سایر منابع:
سایر خبرها
مرضیه دباغ، انقلابی خستگی ناپذیر
اسلحه تهدیدم کردند برو بالا! مسخره بازی در نیاور... دو تا نامحرم! گفتم بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی نشینم هر چه می گذشت زمان به نفع شان نبود ، بالاخره همان طور که من می خواستم شد. 3- حدود 16 روز از بدترین و وحشتناک ترین شکنجه ها را تحمل کردم، ولی هنوز چیزی یا مطلب درخور و با اهمیتی به ماموران نگفته بودم؛ و این امر سخت بر مأموران و بازجوها گران آمد. از این رو دست به کاری کثیف و ...
کربلا درس هدایتگری بود نه مذاکره/ مراجع با افرادی که به امام حسین علیه السلام دروغ می بندند، مقابله کنند
فرمایند من به تو مال خواهم داد. عمر می گوید زن و بچه من بی سرپرست می شوند که امام می گوید تو لیاقت هدایت نداری و او را رها می کند. این ها نشان این است که امام دنبال تفاهم بود، یا دعوت می کند عمر سعد را که به من بپیوند که با هم مقابل یزید بیایستیم؟ اگر اینطور بود و امام قصد مذاکره و سازش داشت خوب مستقیم می رفت شام نزد خود یزید. چرا بیاید اینجا و این همه دردسر را تحمل کند؟ می رفت سراغ خود یزید ...
بررسی جایگاه اساطیر در ادبیات عامیانه ی فارسی
یونگ مشخص کرده و عبارت است از طبیعت زنانه یا مادینگی ناخودآگاه مرد... که اغلب از دیگران و حتی از خود او پنهان داشته می شود. به طور کلی می توان گفت بخشی از وجود مرد، همواره زن و بخشی از وجود زن، همیشه مرد است، هر چند که آدمیان به آن وقوف و حضور ذهن نداشته باشند. (یاحقی، 1391: 60 ) بی شک یکی از ویژگی هایی که در درون ناخودآگاه مردان نقش بنیادی ایفا می کند، مادینه ی جان آن هاست. رفتارهای ...
گرداندن زنان محجبه در کوچه و خیابان به دست عُمال رضا خان
...، چادر نو (تازه)ی مرا برداشت ولی فهمیدم که آن را پیش حاکم محمدخان انسان دوست می برد بعدها دیدم که به خانه او آویزان است و زنش شسته که خشک بشود. می گفت من زنش را نفرین کردم و یک سال بعد مرد البته، چند بار چادر مادرم را برداشته بودند. در عین حال چون محمدخان انسان دوست، به پدرم خیلی احترام می گذاشت، گفته بود این چادر مال کیه که آوردی؟ گفته بود، مال زن حاج محمد آقا واعظ شجونی ، گفته بود بردارید ...
پریچهر و کوتوله ها
و پریچهر را به زنش سپرد. اما نامادری پریچهر را دوست نداشت و باهاش خوب تا نمی کرد. پریچهر هم از مرگ مادرش و دوری پدر و رفتار زن بابا رنج می برد، هر روز لاغرتر می شد و شادی و شادابی اش از دست می رفت، اما به خاطر پدرش، دندان رو جگر می گذاشت و دم نمی زد و همه چیز را تحمل می کرد. پدرش هر وقت برمی گشت به خانه، دختره را می بوسید و دستی به سرش می کشید و می گفت که تو خوشگل ترین زن دنیایی. این کار زن بابا ...
پریدخت گمشده
اسب شدند و تاختند. اما پریدخت با اسبش به دره ای افتاد و دخترهای دیگر هم جدا افتادند. پادشاه که از نیامدن پریدخت نگران شده بود، به غلام هایش دستور داد که بروند بگردند و پریدخت را پیدا کنند. از آن طرف، تو دره پسر جوانی با مادر پیرش تو کلبه ای زندگی می کرد. صبح زود پیرزن پسرش را برای خواندن نماز بیدار کرد. پسره رفت وضو بگیرد که دید یک نفر غرقه به خون رو زمین افتاده. مادرش را صدا زد و به کمک او ...
