزگردا متفکرین سِگی کی باشد. گفتم: مگه چی میگفتن؟ گفت: یکیشون می گفت دختری حجی خانی ...
مردم مسلمان کرد، پاسدار خون شهدا و گوش به فرمان رهبری هستند
که نیروها در منطقه مستقر شدند تا روز پایان عملیات 72 نفر از تیپ نبی اکرم کرمانشاه به شهادت رسیدند. وی افزود: 14 مرداد این عملیات آغاز شد و هر روز که جلوتر می رفتیم عملیات سخت تر می شد. طی 10 روز تک و پاتک های متعددی انجام شد. سردار شهید همدانی هنگام اجرای این عملیات جانشین فرمانده قرارگاه قدس بود. یک روز به سنگر ما آمد و حدود یک ساعت در خصوص اهمیت این عملیات و ضرورت آزادسازی و حفظ ...
پاسخ به ادعای نسنجیده یک کارگردان(اخبار ادبی و هنری)
...؛ راوی اعزامی دفتر سیاسی وقت سپاه به تیپ 27 محمّد رسول الله(ص)، در آغاز این گونه خود را معرفی کرده است: ... بسم الله الرحمن الرحیم. من احمد هستم؛ احمد متوسّلیان، فرزند غلام حسین، متولد 1332 تهران، از نظر وضعیت [تحصیلی] خودم، دروس ابتدایی را در مدرسه اسلامی مصطفوی گذراندم و دبیرستان را، در مدرسه اخباریون گذراندم و بعد از آن هم خدمت سربازی را رفتم و انجام دادم، که درجه دار وظیفه بودم و بعد از ...
نگاهد اری اسب
بچه های زیاد ی کوچک و بزرگ اطراف ما را احاطه کرد ه هریک می گفتند اسب را بد هید نگاه د اریم. این رسم د ر تجریش و امامزاد ه قاسم بود ، حالا به حضرت عبد العظیم سرایت کرد ه. من نزد یک اسب کهر خود م ایستاد ه بود م. غافل از آنکه د اد و بید اد بچه ها اسب ها را هم آرام نمی گذارد . اسب نیلوفر سواری حضرت والا که عماد السلطنه د اد ه است تولوی خان سوار بود نزد یک اسب من آمد ه یک مرتبه د ید م لگد ی به سینه من خورد و نفسم برید . چند قد می راه رفتم و افتاد م. هیچ چیز به خیالم نرسید مگر فوت صنیع الملک و گفتم ...
آنچه در رختشورخانه گذشت
؟ کلی طول کشید تا جمله هایش را هضم کنم. خواستم بگویم: ولی.... که حرفم را قطع کرد و گفت: ولی چی؟ نکنه احتیاج نداری؟ بدم به یکی دیگه؟ فورا گفتم: چرا چرا... اتفاقا خیلی احتیاج دارم. فقط نمی دونم چه جوری تشکر کنم. آخه... ولی باز هم نگذاشت حرفم را تمام کنم. آرام زد پشت شانه ام و از جایش بلند شد. همین که می خواست برود دوباره نگاهم کرد و گفت: فکر کنم تو همین یکی دو روزه بدن. تا گرفتم میآرم واست و رفت. ...
حاج محمدی: خودم تشخیص بدهم قراردادم را کم می کنم!/ مبلغ قراردادم زیاد نیست
.... به هر حال این ناهماهنگی ها هنوز بین بازیکنان وجود دارد. به خصوص در خط دفاع که اکثر بازیکنان تغییر کرده اند. اما در کل باید بگویم ساختار دفاعی ما مشکلی ندارد. *فشار روی هم پستی ات کنعانی زادگان هم خیلی زیاد است. کنعانی زادگان در بازی اول اشتباه کرد در حالی که هیچ فوتبالیستی دوست ندارد اشتباه کند. به هر حال این هم از بدشانسی های حسین بود. به هر حال اتفاق در بازی برای همه ...