سایر منابع:
سایر خبرها
فکه اینجا نشان ز بی نشانان بگیر/ دوکوهه منزل و مأوای عشاق
. مرحله اول، خدا ما را نجات داد و فتح خدا آغاز شد. مرحله دوم و سوم عملیات، عراقی ها چنان ضربه ای خوردند که راهی جز فرار نداشتند آنها اصلا انتظار نداشتند که ایرانی ها به این قوت جلو بیایند و به پادگان عین خوش برسند. دیگر برای آنها جای ماندن نبود. هفت روز از فروردین 61 گذشته بود که سایت دست رزمندگان اسلام بود؛ اما صدام به وعده ای که داده بود هیچ وقت عمل نکرد و این برای او درس عبرتی نشد که دیگر ...
ماهینی:در بچه داری مدرک دارم!
ما با حسین ماهینی در بخش فوتبال فانتزی مجله آلبوم... با بابا شدن چطوری؟ خدا رو شکر، خیلی شیرین است. خدا را صد هزار مرتبه شکر که این حس قشنگ را تجربه کردم. آمدن مایسا خانوم چه تغییری در زندگی تو ایجاد کرد؟ مهم ترین تغییرش این است که دلم نمی آید از خانه بیرون بیایم (خنده) البته من قبل از تولد دخترم هم آدمی نبودم که بیرون از خانه وقت بگذرانم و اگر سر تمرین ...
اگرعشقت نبود اینجا نبودم+تصاویر
بروجرد که می رسی میبینی،همه اتوبوس ها مقصدشان یکی است و تو کمی آرامش میگیری. قراربی قرارنی دوکوهه دوکوهه اولین میعادگاهی است که قدم در آن می گذاری دوکوهه را فقط شنیده ای اما این بار از نزدیک قدم درآن میگذاری تازه میفهمی که چرا می گویند قرار بی قرارانی دوکوهه! ساختمان ها را به تو نشان میدهند که روزهایی در سال هایی نه چندان دور جایگاه دلدادگی مردان آسمانی بوده، همانجا که برای ...
نماز استغاثه به حضرت زهرا(س) چگونه است؟
بدون اشکال است، توسّل به حضرت محمّد و آل محمّد (علیهم السلام) و روی آوردن به وجود نورانی پیشوایان معصوم (علیهم السلام) نیز برای طلب حوائج، خواسته ها و واسطه قرار دادن آنان در بارگاه خدا کاری درست است; چون خود ذات بی همتای خدا آنان را واسطه فیض و رحمت خویش بر مخلوق قرار داده و مقام ولایت بر ناچیزترین ذرّات تا بزرگ ترین کهکشان ها را به آنان ارزانی داشته تا به اذن خدا بر پناه دادن به همه مخلوقات و ...
روز مادر به روایت اینستاگرام هنرمندان
تو سن 5 سالگی ناراحتی قلبی داشتم و 1سال بیمارستان بودم ، اگر مادرم نبود ،شب بیداری هاش نبود ،دل نگرانی هاش نبود و ... خیلی چیزها یادمه که نمی خوام به یاد بیارم ، شاید من الان نبودم. مادرم خدا همیشه پشت پناهت باشه که راه خداشناسی رو به من و مهیار آموختی و با نگاهت صبر و گذشت و سکوت رو یاد گرفتم...بوسه می زنم به دست مادر و پدرم که موجودیتم و جایگاهم رو بعد از خدا مدیون شما هستم. ...
کاریکلماتور : اگر از ایرانی ها “جذر” بگیری، همه “ریشه” دارند!
! آدم خودساخته، دست سازاست! تا مرشد”زنگ”زد، همۀ پهلوانان سنباده اش کشیدند! وقتی خیال ام”تخت”شد، روی زمین خوابیدم! امروز شعرم نمی آید، قهرکرده است! ساز”دل”اش کوک نبود، شکستم اش! زیر زبانش را”کشیدم”، هفتاد مَن”اطلّاعات”داشت! “موی دماغ”شده بود، باداروی نظافت زائد بودنش را”اسلامی”اثبات کردند! به آغوش”ساحل”پناه می برم، تا”دریا”زده می شوم! با سمعک خاموش، همه را مجبوربه”فریاد”کردم! دکتر دیک کمرم را، از یقۀ ...
