سایر منابع:
سایر خبرها
یکی از دوستانم در کمپ ترک اعتیاد، همسرم را به قتل رسانده
بازجویی ها گفت: صبح در یک کارگاه و عصرهم در تاکسی تلفنی کار می کنم. ساعتی قبل و بعد از پایان کارم وقتی به خانه برگشتم، درکمال ناباوری با پیکر خونین همسرم روبه روشدم.ازسوی دیگر تیم جنایی در بازرسی انگشتان مقتول تعدادی تار مو کشف کرد که به فرضیه درگیری قاتل و مقتول قوت می بخشید.درادامه نیزمشخص شد زوج جوان ازمدتی قبل با هم اختلاف ودرگیری داشته اند. کشف پیراهن خون آلود شوهرمقتول در کمد خانه و اظهارات ...
دلم برای همسرم تنگ شده است
نمی دادند. خوب وقتی فهمیدی به تو کار نمی دهند، چرا برنگشتی؟ نمی شد؛ آنجا برای خودم زندگی ساخته بودم. با یک زن ژاپنی ازدواج کرده بودم و امکان برگشت وجود نداشت. برای همین مجبور شدم آنجا بمانم و هر طور شده به پول برسم. از ماجرای قتل بگو؟ من فقط در درگیری شرکت داشتم؛ اما قاتل من نبودم. آن شب ما رفتیم تا کمی مقتول را گوشمالی دهیم و ادبش کنیم. خیلی برای ما خط ...
رمان هایی که آیت الله خامنه ای آنها را خوانده است +عکس
- به یک صورت سوگلی مرد خانه و به یک صورت هم مورد نظر زن خانه است. همه ی اجزای این خانه از او فرمان می برند و برایش احترام قائلند. ناگهان این جوان در معرض یک امتحان قرار می گیرد. در آن امتحانی که هم شنیده اید و می دانید (وسوسه ی بانوی آن خانه) و این جوان، سربلند بیرون می آید. غلبه بر شهوت جنسی بخش کوچک تر مسئله است. ببینید! فرهنگ قرآنی این است. این هنوز مرحله ی پایین تر آن است. این که من راجع به ...
رهبری گفتند شبیخون فرهنگی ؛ برخی گفتند توهم توطئه است
که در به همین سادگی ریحانه گی زن خانه دار، طبع لطیف، دلمشغولی ها و دلسردی او به رخ مخاطبی کشیده می شود که به سبب تکرار و نزدیکی بیش از حد، دیگر توجه به این ابعاد از وجود زن ندارد و حرف از مسائلی مانند طلاق عاطفی می زند، او بار دیگر متعهدانه به واکاوی خانواده نشسته و هشدارهایی درباره انقطاعِ روابطِ افرادِ خانواده می دهد که بر سر ناآگاهی ها یا در مواردی عامدانه مخفی و پنهان است. این بار در دختر او ...
زن جوان با همدستی یک مرد شوهرش را به قتل رساند
پلاستیکی گذاشتم و با کمک لیلا ، مقتول را تا حیاط آوردیم . زهرا داخل کوچه را دید ؛ کسی نبود ؛ من ماشین خودم را آوردم جلوی در [ خانه ] ؛ بعد مقتول را با همدیگر روی صندلی عقب ماشین گذاشتیم و داخل یک رودخانه انداختیم. سرهنگ کارآگاه حمید مکرم ، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ ، با اعلام این خبر گفت: با توجه به اعترافات صریح هر دو متهم ، قرار بازداشت موقت از سوی مقام قضایی صادر شد اما به علت ارتکاب جنایت در شهرستان اسلامشهر ، هر دو متهم جهت ادامه رسیدگی به پرونده در اختیار پلیس آگاهی و مقام قضایی شهرستان اسلامشهر قرار گرفتند. ...
3 سال ازدواج و 5 بار نزدیکی!
سوال مخاطب نی نی بان: با عرض سلام من سه سال است که ازدواج کردم. رابطه جنسی من با همسرم در حد تحریک بوده است. شاید در این سه سال پنج تا شش بار دخول انجام دادیم. امسال قصد بارداری دارم و می خواهم بدانم مشکلی وجود ندارد که ما خیلی دیر به دیر دخول انجام دادیم؟ زمان رسیدن به انزال هم در همسرم به نیم ساعت می رسد. زیاد نیست؟ لطفا راهنمایی کنید پاسخ دکتر کتایون برجیس، متخصص زنان و زایمان و ...
