سایر منابع:
سایر خبرها
خبر دادن یک شهید از تاریخ شهادتش/ زاده عاشورا، شهید رمضان
... خواهر شهید می گوید: لحظه آخری که او را برای خداحافظی می دیدم به او گفتم بمان مادر دلش می خواهد ازدواج کنی ولی در جواب گفت: مدتی است صدایی در گوشم شب و روز زمزمه می کند که هر چه زودتر به جبهه بیا، برای همین من تاب ماندن ندارم و باید بروم . شهید علی محمد آبیار تعریف می کرد که وقتی محمدصادق از سنگر بیرون آمد خمپاره ای در نزدیکی او به زمین نشست، کل بدنش را ترکش فرا گرفت و از همه جای ...
پنجمین بار با تن مجروح رفت و دیگر برنگشت
جریان بودیم درس می خواند ولی فکر نمی کردیم کنکور داده باشد. با اینکه به جبهه می رفت و می آمد نمره هایش همه خوب بود. در جبهه هم درس می خواند. رشته پزشکی قبول شد ولی می گفتم چه فایده که خودش نیست. شهید از همان دوران کودکی چطور بچه ای بود؟ بچه شلوغی بود یا نه خیلی آرام و بدون سروصدا بود؟ با کسی کاری نداشت. خودش می نشست قشنگ بازی می کرد. افتاده حال بود نه شرور بود نه با کسی کاری داشت نه ...
عملیات خیبر در خاطرات شهید عبدوس
خدا می خواستم طوری بشود که دوره را ترک کنم. شب دوم، با یک غلت زدن، از طبقه دوم تخت به زمین افتادم. وقتی از خواب پریدم، دستم آویزان بود. دستم را گچ گرفتند و ترک دوره شدم. برای اعزام عجله داشتم. برای همین، شهریور سال 62 دوباره با بچه های سمنانی همراه شدم و به تهران پادگان امام حسن(ع) رفتیم. در پادگان به مسئول ثبت نام گفتم که دفعه قبل آموزش دیده ام. در صورتی که من فقط دو روز در پادگان ...
مهمان مجروح
به جونم انداخته باشند. یادم به اون بیچاره افتاد که دو سه روز بی آب و غذا ولش کرده بودم، خودش هم که نمی تونست. ای وای بر من چی کار کرده بودم، توآفتاب روز و سرمای شب بدون آب و غذا چی به سرش اومده؟ اصلاً تا حالا زنده مونده؟ زنگ پایانی کلاس که خورد بی معطلی دویدم به سمت خونه. هر چی به سمت خونه نزدیک تر می شدم دلهره ام بیشتر می شد. با خودم می گفتم، تو یک قاتلی، یک قاتل بی رحم. قتل که شاخ و دم نداره و ...
400 میلیون تومان برای نجات از مرگ
جواد بیش از 4 سال است که به اتهام قتل در زندان رجایی شهر کرج به سر می برد. او که هرگز پایش به کلانتری و دادسرا کشیده نشده بود هیچ وقت فکر نمی کرد سر از زندان درآورد؛ زندان هر لحظه اش برای او یک سال می گذرد. دلش برای رفتن بر سر مزار مادرش تنگ شده است. به گزارش جام جم، دلش می خواهد هر روز پدر را ببیند، اما این خواسته یک آرزو است. دلش برای کوچه شان، اتاقش و بچه محل هایش تنگ شده است. ...
از اسارت در فکه تا طبابت در سوریه
روزها را کنار هم می گذارم، می بینم واقعاً کار بیشتری امکان پذیر نبود. **پس از آزادی ادامه تحصیل دادید و الان پزشک هستید؟ بله، من پزشکی خواندم و متخصص طب اورژانس هستم. **کمی از دلایل و تصمیم تان برای رفتن به سوریه بگویید؟ تخصص من طب اورژانس است و هر روز اخبار جنگ عراق و سوریه را پیگیری می کردم. در کلیپ ها می دیدم بچه ها به دلایل خیلی ساده ای شهید می شوند و با خودم ...