حکایت کمیل ؛ تازه داماد پرکشیده از ارتفاعات جاسوسان +تصاویر
... مریم یوسفی همسر پاسدار شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار؛ متولد اول شهریور ماه سال 1372 در استان مازندران، شهرستان فریدونکنار هستم. زمانی که من مجرد بودم حجاب و ظاهرم کامل نبود! دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که کمکم کند بتوانم حجابم را کامل تر کنم. دوست داشتم بعد از ازدواج در روش زندگی ام را تغییر بدهم. همسرم هم دوست داشت با کسی ازدواج کند که خودش روی حجاب و اعتقادات او کار کند. از طریق یکی از دوستان ...
جواد می دانست به شهادت نزدیک است/ ترس در چشمانش وجود نداشت
.... زندگی و تفریحش شد بسیج و مسجد. اوج جوانی اش را در خانه ی خدا گذراند. بسیار مهربان بود؛ از همان کودکی، با همین خصلت بزرگ شد. در هر جمعی می نشست، دوستی و محبتش جمع را تحت تأثیر قرار می داد. خودش را موظف می دید برای هر نعمتی که خدا داده، شکر کند. خیلی وقت ها سجده ی شکر را به جا می آورد. باران که می بارید، سجده شکر می کرد. روز اول خواستگاری گفت: اخلاق برای من ...
شهید محمد علیم عباسی گراوند؛شهیدی قرآنی که اسوه اخلاق،صبر و مهربانی بود
به گزارش میرملاس، شهید محمدعلیم عباسی گراوند از شهدای قرآنی لرستان، سی امین روز از آخرین ماه بهار سال 1343، در کوهدشت و در خانواده های مذهبی و قرآنی دیده به جهان گشود. محیط خانواده سبب شد تا معنویت در همان ایام کودکی در روح او موکد شود تحصیلات ابتدایی را تا سال 55 به پایان رساند [...] به گزارش میرملاس، شهید محمدعلیم عباسی گراوند از شهدای قرآنی لرستان، سی امین روز از آخرین ماه بهار سال 1343، در کوهدشت و در خانواده های مذهبی و قرآنی دیده به جهان گشود. محیط خانواده سبب شد تا معنویت در همان ایام کودکی در روح او موکد شود تحصیلات ابتدایی را تا سال 55 به پایان رساند و دوره راهنمایی او مصادف باشکوفایی انقلاب بود، این در حالی است که دوره دبیرستان را در دبیرستان دکتر شریعتی ادامه داد سپس ضمن حضوردر جبهه در رشته پزشکی پذیرفته شد، اما حضوردر سنگر را واجب دانست. شهید عباسی در 15 سالگی برای اولین بار به جبهه بستان اعزام شده و در همان اعزام اولین از ناحیه کمر شدیداً زخمی شد، اما این زخم ها او را زمین گیر نکرده و پس از بهبودی، شجاعانه در عملیات فتح فاو شرکت کرد. این شهید بزرگوار که همه او را به عنوان اسوه اخلاق، صبر و مهربانی می شناختند، در اولین روز از بهمن ماه سال 1365 با شرکت در عملیات کربلای5 در منطقه شلمچه به فیض عظمای شهادت نائل آمد. این شهید بزرگوار در فرازی از وصیت نامه خود آورده است؛ وصیت های معنوی من، همان وصیت هایی است که هزاران تن بهتر از من کرده اند، پس اگر دلی بوده که پذیرا باشد، به همان ها عمل کند . دوستان وهم رزمان این شهید بزرگوار، خاطرات زیادی را از او نقل کرده اند، مانند این که یکی از همرزمانش به نام حسین آبادیان، نقل می کند: عده ای از افراد در سنگر بودیم، چند نفر تاق باز دراز کشیده بودند وسط سنگر، سرباز لاغر اندام بلند بالا، با صورت آفتاب سوخته جنوبی اش، زل زده بود به سقف و روزهای پیش رو را می شمرد، چوب خط می انداخت که چند روز دیگر می تواند برود به خانه، شاید هم به گذشته رفته بود و به قولی فیلش یاد هندوستان کرده بود ، یکی هم قوز کرده بود کنجی و کتاب های کاهی را می پایید که ایستاده بودند توی طاقچه چوبی گوشه سنگر، کتابی را برمی داشت