گریه اش را فقط هنگام خواندن دعای شهادت دیدم/شهید قدرت اله عبدیان از زبان همسرش
شهیدی که از هر روز زندگی اش برای خودسازی اش استفاده می کرد. آرزو داشت اولین شهید استان لرستان باشد و خدا توفیق اولین شهید شهرستان کوهدشت را نصیبش کرد. به گزارش میرملاس ؛برای رسیدن به درجه شهادت نخست باید با عزمی راسخ در مسیرش قدم گذاشت و با اعمال و رفتارمان پله پله خودمان را مهیا و آماده کنیم. با مرور صحبت های خانواده شهدا بیش از قبل به این موضوع پی می بریم که شهادت امری لحظه ای و اتفاقی نیست. شهیدان در طول راهشان ریاضت های بسیار می کشند، از عزیزان شان دل می کنند و به مرور وجودشان را صیقل می دهند. شهید قدرت عبدیان هم درست یکی از همین افراد بود. شهیدی که از هر روز زندگی اش برای خودسازی اش استفاده می کرد. آرزو داشت اولین شهید استان لرستان باشد و خدا توفیق اولین شهید شهرستان کوهدشت را نصیبش کرد. دقایقی با کبری قبادپور همسر شهید درباره شیوه و سبک زندگی و اعتقادی شهید گفت وگو کرده ایم که در ادامه می خوانید. روزهای اول آشنایی تان با شهید چگونه رقم خورد که منجر به ازدواجتان شد؟ من و شهید نسبت فامیلی با هم داریم ولی تا شب خواستگاری من ایشان را ندیده بودم. من دو برادرم در دفاع مقدس شهید شده اند و آقا قدرت مرا سر مزار برادرهایم می بیند و با خانواده ا ش برای خواستگاری صحبت می کند. بعد از مراسم خواستگاری ازدواجمان در سال 1385 خیلی ساده برگزار شد. شهید در همان مراسم خواستگاری به من گفت لطف الهی را شاکرم که شما با مقوله شهادت آشنا هستید و مشکلی ندارید. در اولین دیدار و صحبت هایمان جلوی عکس برادرهایم در اتاق این صحبت ها را می کرد به شهادت برادرهایم اشاره داشت و خدا را از بابت اینکه من در چنین خانواده ای بزرگ شده ام، شکر می کرد. برادرهایتان چه سالی شهید شدند؟ شهید سعادت و احمد قبادپور نام دو برادر شهیدم است. شهید سعادت سال 62 و شهید احمد سال 64 شهید می شوند. خودم از همان بچگی با مقوله شهادت آشنایی داشتم و در یک خانواده مذهبی و معتقد بزرگ شدم. شهید همان اولین روز آشنایی و روز خواستگاری به نوعی شما را برای شهادت خودش هم آماده کرد؟ وقتی ایشان را همان بار اول دیدم و این حرف ها را گفت من احساس کردم ایشان زمینی نیست و آدمی نیست که خیلی بخواهد در این دنیا بماند. من تا دیدمشان هزار دل عاشقشان شدم. عاشق سادگی، خودمانی بودن و خدایی بودنش شدم. وقتی کنارش بودم خدا را بیشتر احساس می کردم. یعنی یک روز احتمال می دادید همسرتان قدم در راه برادرهایتان بگذارد؟ آن زمان بحث سوریه مطرح نبود. ولی یک ماه بعد از عقدمان در تیرماه سال 85 برای جنگ 33 روزه به عنوان مستشار نظامی به لبنان رفت. من آن زمان نمی دانستم به کجا و برای چه موضوعی می رود و خیلی از جزئیات را به من نگفته بود. حتی وقتی که شهید شد من درجه اش را هم نمی دانستم. گاهی به شوخی درباره کارش سؤال می پرسیدم و می گفت فکر کن من یک سربازم چه فرقی می کند درجه ام چه باشد. زمانی که زنگ زد و خداحافظی کرد گفت شاید تا چند وقت نتوانم تلفنی صحبت کنم. یک ماه بیشتر نبود که عقد کرده بودیم که ایشان رفت و 40 روز بعد برگشت. در این مدت هیچ تماسی نداشت و خیلی نگران شده بودم و دعا می کردم یک وقت اتفاق خاصی نیفتد. وقتی برگشت به من گفت تو واقعاً همسر جهادگری هستی و بعد از آشنایی با شما خدا این توفیق را نصیبم کرد تا در این جهاد شرکت کنم. باز دقیق نمی گفت که به کجا رفته و من بعداً از یکی از بستگان که همکار همسرم بود جریان سفر را شنیدم. زمانی هم که فهمید متوجه شده ام ناراحت شده بود که چرا لو داده اند. هنگامی که از نگرانی ام برایش گفتم جواب داد این توفیق پس از آشنایی با شما به وجود آمده وگرنه چرا قبل از این چنین مسائلی برایم پیش نمی آمد. گریه اش را فقط هنگام خواندن دعای شهادت دیدم بعد از اینکه فهمیدید همسرتان به کجا رفته از اینکه در دلِ یک منطقه پرخطر حضور پیدا کرده، ناراحت شدید ؟ نگرانی هایم را به ایشان گفتم ولی شهید راهش را انتخاب کرده بود. می گفت اگر انسان ایمانش قوی باشد هیچوقت از این حرف ها نمی زند و دلیلی برای ترس ندارد. توضیح می داد تا زمانی که پیمانه آدم پر نشود اتفاق خاصی برای شخص نمی افتد. انسان زمانی که به دنیا می آید در سرنوشتش می نویسند چه عاقبتی دارد و باید دعا کنیم تا سرنوشت ما هم به شهادت ختم شود. در مدت زمانی که با شهید زندگی کردید ایشان را چطور آدمی شناختید؟ ما 9 سال و 349 روز با هم زندگی کردیم. نمی دانم چطور از خصوصیات، اخلاق و رفتارش بگویم. خیلی خوب بود. در کنارش به نهایت آرامش می رسیدم. اگر تمام دنیا به هم می ریخت وقتی ایشان بود من خیالم راحت می شد. وجودش نه فقط برای من بلکه برای تمام خانواده و اقوام آرامش بخش بود. انسانی خدایی بود و نماز شبش ترک نمی شد. در نمازش اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک را می شنیدم که گریان با صدای بلند می خواند. گریه هایش را من هیچ وقت ندیدم ولی سر نماز می دیدم که با چه حالتی آرزوی شهادت می کند. سال گذشته که به شهرستانمان رفتیم شهید می گفت به فضل الهی سال 95 سال من است. می گفتم چرا اینطوری می گویی؟ جواب می داد من اینها را می گویم تا اولین شهید مدافع حرم لرستان شوم. بعد که می دید ناراحت می شوم بحث را عوض می کرد. بعد از مسافرت یک روز از سرکار به خانه زنگ زد و گفت منزل شهید عبدیان؟ من هم که ناراحت شده بودم گفتم یک بار دیگر اینطوری بگویی تلفن را قطع می کنم. بعد گفت می خواستم به شما بگویم من اولین شهید مدافع حرم لرستان نشدم. خبر شهادت ماشاءالله شمسه در بروجرد را شنیده بود. گفت خواستم بگویم او اولین شهید مدافع حرم لرستان شد و به فضل الهی من اولین شهید مدافع حرم کوهدشت می شوم. واقعاً اینطور هم شد. من فکر می کردم که چون به پسرمان خیلی وابسته است به سوریه نمی رود. ولی واقعاً دل کنده بود و هوای رفتن به سرش زده بود. حتی این اواخر از سوریه تماس می گرفت با حالتی گریان می گفت سرم فدای سر ارباب. که پس از شهادت خواستم ببینم چطور شهید شده دیدم از همان جایی که خودش آرزو می کرد و مثل جمله اش که می گفت سرم فدای سرم ارباب، از ناحیه سر به شهادت رسیده است. ترکش گلوله انتحاری به سرش اصابت می کند و به شهادت می رسد. شما قلباً راضی به حضور همسرتان در جبهه مقاومت بودید؟ شهید در طول سال مأموریت های داخلی زیادی به مناطق مختلف می رفت. قبل از آخرین اعزام هم چندین بار دیگر قبلاً به سوریه اعزام شده بود. معمولاً سالی یکی دو بار به سوریه می رفت. قلباً راضی بودم ولی این رضایت را نمی تواستم بر زبان بیاورم. وقتی به آقا قدرت می گفتم نرو می گفت اگر بروی و غربت شیعه و حضرت زینب (س) را ببینی هیچ وقت جلویم را نمی گیری. من نه خانه، نه زن و نه بچه ام را می خواهم بلکه فقط می خواهم آنجا باشم. می گفت اگر بیایی و وضعیت آنجا را ببینی هیچ وقت جلویم را نمی گیری و خودت مرا روانه می کنی. من خودم پدر نداشتم و چهار ماه بیشتر نداشتم که پدرم فوت کرد. می گفتم من دوست ندارم محمدمهدی هم مثل خودم درد یتیمی را بکشد. می گفت تو آن دنیا جواب حضرت زینب(س) را می توانی بدهی و من دیگر حرفی نداشتم. وقتی این حرف را گفت واقعاً دلم لرزید و گفتم خدا نکند من روسیاه حضرت زینب(س) باشم. می گفت رویت می شود بگویی همسرم موقعیتش را داشت و من نگذاشتم برود. گفتم خدا نکند من بخواهم جلوی شما را بگیرم و مانع رفتنتان شوم. می گفت شیعیان را مظلومانه می کشند و خدا شاهد است اگر الان بی تفاوت باشیم و نرویم دیگر جامانده ایم و تو هم در این راه صبور باش تا جا نمانی. فکر می کنید الان خدا این صبر را به شما داده است؟ خودم هم از خدا می خواهم این صبر را به من بدهد تا بتوانم این مسیر را به خوبی طی کنم. حتماً خودش قبل از شهادت از خدا خواسته که خدا این صبر را به من بدهد. قبل از شهادت من فکر می کردم یک لحظه پس از شهادت همسرم نمی توانم زندگی کنم ولی حتماً خودش از حضرت زینب(س) این صبر را برایم خواسته است. نبودنش برایم سخت است ولی دعا می کنم من هم مثل او این مسیر را به خوبی ادامه دهم. آقا قدرت مثل آب زلال و خیلی مخلص بود. به گل بدون خار می ماند. اگر انسانی مثل او شهید نمی شد من شک می کردم. حیف بود چنین انسانی با شهادت از دنیا نرود. حالا شاید دوست نداشتم به این زودی شهید شود ولی دوست نداشتم طور دیگری از دنیا برود. عاقبت همه مان مرگ است و دوست داشتم همسرم با شهادت از این دنیا برود. برای پسرتان نبود پدر سخت نیست؟ به حضرت زینب(س) می گویم – البته ما کجا و آنها کجا – من هم دلم شکسته و دست من و محمدمهدی را بگیر و رهایمان نکن تا خدایی نکرده یک لحظه لرزشی داشته باشیم و کمکمان کن در راهت پرقدرت و باایمان ادامه دهیم. حس می کنم حضرت زینب(س) صبر را در وجودم گذاشته که تا الان توانسته ام ادامه بدهم. پدرش گاهی با زبان شعر و داستان به پسرمان می گفت ممکن است روزی شهید شود. الان هم گاهی بهانه می گیرد و گریه می کند که می گویم تو هم مثل بچه های دیگر پدرت شهید شده و الان در آسمان است. وقتی با او صحبت می کنم و درباره شهادت پدرش صحبت می کنم خوشحال می شود. وقتی می گوید بابا کی برمی گردد؟ می گویم بابا سرباز امام زمان(عج) است و با امام زمان برمی گردد. دعا می خواند و صلوات نذر می کند تا پدرش زودتر برگردد. کنار آمدن برای یک پسر کوچک با چنین قضیه مهمی خیلی سخت است. گاهی اگر موضوعی پیش می آید می گوید یادت هست بابا این کار را می کرد و وقتی برایش توضیح می دهم و با او صحبت می کنم دوباره خوشحال می شود و قبول می کند. پسرم هم اخلاقش به پدرش رفته و آدم صبور و توداری است. شهید توصیه خاصی به شما یا پسرتان داشتند؟ می گفتند اگر به معراج رفتید خیلی گریه نکنید تا نامحرم صدایتان را بشنود. می گفت صبور باشید و خدا را بابت راهی که در آن قدم گذاشته ام شکر کنید. خدا من را انتخاب کرده که مدافع حرم اهل بیت(ع) شوم و خدا را باید بابت این موضوع شکر کرد. روز آخری که داشت می رفت و این حرف ها را می زد من احساس می کردم که برگشتی در کار نیست. واقعاً احساس می کردم که دل کنده است. می گفت صبور باش و اگر صبور باشی خدا اجرت را نصیبت می کند. شهید به آرزویشان رسیدند و اولین شهید کوهدشت شدند. حال و هوای شهر با وجود شهادت همسرتان چگونه است؟ از وقتی همسرم شهید شده من خیلی بیرون نرفته ام و فقط سرمزار رفته ام. با این حال می بینم که به من می گویند ما شهید را نشناختیم و خوش به سعادت شهید. خاک سر مزارش را به عنوان تبرک برمی دارند. به من می گویند برایمان دعا کنید. در پایان اگر خاطره ای از شهید دارید برایمان بگویید؟ یک روز برای کاری به بنیاد شهید رفته بودیم و آنجا وسایل شهدا را در یک ویترین می گذارند. محمد مهدی به پدرش گفت اینها چه هستند که پدرش گفت اینها برای کسانی است که شهید می شوند. بعد به بابایش گفت بیا با هم شهید شویم تا وسایلمان را اینجا بگذارند. دو نفری با هم می خندیدند و می گفتند آره وسایل پدر و پسر را اینجا بگذارند! درج شده توسط : محمد ابراهیمی فرد/ دبیر سرویس فناوری و دانلود"میرملاس " ...