17 سال در جبهه بدون مرخصی/فقط دو روز پشت جبهه بودم
ده فقط یک رادیو وجود داشت. انقلاب ایران هم در حال پیروزی بود. ما شب ها در مسجد جمع می شدیم و به اخبار گوش می دادیم. مادر من خیلی به امام خمینی ارادت داشت. حتی برای پیروزی امام نذر می کرد تا اینکه بالاخره امام به ایران آمد و انقلاب پیروز شد. بعد از مدتی جنگ ایران شروع شد و روزبه روز وضع بدتر می شد. من هم شب ها می رفتم این اخبار را برای مادرم تعریف می کردم . با شروع جنگ امام فتوا داد که بر هر شیعه ...
داستان کوتاه/ سان روف
...> با زحمت فراوان رفتم خدمت آقای لعلی رئیس اداره و گفتم جناب دکتر ماشینم نابود شد. شدم باغبونی که چند سال درخت کاشتم و همه یکباره خشک شدند. گستاخانه خندید و گفت: می خوای کبریت بدم آتیشش بزنی؟ دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم. با تمام توان به سمتش یورش بردم، رفتار خودش ومعاون قابل تحمل نبود. کارمندان برای خود شیرینی من را از اتاق بیرون بردند و گفتند: ناراحت نباش دکتر شوخی کرده.... با ...
پاتوق اکبر خانه ابدیش شد
شهدا عشق می کردم، اکبر من را هر روز بیشتر علاقه مند به شهدا می کرد و این علاقه هر روز میلیون ها مرتبه اضافه می شد. سال 1390 و1391 اربعین پیاده به کربلا و زیارت امام حسین (علیه السلام) رفت،عاجزانه از امام حسین(ع) می خواست شهادت را نصیبش کند. مدت زندگی ما آنقدر کوتاه بود که خاطره و حرف خاصی نمی ماند. در طول زندگی 2 ساله ام دو بار سفر زیارتی مشهد و یک بار سفر کربلا رفتیم اکبر” آدم "توداری” بود وقتش را ...
از دل نگرانی های مادر تا فرصت 20 روزه تا شهادت
جماعت را دیدیم و از آنجایی که ایشان هم در جبهه حضور داشت و طی همین یکی دو روز اخیر برگشته بود سراغ پسرمان را گرفتیم. او گفت عده ای از بچه های حوزه علمیه شهید و عده ای هم مجروح شدند پسر شما نیز مجروح شد. سپس حاج آقا دست همسرم را گرفت و به سختی دستش را فشرد، اینجا بود که پی به شهادت پسرم بردم، بی اختیار دستانم را بالا بردم و گفتم: پسرم! ای جگرگوشه مادر شیرم حلالت باد و گوارای وجودت. ای خدای ...
یک سال در فراق محسن حاجی حسنی/ این خانه بی مهمان نمی ماند...
خود را گم کرده اند، اینگونه توصیه کرد: زندگی مشترک و تربیت فرزند خودتان را به شوخی نگیرید چرا که زندگی شوخی بردار نیست. وی با بیان اینکه همیشه دوست داشتم فرزندانم در اجتماع و همراه قرآن باشند و الحمدلله به آرزوی دلم رسیدم، عنوان کرد: شهادت فرزندم خیلی برایم آزاردهنده است؛ این یکسالی که گذشت، همه می گویند چقدر زود سپری شد، اما برای من مادر، هر روزش صد سال گذشت. همیشه گفتم محسن تو یک بار شهید ...
حاجیه نجمه: آب که می بینم یاد لب تشنه همسرم می افتم
ببینمش اما شرایط جور نشد و من دیر رسیدم از اون روزی که برگشتم هر لحظه ای بچه ای آب بخواهد یا وقتی خودم تشنه ام می شود یاد لبان تشنه حاجی می افتم و تشنه جان دادنش . گریه امانش را بریده دخترش می گوید با اینکه مادرم حال مساعدی ندارد و افسرده شده اما هر پنجشنبه خودش را بر سر مزار پدر می رساند؛ می گوید خدا را شکر که جنازه پدر به کشور بازگشت و شکر خدا که رهبری فرزانه و شجاع داریم . ...