و دوباره سرجایش می گذاشت؛ از بس این ها را خوانده بود، مو به مو همه را حفظ بود با شماره صفحه و بند و جمله و خط. یکی هم با فانوس آویزان شده دم در ور می رفت، نورش را که بالا و پایین می کرد سایه بچه ها روی کیسه های شنی کوچک و بزرگ می شد، شهرام مانند همیشه، دکمه های آستینش را بست و با وضو سر کتاب نشست، دقیق شده بود روی کتاب و درسش را می خواند، یکی دو ساعت مطالعه طول کشید، خودکار را لای کتاب گذاشت و بلند شد، انگشت هایش را به هم قفل کرد و تا جا داشت بدنش را کشید و مهر و سجاده را آورد، چند رکعت نماز خواند و دوباره رفت و نشست سر درس و کتاب، تا نزدیک های صبح، پچ پچ بسم الله و سبحان الله های شهرام را می شنیدیم که بعد از یک دو ساعت مطالعه، چند رکعت نماز می خواند. همچنین تیمور عباسی، پسرعموی شهید عباسی، می گوید: شب عاشورا بود، بچه هیئتی ها کوچه باز کرده بودند و دو طرف خیابان پُر بود از زنجیرزن، بلندگوی هیئت را گذاشته بودند روی چارپایه چرخداری، دو نفراز بچه های تنومند با هیکل های چارشانه و خوش قد و قواره، قدم به قدم، با حرکت هیئت جابه جایش می کردند. چارپایه بلندگوه که روبه روی نوحه خوان می ایستاد، صدای نوحه خوان و سوت بلندگو باهم قاطی می شد، برای چند لحظه مو به تن حضار، سیخ می شد، خودم را از جمعیت داخل پیاده رو جدا کرده و نزدیک صف رفتم، زنجیرها بالا رفته بود، مکث کردم، زنجیرها که پایین آمد و روس شانه ها نشست آرام داخل صف شدم، یکی دو نفر از بچه های که پشت سرشان ایستاده بودم از صف بیرون رفتند. نوحه خوان عوض شد، ضرب آهنگ زنجیرزنی سرعت گرفت، سنگینی زنجیر بازوهایم را خسته کرده بود، نفر جلوییم را دیدم که اشک از گونه هایش می ریزد و زنجیر می زند، جثه لاغر و تکیده اش خیلی آشنا به نظر می آمد، ستون حرکت کرد همین طوری شُرشُر اشک هایش ادامه داشت، دلم گرفته بود. خیلی دوست داشتم با او صحبت کنم و از نزدیک ببینمش، جلوتر که رفتم نور چراغ برق به صورتش افتاد، شهرام بود، صدای طبل، نوحه خوان و اشک های شهرام، حال و هوای آدم را عوض می کرد. زنجیر را روی شانه ام گذاشتم و دستی به شانه شهرام زدم، بغض کرده بود و راه راه گریه می کرد، از او پرسیدم شهرام چی شده!؟ به ما هم بگو تا حالمون خوب بشه! پشت دستش را به گونه های پُف کرده اش کشید و گفت: بذار تو حال خودم باشم! درج شده توسط : سرویس خبر و رسانه " میرملاس " ...
جریان کشتن ذو الثدیه و مخالفت خلیفه اول و دوم با امر پیامبر!
...، در دلت نگفتی کسی در میان این جمع، بهتر از من نیست؟ ذو الثدیه گفت: چرا، به خدا قسم! این را گفتم. سپس وارد مسجد شد و به نماز ایستاد. حضرت فرمود: چه کسی این مرد را می کشد؟ ابو بکر گفت: من! آن گاه به سوی او رفت تا او را بکشد، اما دید نماز می خواند. ابو بکر گفت: سبحان اللّه! کسی را که نماز می خواند به قتل برسانم. با این که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) از کشتن نمازگزاران نهی ...
من و هفت سین و شلمچه؛ همین الان یهویی
... او سفره هفت سین ندارد. اینجا خدا رو بیشتر احساس می کنم، اینجا بوی شهدا را می دهد ، بوی پسرم محمد و محمود را این را به عنوان دلیل بودنش در شلمچه در این لحظات بیان می کند و ادامه می دهد: خانه، دلم طاقت نمی آورد مادر بچه ها به رحمت خدا رفته اینجا راحترم می پرسم لحظه سال تحویل چه کردی، می گوید: سجده کردم. سرش را می گذارد روی نی های به هم بافته شده، زیر لب چیزی می گوید و ...