وضعیت خانواده سپهر سرداری یک سال بعد از قتل/ پسر 10ساله ای که در خیابان سرش را بریدند
؟ مراسم این جشن برای اطرافیانی که در بهشت زهرا به تماشا نشسته اند به کابوسی می ماند. ماجرای کابوس های لیلا از سال ها پیش شروع شد، از وقتی ماموران پلیس در خانه شان را زدند و شوهرش کوروش را به جرم حمل مواد مخدر به زندان بردند. از آن روز به بعد لیلا هم مادر شد هم پدر. سحر 12 ساله بود و سپهر 4 ساله. زندگی شان هر روز صبح با یک سوال تکراری آغاز می شد؛ بابا کجاست؟ روزها می گذشت و بچه ها دل شان به ...
ضایعات ، مرهم ضایعه اقتصادی/ درآمد وابسته به زباله!
چهار ماه است که گونی را به دست گرفتم و به جمع کردن ضایعات می پردازم. داوود می گوید: این ضایعات را به پیمانکاران، دکان داران و هرجا که خسته شدم و توان ادامه کار را نداشتم، می فروشم. وی با بیان اینکه چهار پسر و یک دختر دارم، ادامه می دهد: دو پسرم ازدواج کردند و رفتند و دو پسرم هنوز مجردند و دخترم نیز به تازگی عقد کرده و در تکاپوی راهی کردن او به خانه بخت هستم. داوود با ...
دختر بودن به روایت تاج السلطنه دختر نازپرودۀ ناصرالدین شاه
به گزارش پایگاه خبری ایرانیان موفق دختر نازپرورده ناصرالدین شاه در خاطرات خود از دوران کودکی؛ یعنی زمانی که تازه نسبت به اطرافش درک درستی پیدا کرده بود برایمان نوشته است. از زمانی که روایت کردن آن در شفاف سازی بخشی از تاریخ که به چگونگی زندگی کودکان در دربار و اندرونی پرداخته است، ارزشمند است؛ چرا که متأسفانه دوران کودکی آنچنان که امروز معنا دارد در آن زمان جایی نداشته است و حتی دیده نمی شده است. کودکی تا 7 سالگی در جامعه عهد قاجار، فاصله چندانی بین دوران کودکی و ازدواج دختران وجود نداشت. همان طور که بارها اشاره شده است، دختران اغلب از هفت تا سیزده ...
تبلیغات رسانه ملی برای سبک زندگی فاجعه است
به گزارش ایران خبر ، این که در رسانه ملی با برد و پوشش فراگیر خبری با موضوع کار دختران در مکانیکی در مهمترین بخش خبری پخش شود یک فاجعه است. گروه اجتماعی فرهنگ نیوز، معصومه طاهری: چند شب پیش بخش خبری ساعت 19 از شبکه اول خبری را منتشر کرد. دختر جوان مجردی به همراه چند زن جوان دیگر در کارگاه مکانیکی و تعویض روغنی مشغول به کار بودند. یکی از زنان شاغل در کارگاه می گفت ازدواج کرده و فرزند ...
