سایر منابع:
سایر خبرها
ترفند مرد متجاوز به دختر 14ساله برای جلوگیری از شکایت: من ایدز دارم،اگر شکایت کنی آبرویت می رود
را به من داد و گفت اگر کاری داشته باشم می تواند مانند پدری دلسوز به من کمک کند. از طریق تلگرام با او در ارتباط بودم تا اینکه جوانی به خواستگاری ام آمد. اما پدرم به خاطر سن کم من و نداشتن پول خرید جهیزیه با ازدواج مان مخالفت کرد و جواب رد به خواستگارم داد. همین باعث عصبانیتم شد و شبانه از خانه فرار کردم. همان شب به محمد زنگ زدم و از او کمک خواستم. او مرا به خانه اش دعوت کرد. چون جایی برای ...
نابینای شهرضایی، گاوداری را مثل ساعت می چرخاند!
انجام شد و بارها به اتاق عمل رفتم و چشمانم جراحی شد اما فایده ای نداشت. سرانجام پزشک ها به پدر و مادرم گفتند که بیماری من درمان ندارد و برای باقی عمرم نابینا شده ام. با وجود آنکه سن زیادی نداشتم اما بخوبی معنای نابینایی را می فهمیدم و درک می کردم. آخرین تصویری که به یاد می آورم و آن را خیلی واضح و روشن به خاطر سپرده ام، چهره نگران پدر و مادرم است که مرا در آغوش گرفته بودند. باور نمی کردم که دیگر قرار ...
روایت محمدعلی مجاهدی از همنشینی با شیخ جعفر مجتهدی
به قدری جاذبه داشت که نمی شد به ایشان نگاه کرد. زیبایی، جاذبه و ابهت وجودی شان به قدری بود که نمی شد به ایشان مستقیم نگاه کرد. *آن موقع چند ساله بودید؟ من آن موقع 19 ساله بودم و ایشان حدود 38 ساله بودند. اخوی چای آوردند. آقای مجتهدی به برادرم گفتند اگر ممکن است می خواهیم یک خلوت چند دقیقه ای با هم داشته باشیم. به فکر فرو رفتم که این آقا از کجا اسم مرا می داند و آدرس مرا از کجا ...
گپی با ماهور الوند ، دخترِ فیلم دختر
روند انتخاب شدن شما چطور اتفاق افتاد؟ من دانشجوی رشته تئاتر هستم و حضور در این محیط ها باعث می شود که از تست های بازیگری مختلف باخبر بشوم. از همین رو باخبر شدم که آقای میرکریمی برای فیلم جدیدشان از دخترهایی که هم سن و سال من هستند، تست می گیرد. به همین دلیل تماس گرفتم و به دفتر ایشان رفتم. آن جا بود که فهمیدم برای فیلم یک نقش دختر نمی خواهند و به جز یک نقش اصلی، چند دختر دیگر هم هستند ...
برخی اسیر راحت طلبی می شوند
به گزارش جام جم آنلاین ، انسیه شاه حسینی یکی از کارگردانان زن سینمای ایران است؛ اولین کارگردانی که درباره دفاع مقدس و سال های جنگ فیلم ساخت. او از معدود زنانی است که با شروع جنگ به عنوان عکاس و خبرنگار به خوزستان رفت. دل و جرات زیادی دارد و از سختی ها نمی ترسد. تاکنون تلاش کرده آنچنان که دوست دارد، زندگی و کار کند. شاه حسینی این روزها دنبال سرمایه و بودجه برای ساخت فیلم به کودکان شلیک نکنید است. آخرین فیلمش (زیباتر از زندگی) را سال 90 ساخته و امیدوار است امسال بتواند فیلم جدیدش را مقابل دوربین ببرد. با شاه حسینی درباره زندگی هم صحبت شدیم. آدم چقدر باید جرات خطر کردن داشته باشد و ریسک کردن چه آسیب ها و چه محاسنی دارد؟ همه چیز برمی گردد به جهان بینی و تفکر آدمی که دنبال چه چیزی است. وقتی هدف مشخص باشد، به قله نگاه می کنی و جلو می روی و به این فکر نمی کنی که در مسیر رسیدن به قله سنگ وجود دارد، شاید چاه باشد و... برای کسی که راه خودش را در زندگی انتخاب کرده، هیچ مسیری سخت نیست. ریشه انتخاب، آگاهی است. برخی منتظر می مانند تا دیگران راه را به آنها نشان دهند، این گروه نمی دانند در زندگی چه می خواهند، روح آدم به راحت طلبی گرایش دارد برخی اسیر همین راحت طلبی می شوند، دنبال کنجی می گردند تا در آنجا راحت زندگی کنند. این گروه یا هیچ وقت به هدفشان نمی رسند یا زمانی می رسند که دیگر از آن لذت نمی برند. شما از اول هدفتان این بود که کارگردان شوید؟ من حرفی برای گفتن داشتم. قبل از این که کارگردان شوم، نویسنده بودم و رمان توپ چنار را هم نوشتم که از اولین دوره جایزه 20 سال ادبیات داستانی جایزه گرفت. اما احساس کردم قلم مرا اقناع نمی کند چون در آن دوره بُرد و مخاطب زیادی نداشت. همان زمان فیلمی کوتاه ساختم که در 20 کشور دنیا به نمایش درآمد و چند جایزه گرفت، به همین دلیل احساس کردم که سینما از ادبیات تاثیرگذارتر است. ادعا ندارم که سینماگر مولف هستم اما یکی از اهدافم این است که سینماگر مولف شوم چون حرف دارم برای گفتن. همه به من می گویند تو یک زن هستی چگونه فیلم جنگی می سازی. خداحافظ فرمانده را در هوای داغ تیر و مرداد خوزستان ساختم، از گرما و سختی ها نترسیدم. معتقدم باید هدف داشت و فقط به قله نگاه کرد. دنبال هیجان هم هستید؛ یکی از اولین خبرنگارانی بودید که به جبهه رفت؟ از بچگی به دنبال هیجان بودم. بچه بودم، همراه سگی که با من دوست شده بود، به جنگل می رفتم تا انجیر و آلوچه بچینم. معتقدم آدم ها برخی چیزها را به مرور زمان از محیط دریافت می کنند و بعضی چیزها در آنها ذاتی است و با این ویژگی ها به دنیا می آیند. به این ویژگی های درونی اعتقاد دارم. نترسیدن و عبور از سختی ها و موانع از ویژگی هایی است که از اول در درونم بود. بعضی خانم ها می گویند محدودیت ها و مشکلات برای پیشرفت آن قدر زیاد است که آنها نمی توانند در مسیر موفقیت قرار گیرند. همه اینها بهانه است. زن و مرد فرق ندارند بلکه مکمل یکدیگرند. مثل پنج انگشت دست. در زمان جنگ زنانی را دیدم که صد تا مرد هم به پای آنها نمی رسیدند اما در تهران مردانی بظاهر ضعیف را دیده ام که بهتر از ده زن کار می کنند. محدودیت نه برای زن وجود دارد نه برای مرد، همه چیز به تفکر و زاویه دید افراد بستگی دارد. شما گفتید می خواهید تبدیل به کارگردان مولف شوید؛ آن هم بعد از سال ها فعالیت در حوزه سینما هنوز هم برای خود چشم اندازی فراتر از آنچه هستید، ترسیم می کنید اما هستند افرادی که برای خود سنی را مشخص می کنند و بعد از آن به حرکت و پویایی فکر نمی کنند چطور می توان با این فکر ویرانگر مقابله کرد؟ همه اینها به اهدافی بستگی دارد که افراد برای خود در نظر می گیرند. من تازه به وسط راه رسیده ام، تا قله هنوز فاصله دارم. وقتی حرکت می کنی، توقف معنایی ندارد! باید بروی تا به هدف برسی. توقف مرگ تدریجی است. معنا ندارد تا سنی حرکت کنی و بعد متوقف شوی و بگویی دیگر کافی است! توقف مثل زخم بستر می ماند که انسان زنده را بتدریج از بین می برد چون جسم آن قدر بی حس شده که درد را نمی فهمد. معتقدم موانع و سختی های زندگی برای این است که ما قوی تر شویم. وقتی مریض می شویم، دارو، غذاهای مقوی و ویتامین های لازم را می خوریم تا بتوانیم با قدرت تر و بهتر از بستر بیماری بلند شویم. مشکلات هم به ما یاد می دهند، چگونه قوی تر شویم تا بتوانیم بهتر به مسیرمان ادامه بدهیم. مشکل نشان می دهد که ما زنده و پویا هستیم. این دیدگاه را از کجا به دست آورده اید؟ از خانواده یا خودتان بر اثر تجربه به آن رسیده اید؟ هر آدمی ویژگی های خاص خود را دارد. هر کسی دنیای خودش را می سازد. هر آدمی بهتر است خودش راهش را پیدا کند. بهانه ها برای توقف زیاد است؛ پدرم پول نداشت، خانواده ام دچار مشکل بود، در روستای بدون امکانات بزرگ شدم، شوهرم آدم خوبی نبود و.... همه اینها بهانه است. اگر سلامت هستی و می توانی راه بروی باید شروع کنی اگر نمی روی و ایستاده ای تقصیر خودت هست، دنبال مقصر نگرد. با تجربیاتی که دارید، برایمان بگویید چگونه می توان با انرژی حرکت کرد و دیدگاه های منفی را کنار گذاشت؟ تا توانایی های خودمان را قبول نکنیم، نمی توانیم مسیر درست را انتخاب کنیم، وقتی به خودباوری برسیم از تقلی ...