حکایت آقا محمد ؛ عاشق حضرت زهرا (س) با تیر در پهلو آسمانی شد +تصاویر
. یک بار در جاده جریمه شده بودیم، محمد میگفت: الکی جریمه کردن نمیپردازم. ماموریت که بود به من گفت : برو جریمه را بپرداز نمیخواهم مدیون باشم. شهریور بود محمد روز آخر به من زنگ زد و بعد از کلی حرف زدن به من گفت: دلم میخواهد وقتی این سری میروی دانشگاه با چادر بروی. و من برای حدودا 25 شهریور بلیط قطار از کاشان به یزد را گرفته بودم. محمد آن شب آخر گفت: برو بلیط را کنسل کن. گفتم : محمد من بلیط دیگر پیدا ...
شهیدی که وصیت کرد با گریه بر امام حسین(ع) او را یاد کنند
گردی اما گویا به احمد الهام شده بود، در جوابم گفت؛ انگار شهدا صدایم می کنند، انگار که از آسمان به من ندا می رسد که تو داری به سفر لقاءالله می روی . احمد پس ازمرخصی 7 روزه برای بار دوم عازم جبهه ها شد، 10 روز طول نکشید که خبر آوردند که احمد مجروح شده است، به در خانه احمد رفتم که دیدم از بچه های بنیاد شهید خبرآوردند که احمد بعد از مجروح شدن به بیمارستان نرسیده و 2 فروردین سال 1363 به درجه ...
پاسخ های عباس جدیدی درباره کتاب نماز، زاویه افق بدن و بقیه همه عکس هایی که برایم ساختند قشنگ است، خودم ...
معتقدم بهشت رفتن خیلی راحته و این جهنم رفتن است که سخته. بخوای بری جهنم باید هر روز دروغ بگی، دزدی کنی، تهمت بزنی و... وگرنه بهشت رفتن کاری نداره راحته. *خب برسیم به بحث عکس شما با منصورخان پورحیدری که سر و صدای زیاد به پا کرد. خود شما در این مورد توضیح می دهید؟ خب روزهای اول یک مقدار شوکه شده بودم چون خودم هم از همه جا بی خبر بودم. خدا رحمت کند استاد پورحیدری رفیق، پیشکسوت و ...
دنیا دیگه مثل ما نداره
. آیا دوست نداشتید سناریوی واقعی زندگی تان فیلم شود؟ سؤال تان برایم خیلی غم انگیز است. امیدوارم بعد از من آن فیلم را بسازند؛ چون دلم نمی خواهد با آن مواجه شوم. اگر قرار به ساختنش باشد و خودتان در آن فیلم بازی کنید، دوست دارید کدام بازیگر در نقش نسیم بازی کند؟ من به ساخت چنین فیلمی فکر نکرده بودم و الان هم که شما درباره اش صحبت کردید، آن را دور می بینم. حتی به بازی خودم ...
به مهمانی شهدا خوش آمدی!
می کند : گلی گم کرده ام میجویم او را به هر گل میرسم می بویم او را... اگر با چشم دل نگاه کنی درمدرسه ی عشق شهید صادقیان را می بینی که به جبهه آمده تا آزمون عشق را با خون سرخ خود به امضا برساند. تو را نمی دانم اما من هربار نگاهم به قاب عکس های شهدا بر در و دیوار شهرم می افتد عرق شرم از پیشانیم سرازیر می شود که چقدر به آن ها مدیونم : آرامشم را، حجابم را، سقف ...
نجات مریم از لبه پرتگاه نابودی زندگی
لبان هر دو تا نقش بسته بود. اون روز متوجه همدستی این دو نشدم و دو روز بعد مینا در ارتباط با علاقمندی شهروز با من صحبت به میان آورد. مینا که زندگی اش را باخته بود و به دنبال رفیق برای تقسیم مشکلات می گشت، بحث علاقمندی شهروز به من را به صورت جدی مطرح کرد، دست و پاهایم شل شده بود و ول وله ای در دلم به وجود آمده بود، مینا همه اینها را زیر نظر داشت، سرخی صورتم را نمی توانستم پنهان ...
