سایر خبرها
درباره ساخت سریال شهید باقری اشتباه کردم/ تاثیر امام بر متوسلیان را کدگذاری کردیم/ فیلم ایستاده در غبار ...
شخصیت نزدیک شوند؟ مهدویان: من فقط یک فیلمنامه نوشتم و هیچ چیز بیشتری از سه سال کار تحقیقاتی ام به بازیگران ارایه ندادم. همه تحقیقاتم را در فیلمنامه جمع کردم و وقتی فیلمنامه آماده شد تصمیم گرفتم فیلمنامه را بسازم. حلقه اتصال من با همه دوستان اعم از صحنه و پشت صحنه تنها فیلمنامه بود..من تنها روی رفتار افراد بسیار حساس بودم اگر تمرین هایی کردند یا عکس ها و فیلم ها را دیدند خودشان انجام دادند ...
گریه اش را فقط هنگام خواندن دعای شهادت دیدم/شهید قدرت اله عبدیان از زبان همسرش
شهیدی که از هر روز زندگی اش برای خودسازی اش استفاده می کرد. آرزو داشت اولین شهید استان لرستان باشد و خدا توفیق اولین شهید شهرستان کوهدشت را نصیبش کرد. به گزارش میرملاس ؛برای رسیدن به درجه شهادت نخست باید با عزمی راسخ در مسیرش قدم گذاشت و با اعمال و رفتارمان پله پله خودمان را مهیا و آماده کنیم. با مرور صحبت های خانواده شهدا بیش از قبل به این موضوع پی می بریم که شهادت امری لحظه ای و اتفاقی نیست. شهیدان در طول راهشان ریاضت های بسیار می کشند، از عزیزان شان دل می کنند و به مرور وجودشان را صیقل می دهند. شهید قدرت عبدیان هم درست یکی از همین افراد بود. شهیدی که از هر روز زندگی اش برای خودسازی اش استفاده می کرد. آرزو داشت اولین شهید استان لرستان باشد و خدا توفیق اولین شهید شهرستان کوهدشت را نصیبش کرد. دقایقی با کبری قبادپور همسر شهید درباره شیوه و سبک زندگی و اعتقادی شهید گفت وگو کرده ایم که در ادامه می خوانید. روزهای اول آشنایی تان با شهید چگونه رقم خورد که منجر به ازدواجتان شد؟ من و شهید نسبت فامیلی با هم داریم ولی تا شب خواستگاری من ایشان را ندیده بودم. من دو برادرم در دفاع مقدس شهید شده اند و آقا قدرت مرا سر مزار برادرهایم می بیند و با خانواده ا ش برای خواستگاری صحبت می کند. بعد از مراسم خواستگاری ازدواجمان در سال 1385 خیلی ساده برگزار شد. شهید در همان مراسم خواستگاری به من گفت لطف الهی را شاکرم که شما با مقوله شهادت آشنا هستید و مشکلی ندارید. در اولین دیدار و صحبت هایمان جلوی عکس برادرهایم در اتاق این صحبت ها را می کرد به شهادت برادرهایم اشاره داشت و خدا را از بابت اینکه من در چنین خانواده ای بزرگ شده ام، شکر می کرد. برادرهایتان چه سالی شهید شدند؟ شهید سعادت و احمد قبادپور نام دو برادر شهیدم است. شهید سعادت سال 62 و شهید احمد سال 64 شهید می شوند. خودم از همان بچگی با مقوله شهادت آشنایی داشتم و در یک خانواده مذهبی و معتقد بزرگ شدم. شهید همان اولین روز آشنایی و روز خواستگاری به نوعی شما را برای شهادت خودش هم آماده کرد؟ وقتی ایشان را همان بار اول دیدم و این حرف ها را گفت من احساس کردم ایشان زمینی نیست و آدمی نیست که خیلی بخواهد در این دنیا بماند. من تا دیدمشان هزار دل عاشقشان شدم. عاشق سادگی، خودمانی بودن و خدایی بودنش شدم. وقتی کنارش بودم خدا را بیشتر احساس می کردم. یعنی یک روز احتمال می دادید همسرتان قدم در راه برادرهایتان بگذارد؟ آن زمان بحث سوریه مطرح نبود. ولی یک ماه بعد از عقدمان در تیرماه سال 85 برای جنگ 33 روزه به عنوان مستشار نظامی به لبنان رفت. من آن زمان نمی دانستم به کجا و برای چه موضوعی می رود و خیلی از جزئیات را به من نگفته بود. حتی وقتی که شهید شد من درجه اش را هم نمی دانستم. گاهی به شوخی درباره کارش سؤال می پرسیدم و می گفت فکر کن من یک سربازم چه فرقی می کند درجه ام چه باشد. زمانی که زنگ زد و خداحافظی کرد گفت شاید تا چند وقت نتوانم تلفنی صحبت کنم. یک ماه بیشتر نبود که عقد کرده بودیم که ایشان رفت و 40 روز بعد برگشت. در این مدت هیچ تماسی نداشت و خیلی نگران شده بودم و دعا می کردم یک وقت اتفاق خاصی نیفتد. وقتی برگشت به من گفت تو واقعاً همسر جهادگری هستی و بعد از آشنایی با شما خدا این توفیق را نصیبم کرد تا در این جهاد شرکت کنم. باز دقیق نمی گفت که به کجا رفته و من بعداً از یکی از بستگان که همکار همسرم بود جریان سفر را شنیدم. زمانی هم که فهمید متوجه شده ام ناراحت شده بود که چرا لو داده اند. هنگامی که از نگرانی ام برایش گفتم جواب داد این توفیق پس از آشنایی با شما به وجود آمده وگرنه چرا قبل از این چنین مسائلی برایم پیش نمی آمد. گریه اش را فقط هنگام خواندن دعای شهادت دیدم بعد از اینکه فهمیدید همسرتان به کجا رفته از اینکه در دلِ یک منطقه پرخطر حضور پیدا کرده، ناراحت شدید ؟ نگرانی هایم را به ایشان گفتم ولی شهید راهش را انتخاب کرده بود. می گفت اگر انسان ایمانش قوی باشد هیچوقت از این حرف ها نمی زند و دلیلی برای ترس ندارد. توضیح می داد تا زمانی که پیمانه آدم پر نشود اتفاق خاصی برای شخص نمی افتد. انسان زمانی که به دنیا می آید در سرنوشتش می نویسند چه عاقبتی دارد و باید دعا کنیم تا سرنوشت ما هم به شهادت ختم شود. در مدت زمانی که با شهید زندگی کردید ایشان را چطور آدمی شناختید؟ ما 9 سال و 349 روز با هم زندگی کردیم. نمی دانم چطور از خصوصیات، اخلاق و رفتارش بگویم. خیلی خوب بود. در کنارش به نهایت آرامش می رسیدم. اگر تمام دنیا به هم می ریخت وقتی ایشان بود من خیالم راحت می شد. وجودش نه فقط برای من بلکه برای تمام خانواده و اقوام آرامش بخش بود. انسانی خدایی بود و نماز شبش ترک نمی شد. در نمازش اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک را می شنیدم که گریان با صدای بلند می خواند. گریه هایش را من هیچ وقت ندیدم ولی سر نماز می دیدم که با چه حالتی آرزوی شهادت می کند. سال گذشته که به شهرستانمان رفتیم شهید می گفت به فضل الهی سال 95 سال من است. می گفتم چرا اینطوری می گویی؟ جواب می داد من اینها را می گویم تا اولین شهید مدافع حرم لرستان شوم. بعد که می دید ناراحت می شوم بحث را عوض می کرد. بعد از مسافرت یک روز از سرکار به خانه زنگ زد و گفت منزل شهید عبدیان؟ من هم که ناراحت شده بودم گفتم یک بار دیگر اینطوری بگویی تلفن را قطع می کنم. بعد گفت می خواستم به شما بگویم من اولین شهید مدافع حرم لرستان نشدم. خبر شهادت ماشاءالله شمسه در بروجرد را شنیده بود. گفت خواستم بگویم او اولین شهید مدافع حرم لرستان شد و به فضل الهی من اولین شهید مدافع حرم کوهدشت می شوم. واقعاً اینطور هم شد. من فکر می کردم که چون به پسرمان خیلی وابسته است به سوریه نمی رود. ولی واقعاً دل کنده بود و هوای رفتن به سرش زده بود. حتی این اواخر از سوریه تماس می گرفت با حالتی گریان می گفت سرم فدای سر ارباب. که پس از شهادت خواستم ببینم چطور شهید شده دیدم از همان جایی که خودش آرزو می کرد و مثل جمله اش که می گفت سرم فدای سرم ارباب، از ناحیه سر به شهادت رسیده است. ترکش گلوله انتحاری به سرش اصابت می کند و به شهادت می رسد. شما قلباً راضی به حضور همسرتان در جبهه مقاومت بودید؟ شهید در طول سال مأموریت های داخلی زیادی به مناطق مختلف می رفت. قبل از آخرین اعزام هم چندین بار دیگر قبلاً به سوریه اعزام شده بود. معمولاً سالی یکی دو بار به سوریه می رفت. قلباً راضی بودم ولی این رضایت را نمی تواستم بر زبان بیاورم. وقتی به آقا قدرت می گفتم نرو می گفت اگر بروی و غربت شیعه و حضرت زینب (س) را ببینی هیچ وقت جلویم را نمی گیری. من نه خانه، نه زن و نه بچه ام را می خواهم بلکه فقط می خواهم آنجا باشم. می گفت اگر بیایی و وضعیت آنجا را ببینی هیچ وقت جلویم را نمی گیری و خودت مرا روانه می کنی. من خودم پدر نداشتم و چهار ماه بیشتر نداشتم که پدرم فوت کرد. می گفتم من دوست ندارم محمدمهدی هم مثل خودم درد یتیمی را بکشد. می گفت تو آن دنیا جواب حضرت زینب(س) را می توانی بدهی و من دیگر حرفی نداشتم. وقتی این حرف را گفت واقعاً دلم لرزید و گفتم خدا نکند من روسیاه حضرت زینب(س) باشم. می گفت رویت می شود بگویی همسرم موقعیتش را داشت و من نگذاشتم برود. گفتم خدا نکند من بخواهم جلوی شما را بگیرم و مانع رفتنتان شوم. می گفت شیعیان را مظلومانه می کشند و خدا شاهد است اگر الان بی تفاوت باشیم و نرویم دیگر جامانده ایم و تو هم در این راه صبور باش تا جا نمانی. فکر می کنید الان خدا این صبر را به شما داده است؟ خودم هم از خدا می خواهم این صبر را به من بدهد تا بتوانم این مسیر را به خوبی طی کنم. حتماً خودش قبل از شهادت از خدا خواسته که خدا این صبر را به من بدهد. قبل از شهادت من فکر می کردم یک لحظه پس از شهادت همسرم نمی توانم زندگی کنم ولی حتماً خودش از حضرت زینب(س) این صبر را برایم خواسته است. نبودنش برایم سخت است ولی دعا می کنم من هم مثل او این مسیر را به خوبی ادامه دهم. آقا قدرت مثل آب زلال و خیلی مخلص بود. به گل بدون خار می ماند. اگر انسانی مثل او شهید نمی شد من شک می کردم. حیف بود چنین انسانی با شهادت از دنیا نرود. حالا شاید دوست نداشتم به این زودی شهید شود ولی دوست نداشتم طور دیگری از دنیا برود. عاقبت همه مان مرگ است و دوست داشتم همسرم با شهادت از این دنیا برود. برای پسرتان نبود پدر سخت نیست؟ به حضرت زینب(س) می گویم – البته ما کجا و آنها کجا – من هم دلم شکسته و دست من و محمدمهدی را بگیر و رهایمان نکن تا خدایی نکرده یک لحظه لرزشی داشته باشیم و کمکمان کن در راهت پرقدرت و باایمان ادامه دهیم. حس می کنم حضرت زینب(س) صبر را در وجودم گذاشته که تا الان توانسته ام ادامه بدهم. پدرش گاهی با زبان شعر و داستان به پسرمان می گفت ممکن است روزی شهید شود. الان هم گاهی بهانه می گیرد و گریه می کند که می گویم تو هم مثل بچه های دیگر پدرت شهید شده و الان در آسمان است. وقتی با او صحبت می کنم و درباره شهادت پدرش صحبت می کنم خوشحال می شود. وقتی می گوید بابا کی برمی گردد؟ می گویم بابا سرباز امام زمان(عج) است و با امام زمان برمی گردد. دعا می خواند و صلوات نذر می کند تا پدرش زودتر برگردد. کنار آمدن برای یک پسر کوچک با چنین قضیه مهمی خیلی سخت است. گاهی اگر موضوعی پیش می آید می گوید یادت هست بابا این کار را می کرد و وقتی برایش توضیح می دهم و با او صحبت می کنم دوباره خوشحال می شود و قبول می کند. پسرم هم اخلاقش به پدرش رفته و آدم صبور و توداری است. شهید توصیه خاصی به شما یا پسرتان داشتند؟ می گفتند اگر به معراج رفتید خیلی گریه نکنید تا نامحرم صدایتان را بشنود. می گفت صبور باشید و خدا را بابت راهی که در آن قدم گذاشته ام شکر کنید. خدا من را انتخاب کرده که مدافع حرم اهل بیت(ع) شوم و خدا را باید بابت این موضوع شکر کرد. روز آخری که داشت می رفت و این حرف ها را می زد من احساس می کردم که برگشتی در کار نیست. واقعاً احساس می کردم که دل کنده است. می گفت صبور باش و اگر صبور باشی خدا اجرت را نصیبت می کند. شهید به آرزویشان رسیدند و اولین شهید کوهدشت شدند. حال و هوای شهر با وجود شهادت همسرتان چگونه است؟ از وقتی همسرم شهید شده من خیلی بیرون نرفته ام و فقط سرمزار رفته ام. با این حال می بینم که به من می گویند ما شهید را نشناختیم و خوش به سعادت شهید. خاک سر مزارش را به عنوان تبرک برمی دارند. به من می گویند برایمان دعا کنید. در پایان اگر خاطره ای از شهید دارید برایمان بگویید؟ یک روز برای کاری به بنیاد شهید رفته بودیم و آنجا وسایل شهدا را در یک ویترین می گذارند. محمد مهدی به پدرش گفت اینها چه هستند که پدرش گفت اینها برای کسانی است که شهید می شوند. بعد به بابایش گفت بیا با هم شهید شویم تا وسایلمان را اینجا بگذارند. دو نفری با هم می خندیدند و می گفتند آره وسایل پدر و پسر را اینجا بگذارند! درج شده توسط : محمد ابراهیمی فرد/ دبیر سرویس فناوری و دانلود"میرملاس " ...
آخرین توصیه ریگی به تکفیری ها
پایگاه تحلیلی خبری هم اندیشی: علمای اهل سنت در این دیدار از او پرسیدند که کدام عالم اهل سنت به تو مجوز کشتن برادر مسلمان را داده است؟ خانواده شهدا نیز تقریبا هیچ سوالی از او نداشتند و فقط نظاره گر قاتل فرزندانشان بودند. ریگی: در سال 1381(ه.ش) با چند نفر از دوستانم در زاهدان گروهی را تشکیل دادیم که با گروگان گیری و درخواست پول، امور و حوائجمان را می گذراندیم. همچنین با قاچاقچیان بلوچی ...
بنی اعتماد: کسی نمی تواند مرا ممنوع الکار کند
به گزارش ایلنا، رخشان بنی اعتماد در این برنامه به خاطرات خود از فیلم روسری آبی اشاره کرد و با یادی از تمامی همکارانش در این فیلم گفت: تماشای فیلم بعد از این همه سال، حال غریبی دارد. وقتی سخنان مختلف دوستان در مورد کار و روابط حرفه ای و فضای فرهنگی را می شنویم، باعث می شود سختی های کار را از یاد ببریم و بیشتر خوبی ها را در خاطر نگه داریم. ای کاش حافظه ای قوی مثل استاد عزت الله انتظامی داشتم تا ...
گفتگوباوهابی جدا شده از دربار آل سعود(2)
گرایش پیدا کنید. اگر اجازه بدهید دوست دارم یک کلمه را در سخن شما تغییر دهم و به جای "تصمیم سخت" دوست دارم بگویم این تصمیم من سرتاسر رحمت بود، چون اگر من در آن حالت و بر آن مذهب باقی می ماندم اکنون یک انسان خونریز و آدمکش بودم که مردم را به جهنم سوق می دادم و در هر صورت 37 سال است که این سؤال از من پرسیده می شود. انگیزه من برای خروج از وهابیت چیزی نبود جز فکر و اندیشه محمد بن ...