پسر کاکل زری
خداحافظی کرد و رفت و رفت تا رسید به چشمه و همان طور که پسر پیرزنه گفته بود، عمل کرد و سوار مادیان شد و به تاخت رفت به قصر پادشاه. زن پادشاه چند دور سوار مادیان شد و وانمود کرد که بدتر شده و گفت که باید تو گهواره ی خودبره، خودبیاد بخوابد، تا حالش جا بیاید. باز پادشاه فرستاد دنبال پسر تون تاب. پسره این دفعه هم بار سفر بست و راه افتاد. رفت و رفت تا رسید به پیرزن. پیرزن پرسید: دیگر دنبال چی آمده ای؟ ...
چرا نذری دادن برای عزای امام حسین(ع) از موکدات است؟!
وقتی خانه محقری را می بینی که کل حیاط خانه خود را صرف ساخت سرویس بهداشتی برای زوار کرده یا درب منزل فقیرانه ای که سکویی ساخته که زوار اندکی آنجا استراحت کنند و یا بعد از اذان صبح که هنوز در تاریکی هوا با موتور سه چراغ اوراقی با دختر یازده، دوازده ساله اش با قابلمه ای عدسی داغ از زوار در مسیر پذیرایی می کنند و یا ساعت سه نیمه شب که از جلوی موکبی گذشتیم جوان موکب دار از خواب بیدار شده و جاده روبروی ...
چرا هزینه نذری و عزاداری را صرف کارهای دیگر نکنیم؟
ساخته و در فضای مجازی منتشر شد و البته عده ای سودجو نیز سعی کردند تا از این فرصت برای بدبین کردن مردم به نذری ها و مراسم های این ایام استفاده کنند تا شاید بتوانند از این طریق حضور مردم در این برنامه ها را کمرنگ کنند. در این راستا بعد از تحقیقات، بررسی ها و پیگیری های قوه قضائیه بحث غذای نذری در این ماجرا منتفی بوده و این پزشک خود اعتراف کرده که غذا نذری نبوده و خودش غذا را تهیه کرده بود ...
پیه سوز طلا
اولی را به عقد پسره درآوردند. اما چیزی نگذشت که از هم جدا شدند. دختر عموی دومی و سومی و همین طور تا ششمی، یکی یکی شدند زن پسره و همین بلا به سرشان آمد. به دختر هفتمی گفتند تو دیگر زن این پسره نشو. اما دختر پاش را تو یک کفش کرده بود که باید زن پسرعموش بشود. بعد به پدرش گفت که پیه سوز طلایی هم رو جهیزیه اش بگذارد. دختره با جهیزیه اش و پیه سوز رفت به خانه ی پسرعمو. مدتی گذشت و دور و بری های دختره ...
روباه و پیرزن خمره سوار
. عصر که پسره از آنجا می گذشت، دید پیرزنی سر راهش نشسته. پیرزن پیش دستی کرد و گفت: پسرجان! با کاروان بودم، مرا گذاشتند و رفتند. جایی داری امشب سرم را زمین بگذارم و فردا زحمت را کم کنم؟ پسره دلش به حال او سوخت و گفت: پاشو برویم خانه ی من. زن من هم احتیاج به هم نشین دارد. روباه دید آقا پیرزنی را می آورد. چپ چپ نگاهش کرد. صبح پسره داشت می رفت دنبال شکار. پیرزن به دختره گفت: دخترجان! تو هیچ ...
گل قهقهه
. پادشاه گفت: جناب تاجرباشی! تو که زحمت کشیدی و گل قهقهه را آوردی، خوب است چیزی را که وزیر می گوید، بیاری. چوپان این بار هم چهل روز مهلت گرفت و رفت به قصر و ماجرا را برای زن ها تعریف کرد. دختر پریزاد گفت: هیچ غصه نخور. بیا چند روزی خستگی در کن. چند روز به آخر مهلت، چیزی را که پادشاه خواسته، تهیه می کنیم. چند روز مانده به پایان مهلت، دختر پریزاد گفت: برو فلان بیشه، زیر فلان درخت قایم ...