عباس جدیدی؛ از افق زاویه بدن تا ماجرای افق زاویه بدن
نماز است. من معتقدم بهشت رفتن خیلی راحته و این جهنم رفتن است که سخته. بخوای بری جهنم باید هر روز دروغ بگی، دزدی کنی، تهمت بزنی و... وگرنه بهشت رفتن کاری نداره راحته. *خب برسیم به بحث عکس شما با منصورخان پورحیدری که سر و صدای زیاد به پا کرد. خود شما در این مورد توضیح می دهید؟ خب روزهای اول یک مقدار شوکه شده بودم چون خودم هم از همه جا بی خبر بودم. خدا رحمت کند استاد پورحیدری رفیق ...
اگر رابطه با خدا نباشد، عید روز عزاست
امضا کرده است و عید شرعی نیز هست. مرحوم محدث قمی از معلی بن خنیس و او از امام صادق سلام الله علیه نقل می کنند که روز عید نوروز غسل عید نوروز کن و لباس نو بپوش، مثل مردم که لباس نو می پوشند و روزه باش برای اینکه نزدیک به خدا شوی. بعد از ظهر چهار رکعت نماز بخوان و بعد از نماز به سجده برو و دعایی را نقل کردند و در وسط دعا این جمله آمده: وَ بَارِکْ لَنَا فِی یَوْمِنَا هَذَا الَّذِی فَضَّلْتَهُ وَ ...
گلپا: کارد سلاخ به دلم... موسیقی است؟!
نمونه را به من بگویید. ، گفت همین آقای ویگن را ببینید ، او یک کاری به نام شاه داماد خوانده بود؛ لاله بکارید شاه داماد ، گفت مردم این ها را می خواهند. من آن جا پس گردنی را خوردم ولی به روی خودم نیاوردم. بعد رفتم با مرتضی خان محجوبی گوشه مثنوی شور را پیدا کردم؛ مستم مستم ساقیا دستم بگیر/ تا نیفتادم ز پا دستم بگیر . همین آقا (مشیر همایون) تا زمانی که من نخوانده بودم، می گفت برو پشت مُرده بخوان اما وقتی ...
اگر رابطه با خدا نباشد، عید روز عزاست
نو می پوشند و روزه باش برای اینکه نزدیک به خدا شوی. بعد از ظهر چهار رکعت نماز بخوان و بعد از نماز به سجده برو و دعایی را نقل کردند و در وسط دعا این جمله آمده: وَ بَارِکْ لَنَا فِی یَوْمِنَا هَذَا الَّذِی فَضَّلْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ عَظَّمْتَ خَطَرَهُ [1] در عید فطر به نام عید آمده: أَسْأَلُکَ فِی هَذَا الْیَوْمِ الَّذِی جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِینَ عِیداً [2] و ...
مهدی رحمتی: خلاف من سنگین نبود
آدمی یک جایی لبریز می شود. من هم یک آدم هستم و خیلی مسائل را به قول معروف می ریزم توی دلم اما 3، 4 مرتبه آخر سالی کمی خودم را تخلیه کردم تا برای عید و سال نو دلم پرنباشد (خنده) شده بعدا پیش خودت بگویی کاش آن حرف ها را نزده بودم؟ وقتی آرام تر شدم، پیش خودم گفتم می توانستم از کلمات دیگری استفاده کنم. بالاخره در عصبانیت صحبت کردن، با گفتن حرف ها در آرامش متفاوت است. ...
از آرامش آبشار گنج نامه تا قدمت شیر سنگی
سیحون شکل گرفته است. جالب است بدانید این بنا از قدیمی ترین بنای تاریخی اسلام (گنبد قابوس) اقتباس شده است. یادش بخیر، سرفراز باش ای وطن من بچه بودم مسافرت عید میومدیم اینجا والاآدم بادیدن شهرش همه خاطرات زنده میشه حس میکنم الان کنارآرامگاهم توکوچه پس کوچه های قدیمی دارم راه میرم . دلم واسه همدان تنگ شده .... من همدانی هستم خودم، حتما به شهر ما سربزنید آرامگاه ...
نبرد تن به تن با غول کتاب نخوانی
را که احتمال می دادم خیلی ها خیلی وقت ها از خودشان محروم کرده اند دوباره به آن ها برگردانم، البته فقط در حد و اندازه خودم. این شد که کتابی را که در تمام لحظات خواندنش به معنای واقعی کلمه از آن لذت برده بودم، انتخاب کردم و یکتنه رفتم به سراغ مبارزه با این غول بی شاخ و دم کتاب نخوانی که ماحصل این اتفاقات قرار است پایین تر مهمان چشم های قشنگ شما باشد. یک سر و هزار سودا اولین نفری ...
