سایر منابع:
سایر خبرها
من اشتباه کردم و مرجان را به حریم خصوصی زندگی ام راه دادم / نگاه های هوس آلود شوهرم دنبالش بود
به گزارش سرویس حوادث “ جام نیوز”، خانواده ام با اصرار زیاد وادارم کردند تابه خواستگارم بله بگویم . آنها حق داشتند . نصیر جوانی تحصیلکرده بود و کار درست و حسابی هم داشت. من با یک دنیا دلتنگی ازدواج کردم. شوهرم مرد خوبی بود و شرایط روحی ام را درک می کرد. وقتی به او گفتم نمی توانم دوست قدیمی ام را از زندگی ام حذف کنم لبخندی زد و گفت: کسی که از تو نخواسته چنین کاری بکنی. مرجان ...
سلمان فارسی چگونه با پیامبر آشنا شد؟
سلمان چگونه مسلمان شد؟ کنیه او ابو عبدالله است و در مداین به روزگار خلافت عثمان، درگذشت در حالی که والی آنجا بود. روایت کرده اند که سلمان گفت: من دهقان زاده ای ( پدرش دهخدا بوده است ) بودم از دهکده جی اصفهان و پدرم چندان مرا دوست می داشت که هم چون دوشیزگان در خانه حبس می کرد و من در آیین مجوس کوشش بسیار کردم تا به خادمی آتشکده رسیدم. پس پدرم، در آن هنگام مرا به پاره ای زمین که داشت ...
عباس دانشجوی واقعی پیرو خط امام بود/ قرار کردیم که با هم شهید بشویم
. عباس از ابتدا مرا حاج خانم صدا می کرد. وقتی هم که به اعتراض می گفتم: شما که مرا مکه نبردی؟ در جواب با خنده می گفت: حالا بَده مجانی حاج خانم شدی؟ عباس هیچ وقت پُرخوری نمی کرد. غذای چند بار داغ شده را می خورد. تا قبل از ازدواج با او من حاضر بودم گرسنگی بکشم ولی غذای دوبار داغ شده نخورم. اما در زندگی شرایط طوری شد که باید خودم را وفق می دادم. آن موقع برای گوشت و مرغ سختی زیادی می کشیدیم ...
وحید طالب لو و همسرش سوگل طالب لو در کنار رادیویی های رادیو ورزش/زندگینامه وحید طالب لو
به گزارش پایگاه خبری شباویز به نقل از جام نیوز، دروازه بان استقلال در صفحه اجتماعی خود نوشت: شانزدهمین سال تأسیس رادیو ورزش را به دوست خوبم علیرضا جان کنگرلو و تمام همکارهاشون بخصوص آقای اسکوئی عزیز تبریک می گویم. خسته نباشید. موفقیت روز افزون شما عزیزان را آرزومندم . وحید طالب لو با انتشار پستی به رادیو ورزشی ها تبریک گفته است. وحید طالب لو و همسرش سوگل طالب لو در کنار رادیو ...
شهید علمدار واسطه ازدواج من و عبدالمهدی شد!
خودم گفتم من خواهر بزرگ تر دارم و غیر ممکن است که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر ازدواج کنم. غافل از اینکه اگر شهدا بخواهند شدنی خواهد بود. فردا شب سید مجتبی به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جوانی هفته دیگر به خواستگاری دخترتان می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند. شهید علمدارگفته بود که ما این کارها را آسان می کنیم. خواستگاری درست هفته بعد ...
صبح که بیدارشدم آرامش عجیبی داشتم
طرف می رفتم، ناراحتی معده پیدا کرده بودم. در آنجا هم به خاطر فشارهای روحی وناهماهنگی غذا ناراحتی ام شدت گرفته بود. همان شب محمد یک ساندویچ گوشت برایم آورد. گفتم: پس بقیه چی؟ گفت: بعد می آوریم. تو بخور کاریت نباشد. امّا نمی توانستم بخورم. می دانستم که همه گرسنه اند. یکی از برادرها را که از همه مسن تر به نظر می رسید، صدا کردم و گفتم ساندویچ را بین همه تقسیم کند. محمد و علی از پشت پنجره نگاه می کردند ...
