سایر منابع:
سایر خبرها
حنا دختری در مزرعه خدیجه خانم
بدهم و شب ها فکر و خیال به سرم می زد. به همین خاطر، همین طوری شروع کردم به درست کردن عروسک. او می افزاید: دو سال و نیم پیش صاحب مزرعه بغلی از من خواست که عروسکی برایش درست کنم و اولین عروسکی که ساختم اسمش را گذاشتم حنا . این عروسک را در مزرعه اش درست کردم و گذاشتم همان جا بماند. الان بعد از چند سال لباس هایش آفتاب خورده و وضع خوبی ندارد. صاحب همان مزرعه به من سفار ش عروسک دیگری داد و گفت برایم بوتیما ...
بالای 30 میلیارد خرج کردم/ آدم های کوته بین چوب لای چرخ ما می گذارند
به گزارش خبرنگار ورزشی آنا، تیم فوتبال نساجی قائمشهر که یکی از پرطرفدارترین و قدیمی ترین تیم های فوتبال ایران به حساب می آید در این فصل امیدوار است تا با هدایت مهدی پاشازاده بعد از سال ها جواز حضور در لیگ برتر را کسب کند. پاشازاده در اولین اقدامی که در این باشگاه انجام داد رنگ پیراهن تیم را که سال ها با پیراهن قرمز در مسابقات شرکت می کردند را به رنگ آبی تغییر داد و همچنین محل تمرین تیم را از ...
نامه ابراهیم گلستان درباره بهرام بیضایی
دنبال که نگاه می کنم خیلی از تغابن، از ناکامی ها و نشدن های خودم می بینم. نشد که به او که به شکل کمابیش پیشگویانه ای اعتقاد داشتم و لازم هم نبود که حتی به خودش هم بگویم چراکه نوعی پزدادن بسیار توخالی ازآب درمی آمد، فرصتی که بایستی می آمد نیامد و این حسن نیت من به باد رفت و من ناچار سال های به زحمت پر از بطالت را گذاشتم و گذشتم. حتی توی خاکسترهای امیال سوخته ام جز خودم کسی به آنچه نشد واقف نشد. حالا ...
من ناهید ؛ سه سال است که پاکم!
به گزارش ناهید 29سال دارد و تجربه های تلخی را در زندگی خود پشت سر گذاشته است. زن جوان که از کلانتری 38مشهد به مرکز مشاوره آرامش خراسان رضوی معرفی شده است در گفتگو با کارشناس مشاوره گفت:تازه دیپلم گرفته بودم که با اصرار خانواده تن به ازدواجی ناخواسته دادم. ازدواجی که در کمتر از 2 سال به طلاق ختم شد. مهر طلاق صفحه شناسنامه ام را سیاه کرده بود و تاب و تحمل نگاه سنگین اطرافیان و دلسوزی خانواده ام را ...
عصرجمعه برمی گردم!
: مصطفی چرا این لباس ها و جوراب ها را که چندین بار دوخته ای، وصله می زنی و می پوشی.؟ می گفت :این ها هدایای مردم است. با عشق فرستاده اند.باید وسواس داشت که مبادا مدیونشان شویم. لذا بعد از اینکه بسته ای اهدایی ازخوردنی یاپوشیدنی ازپشت جبهه به دست او می رسید. بلافاصله نامه ای به آدرس فرستنده آن می نوشت و قبل ازهرچیز حلالیت می طلبید. و خلاصه با هرکس،حسابش را این گونه صاف می کرد و من ...
گشتی با گلخانه و کتابخانه سیار اسنپ
را بردارم. بعد تصمیم گرفتم داخل ماشین کتاب بگذارم تا مسافرها به کتابخوانی تشویق شوند. * سوال من از شما این است که در همان قالب شغل پاره وقت، بیشتر خودتان را گلفروش می دانید یا راننده اسنپ؟ - من بیشتر خودم را راننده اسنپ می دانم، چون بیشتر وقتم را به کار در اسنپ اختصاص می دهم و بخش عمده ای از درآمدم هم از اسنپ است. من یک دانشجو هستم و درس خواندن اجازه نمی دهد که بتوانم شغل ثابت ...