رخشان بنی اعتماد: فیلم های سینمای ایران سرمایه ملی ماست
این جنبه ها که بنی اعتماد را بررسی کنیم، او یکی از درخشان ترین فیلمسازان سینمای پس از انقلاب است. در بخش دیگری از این برنامه، رخشان بنی اعتماد به خاطرات خود از فیلم روسری آبی اشاره کرد و ضمن یادی از تمامی همکارانش در این فیلم، گفت: تماشای فیلم بعد از این همه سال، حال غریبی دارد. وقتی سخنان مختلف دوستان در مورد کار و روابط حرفه ای و فضای فرهنگی را می شنویم، باعث می شود سختی های کار را ...
تنها شهیدی که از رهبر دو ترفیع درجه گرفتند
آرمان های خود آرام و قرار نداشت و مرزبندی جغرافیایی را بی معنی می دانست. دختر شهید ناصری از خاطرات خود با پدر می گوید: بابا هیچ وقت نبودند. رفت وآمدشان هم به گونه ای بود که یک یا دوماه نبودند و وقتی هم می آمدند، شب شده بود و صبح زود می رفتند و عملاً بچه ها را نمی دیدند؛ اما در همان زمان کوتاه با توجه عمیق و محبت و عطوفت بسیار و شوخ طبعی با ما رفتار می کردند که جبران همه نبودن هایشان بود ...
مردی که تنها زندگی کرد، تنها مرد و تنها وارد بهشت شد/ مقاوم و بی اعتنا در برابر منع نگارش حدیث/ منتقد بی ...
واقع شد و تبعید گردید و سرانجام در سرزمین غربت، تنها جان سپرد. [44] در انتها به نقل قولی از ابوذر آن بزرگ مرد تاریخ اسلام تشییع درباره ارادتش به امام علی(ع) اشاره می کنم که نشان از عمق علاقه این بزرگمرد است. علی علیه السلام در مسجد مشغول نماز بود و ابوذر غفاری نیز در گوشه ای نشسته بود. مردی نزد ابوذر رفت و گفت: به من بگو چه کسی را از همه بیشتر دوست می داری، زیرا به خدا سو گند، می دانم که ...
ماجرای کشته شدن جوان ایرانی در ژاپن
یورو به خانواده مقتول دادیم. مدرکی هم برای اثبات اینکه به آنها پول دادید؛ دارید؟ من آن زمان ژاپن بودم اما دوستانم بواسطه خانواده همدستانم این پول را به آنها دادند که مدارک زیادی هم دراین باره موجود است. بعد چه اتفاقی افتاد؟ دو ماهی از خرید گوشی گذشته بود که متوجه شدیم زنگ خور تلفن کم شده است. تلفنی که باید روزی حداقل 30 تا زنگ می خورد، در روز تماس های خیلی ...
کشف راز جنایت رودخانه کن
] رفت ؛ بعد از گذشت حدود نیم ساعت ، حسن از ساختمان ( خانه ) بیرون آمد ؛ میله ای که در دست داشت ، خونی بود . از من کیسه ای پلاستیکی خواست تا [ مرتضی ] را انتقال دهد . [ حسن ] ماشینش را آورد جلوی در حیاط ؛ من هم کمکش کردم تا جسد مرتضی را داخل ماشین که [ یک دستگاه ] پراید مشکی بود قرار دهد ؛ بعد حسن خودش تمام وسایل مقتول را جمع کرد و همراه جسد برد . حدود ساعت 4 صبح ، حسن از خانه ی ما خارج شد و ...
تعریف شهید باکری از یک خبرنگار
بیایم این بار را به خاطر دیدن تو آمدم و این آخرین مرخصی من هست و قرار است شهید شوم. آمدم فقط از تو خداحافظی کنم. او رفت و سرانجام در مرحله چهارم عملیات رمضان سال 1361 به فیض شهادت نائل گردید. پیکر وی مفقود الاثر شد تا اینکه در سال 1374 توسط تیم تفحص پیدا و در قطعه شهدای باغ رضوان ارومیه دفن شد. انتهای پیام ...
از دعوت شهید گمنام به مراسم عقد تا دلتنگی شهدا برای خادمین/ شهدای مدافع حرم برکت کاروان شهدای غواص بودند
حرمی نداده بودیم. لشکر امام حسین(ع) را به اسم شهدای مدافع حرم نمی شناختند، به اسم شهدای هشت سال دفاع مقدس می شناختند. چند ماه بعد مسلم خیزاب رفت، بعد عبدالرضا مجیری، مرتضی زارع، سید یحید براتی، علی شاهسنایی، سجاد مرادی، عبدالحسین یوسفیان و در آخر هم شهید مهدی اسحاقیان. مسلم خیزاب که رفت به بچه ها گفتم مسلم خالصانه یک نصفه روز به خادمی کاروان شهدا آمد و شهدا هم او را برای خود خریدند! هر ...
