سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی جالب از پنج سال زندگی متاهلی شهید حججی
این حرف ها بود. از نظر ایمانی و اعتقادی شما بالاتر بودید یا آقامحسن؟ از هرنظر و در هر زمینه ای که بخواهیم حسابش را بکنیم، آقامحسن معلم بنده و یک الگوی به تمام معنا برای من بود. معلمی بود که شما را با خودش بالا بکشد؟ یعنی رشدتان بدهد؟ اگر بالا نکشیده بود، قطعا من امروز این صبر را نداشتم. آقا محسن، هیچ موقع تعصبات خاص نسبت به من نشان نمی داد و همیشه با روش خاص خودش ...
اقدام کثیف مرد تنوع طلب با 3 دختر که همسرش شده بودند
شروع کردیم. اولین باری که مهدیه را دیدم، احساس کردم آن قدر از دستم عصبانی است که می خواهد مرا بکشد. آن روز عصر به همراه یاسر به خانه مادرش رفتیم. از ماشین که پیاده شدیم یاسر با دیدن زن جوانی که پسرکی در بغل داشت و از در خانه مادرش بیرون آمد، اخم هایش را درهم کشید. مهدیه طوری نگاهم می کرد که انگار به خونم تشنه است! هرگز آن حالت تنفر و انزجار محض را که در چهره اش نقش بسته بود ...
چه کسانی سینما رکس را به آتش کشیدند؟+تصاویر
نمی خواهم بگویم. آنچه او از سینما رکس یادش می آید این است: جنگ تموم شده بود و ما برگشته بودیم آبادان. خونه مون توی همان کوچه ای بود که سینما رکس اونجا بود. جزغاله ای از سینما بیشتر به جا نمونده بود. در نیمه آهنی سوخته. با پله های داغون که رفتیم تو و نگاهش کردیم. صندلی ها همه فسیل شده بودن. تا جایی که حافظه ا م یاری می کنه به یاد دارم که هنوز تعدادی استخوان روی زمین بود. حتی نگاتیو فیلم ها هم دیده ...
اینجا احمدآباد است؛ تبعیدگاه محمد مصدق
...> الان که دارم این ها را به تو می گویم دلم خیلی گرفته؛ علف های هرز تمام باغم را فراگرفته اند. کاشی های حیاطم ترک برداشته، درخت هایم خشکیده اند. نه کسی می آید، نه کسی می رود. من که روزی 150 تا نوکر و کلفت را به خودم دیده ام، انگار سال هاست که مرده ام. گهگاهی کسانی مثل تو می آیند برای سرکشی اما چند سالی هست که آنها را هم راه نمی دهند. غریب مانده ام. مثل صاحبم. در قلعه که باز شد انگار در و ...
شهیدی که روز خواستگاریش گفت: من اول به عقد سپاه درآمدم
و یک قاب عکس و یک پلاک. مثل همیشه لبخندی ملیح زد و گفت: تا الآن هم من هیچ کاره بودم شمارا به همان خدایی می سپارم که همیشه محافظ تو و پسرم بوده. خدا تون بزرگِ. نگران نباش. قبل از پرواز به من پیامک زد: بودنش نیازی است همچون نفس کشیدن، خدا را میگویم، همیشه پشت وپناهت. با خواندن این پیام آخرین بند دلم هم پاره شد. احساس کردم آخرین پیامک همسرم هست. پیامکی که پر از امید بود. اینکه ...
نوجوان کم سن وسال بسیجی که در اسارت حماسه آفرید
. انگار که زنده زنده کبابت کنند! گوشم که بعد از زیاد شدن شلیک ها دیگر فکر کردم از دست رفت! وقتی تمام شد، گوشم دیگر نمی شنید! غیر قابل توصیف است! مرا با همین وضع بردند خرمشهر. من نمی دانستم مرا کجا می برند! وقتی رفتیم داخل شهر، دیدم آن جا اتاق جنگ عراق بود که در محل ساختمان فرمانداری خرمشهر برای خودشان فراهم کرده بودند. آن قدر که در آن وضعیت که خرمشهر دست آن ها بود، ما را ...