یک شب که نامزدم به خانه مان آمده بود رفتار زشتی با خواهرم کرد
کرده ام در آن جا متوجه شدم که مسعود یک فرد بیکار است و برای آن که بتواند پولی از پدر و مادرم بگیرد این نقشه را طرح کرده بود. نمی توانستم به چشمان پدرم نگاه کنم چون همه چیز با اصرار من اتفاق افتاد اما پدرم که نمی خواست بیشتر از این زجر بکشم، رضایت داد مسعود به زندان نرود تا تکلیف من روشن شود ولی همان شب دوباره مسعود با حالتی خشن وارد منزل ما شد و پس از آن که خواهرم را کتک زد گفت: شما 50 ...
مدافع حرم گمنامی که بالاخره سیمش وصل شد+ تصاویر
دیدم و هیچ کس دیگر را نمی توانستم ببینم. کفه محبت من به سید نسبت به کل خانواده ام بیشتر بود ، گاهی مادر شوهرم می گفت : یک بچه بیاید همه چیز عادی می شود، اما با وجود بچه هم عشق و علاقه من به سید کم نشد حتی بیشتر هم شد. هیچ کسی نتوانست جای سید را برای من پر کند نه آن زمان که زنده بودن و نه حالا که به شهادت رسیدند. یک روز به سید گفتم : اگر خداوند به من بگوید بهشت را به تو می دهم به شرط آنکه حمید با ...
مستخدمی بچه همسن و سال بچه خودش را کشت
داشت؟ نه من خودم تنها بودم. شوهرت آن روز کجا بود؟ او خارج از مازندران بود. شما بومی منطقه هستید؟ نه ما از ساکنان استان گیلان و اهل رشت هستیم. شوهرم گاهی برای کار به کلاردشت می آمد. در جریان همین رفت و آمدها بود که متوجه شد این خانواده برای نگهداری از مادر پیرشان دنبال خدمتکار هستند. من وقتی متوجه شدم ،پذیرفتم و این گونه شد که به کلاردشت آمدیم. چند سال بود که در ...
روایتی از شهدای گروه باقرالعلوم آبادان؛ از پیش بینی اول شدن تا نگرانی مبارزه با نفس
هر لحظه که جلوتر می رفتیم حرکت به کندی انجام می شد. هر یک یا دو دقیقه یک بار یک قدم جلوتر می رفتیم. همه سعی کردیم کنار هم باشیم. شهید باوی کنار من بود. تا جایی پیش رفتیم که احساس کردم تنها هستم و یکی یکی از یکدیگر جدا شدیم. با خود می گفتم بچه ها را گم کردم. تشنج، ترس، خفقان و نگرانی میان حجاج ایجاد شد. برخی از حجاج چادرها را بالا پایین می کردند که هوا جریان یابد. ایستادن زیاد باعث شد تا حجاج سعی ...
عطش، همه را کشت
رمقی که داشتم، به اطرافیانم گفتم: ما شیعه ایم و صاحب داریم. آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، ما را تنها نخواهد گذاشت. بیایید آقا را صدا کنیم. بعد، آرام همه چندبار گفتیم: یا صاحب الزمان. در آن لحظات، حتی زائرانی که احرامشان را به شکل اهل تسنن بسته بودند، شروع به زمزمه نام حضرت حجت کردند. در واقع، این ذکر از ضمیر ناخودآگاه آنان می جوشید. *شما در لحظاتی که پیرامونتان افراد به شهادت ...
عضویت در گروه تلگرامی؛ بهانه ای برای همسرکشی
قتل را قبول کرد و گفت: من زنم را خیلی دوست داشتم. او عشق من نسبت به خودش را درک نمی کرد و متوجه نمی شد که چقدر نسبت به او تعصب دارم و رفتارهای نامعقولی داشت؛ درگیری اصلی ما این بود. روز حادثه هم یک ضربه به دستش زدم و بعد پشیمان شدم و آن را پانسمان کردم، اما بعد از چند ساعت زنم خواست از خانه بیرون برود که با او درگیر شدم و او را به قتل رساندم. مرد جوان به دستور بازپرس، بازداشت موقت شد و بعد از ...