درآمد میلیاردی گدایان تهران!
اتوبوسی که مدام از این خط سوار خط بعدی می شود، مدارک پزشکی دختر جوانی را به مسافران نشان می دهد و با عجز و لابه و اشک تمساح ریختن سعی می کند دل مسافران را به درد بیاورد. چند روز قبل پیش من هم آمد. گفتم می خواهم مدارک را ببینم. اولش طفره رفت ولی وقتی متوجه شد همه نگاهش می کنند، مجبور شد. محل تولد دختر جوان استان خراسان بود و لهجه این مرد که ادعا می کرد پدر اوست لهجه استانی دیگر. تاریخ تشکیل پرونده هم ...
وریا غفوری: خوشحالم کُردها در استقلال سهمیه دارند
ترجیح داد: از اول هم برای دو سال بازی به اصفهان رفته بودم و روز اولی که قرارداد بستم به همسرم گفتم دو سال در اصفهان زندگی می کنیم. زندگی در اصفهان واقعا عالی بود و دلم می خواست پنج سال دیگر هم بمانم. بدون تعارف اگر استقلال من را نمی خواست با این که از تبریز خاطرات خوبی دارم، باز هم به پیشنهاد تیم تبریزی جواب منفی می دادم و در سپاهان می ماندم. مدیون همسرم هستم وسط عکاسی وقتی ...
منبر نشین شادی های کودکانه
دارید؟ میانه ام با بچه ها خوب بود اما این جور نبود که وقتی به حوزه رفتم بدانم دقیقا در چه زمینه ای می خواهم کار انجام بدهم. سال74 وارد حوزه علمیه مشهد شدم. خودمانی اش را بخواهید تا 6-5سال نخست که مقدمات حوزه را می خواندم هنوز گیج و حیران بودم که می خواهم در آینده چکار کنم؛ خطیب شوم، به قضاوت رو بیاورم، کار پژوهشی انجام دهم یا چیز دیگر. سال 82 بود که متوجه شدم حاج آقای راستگو که ...
دل دردمند ما را تو دوا کن ای رضا جان...
بدون معطلی گفتم من شرکت می کنم. به نظرم این طرح یکی از طرح های زیبای این مجموعه است که هم بعد معنوی دارد و هم باعث آرامش فرد خیر و فرد نیازمند می شود. من وقتی درباره این طرح شنیدم خیلی خوشحال شدم و با جان و دل دوست داشتم که در آن شرکت کنم. نیازمندانی که توان رفتن به پابوسی امام رضا (ع) را ندارند وقتی به مشهد می رسند و چشمشان به ضریح می افتد حتما دعایشان می گیرد و از آرامش آنها ما هم آرامش می گیریم و ...
روایت بغض مادرانه ی مادر شهید مدافع حرم
داد و با خویشان مهربان بود و در این دنیا کسی را مطابق دخترکوچکش دوست نداشت. از سرکار که به خانه می آمد اول از همه سراغ دخترش می رفت و دخترک نیز بسیار دلبسته پدر بود و اشاره می کند به دختر بچه ای که پایین پای مادر بزرگش بخواب رفته، معصوم و زیبا و بریده از این دنیا با غم بی پدری!" مادر ادامه می دهد: "هروقت زنگ می زدم تلفن را قطع می کرد و خودش دوباره تماس می گرفت که مبادا پول تلفنم زیاد ...
ماجرای ذکر الله اکبر ابراهیم هادی و فرار بعثی ها
اومدم ". بعد گفتم: "آقا ابرام اجازه می دی منم با شما بیام؟" گفت:" نه شما با بچه های خودتون حرکت کن و برو، منم دنبال شما هستم و همدیگر رو می بینیم". چند کیلومتر راه رفتیم تا اینکه در تاریکی شب به مواضع دشمن رسیدیم. کمی استراحت کردیم و من که آرپی جی زن بودم به همراه فرمانده خودمان تقریباً جلوتر از بقیه راه افتادیم. حالت بدی بود اصلاً آرامش نداشتم. سکوت عجیبی در منطقه حاکم بود. ما از داخل یک ...