زن هوس باز مرا به خانه اش دعوت کرد تا با او ارتباط داشته باشم - من پیشنهادش را قبول کردم
.... یاسر افزود:چند ساعتی پس از کشیدن مواد خوب بودم اما در آن حال و روز نگاه و اشک ها و صورت رنجور مادرم عذابم می داد، پنج بار ترک کردم؛ اما وقتی می دیدم بعد از ترک هم، همه جا تاریک و ظلمات است دوباره شروع می کردم، انگاری یکی می گفت: آنقدر بکش تا بمیری... همشهری: وی گفت:چهار سال از اولین تجربه مصرف موادم می گذرد حالا 16 ساله و معتاد به انواع مواد مخدر هستم و می خواهم به خاطر قولی که دختر عمه اش برای ازدواج به من داده، سلامتی ام را به دست آورم. 110 ...
شیرین زبانی حافظ برای قوماندان
های کلاس بغلی می زدند روی میز، رفتم با ناراحتی گفتم: خجالت نمی کشید؟ امام فوت کرده شما می زنید روی میز؟ بعد همه در همان عالم خودشان خیلی ناراحت شدند و حالت اندوه گرفتند. فوت امام را به خوبی یادم است که چقدر ماتم همه جا را گرفته بود. سه روز پیکرشان در آن تابوت شیشه ای بود. صبح روزی که ایشان رحلت کردند قبل از اعلام مادرم مرا برای کاری فرستاده بودند منزل عمویم. رادیوی خانه آنها همیشه روشن بود. خبر را ...
تاج زمان دانش، نخستین زن استاد دانشگاه پلیس
شد و به فعالیت های علمی خود ادامه داد. در سال 1372 دانش به عنوان یکی از دو کاندیدای ایران در دادگاه جنایی بین المللی مربوط به جنایت صرب ها در یوگوسلاوی معرفی شد و پس از آن تا زمان بازنشتگی در سال 1381، به تألیف کتب حقوق زندانیان و علم زندان ها در ایران و فرانسه ، دادرسی اطفال و جوانان بزه کار در حقوق تطبیقی ، مجرم کیست، جرم شناسی چیست؟ ، معتاد کیست، مواد مخدر چیست؟ و طفل بزه کار کیست ...
آزار و اذیت وحشتناک زن جوان توسط دوستان شوهرش!
ترسناک تبدیل کرده بود. همسرم با سایر دوستانش به صورت شراکتی یک کار گاه تولیدی تاسیس کرده و با یکدیگردر آنجا مشغول به کار بودند. حمید در همان جا بود که با چند دوست نا اهل و معتاد آشنا شده و سرانجام پس از نشست و بر خواست های فر اوان با آنان، خودش نیز معتاد به هیروئین شد. وی با اشاره به اینکه دوستان حمید در بیشتر اوقات، شب ها به منزل ما آمده و در آنجا بساط مصرف مواد و قمار را به پا ...
سرنوشت دردناک قربانیان تزریق ژل فاسد
صف قربانیان این عمل زیبایی قرار گرفتم. از همان روز همه زندگی ام را باختم. جوانی و زیبایی ام را از دست دادم. حالا در گوشه این خانه افتادم. آرزوهایم همه رنگ باخت. پزشک معالج موادی به صورت ما تزریق کرد که تاریخ گذشته بود. مواد در صورتمان مثل مار می خزید. چند روز پس از این جراحی رفتم تا مواد را از صورتم بیرون بکشد اما عفونت کرد. هنوز درد آمپول بزرگی را که داخل گونه ها و پوست صورتم کرد، فراموش نمی کنم ...