سرنوشت تلخ حلیمه در خانه ناپدری بی رحم + عکس
ناخالصی داشت. چون وقتی آن را کشیدم حالم بد شد و دچار توهم شدم. من چیز زیادی از قتل به خاطر ندارم. فقط می دانم حلیمه را به یک خرابه بردم و آنجا طناب دار را بر پا کردم. وی ادامه داد: حتی درست به خاطر ندارم که خودم طناب دار را به گردن او آویختم یا برادرم او را دار زد. من قتل را قبول دارم اما می گویم تحت تاثیر مصرف شیشه دست به چنین کاری زدم.چون هیچ خصومتی با دختر همسرم نداشتم. در پایان این جلسه هیات قضایی وارد شور شد تا رای صادر کند. اخبار زیر را از دست ندهید: ...
اولین گفت وگو رکنا با حمید صفت پس از دستگیری + اولین عکس او را در لباس زرد زندانی ببینید
شدند و از من خواست که خود را به آن جا برسانم تا در جریان ماجرا قرار بگیرم. ظهر آن روز مادرم نیز با من تماس گرفت و از من پرسید که چه زمانی به آن جا می روم، من نیز راهی خانه خودمان شدم. حمیدرضا صفت گفت: زمانی که در خانه را باز کردم دیدم ناپدریم سمت چپ مبل نشسته است و یک میز نیز جلوی او قرار داشت. گوشی موبایل خود را روی میز گذاشتم و به او گفتم: مگر نگفتم مادرم را اذیت نکن، کتکش نزن، او نیز ...
“راد” سینمای ایران؛ از هند و آمریکا تا بازگشت به وطن
مسعود کیمیایی ، بهروز وثوقی و محمد علی فردین نام برد. این گفته باعث جنجالی های زیاد شد تا جایی که او مجبور به عذرخواهی شدو گفت::من خیلی شرمنده شدم که مزاحم دست اندرکاران فستیوال فجر شدم و ای کاش آنجا منطق داشتم و احساساتی نمی شدم. لباس پوشیدن سعید راد سعی می کنم لباس های مرتب و هماهنگی بپوشم اما بعد از برگشتن به ایران، از اسباب و اثاثیه های 10 سال پیش استفاده می کنم. اگر از وسایل و لباس ...
ارسلان کاظمی: بازیکنان کلیدی کره را مهار می کنیم
خطرناک تر است. این یک نگاه غلط است که همه چیز را در امتیاز می بینند. این شرایط باعث شده که بازیکن فکر کند اگر امتیاز بیاورد بهتر است و معروف تر می شود. اما هیچ چیز لذت بخش تر از برد تیم نیست و فرقی ندارد که من چند امتیاز آورده باشم. بعد از برد برابر لبنان همه خوشحال بودیم. من خودم 8 امتیاز کسب کردم اما خوشحال بودم. این بحث نگاه به آمار غلط است و باید ببینیم که بازیکن در زمین چه کارهایی کرده است. چطور ...
برخورد صمیمی پروفسور فلسفه آمریکایی/ سختی انتقال پول در آمریکا
. ولی باقیمانده فلوشیپی که از پژوهشکده ایرانی گرفته بودم، همراهم بود. نمیشد توی ساک نگهش دارم. مهمترین بانک امریکایی، Bank of America هست و من هم رفتم نزدیکترین شعبه اش. * ساعات کاری بانکها و ادارات و مدارس امریکا 9 صبح است بانکها و ادارات و مدارس امریکا، معمولا ساعت 9 صبح شروع به کار میکنن، و بانکها و ادارات تا حوالی 4و 5 عصر باز هستند. یک خانم هندی الاصل، دعوتم کرد به یکی از ...
می جنگم؛ هم برای خودم، هم برای زنان موتورسوار
ذهنم به وجود آورد که چطور می شود جوابی پیدا کرد. به فدراسیون راه پیدا کردم و متوجه شدم موتورسواری زنان در ایران رشته چندان رسمی ای نیست. سال های 92 و 93 پیگیری های زیادی داشتم و بعد هم که متوجه شدم موتورسواری برای زنان در پیست آزادی کلا ممنوع است. البته آن اتفاقات باعث نشد تسلیم شوم. کاملا جدی بودم و به خودم قول داده بودم راه ورود زنان ایران را به دنیای موتورسواری باز کنم. به صورت کلی ...