شعرخوانی در حال و هوای شهدا به یاد شهید محسن حججی
...> رحیمه مهربان خواند: پر باز کردی زیر بالت آسمان گم شد در عمق چشمانت شکوه کهکشان گم شد نگین نعمت الهی برای حاضران خواند: دوباره بارون و چشمای شرقیت زمین گیر کرده ابرارو نگاهت تو دل بستی به عطر مهربونی منم دل بسته ی لبخند ماهت شیوا فضلعلی خواند: هر کسی از عشق دارد بی گمان برداشتی تو ولی آن را ...
نامه شهید محسن حججی به امام رضا(ع)
اعمال ما می رود دست صاحبمان ولی عصر(ع)... آقای من، تو را به مادرت زهرا(س) قسم، شهادت نامه ام را با امضای خودت مزین کن. آرزو دارم امشب پرونده ام به همراه جواز شهادتم به دست امام زمان(ع) برسد؛ بدون شک با دیدن امضای ضمانت شما، ولی عصر(ع) هم امضاء می کند. گرچه سر تا پا گناهم، رو سیاهم ضامنم باش ای رضا مانند آهو دِه پناهم/آقای من... مرا از درگاهت ناامید نکن الهی رضا به رضاک لامعبود سواک دوشنبه/ سه شنبه 6/5/94 حرم امام رضا(ع)/ رواق الاجابر 01:34 بامداد/محسن حججی ...
روایت رفاقتی خونین، که پس از 11 سال بند آمد
... مرا برده بودند زندان لاکان. زندانی که مخصوص جرایم سنگین بود. قتل، موادمخدر. 15روز آن جا بودم که یک روز نگهبانی مرا صدا کرد. برگه ای نشانم داد و گفت؛ بیا این حکمت. برایت اعدام آمده. دیدم نوشته قصاص نفس. گفتم قصاص نفس چیه؟ گفت: اعدام. بند دلش پاره شد: برگشتم اتاقم. نشستم زمین. همان لحظه پدرم آمد ملاقاتم. برگه را نشانش دادم. گفت: با این برگه که تو را نمی کُشند. وکیل سیاوش، به حکم ...
دفترم را میبرم با خود از این دنیا ولی!
آزاده جانباز احمدرضا مداح- چقدر زود غروب می شوم چشمانم را هر از گاهی می بندم، به ذهنم فشار می آورم و دستم را به حرکت ... دلم می خواهد بنویسم دلم می خواهد سخن بگویم ... اما هرگاه که تصمیم بر نوشتن و سخن گفتن کرده ام، بغضی گلویم را گرفت و لرزشی دستانم را از حرکت باز داشت .... حقیقت را بگویم ... هنوز نتوانسته ام برای خودم کلمه اسارت را هجی کنم. شاید بشود با کلمات ...
پس از خبر سقوط هواپیمایش تا 10 سال از او بی خبر بودم/ زنده شدن شهید لشگری تنها آرزویم است!
: هواپیمای همسرتان را زده اند. یک لحظه فکر کردم، حتماً حسین در خاک ایران فرو آمده و احتمالا زخمی شده باشد و اینها نمی خواهند به من بگویند. گفتم: حسین کجاست و در چه وضعیتی است؟ گفتند: هواپیمایشان را توی خاک عراق زده اند، البته مرزبانان ما با دوربین دیده اند که چتر نجاتش باز شده، اما اززنده بودنش خبری نداریم. سه روز بعد از آن، سی و یکم شهریور بود که جنگ تحمیلی عراق به ایران رسما ...
ناگفته های 5 سال شکنجه در زندان های رژیم بعث از زبان آزاده بویراحمدی
...؛ 26 مرداد روز بازگشت آزادگان به ایران است. غیور مردانی که درعرصه میدان جنگ دلیرانه وشجاعانه از کیان وناموس این خاک دفاع کردند ودر هنگامه اسارت نیز صبورانه مقاومت ورزیدند وسخت ترین شکنجه ها را تحمل کردند. انچه در اردوگاه های رژیم بعثی عراق بر این اسیران سرافراز گذشت جلوه عظیمی ازدستاوردهای اسلامی درتثبیت ارزش های متعالی دینی وملی خصوصاً دربین جوانان است. همه دوران اسارت و لحظه ...