آسوکه ی مرد تاجر
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم تاجری بود که سه تا پسر و یک دختر داشت. روزی این بابا با زن و پسرهاش بار سفر را بست و رفت به حج و دخترش را گذاشت تو خانه و به عموی دختره سفارش کرد که در نبود او، مواظب دختره باشد. مدتی گذشت و عمو حال دختره را نپرسید تا این که موعد برگشت حاجی ها رسید و عمو با خودش حساب کرد ...
آقا حسنک
هست؟ آقاحسنک گفت: اسم من گز کن بدرک است. بزاز رفت به خانه. صبح که آمد، داد زد: گز کن بدرک! آقاحسنک گفت: چشم! کمی صبر کن. حسنک که در را باز کرد، آه از نهاد بزاز بلند شد. تمام پارچه ها ریز ریز شده بود. بزاز حسنک را گرفت به باد کتک. حسنک گفت: خودت گفتی گز کن بدرک. خوب که زدش، با لگدی از دکان بیرونش کرد. چند روز که گذشت، مادر آقاحسنک این بار بردش تا جایی دستش را بند کند ...
رشید خرک
.... تا خواست در خمره ی سرکه را بلند کند، سر و صدایی شد. خاله از خواب پرید و رفت کبریت را روشن کند که عقرب دستش را نیش زد. خواست کفشش را بپوشد که دید کثیف است. حالش به هم خورد. پابرهنه رفت تو حیاط. سر که بلند کرد، کلاغ رید تو دهنش. رفت دم زیرزمین که سگ پاش را گاز گرفت. رشیدخرک که سرکه را برداشته بود، از فرصت استفاده کرد و با دوست هاش فرار کرد. سرکه را برد به خانه. شولی حاضر بود. مادرش تا کلاغ و ...
شیخ حسین انصاریان: جوان ها گول مسیحیان را نخورند
خواهران و بچه های کوچک را روز اربعین برای زیارت به کربلا آورد. بنابراین عمل این دو امام معصوم برای ما حجت است که برای زیارت اربعین زن، مرد، کوچک، بزرگ، پیر و جوان می توانند به زیارت کربلا بروند. در روایات ما در این زمینه هیچ تفکیکی نداریم اگر کسی بخواهد تفکیک کند که مردان بروند یا زنان نروند یا بگوید احتیاطاً نروند یا بگوید بهتر است که زن ها نروند این باعث می شود نصف این قدرت عظیم ...
سفر با کشتی نجات
.... مرد گفت: پدر و مادرم فدایت باد! چنین می کنم. حسین(ع)به مباشرش نوشت: فلانی که آمد، بگذار محصول را دِرو کند، که آن را به او بخشیده ام. مرد به آن جا رفت و محصول را درو کرد و آن را به بیست هزار درهم فروخت و دوازده هزار[درهم ] را[برای دیه ] پرداخت و هشت هزار درهم نیز اضافه آورد. [21] نمونه هفتم: حسین بن علی(ع)بر چوپانی گذشت. چوپان، گوسفندی به او هدیه داد. حسین(ع)پرسید: تو آزادی یا ...
تسبیح گرانبها
رسیدیم نزدیک قصر. هنوز چند قدم تا دیوار قصر فاصله داشتیم که یکی از سگ های محافظ بنا کرد عوعو. از اولی پرسیدند تو که به زبان حیوانات آشنایی، بگو این سگ چی می گوید. مرد گفت که می گوید این ها می خواهند جواهرات شاه را بدزدند. عجیب این که صاحب جواهرات هم با آنهاست. دزدها اول به من شک کردند، ولی صحبت را پیچاندم و وانمود کردم حرف های دزد اولی شوخی است. دزدها قانع شدند که من درویش دوره گردم. رفتیم جلوتر و ...