دختر دبیرستانی با یک صیغه محرمیت بیوه شد/ پس از صیغه به خواسته اش تن دادم
اجتماعی با مردی به نام ” امیر” آشنا شدم و بعد از مدتی ارتباط ما به صورت تماس تلفنی در آمد او پنج سال از من بزرگتر بود و می گفت خیلی به من علاقه دارد و هیچ دختری غیر از من در زندگیش نیست و می خواهد با من ازدواج کند. به اصرار من و با وجود عدم میل خانواده به علت عدم شناخت کامل از او برای مدتی به صیغه محرمیت هم درآمدیم و رفت و آمد ما شکل گرفت اما بعد از گذشت شش ماه ودرحالیکه با اعتماد به ...
انتظار تشر داشتم اما تقدیر شد
ما نباید بگذاریم که از آقا خرج بشود باید کاری کنیم... حتی به من گفتند که تو از آقا پیام و الهام گرفتی گفتم نه. من منتظر تشر رهبری بودم و در این دو ماه وخرده ای و حالا در این چهار ماه سعی کردم از آقا ملاقات نخواهم و سعی کردم کمتر با دفتر مبارک ارتباط داشته باشم و حداقل رابطه را داشته باشم . روز مجلس ختم آقای تهرانی در مدرسه شهید مطهری، من دیدم آقای شجونی از در وارد شد آمد جلو. وی خیلی حرف زده بود در روزنامه ها علیه من، ولی با او روبوسی کرده و جا باز کردم کنار خودم نشاندم و گفتم اقای شجونی این موضع هایی که تو گرفتی ارادت من را به تو بیشتر کرده است. ...
منیعی: فردوسی پور باعث خداحافظی ام شد
آنجا بودم. مدتی در تیم های تهرانی مربیگری کردم و بعد از آن قرار بود به استقلال اهواز بروم که جور نشد. * وقتی بازیکنان امروز را می بینی، حسرت چه چیزی را می خوری؟ فوتبال امروز کیفیت گذشته را ندارد. اگر بازیکنان زمان ما امروز بودند، قیمت شان افسانه ای می شد و بالای دو سه میلیارد قیمت داشتند. * تو سابقه بازی در استقلال را هم داری. بیرون از فوتبال هواداران تو را می ...
شوک در کوچه تیر
قرار گرفتم و دارو مصرف می کردم. 16 سال قبل که پیش دانشگاهی می خواندم در راه مدرسه با شوهرم آشنا شدم و به هم علاقه پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم. ابتدا پدر و مادرم مخالف ازدواج ما بودند، اما مدتی بعد رضایت دادند و جشن ازدواج ما برگزار شد. زندگی خوبی داشتیم و شوهرم با کامیونتی که داشت کار می کرد و من هم به خاطر بیماری ام دارو مصرف می کردم تا اینکه اولین فرزندم فاطمه به دنیا آمد. پس از ...
شوهرم هر شب دوستش را به خانه می آورد/ او مرا وادار کرد تا با او ارتباط برقرار کنم
به گزارش سرویس حوادث “جام نیوز”، زن جوان می گوید شوهرش به دوستش اعتماد زیادی داشت غافل از اینکه با ورود او به خانه مان من هرروز از شوهرم دور شده و با دوستش رابطه برقرار می کنم. زهرا 23 ساله به پلیس گفت: 17 ساله بودم که با پرویز ازدواج کردم ما همدیگر را دوست داشتیم اما میهمانی های دوست دوران مجردی اش که تقریبا هر شب بود من را از مسیر زندگی جدا کرد کمال با ابراز علاقه اش به من وادارم کرد ...
خط ویژه
گفتم چون مسائل مهم تری داشتیم و من هم روی پول تو برای زندگی آینده حساب نکرده ام. گفت از این نپرسیدن خوش اش آمده و از اینکه خسیس نیستم. گفت آن حرف های دلگرم کننده ای که آن شب زمستانی در میدان بهارستان زدیم، سبکش کرده و با خودش گفته است درست انتخاب کرده ام. گفت آن روزی که کادویش را در خانه جا گذاشته بودم و به جایش رفته بودم یکی دیگر خریده بودم و به خاطر همین دیرتر به قرارمان رسیده بودم، چیزی بیشتر ...