سفارشات امام زمان(ع) به آیت اللّه مرعشی
...> 11 - پرسیدم: (نمی دانم آیا عاقبت کارم خیر است وآیا من نزد صاحب شرع مقدّس روسفیدم؟) فرمود: (عاقبت تو خیر وسعیت مشکور وروسفیدی). گفتم: (نمی دانم آیا پدر ومادر واساتید وذوی الحقوق از من راضی هستند یا نه؟) فرمود: (تمام آنها از تو راضی اند ودرباره ات دعا می کنند). استدعای دعا کردم برای خودم که موفّق باشم برای تألیف وتصنیف. پس دعا فرمودند. سپس خواستم ...
مردانی از قبیله غیرت و حماسه
آزادگان به امام راحل، می شنویم که: یک روز افسر عراقی از اسیر مجروحی که یک بسیجی پانزده ساله بود، پرسید: تو چه اندازه پدر و مادرت را دوست داری؟ گفت: به اندازه چشمانم. پرسید: خوب تو که بسیجی هستی، رهبرت خمینی را چه قدر دوست داری؟ گفت: امام خمینی قلب من است، او را به اندازه قلبم دوست دارم. انسان بدون چشم می تواند زندگی کند، اما زندگی بدون قلب، ممکن نیست. امام راحل چه زیبا و شایسته در توصیف ...
قریبانه هایی که غریب ماند
های نحیف نوجوانی- در روزمرگی غریب می شود و همین است که با خود می گویی :'نه ، نباید چنین شود.'؛ و شاید همین حس است که به گفت و گو با آنها و به تجسم نشاندن خاطراتشان می کشاندت. دست آخر می بینی نوشته ات جنسی می شود که مولای روم می گوید: 'آینه ام آینه ام ، مرد مقالات نی ام / دیده شود حال من ار/ چشم شود گوش شما'. ** اسارت بیش از هشت سال در چنگال بعثی ها محسن فلاح یکی از ...
قسمت چهارم؛ فولادشهرِ خوش یمن... سلام هوادار!
شاید گفتن یک تبریک در میان لحظه های خوشحالیت شیرین ترین واژه برای حال تو باشد... پس... بابتِ بازگشتِ طوفانی، به زردیِ سپاهانمان " تبریک " هوادار...! راستش آخرین رونمایی کرانچارمان در دربی اصفهان، نیک برایمان رخداد... می دانم کمتر کسی از هواداران و اصفهانی ها دربی همیشه جذاب اصفهان را از دست داده اند اما یادآوری شب شیرین طلایی های نصف جهان خالی از لطف نیست... باز هم دقایق ...
محسن جان! تو از دنیا دل کندی و یک دنیا به تو دل بست / کوته فکران! قیمت یتیمی فرزند شهید حججی چند؟ / ...
به گزارش راهنمای سفر من به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از شبکه خبری تهران نیوز، آیین بزرگداشت شهید مدافع حرم شهید حججی با شکوه هرچه تمام تر در تهران برگزار شد. همه آمده بودند؛ از کارگران و مردم عادی تا وزیر، نماینده مجلس و مسئولان عالی رتبه نظام. گویی همه احساس تکلیف کرده و برای هم دردی و تسلی دادن به پدر شهید محسن حججی آمده بودند. مردم طوری ناراحت بودند و اشک می ریختند که گویی عضوی ...
ماجرای رجبعلی خیاط و عاشق دلباخته
احتمالاً از این معتادهاست و سنگ کوب - یا به تعبیری سکته - کرده است. رفتم او را تکان دادم که روی زمین بخوابانم و او را از این حال دربیاورم. وقتی تکان دادم، یک دفعه گفت: بله! بله! چه شده؟! دیدم او زنده است! تعجّب کردم! گفتم: چرا در این سرما، اینجا ایستادی، حتّی روی سرت هم برف نشسته است؟! دیدم همان طور که تکیه داده بود، باز سرش را به عقب برد و چشمش به سمتی رفت. متوجّه شدم چشمش به یک پنجره است ...