گفتگوباوهابی جدا شده از دربار آل سعود(2)
روزهای سال. آن زمان با خودم فکر می کردم که آیا سخنان ابن تیمیه درباره ما مردم سوریه درست است؟ زمانی شخصی پیش من آمد و از من خواست به او عربی درس بدهم و به من گفت کارمند دستگاه امنیتی هستم، اما هنگامی که قرآن می خوانم همسرم به من می خندد چون اشتباه می خوانم. پس از آن وقت نماز عشاء شد و مسجد هم نزدیک خانه او بود و من به او گفتم ان شاءالله فردا می آیم و درس را ادامه می دهیم و او ...
نازایی بدون علت مشخص
سوال مخاطب نی نی بان: من خانم 25 ساله ای هستم که 7 سال است ازدواج کردم و دختری 5 ساله دارم. 6 ماهه بود که بچه دومم دو ماهه سقط شد. پارسال هم باردار شدم و برج 12 دخترم 7 ماهه به دنیا آمد اما به خاطر مشکل ریه بعد از 21 روز فوت کرد. الان نزدیک یک سال است که اقدام به بارداری کردم و نتیجه نگرفتم. شوهرم هم آزمایش داده که مشکلی نداشته است. این ماه دکتر به من قرص لتروفم، ویتامین ای، استرومارین و سه تا ...
مردم فرصتی برای یادگیری صبر ندارند / الان زندگی شده کار، کار و کار
اما با برادرم مخالفت کردند. در طول سال های تحصیل که فعالیت هنری هم انجام می دادم به خانواده ام ثابت کردم نگاه جدیدی به هنر دارم که پشتوانه آن علمی است، لوث نیست و ربطی به مطربی ندارد! پدرو مادرم پذیرفتند که من می توانم وارد دنیای هنر شوم. در دوران مدرسه با تئاترهایی که اجرا کردم، نشان دادم، نگاه انسانی و اخلاقی در کارها می تواند پررنگ باشد و مورد توجه قرار گیرد. آموزه های دینی چگونه ...
جزئیات طرح تأمین مسکن طلاب و روحانیون تهرانی / روحانیت منفعت طلب و زیاده خواه نیست
راستا خاطره ای خدمت شما و مخاطبین عزیز خبرگزاری حوزه عرض می کنم. سال 86 بنده جهت پیگیری برخی امور به سازمان تامین اجتماعی رفتم، و یکی از کارفرمایان معتبر تهران هم برای کار خودشان آنجا حضور داشت. او به من گفت، حاج آقا شما چند سال است که طلبه های تان را بیمه کردید؟ گفتم حدود سه سال است که توانسته ایم همه طلاب استان تهران را بیمه تأمین اجتماعی کنیم تا از خدمات آن بهرمند شوند. بعد ایشان با ...
ماجرای کشته شدن جوان ایرانی در ژاپن
آخرین عضو باند تبهکاری درژاپن معروف به یاکوزا ها که پسر جوان ایرانی را به قتل رسانده اند، صبح دیروز با انتقال به دادسرای جنایی تهران جزئیات درگیری خیابانی ونحوه جنایت را تشریح کرد. متهم به قتل مدعی شد، قربانی ماجرا در جریان فروش سیم کارت 4 میلیارد تومانی به قتل رسیده است. به گزارش ، متهم 31 ساله ایرانی که دارای تابعیت ژاپنی است 28 آذر 5 سال قبل با همدستی 7 تن دیگر ...
تعریف شهید باکری از یک خبرنگار
احمد در حین تحصیلات در یک مغازه کار می کردیم. ما چهار نفر بودیم که مشغول به کار بودیم و وقتی کار تمام می شد دو نفر از دوستانمان به سینما می رفتند و ما دو برادر به مسجد فاطمیه می رفتیم و در کلاس های قرآن شرکت می کردیم. خدا را شکر می کنم که پدر و مادرم ما را طوری تربیت کردند که هیچ گاه سمت گناه نرفتیم و این را مدیون نان حلالی بود که پدرم به خانه می آورد و همه این ها باعث شد تا در مسیر انقلاب و ...
از دعوت شهید گمنام به مراسم عقد تا دلتنگی شهدا برای خادمین/ شهدای مدافع حرم برکت کاروان شهدای غواص بودند
جهت تهیه گزارش در گلزار شهدای شهرضا، کاروان غواص ها به این شهر برود. در ورودی شهرضا با هر زحمتی بود کاروان ها را جدا کردیم و قرار شد غواص ها به شهرضا بروند. * شهید مسائلی قول داده بود به شهرضا برود...! در شهرضا یک مداح کنار من آمد و خواهش کرد تا مداحی کند، بعد از مداحی به من گفت حمید مسائلی در این کاروان است؟ گفتم بله، در همین تریلر است، چطور؟ گفت من یک خواب دیده ام. روزی که ...