برایم سخت بود در اتاقی که مردها هستند، بخوابم
هیچ چیز در نظرم نبود. بچّه که بودم، در ماه محرم که برای تماشای سینه زنی و عزاداری می رفتم، پیش خود می گفتم: خدایا، اگر من در آن زمان بودم، هیچ وقت امام حسین(ع) را تنها نمی گذاشتم. و این فکر زمان کودکی، از لحظه ای که اسیر شدم، در ذهنم زنده شد. بنابراین اگر جلو اینها شُل می آمدم، یعنی به امام حسین(ع) پشت کرده بودم. این افکار نیرویی به من می داد که وقتی می خواستم صحبت کنم، از استواری صدای ...
سر زده به اتاق پسرم رفتم و آنچه دیدم قابل باور نبود / شوهر بی غیرتم در چشمانم زل زد و گفت مگه خارجی ها ...
به گزارش سرویس حوادث " جام نیوز "، اشک امانش نمی دهد شکسته وبسته حرف می زند، نفسی کشیده و از ناملایمات زندگی اش می گوید: به شما هم نگم به کی بگم، شب و روزم از تیره و تاری گذشته، 10 ساله کتک می خورم، فحش می شنوم، روح، روان، جسم و جانم داغون شده، ولی فقط به عشق دو فرزندم مانده ام، هنوز شش ماهه حامله بودم مورد شدیدترین ضرباتش قرار گرفتم، همه را دوام آوردم، فقط به خاطر بچه هام، می دونی آقا باید مادر ...
ثروتمندتر از بیل گیتس هم هست؟
دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت: این مجله رو بردار برای خودت. گفتم: پسرجون چند وقت پیش باز من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی. تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه بهش می بخشی؟! پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم. از سود خودمه که می بخشم. به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من مونده که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی اینا رو میگه. بعد ...
می خواستم بچه ننه نباشم، معتاد شدم!
ما ارزش بود. چند سال بعد از مصرف حشیش، یک شب بچه ها پیک نیکی آوردند و سیاه (تریاک) کشیدند. گفتند بیا بکش، گفتم نه. گفتند تو که حشیش می زنی، بیا یک بست سیاه هم بزن تا دو برابر کار کنی. نشستم پای مواد و دیدم بله، قدرتم زیاد شد. کار که می کردم، کمتر خسته می شدم. آن موقع هفده هجده سالم بیشتر نبود. 18 سالم که شد، یکی از دوستان دلسوزم گفت حداقل برو سربازی. نروی با کارهایی که می کنی، یا حبس سنگین می ...
خاطرات استاد قرائتی از مراسم ازدواجش
درس بخوان بعد بیا اینجا درس بخوان! برو روحانی شو بعد بیا اینجا روحانی شو!. وقتی این مثال را زدم ایشان خیلی خندید و فرمود: به شما حجره می دهیم، شما اینجا بمانید. دانشمند بد سلیقه سال های اوّل طلبگی ام به خانه عالمی رفتم، پرسید: چه می خوانی؟ گفتم: ادبیات عرب. گفت: بگو ببینم اُشتُرتُنّ چه صیغه ای است؟. یک کلمه قُلمبه سُلمبه از من پرسید که نفهمیدم چیست. بعد پرسید: اگر خواهر زن کسی ...
با دیدن رفتارهای سوسن در کنار نامزدم حس بدی داشتم / باقر گفت با این فکرهای احمقانه به خواهرم تهمت می زنم!
گذاشتم اما همسرم ناراحت شد و عنوان کرد با این فکرهای احمقانه به خواهرم (سوسن) تهمت می زنم! ولی این افکار رهایم نمی کرد. وقتی سوسن تلفنی با باقر صحبت می کرد همسرم به بیرون از منزل می رفت و چنین وانمود می کرد که سوسن برای حل مشکل برادرش تماس گرفته است تا این که شب عروسی فرارسید. سوسن کنار من ایستاده بود و همه طلاها، پول ها و هدایا را به او می دادم تا از آنها نگهداری کند اما سوسن در پایان مراسم ...