اختتامیه فعالیت های تابستانی جمعی از نوجوانان تربت جام در منزل شهدا
اعزام انگشتم را جوهری کرده بود/ چون برای اسلام وانقلاب به جبهه رفت رضایت دادم در این دیدار مادر شهید حمزه رمضانی خاطره ای بیان کرد که برای شرکت کنندگان جالب وتازگی داشت،این مادر صبورگفت: شهید برای رفتن به جبهه شب اعزام انگشتم را جوهری کرده بود که پای برگه رضایت نامه بزند از خواب بیدار شدم گفتم چه کار می کنی پسرم ، حمزه درحالی که سرش پایین بود گفت: می خوام برم جبهه، گفتم بزار بابات برگرده ...
روایتی منتشر نشده از بی رحمی سعودی ها در "فاجعه منا
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛به نقل از سولدوز خبر، فاجعه سال گذشته "منا" که باعث به شهادت رسیدن هزاران حاجی شد بعد از یکسال هنوز هم ناگفته های بسیاری دارد. در این حادثه مشکوک حجاج ایرانی بیش از سایر حجاج متحمل خسارت های جانی شدند. متن زیر روایت "حاج صمد شجاعی مطلق" از حجاج ایرانی اهل شهر نقده است که در بطن حادثه منا گرفتار شده بود و به سختی جان به در میبرد. صبح ...
ازدواج ساده و آسان دو دانشجوی جهادگر ایلامی+ تصاویر
اورده بود نیت کردم تا می آیند به نماز بایستم. بسم الله الرحمن الرحیم "دورکعت نماز استغاثه به امام زمان به جا می اورم برای رضای خدا قربه الی الله" نمازم تمام شد صدای گردش پنکه های سقفی بالای سرم غالب ترین صدای آمبیانس! اون لحظات پاک فضای مسجد مقدس صاحب الزمان (عج)بود. نه می شد گفت استرس نه می شد گفت آرامش... هیچ کدام بر وجودم غالب نشده بود....!! حسی بسیار متفاوت ! با خودم ...
55 سال طبابت با بیش از30 هزار جراحی مغز و اعصاب
استاد درس می داد برای من کافی بود. پدرتان تاکید زیادی روی درس خواندن شما داشتند؟ نه. در خانواده ما بچه باید خودساخته باشد بدون نظارت فقط شما پزشک شدید؟ بله. بقیه تحصیلات دانشگاهی نداشتند. برادر کوچک من درس حوزوی خواند و معمم شد. او جزو کسانی بود که با امام خمینی(ره) رابطه نزدیکی داشتند. چه شد که تصمیم گرفتید پزشک شوید؟ قبلاً گفتم که پدرم داروخانه ...
تغییرات روحی در بارداری، وظیفه مهم آقایان
فرزند ادامه دارد. در این مدت مادر مسئول رشد و پرورش جسمی، عقلی، عاطفی، احتماعی و اخلاقی کودک است و آنچه در این راه برای او ضروری است آگاهی از مسائل بهداشتی، روانی، تربیتی و اجتماعی است. الماسی با بیان اینکه در کشور ما ناباروری دلیلی موجه برای ترک زن به شمار می رود و موقعیت زن با توانایی بچه دار شدن بهبود می یابد، توضیح می دهد: بارداری نشانه بلوغ و باروری در رسیدگی جنسی است. همچنین باعث ...
داستان زندگی کودکانی که به دست تکفیری های سوریه یتیم و آواره شدند
به گزارش میدان72 ، به نقل از روابط عمومی برنامه هم قصه ، زهرا و آیه مَرجی، دو خواهر سوری هستند که به ترتیب سیزده و دوازده سال سن دارند. پدر و مادرشان زمانی که آن ها خردسال بودند، از هم جدا می شوند. مادر آن ها بعد از ازدواج مجدد به عربستان می رود و پدرشان هم دوباره ازدواج می کند. این دو خواهر سه سال نیز در کنار پدر و نامادری زندگی می کنند. در سال 2011 در اثر حملۀ موشکی تکفیری ها به خانۀ آن ها، پدر ...