سایری چاهال و پیداکردن شغلی منعطف برای 600،000 زن هندی
بسیار باکیفیت از سوی زنان مواجه شدم. در آن زمان، شرکت من کوچک بود و واقعاً جا برای عملی کردن همه این پیشنهادهای عالی را نداشت. پس از مدتی فهمیدم انعطاف پذیری این کار دلیل جذب این حجم از زنان شده است. از این جا بود که با علت اصلی عدم ارتباط بسیاری از زنان با محل کارشان و ادامه همکاری آنان به عنوان یک زن شاغل آشنا شدم. با این که زنان در هند همواره برای ادامه تحصیلات عالیه و شرکت در رشته هایی همچون پزشکی ...
درآمد میلیاردی گدایان تهران!
دست به جیب می شود. گدایی مترویی اغلب گدایان شاخه مترو هم محلی اند و شب ها هم زیر یک سقف جمع می شوند. فهمیدن این چیزها چندان تحقیق گسترده ای نمی خواهد. اغلب آنها شبیه هم هستند و با یک لهجه و حتی تکیه کلام های کاملاً مشابه گدایی می کنند: برادرا... خواهرا... پدرم مرده، مادرم بیمارستانه... البته بعد از چند سال تقریباً مترو سوارهای حرفه ای متوجه این موضوع شده اند و آنهایی که غریبه ...
منبر نشین شادی های کودکانه
در مدرسه ابتدایی در برنامه هایم شرکت می کردند. گاهی والدین می آمدند و می گفتند: حاج آقا ما منتظریم بچه مان بیاید خانه ببینیم ادامه قصه سریالی که هر روز بین نماز تعریف می کنید به کجا رسیده است! خاطرم هست مادر یکی از بچه ها آمده بود مدرسه، درحالی که پیدا بود در پوشیدن چادر مهارتی ندارد. می خندید و می گفت: به اجبار دختر 9ساله ام چادر سر کرده ام؛ هر چه خواهر و برادرهایش سر به سر او می گذارند فایده ای ...
دل دردمند ما را تو دوا کن ای رضا جان...
بدون معطلی گفتم من شرکت می کنم. به نظرم این طرح یکی از طرح های زیبای این مجموعه است که هم بعد معنوی دارد و هم باعث آرامش فرد خیر و فرد نیازمند می شود. من وقتی درباره این طرح شنیدم خیلی خوشحال شدم و با جان و دل دوست داشتم که در آن شرکت کنم. نیازمندانی که توان رفتن به پابوسی امام رضا (ع) را ندارند وقتی به مشهد می رسند و چشمشان به ضریح می افتد حتما دعایشان می گیرد و از آرامش آنها ما هم آرامش می گیریم و ...
چه کار کنم زودتر باردار شوم؟
سوال مخاطب نی نی بان: سلام. خانمی 29 ساله هستم. همسرم 33 سال دارد. پنج سال است ازدواج کرده ایم. از حدود یکسال و نیم پیش قصد بارداری داریم. بعد از هشت ماه اقدام مرتب به طور طبیعی در ماه نهم اقدام، باردار شدم اما متاسفانه جنین رشد نکرد و در هفته یازدهم با دارو سقط شد. این امر ضربه روحی شدیدی به من وارد کرد. شش ماه بعد از سقط صبرکردم و فقط قرص فرفولیک می خورم. الان دوماه است که مجددا اقدام به ...
4 داستان کوتاه درباره زنان زیرزمین پایتخت
لیسانس کامپیوتر دارم و از خانواده سطح پایینی هم نیستم. به خوابم نمی دیدم این روز رو ... خب تا قطار نیومده تعریف کن که چی شد؟ تو شهرمون دانشجو بودم که عاشق یکی از همکلاسیام شدم. بچه تهران بود. نه که فکر کنی بچه پولدار بودا، بچه ی پایین شهر بود، خواستیم با هم ازدواج کنیم که خانواده پسره خیلی موافق نبودن. خلاصه بعد کلی داستان عقد کردیم و من اومدم تهران. هم شوهرم بیکار بود، هم من ...