گفت وگو با مهندسی که رتبه اول کنکور تجربی شد
که رتبه ده هزار می آورد، خودش را در خانه حبس کند. اما من هفته ای سه مرتبه ای ورزش می رفتم. کتاب و رمان می خواندم. شعر و ادبیات را خیلی دوست دارم. سعدی و حافظ می خوانم. مولانا که اصلا مرا به یک عالم دیگر می برد. خلاصه زندگی من در سال کنکور تعطیل نشد. آقای عشق پزشکی بعد از دوسه روزی که از استرس خوابش نبرده، حالا آرامش دارد و هنوز هم در صدایش می توان هیجان این خوشحالی را متوجه شد. دوست داشتم رتبه یک ...
بنی حسینیان: تلخ ترین خاطره ام بُریدن سرِ تراکتور بود!/ درخشان: ما را به بیمه خبرنگاری امیدی نیست
سپردند اما در شرایط فعلی نمی توانند یک دختر را به دست پسر 30 سال دهند! سلمانی: در زمان جنگ میانگین سنی فرماندهان 25 سال بود اما حالا مدیران ما 60 ساله هستند و به خاطر میز و قدرت حاضر نیستند عرصه را به جوانان واگذار کنند. روز خبرنگار آمد و رفت تا بار دیگر پایِ دردِ دل اصحاب رسانه بنشینیم و از دغدغه هایی را که دارند صحبت کنیم، انتظار می رود مسئولین چنان همتی از خود نشان دهند که سال بعد حرف ها و مشکلات امروز را تکرار نکنیم! ...
ارتباط کثیف دختر جوان با یکی از پسران فامیل / فریب هوس بازی هایش را خوردم
ماهواره به خانه ما باز شد آرامش به ما پشت کرد و هر روز پدرم به بهانه های مختلف با مادرم جنگ و دعوا راه می انداخت. وی افزود: برای من و خواهر بزرگترم تحمل چنین شرایطی سخت شده بود. چشم انتظار خواستگار بودیم که زودتر از این محیط فرار کنیم و به آرامش برسیم، دست تقدیر با خواهرم یار بود و با حضور اولین خواستگار راهی خانه بخت شد. بعد از مدتی با رفتن خواهرم خیلی احساس تنهایی می کردم. 25 ...
چرا از برخی هنرجویان سینما سوء استفاده می شود؟
.... دوست و همکار شما، آنت بنینگ 58 ساله هم در این فیلم بازی خوبی می کند. (می خندد) بله، چند سال پیش او به همراه برخی اعضای آکادمی اسکار به ایران و به کارگاه بازیگری ما آمد و به قول خودش از این فضا و جدیت امر آموزش لذت برده بود. بنینگ هیچ وقت بازیگر خارق العاده ای نبوده، اما شناخته شده و محبوب بود، ولی وقتی بعدا به آمریکا رفتم، دیدم در یک نمایش، نقش مده آ را بازی می کند. همه ...
چهار داستان درباره زنان زیرزمین پایتخت
دوباره برگشتم، مترو. تا همین دو سال پیش، چند سالی اینجا کار می کردم. بعد تونستم یه پس اندازی جمع کنم و خودم یه شرکت پخش مواد غذایی زدم. دو سالی کار کردم اما خودت که می دونی، بازار خیلی خرابه. دوباره برگشتم اینجا. منظورت اینکه با پس اندازی که از دست فروشی تو مترو عایدت شد، شرکت زدی؟ (خیلی دوست ندارد به این سوال جواب دهد.) نه؛ خودمم یه چیزی داشتم. شما که یه زن جوون شیک ...
از پاسور و کافه گردی تا افشاگری علیه خلیفه!
شرکت بود. پس از آن، تنها کاری که او می کرد، انجام چند کار پاره وقت بود. نیلز می گوید: همیشه ماری جوانا می کشیدم. حس انجام هیچ کاری را هم نداشتم. اوضاع برای چند سال به همین منوال پیش رفت. نیلز سپس از طریق یکی از اقوام “فیلیپ بی.” با اسلام آشنا و در نهایت سلفی شد. نیلز به جرم یک سرقت بزرگ در زندان افتاده بود و در همان زمان بود که فیلیپ و چند نفر دیگر برای عضویت در گروه های تروریستی به ...
چند نما از روزگار زنان معتاد
. مادر از همان ابتدا مخالف بود. می گفت رامین پسر دوست پدر است که معتاد است. اما پدر زیر بار نرفت تا این که من برای تمام شدن بحث و جدل های آنها به ازدواج رضایت دادم. رامین خودش نه تنها مصرف کننده بلکه ساقی هم بود. هر روز آدم های زیادی برای گرفتن مواد به خانه مان می آمدند. رامین اصراری نداشت که من مواد مصرف کنم اما می گفت اگر مصرف کنی روابطمان بهتر می شود. دلم نمی خواست جلویش کم بیاورم. ...