از پای چوبه اعدام برگشتم/ هنوز هم بر سر قبرم فاتحه می خوانم
اسیر به لیست اضافه می شود و از این طریق خانواده ام از زنده بودنم آگاه می شوند و هر سه ماه یکبار باهم از طریق نامه در ارتباط بودیم. وی افزود: نام برادرم روح اله است و من به دلیل اینکه در یکی از نامه های خود نوشته بودم به روح اله نیز سلام برسانید، عراقی ها اعلام کردند که تو به امام نامه نوشته ای و من تا چهار سال نتوانستنم نامه ای ارسال و یا دریافت کنم و این نیز باعث شد خانواده ام دوباره ...
بسته خبری چهارشنبه 25 مردادماه 1396
خبری سفیر, [16.08.17 08:24] شبکه 2 تلویزیون رژیم صهیونیستی با پخش تصاویری که ادعا می کرد از ماهواره های جاسوسی این رژیم ارسال شده است، ایران را به ساخت یک کارخانه تسلیحاتی در شمال غرب سوریه برای ساخت موشک های دوربرد متهم کرد. ✅ @safir_channel شبکه خبری سفیر, [16.08.17 08:26] [ Video ] لحظه ورود خانواده معزز شهید محسن حججی به فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد و ...
تأکید بر روزه داری و عبادت دحوالارض/دعایی که امید استجابت آن می رود
دیگری که برای روز دحو الارض بیان گردیده علاوه بر روزه داری و راز و نیاز با حضرت حق و نیز غسل مخصوص این روز عزیز، دو رکعت نمازی است در زمان بالا آمدن آفتاب تا پیش از گذشتن از وقت ظهر خوانده می شود و در هر رکعت پس از سوره حمد پنج مرتبه سوره و الشّمس خوانده شود و پس از سلام بگوید، لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ هیچ جنبش و نیرویی نیست مگر به خدای برتر بزرگ آنگاه دعا کند و ...
سرت را که بریدند شدی برادر حسین
برای تو می نویسم برای ابرمرد غروری که چشمانت سرشار از ناگفته های بسیار است برای تو که عاشقانه در مسیر کربلا بودی و حسین زمان شدی برای تو که سلفی عزتت نماینده نظام و مجلس و ملت شد ! به راستی مگر تو جوان نبودی، مگر دلباخته همسر و فرزندت نبودی، مگر آهنگ صدای دلبندت وقتی بابا خطابت می کرد قلبت را به رعشه در نمی آورد، پس بگو ... بگو این راز نهفته را... به سر بریده ات قسم نگذار این راز سر به ...
نذرمان ادا شده است، تن بی سر مبارکت باشد
بوی پیراهن تو را حتی ... گفته بودی که وقت دلتنگی "برو بنشین شبانه گوشه بام چادرت را بکش به روی سر و زیر لب ناله کن امان از شام من که رفتم اگر زبانم لال دلت از ترس بی کسی لرزید یاد زینب بیفت و نذرش کن اگر اشکی به گونه ات بارید ..." تا که آخر رسید تصویرت به تماشای خیس چشمانم با صلابت میان زنجیری ! صحنه ای آشناست... می ...
آزاده زنجانی که عکس لحظه اسارتش را دارد/ ابوترابی به داد اسرای ایرانی رسید
شهادت فکر می کردند اما به اسارت کمتر فکر می کردند. رفیع زاده گفت: در زمان اسارت یک چشمم آسیب دیده بود و چشم دیگرم هم نیمه باز بود و قادر به بلند شدن نبودم، در همان لحظه یک نفر بالای سرم بود و فقط با یک چشم می توانستم ببینم. وی افزود: هیچ آشنایی به تکالیف شرعی خود در زمان اسارت نداشتیم و این امر موجب شده بود تا مشکلات عدیده ای برای ما به وجود آید. این آزاده زنجانی ...