روایت یک معینه از زندگی مهاجری که در سرزمین آرزوها به آرزوی خود رسید
که عرفه بود، هم خودم کار داشتم و هم او می رفت عرفه. تماس نگرفتم. روز عید قربان اولین کاری کردم زنگ زدم، جواب نداد. گفتم حتماً هنوز کارهایش انجام نشده. تا اینکه بعد از نماز عید قربان منزل یکی از دوستان رفتیم و یک دفعه تلویزیون، فاجعه منا را اعلام کرد. من اصلاً احتمال نمی دادم برای ایشان اتفاقی بیفتد چون بارها تجربه حج داشت و از جثه قوی هم برخوردار بود. با خودم می گفتم حتماً زنگ میزنه ...
پسر آیت الله طالقانی: هیچ وقت فکر نکردیم بچه آخوندیم/ماجرای دختر خاله بی حجاب و مزاح آیت الله با او
ما هیچ وقت فکر نکردیم بچه آخوندیم، گفت: مثلا مادر ما هر روز صبح سحر بلند می شد و بچه ها را مجبور به خواندن نماز می کرد، ما هم غُر می زدیم. یادم است که آقا یک روز صبح بلند شد گفت نمازی که قرار است به زور خوانده شود نه به درد خدا می خورد نه به درد بنده خدا، اینها باید خودشان به جایی برسند که فکر کنند نماز برای شان لازم و واجب است این جمله آقا هنوز در گوش من است. همان حرف آقا باعث شد که بیشتر به ...
مدافع حرمی که خواب هم رزمش در حرم زینب (س) تعبیر شد +تصاویر
، مردانگی اش با تو قد علم کند.گفتم تو تازه نام پدر را بر دوشت گذاشته ای . اما او بند این حرفها نبود . همسرم دوباره راهی شد و این بار به شهادت رسید. هنوز مراحل زیادی از زندگی بود که باید با هم تجربه می کردیم. فرزندم که به دنیا آمد، مسیری پیش روی زندگی مان آغاز شد که باید دو نفری طی می کردیم اما اکبر خیلی زود رفت. او عاشق اهل بیت بود و عشق به شهادت همه وجودش را فراگرفته بود. وقتی که بار اول از سوریه آمد ...
علت اصلی فاجعه منا از زبان شاهدان/ نیروهای امنیتی عربستان کفایت نداشتند
روز به هتل رفتیم و آنجا آقای اوحدی سخنرانی داشتند.من از سر کاروان پرسیدم شوهر من کجاست؟ سرش را پایین انداخت،بغض گلویش را گرفته بود،در مقابلم زانو زد و چادرم را بوسید و بعد سر به دیوار گذاشت و با گریه گفت: شهید شده است، و من تنها جمله ای که در آن لحظه گفتم این بود" فدای حسین فاطمه " بعد از شنیدن خبر شهادت همسرتان توانستید او را ببینید؟ نه،خیلی پافشاری کردم که او را ببینم اما ...
گریه بی دلیل نوزاد، بغلی شده!
. مثلا والدینی که از راه رفتن بچه به تنهایی می ترسند و مرتب او را بغل می کنند که باعث می شود بچه هم بغلی شود و هم وابسته که در صورت ادامه دار شدن می تواند به بزرگسالانی وابسته تبدیل شود. با بغل کردن بچه، وابستگی به مادر ایجاد نمی شود؟ خیلی از والدین فکر می کنند بچه 18ماهه به آنها وابستگی پیدا کرده و خیلی ها راجع به فرزندان زیر دو سال خود این سوالات را مطرح می کنند و نگران هستند که ...
ترس دشمن از ولایتمداری مردم است/ ولایت پذیری رمز پیروزی در جنگ تحمیلی
سختی بود که هر جایی با مادر می رفتم مرا به خاطر سن کم به جبهه اعزام نمی کردند، یادآور شد: در آن زمان یکی از دوستان گفت که به خانه شهید مدنی بروم و من نیز به خانه او رفتم و گریه کردم که مرا به جبهه اعزام نمی کنند . ایثارگر قهرمان دفاع مقدس خاطرنشان کرد: ایشان در آن زمان به من گفتند که فردا به نماز جمعه بروم و بعد از نماز فرمی می دهند که پر کنم؛ یادم هست در نماز جمعه تنها 50 فرم برای ...