روایتی از زندگی شیخ جعفر شجونی
گرفته؟ این چرا را باید از عسگر اولادی بپرسیم نه اینکه از نزد خودت پاسخ بدهی. بعد، گفتم که همه حرف هایت را قبول دارم، اما یک تکه کلامت را قبول ندارم. گفتم: گفتی که اگر از موسوی و کروبی ما بگذریم باید از صدام هم بگذریم. شیخ جعفر شجونی را باید همان گونه که بود معرفی کرد. روحانی ای که اگرچه دیدگاه هایش را بخش های قابل توجهی از مردم و فعالان سیاسی نمی پسندیدند اما بی واهمه و بی مزد از مخالفت ها، صادق و استوار بر سر آنها ایستاد. روزنامه اعتماد 308/ ...
مظلوم 3 ساله در شعر شاعران قمی
من شد نه خرابه که همه شام پر از زاری من شد لحظه ای رفت که دلدار به دلداری ام آمد یار رویایی ام این بار به بیداری ام آمد شب تار و طبق نور و من و رأس بریده من چو یک بلبل پر سوخته او چون گل چیده گفتم ای یار سفر کرده از راه رسیده من یتیمم ز چه رو اشک تو جاری ست ز دیده آرزویم همه این بود که روی تو ببوسم ...
انارهای زیر خاک
زیاد انار و دیگر میوه ها و بوته ای انگوری که در این باغ وجود داشت. بعضی وقتا میتونستی ساعت ها قائم شی، بدون اینکه کسی بتونه پیدات کنه. بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم. من زیر یکی از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی از کارگرای جوونتر، در حالی که کیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی که مطمئن شد که کسی اونجا نیست، شروع به کندن چاله ای کرد و بعد هم ...
قصاص برای مردی که همکلاسی دوره دبیرستانش را کشت - مقتول با همسر قاتل رابطه داشت
. همانجا چند بار مقتول سر خاک پسرم آمد و از شوهرم بد گفت. می گفت لیاقت تو بالاتر از اینهاست. حرف های مقتول در دلم نشست. با این حال ارتباط مان فقط در حد پیامک بود. او مدتی بعد از من خواست، طلاق بگیرم. قول داد حتما به خواستگاری ام می آید اما خانواده ام، مخصوصا پدرم به هیچ وجه اجازه طلاق نمی دادند. این موضوع را به مقتول گفتم تا راضی اش کنم ارتباط مان را تمام کنیم اما او قبول نکرد. روز حادثه با اصرار ...
25 بار زندان رفتم/رژیم شاه در محل عبادتگاه بهایی ها شکنجه ام کرد/ماجرای فوتبال بازی کردن آیت الله طالقانی
مشهدی بود که از دوستان آیت الله خامنه ای بود. او را هم بردند و آویزان کردند و زدند که چرا نماز خواندی؟ سختگیری های عجیبی می کردند. بعد هم همان طور که اشاره کردم مسئلة جاسوسی بود. به ما می گفتند اگر برایمان جاسوسی کنی، به تو اتاق بهتری می دهیم، چون اتاق ها بد و بدتر و خوب وخوب تر بودند. همه جور اتاقی داشتند. به آنها می گفتم: اگرجاسوسی بلد بودم، همان بیرون زندان این کار را می کردم که گیر ...
حجت الاسلام مرادی: به انسان فاسق و دروغگو نمی توان اعتماد کرد
قبول نکنی. با افرادی که چنین هستند و اهل فسق هستند رابطه نداشته باش، مصاحبت نکن اینها پایش برسد تو را به لقمه ای می فروشند. یک بازیگری برای من تعریف می کرد یک آقایی نزد من آدم و گفت اگر کسی را برای صیغه یا ازدواج موقت می خواهی به من بگو تا برایت پیدا کنم و به هیچ کسی هم نخواهم گفت، بعد از آن شروع کرد به نام بردن اشخاصی که برای صیغه نزدش آمده بودند، به او گفتم معلوم است به هیچ کسی نمی ...