ایام عید که تماس گرفت ، گفت تو در قدم هایی که من برمی دارم شریک هستی
همگی به اتفاق خواهر های ایشان و بچه هایشان رفتیم و در اتوبوس نشستیم اتوبوس حرکت کرد آقا ابوالفضل دوربین را روشن کرد و گفت : خانم این عکس نگاه کن.گفت : ببین این شهید چقدر شبیه من هست.دوربین گرفتم و به عکس شهید نگاه کردم.به آقا ابوالفضل گفتم : واقعا شبیه هم هستید.به من گفت : این عکس را به کسی نشان نده.و این ماجرا را برای کسی تعریف نکن.گفتم : چشم... گذشت تا چند روز بعد شهادت آقا ابوالفضل ...
نوروز در جبهه/ از چیدن سفره هفت سین در سنگر تا آتش بس رزمندگان اسلام در لحظه تحویل سال/ قولی که عملی نشد
زابل بود تصریح کرد: با اعلام تحویل سال از طریق رادیو ترانزیستوری کوچک، نیروهای عراقی شروع به ریختن آتش سنگینی روی خط ما کرد و ما هم علیرغم قولی که داده بودیم شروع به پاسخ دادن کردیم و از توپخانه و خمپاره تا کلاش همه بی هدف آتش کردیم. حسابی مقدم ادامه داد: فردای آن روز، در اولین روز پس از عید، در سنگر مسجد پس از نماز ظهر اعلام شد که به متاهلین مرخصی پنج روزه شهرستان داده می شود. ...
استقلالی ام و دوست دارم با ترامپ سلفی بگیرم!
درنوروزبه من عیدی می دهند، آنها هستند! امیدوارم همیشه سایه شان بالای سر من باشد. * عید امسال کجایی؟ امسال هم مثل همه سال های پس از ازدواج، سال تحویل را منزل خودم و کنار خانواده ام هستم و هفته دوم شاید سفری پیش بیاید و راهی شویم. * عید سال گذشته کجا بودی و چه کردی؟ ابتدا تهران بودم و بعد هم چند روزی به مسافرت رفتیم. * سال 95 برای محمدحسین مهدویان ...
ماجرای توصیه حاج محمد به چله زیارت عاشورا
بروم سوریه و من هم چیزی به او نگفتم چون به خودش و راهی که انتخاب کرده بود اعتماد داشتم و می دانستم که او با خدای خود معامله کرده است و وقتی با خدا معامله کنی ضرر نمی کنی. خیلی دلم می خواست قبل رفتنش برای او ماهی درست کنم سریع رفتم بازار یک ماهی خریدم و غذا را آماده کردم. ساعت 10 صبح کنار سفره نشست و آخرین ناهار را در کنارم خورد. در همین حین دایی اش به منزل ما آمد از وی خواهش کردم ترتیبی ...
واکنش ها به وعده بازگرداندن خواننده های لس آنجلسی
کاندید شده، این توییت هم که حجتُ تموم کرد گنگ بی خواب : حبیب را که با هزار وعده وعید آوردین و دق دادین یادتون رفته؟ حالا برای معین و سیاوش قمیشی نقشه کشیدین؟ مسعود دانتی: مردک پوپولیست مزخرف رسالاری: آقا داریوش رو برگردونید دریای عطشان: بسیار عالی امیدوارم یه روز استیج تو خاک ایران برگزار بشه مهسا صفری: وعده های بی اهمیت؛ اگر می تونید [آسیب ...
اول عشق بعد ازدواج!
خواست مرا به حال خودم بگذارند و درکم کنند. اولش، همه دلایلی که برای رد خواستگارانم می آوردم را باور می کردند اما بعد از مدتی مادرم می گفت اصلا همان زمان که کسی زنگ می زند و برای خواستگاری آمدن اجازه می گیرد، بدون این که بدانم طرف مقابلم چه ویژگی ها و شرایطی دارد، جواب منفی را آماده کرده ام تا وقتی مراسم تمام شد اعلام کنم. این که اطرافیانم را قانع کنم که نمی توانم بدون علاقه و شناخت قبلی، به عنوان ...