نکند مشکل نازایی از همسرم باشد
مشکلی نداشته باشند، بعد از چند سال ممکن است ایراد یا اختلالی پیدا کنند و دیگر نتوانند به سادگی بچه دار بشوند. بنابراین توصیه می کنم همسرتان آزمایش اسپرموگرام بدهند و از نظر تعداد اسپرم بررسی بشوند. در صورتی که اسپرم های ایشان خوب بودند و مشکلی وجود نداشت، خودتان از رحم عکس رنگی بگیرد تا مطمئن شویم لوله های رحم باز هستند. وقتی زن و شوهری بیش از یک سال است اقدام به بارداری کرده و بچه دار نمی شوند ما ...
روزگار زنان معتاد
است با علاقه بیشتری به حرف می آید. کمی آرام گرفته. پدر و مادرم هر دو تحصیل کرده هستند و شاغل. من هم بچه اول خانواده با یک خواهر کوچک. درست از 4 سال قبل که با حامد دوست شدم، شیشه هم به زندگی ام آمد. حامد خودش هم شیشه می کشد. پسر خوبی است. وضع مالی خانواده اش هم خوب است. من را دوست دارد اما بیکار است. اولین بار کجا مصرف کردی؟ شیشه را در میهمانی یکی از دوستان حامد مصرف ...
زنم در ارتباط کثیفش از مرد غریبه ای باردار شد / از همسرم شکایت دارم
مرد غریبه مشکوک بودم. در دادگاه انگلستان از همسرم شکایت کردم به نتیجه ای نرسیدم. به همین خاطر به ایران آمدم و حالا پیگیر این ماجرا هستم. با شکایت این مرد پرونده در شعبه نهم دادگاه کیفری تهران تحت رسیدگی قرار گرفت اما با توجه به اینکه مرد شاکی ادله ای علیه همسرش و رابطه پنهانی او با مرد ایرانی به دادگاه ارائه نداده بود قضات دادگاه حکم به تبرئه زن جوان دادند. پرونده در دیوان عالی کشور ...
حکایت تنها سرمربی نابینای فوتبال ایران/ تاجی نبودم خط خوردم
، آغاجاری به درب منزل ما آمد و دستم را گرفت و گریه کرد- اشک های جمشید بشاگردی در این لحظه سرازیر شد- گفت آمده است که حلالیت بطلبد. گفت که بچه های جوان حرمت او را حفظ نمی کنند. شب عجیبی بود هیچوقت فراموشش نمی کنم. کاش خودش بود تا این خاطرات را بازگو کند. سال 1348 مورد توجه رایکوف و تیم ملی جوانان قرار گرفتم. خانواده ام اجازه نمی داد خیلی به فوتبال بپردازم اما مرحوم آغاجاری با گریه اجازه رفتن به ...
روایتی از باند مخوف مواد مخدر خلافکاران ایرانی در ژاپن
قتل دستگیر نشدم و توانستم با سپردن وثیقه آزاد شوم اما در نهایت چند روز پیش دستگیر شدم. متهم سی ساله پرونده با بیان اینکه در ژاپن به ایرانی های خلافکار یاکوزا نمی گویند، گفت: من یاکوزا نیستم، در ژاپن نیز جرم خرید و فروش مواد مخدر بین 10 تا 15 سال است؛ حدود چهار سال قبل در آنجا با دختر دو رگه روسی ژاپنی ازدواج و همان زمان ازدواجم را در شهرداری ناگویا ثبت کردم. پس از اظهارات این متهم، وی به دستور قاضی مرشدلو برای ادامه تحقیقات در اختیار مأموران اداره آگاهی قرار گرفت. منبع: تسنیم ...
قتل مادر به دستور موجودات خیالی!
برای دستگیری اش آغاز شد. تا اینکه ردپای پسر جوان در یکی از شهر های شرقی کشور پیدا شد و 48 ساعت بعد نیز او شناسایی و دستگیر شد. متهم دیروز درحضور بازپرس محسن مدیرروستا از شعبه ششم دادسرای جنایی تهران به تشریح جزئیات قتل مادرش پرداخت. چرا مادرت را کشتی؟ زن همسایه همیشه سر و صدا می کرد. او از اینکه در خانه ما دعوا شود خوشحال بود و خوشش می آمد ولی صداش حسابی روی مخم بود. یک لحظه عصبانی ...