نمی دانستم نامزد کثیفم از اینکه من زودتر به رختخواب می روم چقدر خوشحال می شود
می گفتیم می خندیدیم و عصرها هم با اتومبیلی که پدرم برایم خریده بود به منزل بازمی گشتم. وقت نهار خوری متوجه پچ پچ دخترها بودم که در گوشی چیزهایی را می گفتند و زیر زیرکی می خندیدند وگاهی به من و به امین نگاه می کردند. امین یکی از کارمندان شیک پوش و خوش تیپ شرکت بود با 33 سال سن. مردی بسیار سنگین و نجیب از آن دسته مردهایی که من دوست داشتم .مردهایی که نجابت و پرستیژ خاصی نسبت به سایر مردها داشتند. وقت ...
این زن، مشهور ترین زن قمی است (+عکس و فیلم)
؟ واکنش همسرتان به این اقدام شما چیست؟ - نه *- در پایان صحبتی دارید بفرمایید. - من برای 7 سال طراح وب بودم، طراح وب خوبی هم بودم،درامد خوبی هم داشتم ولی یه روزی یه جایی وقتی از کارم استعفا دادم و تو خونه نشسته بودم و به بی پولی و بیکاری فکر میکردم این کانالو زدم و به اون چیزی که همیشه رویاشو داشتم فکر کردم و شروع کردم به کاری که دوست دارم و اینو واقعا واقعا از ته قلبم میگم: رویاهاتونو دنبال کنید. خبر | شنبه 15 آبان 1395 ساعت 11: ...
دانلود مداحی محمود کریمی ویژه اربعین حسینی
فایهای صوتی مداحی حاج محمود کریمی ویژه پیاده روی اربعین در اینجا آماده دریافت است. دانلود یک جای فایل ها در یک فایل فشورده روضه شب اربعین حسینی (روضه) اربعینی ز تو جدا مانده (روضه) نگاه گریه داری داشت زینب (روضه) چهل روزه که هنوز تو گوشمه صدات (زمینه) وقتی که دست تو روی سرم میاد (شور) خواهر نگو خاکستر خواهر می آید (واحد) ...
در اوج راحتی از همه چیز دل کند و رفت
میزدن و حال من رو می پرسیدن، گریه می کردم و احساس دلتنگی می کردم. ایشون همیشه صبوری می ردن و منو دلداری می دادن. می گم با این که ایشون خودشون هم سنی نداشتن ولی باورتون نمیشه هرچی زمان پیش می رفت من بزرگ می شدم. اون کودکی من در واقع با ایشون بزرگ شد و الگو گرفت، یه بچه دبیرستانی بودم. از پدر و مادرم دور شده بودم. ایشون جای همه رو برای من پر کرده بود. طوری محبت می کرد که من ...
به شوهرم گفتم زن دیگری بگیرد چون درخواست های غیر اخلاقی از من داشت!
درخواست طلاق دادم اما او حاضر به طلاق نبود. شرایط زندگی آنقدر سخت شده بود که چندی قبل به شهر خودمان برگشتیم. این زن افزود: برای اینکه همسرم مرا اذیت نکند نامه ای نوشته و از او خواستم با زن دیگری ازدواج کند اما او توجه نمی کرد. با کارهایش علاوه بر اینکه مرا اذیت می کرد مادر پیرم را که تک و تنها نیز بود آزار می داد. از دو سال قبل تصمیم گرفته بودم که او را بکشم. روز جنایت با او دعوایم شد ...
پیت نفت
جنگ تازه تمام شده بود. نفت به سختی گیر می آمد. دو حلب خالی دادم دست مجید. فرستادمش دنبال نفت. بعد از چند ساعت با یک حلب برگشت. گفتم: کو یکی دیگه اش؟ گفت: پیرزنی را می شناسم که خیلی فقیره. بنده ی خدا شوهرش هم معلوله. آن یکی حلب را دادم به او. گفتم: توی این گیر و دار چرا حاتم بخشی می کنی؟ گفت: چطور شما، دو تا حلب نفت داشته باشین و آن بنده ی خدا هیچی؟ دلواپس نباشید، اگر خواستید دوباره می روم برایتان می گیرم. از حرفی که زده بودم بدجور پشیمان شدم. کتاب شیفتگان خدمت، صص 88-87 ► دانلود (نمایش در تلفن همراه) ...