سلام بر خورشید حقیقت از نگاه بانوی معنویت
شهید می کردند. ویژگاهی منحصر به فرد بانو همایونی 1. تهذیب نفس بانو همایونی در این چند سطر، صفاتی را که یک عاشق راه حقیقت باید به آن تمسک جوید را ترک تظاهر، فخر، مباهات، گمنامی، گذشتن از منیت-خود- تواضع، معرفت و معنویت برشمرد، صفاتی که در قالب تهذیب نفس، روح استادش متجلی شده بود؛ بنابرگفته شاگردان و همنشینان این بانوی بزرگ در روح و رفتار ایشان نیز به مراتب اولی وجود ...
مخملباف می گفت بهشتی و انوار، ماسونند؛ سینمایی های قبل انقلاب باید اعدام شوند!
آشنا هستین؟ از شنیدن اسم مخملباف تکونی خوردم. من تا اون روز از نزدیک ندیده بودمش ولی اسمش رو زیاد شنیده بودم. اسم مخملباف با تندروی، جار و جنجال و بگیر و ببند و در حقیقت با یه جور خوف و هراس همراه بود. گفتم: تا حالا خدمتشون نرسیدم. بعد تعارف کردم و نشستن. گفتم: خوشحالم که شما رو از نزدکی می بینیم آقای مخملباف. شما سینماچی های قبل از انقلاب را باید اعدام ...
4 داستان کوتاه درباره زنان زیرزمین پایتخت
لیسانس کامپیوتر دارم و از خانواده سطح پایینی هم نیستم. به خوابم نمی دیدم این روز رو ... خب تا قطار نیومده تعریف کن که چی شد؟ تو شهرمون دانشجو بودم که عاشق یکی از همکلاسیام شدم. بچه تهران بود. نه که فکر کنی بچه پولدار بودا، بچه ی پایین شهر بود، خواستیم با هم ازدواج کنیم که خانواده پسره خیلی موافق نبودن. خلاصه بعد کلی داستان عقد کردیم و من اومدم تهران. هم شوهرم بیکار بود، هم من ...
نخستین قرار عاشقی
پاکی افسانه گذشته بود با این حال خانواده همچنان دست رد به سینه اش می زدند و او را نمی پذیرفتند. با شوق و اندوهی توامان از نذر خود تعریف می کند: دلم سفر زیارتی می خواست؛ یک خلوت عارفانه یا چنین چیزهایی. در عین بی پولی نذر کرده بودم که خودم را به حرم آقا امام رضا(ع) برسانم. به خانواده ام پیامک دادم و گفتم که با گذشت یک سال از ترک اعتیادم، خیلی محتاج این سفر هستم و خواهش کردم هزینه این سفر را برایم ...
آخرین خبرها ازسفر گنجینه موزه هنرهای معاصر/آلمان ضامن قرارداد است
بلیت بفروشیم و آثار گنجینه ما آثاری است که تا به حال کسی آنها را ندیده و برای دنیا تازه است. در نهایت موزه فرانکفورت و مونیخ جلو آمدند و به توافق هایی هم رسیدیم. از همان اول هم بحث مشارکت مطرح بود و ما شرط هایی داشتیم مبنی بر اینکه نیروهای ما در طول نمایشگاه حضور داشته باشند، با آثار می آیند و بر می گردند و... همانطور که گفتم قبلا یک اثر ما می رفت و در یک موزه ای نمایش داده می شد، ما همه مسئولیت را ...
روزگار زنان معتاد
تریاک هم کشیدم اما به من نساخت. یک شب که امتحان داشتیم یکی از بچه ها تریاک آورد و گفت این را که بکشیم تا صبح بیداریم. آن شب همه کشیدیم ولی من تا صبح سردرد داشتم. به نظرم دوستان دیگرم سابقه مصرف داشتند. تا این که با حامد دوست شدم و شیشه کشیدم. پشیمان نیستی؟ مادرم اگر بفهمد دیوانه می شود. من و حامد قرار گذاشته ایم بعد از ازدواج ترک کنیم! *** یک: ...