وحشت طاها کوچولو از شکنجه های سیاه
زندان به سر می برد. برای همین من و طاها همیشه تنها بودیم تا این که چند وقت پیش با پسری 20 ساله به نام سعید آشنا شدم. سعید قصد داشت با من ازدواج کند. برای همین مرتب به خانه من رفت وآمد می کرد. تا این که روز حادثه در حالی که پسرم با سعید در خانه بودند، من برای انجام کاری از خانه بیرون رفتم. چند ساعت بعد برگشتم و با صحنه هولناکی روبه رو شدم. سعید، طاها را به داخل حمام برده و او را شکنجه کرده بود. خیلی ...
ماجرای زورگیری های یک زن
دختر 20 ساله ای که به اتهام زورگیری از مسافران دستگیر شده است پس از آن که به سوالات تخصصی سروان همتی (افسر پرونده) پاسخ داد در تشریح سرگذشت تلخ خود گفت: پدرم کارمند بود و مادرم نیز سالن آرایشگری داشت. زندگی آرام و خوبی داشتیم و من که دختر نوجوانی بودم در کلاس های آموزشی شنا شرکت می کردم و دوست داشتم روزی نجات غریق شوم، اما به یک باره این زندگی شیرین به همراه آرزوهای من بر باد فنا رفت چرا که مادرم ...
دولت روحانی خدمات خوبی و اشتباهات فراوانی داشته است
است و به سه محور ولایت، فقاهت و روحانیت است و در این مسیر به راه خود ادامه داده و خواهد داد. ما درمؤتلفه انتقادات خود را مطرح می کنیم ولی پدر را به جرم پسر، پدر را به جرم دختر، دختر را به جرم پدر قضاوت نمی کنیم ولی اگر یک کسی فرزندش شهید بشود در خانواده خیلی تأثیرگذار است تا اینکه فرزندش معتاد شود پس اینکه یک کسی فرزندش خوب بشود باقی الصالحات می شود از این رو بنده برای هر کسی که خطا می ...
اعتراف های قاتل کودک 10 ساله
...، اما برادرزاده هایم از من بزرگ تر هستند. اعتیاد به مرفین دارم و آن را از ناصرخسرو می خرم و تزریق می کنم. در این چند سال دو رگ دستم بر اثر تزریق زیاد خشک شده است. پنج بار به اتهام مواد مخدر و نزاع با خانواده ام دستگیر شده ام. یک بار40 سانت شیشه از من کشف شد که مال دوستم بود. بیشتر مواقع خانه نیستم و کارتن خوابم. کارتن خوابی ژنتیک در خون ما است. برادرم هم که چند بچه بزرگ دارد چند سالی است به ...
سرنوشت تکان دهنده دختری به نام ستاره
...، راهش را گرفت و رفت. حتما باز هم موفّق شده بود اندک پولی که مادر از ترس او در هزار سوراخ و سمبّه مخفی می کرد را از چنگش در بیاورد و خوشحال بود که می تواند تریاک خریده و باردیگر خودش را به ظاهربسازد، چون پدر سالیان سال بود که دیگر از پایه وبنیان در اثر مصرف مواد به ویرانی رسیده بود. چند دقیقه ای جلوی در ایستاده و رفتن پدر را تماشا کردم. هیکلش دیگر خمیده بود و قدرت نداشت گامهایش را ...
اخبار حوادث
دیگری بروم تا طلسم این اشباح باطل شوند. دارو مصرف می کنی؟ بله روزی یک مشت قرص می خورم. البته روز حادثه قرص هایم را مصرف نکرده بودم. بستری هم شده ای؟ سه بار به مدت 48روز بستری بودم اما فایده ای نداشت. این اشباح زندگی مرا تحت کنترل خود قرار می دادند. اعتیاد نداری؟ نه اصلا. اجازه نمی دهند که معتاد شوم. شغلت چیست؟ من کفاشم. البته این را بگویم که از بچگی ...