تاملی در زیارت اربعین
نمود ویژه ای دارد خصوصاً در شب عاشورا از طرف اهل بیت و اصحاب حضرت و نیزدر روز عاشورا و فراتر از تمامی آنها وفاداری اباعبدالله (ع) نسبت به عهد و پیمان الهی . وفاداری از والاترین صفات یک انسان می باشد ، سنایی گوید : منگر تو بدان که ذوفنون آید مرد * در عهد و وفا نگر که چون آید مرد از عهده عهد اگر برون آید مرد * از هر چه گمان بری فزون آید مرد و مولانا نیز شرط عشق ورزی ...
روزهای پر مرارت این سه زن در توالت های عمومی شهر: کسی نمی داند شغل واقعی ما چیست
نمی دن خودم می خرم. مایع میدن نمیدن مجبور می شم خودم بخرم. هنوز عادت نکردم. خونه خودت هم سخته بخوای توالت بشوری، دلت نمیاد. تازه به جونم غر هم می زنن میگن خانم چرا کثیفه. دستمال میندازن، آشغال میندازن. رعایت نمی کنن مردم که تذکر هم میدم میگن تو باید تمیز کنی وظیفه توئه، برای خودت راحت اینجا نشستی. میگم خدا قسمت شما کنه این راحتی رو! من یعنی آدم نیستم، انسان نیستم. روزی چند بار توالت ها رو می شورم ...
اندرزهای حکیمانه
حرفشان را می شنید. سیران از زیر زبان احمد کشید که این درخت، مار درخت است و از مار مرده ای روییده. صبح عجوزه رفت و صندوقش را برد. بعد مرد حریص آمد و با احمد شرط بست و گفت: اگر من جواب صحیح ندادم، تمام ثروتم مال تو، اما اگر جواب صحیح دادم، به سه چیز تو خانه ات دست می زنم و آنها را می برم . احمد قبول کرد و مرد حریص گفت: درخت تو ماردرخت است و از مار روییده. تا مرد این را گفت، یکهو ...
طعم اشرافیت زیر زبان همه مسئولان/ مسئولان بیجا می کنند که از انتقادات مردم گلایه کنند
...، سه روز در هفته قبل شاغل بودند؟ این یک عدد کامل می شود. بیکاران بیشتر از نسبت هایی خواهد بود که مرسوم است. اول نسبت سه روزه می گرفتیم و بعد دو روزه و بعد یک روزه. یک قطع نامه ای سازمان بین المللی کار داده است که فکر می کنم برای سال 1986 باشد. در این قطعنامه گفتند که به ساعت هم قابل محاسبه است. مرکز آمار ایران به ساعت هم توجه نکرده است که برای کشورهایی است که نظام آنها ساعت مزدی ...
داستان رحلت پیامبر اکرم (ص) وفات یا شهادت؟
گوسفند و بیشتر از همه جا، سردست ها را مسموم نمود. هنگامی که آفتاب غروب نموده و پیامبر (ص) نماز مغرب را به جماعت اقامه فرموده و در حال برگشت بودند، آن زن یهودی را دیدند که همچنان نشسته است! پیامبر (ص) دلیل آن را پرسیدند و او جواب داد که هدیه ای برایتان آوردم! پیامبر (ص) با قبول هدیه، به همراه یارانش بر سر سفره نشسته و مشغول تناول غذا شدند... بعد از مدتی، پیامبر (ص) فرمودند که دست نگه دارید! گویا این ...
نی و مروارید
کرد که شوهره بیاید تا مشتلق بچه را ازش بگیرد. خلاصه، انتظارش تمام شد و شوهره برگشت. زنه که از ذوق و شوق قند تو دلش آب می شد، رفت پیشوازش و ماجرا را برایش تعریف کرد. مرد که از داشتن فرزند کاملاً مأیوس و ناامید بود، تا حرف زنه را شنید، لبخندی زد که زنش را ناراحت نکرده باشد. بعد با هم رفتند خانه و اولین کاری که کرد، رفت سر گهواره تا بچه را نگاه کند. ولی چند پارچه دید که به هم پیچیده شده. به نظرش ...