سهم آزادگان از سینمای ایران و فرهنگ گفتاری اسرای ایرانی
زوبین به دست رفته بودی که دیر کردی و آرزوهای جوانی ات را به پای قهرمانی ات سر بریدی. می گویند تو از مبارزه ای سهمگین آمده ای؛ از مبارزه با شلاق و با زنجیر آمده ای و سر بریده ای با صبر، تمام میله هایی را که در محاصره ات گرفته بودند؛ می خواستند، خوارت کنند. تو سروی، ای سبز اندام ایستاده که کوهی از برف را زیر پای خویش سرنگون کرده ای و با وجود تمام انجمادها، نهیب ها، توفان ها و بادها، سخت ایستاده ای. تو ...
نوای عبدالباسط؛ اندک لحظه ای پر از آرامش در اردوگاه های بعثی/ داستان سیدحسن فائزون
اسارت است. علاقه عجیبی به تلاوت قاریان برجسته مصری داشتم. بعد از ظهرها برای باز شدن پیچ آمپلی فایر که توی مقر بود لحظه شماری می کردم. هر غروب یکی از قاریان مصری قرآن می خواند. آن قدر با اشتیاق گوش می دادم که وقتی سرباز عراقی بلندگو را روشن می کرد و نوار قرآن را می گذاشت داخل ضبط صوت، از خش خش اول نوار می فهمیدم کدام قاری قرار است کدام سوره قرآن را بخواند. من و زیدالله نوری علاقه عجیبی به صدای ...
بسته شعری درباره شهادت امام رضا (ع)
غمت این جا پریشان می شود تا ابد زین میهمان داری که مامون از تو کرد شرمگین از مادرت زهرا خراسان می شود با تمام زشتی و آلودگی در سوگ تو قطره های اشک (میثم) بحر غفران می شود علی اکبر لطیفیان تیزی شمشیر هم تسلیم ابرو می شود شیر هم در پای چشمان تو آهو می شود نیست فرقی بین رب و عبدِ عین رب شده گاه ذکرم یا رضا و گاه یا هو می شود ...
ماجرای خواندنی خواستگاری تا اسارتِ آزاده شهید”محمد خمامی”/همسرم، یک نظامی مهربان و یک مظلوم مقتدر بود
آورد خراب نشود در سرمای شدید زمستان همه شیشه های ماشینش را کشیده بود پایین و خون را رساند. آن سرباز شفا پیدا کرد و من نذرم را ادا کردم. سربازان شعار می دادند: خمامی خمامی تو افسر امامی اما در برخورد با تقابل رژیم با مردم انقلابی، سربازانش تعریف می کردند: سروان به ما می گفت: مبادا وقتی دستور تیر گرفتید به مردم شلیک کنید! چون باید پوکه های تیر را تحویل بدهید داخل جوی شلیک کنید ...
زیارتی که از زیارت امام حسین(ع) بالاتر است
آغاز روشنایی گره زده بودند، زن بارداری که گویی تولد فرزندش نزدیک بود و هزاران مسافری که هرکدام با هزاران امید و آرزو قدم برمی داشتند عده ی زیادی هم زبان بلد نبودند اما امروز دلشان یکی شده بود نمی دانستم تو را نظاره کنم یا نظاره کنندگانت را یک صدا در تمام صحن ها زیارت نامه ات را می خواندند... شوری عجیب برپا بود. میان این همه شور گم شده بودم مردمی که تو را صدا می کردند، هرکس به زبانی با صداهایی ...
تشابهات در راشومون ، خود تفاوت ها هستند!
ازاین در تمام کارهای سال های فعالیتم نبود. همین محدودیتی که آقای کوچک زاده برای بازیگر ایجاد می کند، محدودیت در عین آزادی است؛ یعنی تو به نشستن، محدود می شوی اما در نشستن هم می توانی به قدری فعال باشی که هر کاری بخواهی، می توانی انجام دهی. این اتفاق برای منی که همیشه آزادانه روی صحنه هر کاری که می خواستم انجام می دادم، در فضای کار جذاب بود. این پروسه که ذره ذره و سلول به سلول همه چیز از متن و لحن ...