بازرگان حقوق نخست وزیر شاه را می گرفت
وی اشتباه کرده است. موتلفه یک خط دارد و آن هم خط ولایت است و به سه محور ولایت، فقاهت و روحانیت است و در این مسیر به راه خود ادامه داده و خواهد داد. ما درمؤتلفه انتقادات خود را مطرح می کنیم ولی پدر را به جرم پسر، پدر را به جرم دختر، دختر را به جرم پدر قضاوت نمی کنیم ولی اگر یک کسی فرزندش شهید بشود در خانواده خیلی تأثیرگذار است تا اینکه فرزندش معتاد شود پس اینکه یک کسی فرزندش خوب بشود ...
مرد شیطان صفت درخلوتگاهی آزار و اذیتم کرد
قرار گرفته است، من نیز سریعاً به دنبال مرد جوان دویدم اما ناگهان سارق زورگیر با چاقو به سمتم حمله ور شد و مرا از ناحیه پا زخمی کرد، سرانجام پس از زد و خورد با سارق خشن موفق به زمین گیر کردن وی شدم. پسر هجده ساله نیز در اظهاراتش به مأموران گفت: داخل فضای تاریک پارک نشسته بودم که ناگهان سارق زورگیر به من نزدیک شد و با تهدید چاقو از من زورگیری کرد، سارق خشن تلفن همراهم را گرفت و فرار کرد ...
تنها شهیدی که از رهبر دو ترفیع درجه گرفتند
؛ گاهی که بیشتر در خانه می ماندند آن چنان به حضورشان انس می گرفتیم که وقت رفتن خیلی بی تابی می کردیم؛ یک بار درب منزل را قفل کرده و کلید را قایم کردم که بابا نروند و همه اعضای خانواده ساعت ها به دنبال پیدا کردن کلید می گشتند؛ راننده شان هم عکس هایی از آن روز را ثبت کرد؛ آخرین باری که رفتند را به خاطر دارم، بسیار گریه کردم و نمی گذاشتم پدر برود؛ رفتنشان را به تأخیر انداختند و مرا برای گردش بیرون ...
معمای قتل حدیث کوچولو
تنها مظنون جنایت دستگیر اما وی منکر قتل شد.در جلسه محاکمه دیروز ناصر به عنوان مظنون به جایگاه متهمان فراخوانده شد تا از خود دفاع کند. او در حالی پشت میز محاکمه ایستاد که والدین حدیث او را قاتل دختر کوچولویشان معرفی کرده و خواستار اشد مجازاتش شدند.متهم به قضات جنایی گفت: من کارگر ساختمانی هستم و متأسفانه عمویم که معتاد به مواد مخدر صنعتی است به خاطر اختلاف و خصومت شخصی، مرا به عنوان ...
برای بابا رجب که عمری مردانه ایستاد
. اینها انوار بازمانده ای از عصر خورشیدند. 4- حاج رجب آبروی ماست. افتخار ملی. گنجینه هایی که خیلی ها نظیرش را ندارند. جانبازی که عمری زجر کشید اما لب به گلایه نگشود. دختر شهید می گفت پدرم حدود 29 سال درد کشید اما تنها در دو سال آخر عمرش و آن هم به برکت تلاش اصحاب رسانه شناخته شد و مسئولان به او توجه کردند. اما حاجی آن قدر بزرگ و ارزشمند بود که طی این سال ها هرگز لب به گلایه نگشود. واقعاً ...
سرنوشت سیاه دختر روستایی در خلوت پسر همسایه
کسی اطمینان کنم و پاره تنم را خانه اش بفرستم. بعد از ترک تحصیل در کارهای کشاورزی به پدر و مادرم کمک می کردم و البته مسوولیت اصلی کارهای خانه با من بود. تنها دوست و همنشینم نیز دختر عمویم بود. با این که حدود 15 سال تفاوت سنی داشتیم اما با هم خیلی زود اخت شدیم و تنهایی های همدیگر را پر می کردیم. دختر عمویم می گفت هر چه می کشد از دست سادگی هایش است. او دل پری از پسر دایی اش ...
مجموعه داستان طنز/ ماجراهای علی غصه خور!
.... نزدیک تر رفتم تا با او همدردی کرده و در غمش شریک شوم. پیرمرد متوجه حضور من نشد. درحالی که با مشت برسرش می کوبید، نالید که:" ای وای حالا چه کارکنم؟ حالا کی می توانم تو را بخرم؟ خدایا از کجا بیاورم بخرم؟!" تعجب کردم؛ بخرد؟!! مگر بچه هم خریدنی است؟!... پس از چند لحظه متوجه شدم که نه؛ موضوع چیز دیگری است؛ بیچاره پیرمرد، در مسیرآمدن از خانه به این خیابان، دندان مصنوعی اش توسط یک دزد بی ...