زنم در ارتباط کثیفش از مرد غریبه ای باردار شد / از همسرم شکایت دارم
خیانت زن ایرانی مقیم انگلیس به شوهرش پرونده عجیبی را در دستگاه قضایی ایران رقم زد. به این مطلب امتیاز دهید 100% 0% به گزارش سرویس حوادث “ جام نیوز “، قضات دادگاه کیفری استان تهران برای اظهار نظر درباره پرونده شکایت یک استاد دانشگاه از همسرش که مقیم انگستان است از سفارت ایران در انگستان کمک خواست. تیر ماه سال 87 یک استاد دانشگاه به پلیس آگاهی تهران رفت و از ...
میوه بهشتی که نصیب شهید فی سبیل الله شد
زهرا کمالی همسر شهید عبدالصالح زارع بهنمیری با بیان اینکه همسرم بسیجی و عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود گفت: او در آموزشگاه المهدی بابلسر به عنوان مربی آموزش می داد، انگیزه اصلی عبد الصالح جهاد در راه اسلام ناب محمدی و انقلاب اسلامی بود. وی در پاسخ به این سوال که شهید زارع با چه اهدافی قدم در این مسیر گذاشت گفت: همسرم وظیفه خود می دانست که از حرم حضرت زینب (س) محافظت کند به همین ...
حکایت تنها سرمربی نابینای فوتبال ایران/ تاجی نبودم خط خوردم
، آغاجاری به درب منزل ما آمد و دستم را گرفت و گریه کرد- اشک های جمشید بشاگردی در این لحظه سرازیر شد- گفت آمده است که حلالیت بطلبد. گفت که بچه های جوان حرمت او را حفظ نمی کنند. شب عجیبی بود هیچوقت فراموشش نمی کنم. کاش خودش بود تا این خاطرات را بازگو کند. سال 1348 مورد توجه رایکوف و تیم ملی جوانان قرار گرفتم. خانواده ام اجازه نمی داد خیلی به فوتبال بپردازم اما مرحوم آغاجاری با گریه اجازه رفتن به ...
دست غیبی ما را داخل سپاه کشاند/ شیرینی های این 3 سال بیشتر از تلخی ها بوده است/ با اصرار دوستان، پس از ...
.../ وقتی که مرحوم کاظمی کیف مامور ساواک را از عکس های امام پر نمود/ 12 سال در مدرسه... کسی که به رهبر انقلاب آموزش اسلحه داد فرمانده سپاهی که با دوچرخه تردد می کرد/ برایم سوال بود چرا شهید هاشم مرادی با لباس نظامی نماز نمی خواند/ شهید حقی پس از 12 سال مفقودی با فرزندش خداحافظی کرد/ وقتی که... خاطراتی از حضور رزمندگان دلفان در جبهه های جزیره مینو و آبادان/ وقتی که اعراب منطقه هم نمازهایشان را به امامت شهید محمد علی یوسفوند اقامه می کردند روایت “رهبر انقلاب” از شامگاه 12 بهمن 57 جزئیاتی از دیدارهای آقا با خانواده شهدا فرزندان رهبر انقلاب مشغول چه کاری هستند؟ +عکس امام جمعه جدید نورآباد بومی است ...
فال روزانه - فال امروز شما سه شنبه 19 مرداد 1395
شود و ابرهای تیره را از آسمان دلت کنار می زند. فال روز متولدین اردیبهشت: حالا که به نقطه ی حساس یک رابطه نزدیک شده اید، به نظر می رسد که احساسات حاکم بر این رابطه به تدریج رنگ می بازند. ممکن است افکار منفی ناگهان هجوم بیاورند و بعد فروکش کنند، اما سکوتی که حس می کنید به این معنی نیست که همه چیز خوب پیش می رود. جلوی خشم تان را بگیرید تا چیزی نگویید که بعد پشیمان شوید. تا زمانی ...
سرداربسیجی بافقی که کومله وعراق برای سرش جایزه تعیین کرده بودند
مورد بی مهری های افزونی قرار گرفت. تنها کسی که در کمال جوانمردی و بزرگواری به یاری و جبران جانفشانی های او همت گذاشت دوست و فرمانده گرانقدرمان جناب حاجی قنبر عزیز بود. او با خانواده گرانقدری از اصفهان وصلت نمود و بیشتر ساکن یزد واصفهان بود. از خداوند بزرگ برای روح ملکوتیش غفران و همجواری با شهدا و صالحین و برای بازماندگانش به ویژه فرزندان و برادران عزیزش صبری جمیل آرزو دارم. سید محمد میرسلیمانی بافقی ...