"مرضیه دباغ" الگویی که شاهکارهای مبارزاتی، دفاعی و سیاسی را زنانه رقم زد
کرد تا بتواند سر نخی- از فعالیت های من- پیدا کند. یکی از دانشجویان علم و صنعت مراسم عروسی اش را در منزل ما گرفت و در کارت دعوت، آدرس خانه ما لو رفت. فردای روز عروسی، دم در رفتم تا آشغال های مراسم را بیرون بگذارم. یکی از ساواکی ها پشت در منتظر بود .تا در را باز کردم پایش را لای در گذاشت و بعد هم ،همه ساواکی ها ریختند توی منزل و چند نفر را که خواب بودند با خود بردند آنها از فامیل همسرم بودند متاسفانه ...
دختر پادشاه و پسر فقیر
خانه بیار تا اینجا به او غذا بدهم. اما اول به او بگو اگر آدم ها سگ و گربه بشوند، اسب چوبی هم بزرگ می شود. دختره پیش مرد آمد و حرف های گل مهره را به او گفت. مرد حیرت زده دختر را نگاه کرد و پی برد که این دختره او را می شناسد. با دختره رفت به خانه. دختره او را رو صندلی نشاند و برایش نان آورد. تو خانه چیزی نداشتند تا برای مرد غذا بپزند. گل مهره که هنوز با شوهرش روبه رو نشده بود، مجبور شد ...
شهید سید مصطفی موسوی معتقد بود در زندگی هر کس یک روز، روز عاشوراست
آموزش های فشرده و سنگین و خانه نباشی خاطراتت کم می شود و زمانی این اتفاق بیشتر به چشم می آید که کم حرف هم باشی. وحید یونسی داماد خانواده با بیان اینکه مصطفی پسر دایی ام بود می گوید: من گچ کارم و بارها پیش می آمد که چندین روز با هم کار می کردیم اما مصطفی از صبح تا عصر چند جمله هم حرفنمی زد همیشه در خودش بود و تا سوالی نمی کردیم جواب نمی داد اما یکی از بهترین خصوصیاتش این بود که همیشه و در همه ...
شمشیر زنگ زده
...> تو سرزمین دیگری پادشاه آن ولایت هم که آوازه ی پری را شنیده بود، از او خواستگاری کرد، اما پری حاضر نشد که زنش شود. وقتی حسن و پری به قصر شاه برگشتند، آن پادشاه تو خواب دید که پری با جوانی عروسی کرده و تو قصر پدرش زندگی می کند. صبح که بیدار شد، اول از همه، چند تن از بزرگ های دربارش را برای خواستگاری دختر فرستاد. خواستگارها رفتند و برگشتند و به شاه گفتند که پری عروس شده و حالا زن حسن است. پادشاه بی ...
ماهی طلسم شده
، پسرم را بیارید. مأمورها رفتند و پسر پادشاه را آوردند. پادشاه تا او را دید، گفت: چون اولادم هستی، نمی کشمت. اما از این شهر برو که جلو چشم نباشی. پسر پادشاه سرش را انداخت پایین و رفت. رفت تا رسید به حوضی. خیلی خسته و گرفته بود. به این فکر افتاد که چند دقیقه بخوابد. خوابیده بود که صدایی شنید که پاشو تا با هم غذا بخوریم. پسر بیدار شد و دید که هفت نوع غذا رو سفره چیده اند و مرد غریبه ای ...
شیوه و آیین دادرسی در نظام حقوقی یهود
.... (6) هیچ دادگاهی در روز شنبه یا روزهای تعطیل برگزار نمی شد، مبادا عمل نوشتن انجام گیرد. در شب شنبه یا تعطیلی ها دادگاه ها فقط می توانستند به طور استثنا به دعاوی اضطراری بپردازند، (7) اما طرفی که احضار شده بود، اگر حاضر نمی شد، (8) به لحاظ عدم حضور مجازات نمی شد. دادگاه می توانست در روزهای میانی یک عید [دینی] تشکیل جلسه دهد. (9) طرفین دعوا هر شخصی، مرد یا زن، (10) ممکن است ...