اقدام کثیف مرد تنوع طلب با 3 دختر که همسرش شده بودند
همین نیم ساعت قبل با هم صحبت کرده بودیم. می گفت: " رفته بودم خونه خاله م. بیچاره دیگه از دست "یاسر" به ستوه اومده. هاج و واج مونده بود و نمی دونست باید چیکار کنه؟! همش خودش رو فحش می داد و می گفت: لعنت به من با این پسر تربیت کردنم! کجای کارم ایراد داشت که پسرم، تنها پسرم که با بدبختی بزرگش کردم این طوری از آب دراومد؟! من خودم تو یه اداره دولتی کار می کردم. بعد از فوت شوهرم برنگشتم خونه ...
غذای پرطرفدار اسارت چه بود؟
یک برانکارد شکسته قرار دارم و یک طرف چند سرباز و طرف دیگر پرستار و دکتر ایستاده اند. آرام آرام داشتم می فهمیدم که اسیر شده ام. اشهدی که نیمه تمام ماند وی ادامه داد: تازه داشتم خودم را پیدا می کردم و کامل به هوش نیامده بودم که من را به بازجویی بردند. دیدم اطراف من پر از سرباز است. چند دقیقه بعد یک سرگرد که نشان عقاب و ستاره به لباس نظامی او وصل بود وارد شد و همه بلافاصله سلام نظامی ...
نوجوان کم سن وسال بسیجی که در اسارت حماسه آفرید
مگسی به من خورده باشد! چیزی حس نکردم ولی چوب در دست او نصف شد و نصفش در دستش ماند! چوب به شکل عجیبی رشته رشته شد! حیرت آور شد. این سرگرد خشکش زد! تا چند دقیقه مبهوت ماند و بعد با اشاره دست گفت که مرا ببرند! بعد از آن من دیگر او را ندیدم! یک سال گذشت و اردوگاه رمادی را درست کردند. اردوگاهی که بچه های کم سن و سال را آن جا می بردند که همین سرگرد رفته بود بالای دستی هایش را مجاب کرده بود که ...
می خواستم زهر چشم بگیرم
آلمان و ایران در رفت و آمد بود و مادرم نیز گاهی اوقات به آلمان می رفت و قصد داشت اقامت آنجا را بگیرد. در تهران خانه پدر خوانده ات زندگی می کردی ؟ بله. اما بیشتر لوازم و لباس هایم خانه مادرم بود و بیشتر بیرون بودم و در دفتر کارم در خیابان دیباجی بودم. قبل از این با هم درگیر هم شده بودید ؟ نه، اصلاً. من او را مثل پدرم دوست داشتم و به او احترام می گذاشتم ...
افتخاری: احمدی نژاد به زندگی ام آتش انداخت/باعث شدند تا آستانه خودکشی پیش بروم
بچه های سرطانی معصوم به این برنامه رفتم و اگر کمی انصاف داشته باشیم، حتما متوجه این موضوع می شویم که رفتن من به این برنامه، به خاطر کنسرت و بلیت فروشی نبود. من واقعا نیازی به بُعد مالی این کنسرت نداشتم. من خودم فرزند بیمار دارم و سال هاست که بیمارداری می کنم و می دانم خانواده این عزیزان چه حال و روزی دارند. همه وجودم را برای شادی آن ها روی صحنه گذاشتم و تا زمانی که لبخند آنها را ندیدم، از ...
مشهد 2017 قابلیت معرفی بزرگان عرصه هنرخراسان را دارد
کنار پدرم نقاشی رنگ روغن و نقاشی کودک را تدریس کردم و سال های زیادی هم در زمینه طراحی لباس مشغول شدم و زیر نظر استاد مرحوم اکبر زرین مهر به تکنیک آبرنگ پرداختم و در ادامه دوره تکمیلی آبرنگ را در آمریکا تعلیم گرفتم. برپایی نمایشگاه سونیا خواجوی درباره حضورش در فضای هنری خاطر نشان می سازد: نمایشگاه های انفرادی و گروهی در داخل و خارج از ایران داشتم اما آخرین نمایشگاهی که امسال ...
افتخاری: احمدی نژاد به زندگی ام آتش انداخت
به این برنامه، به خاطر کنسرت و بلیت فروشی نبود. من واقعا نیازی به بُعد مالی این کنسرت نداشتم. من خودم فرزند بیمار دارم و سال هاست که بیمارداری می کنم و می دانم خانواده این عزیزان چه حال و روزی دارند. همه وجودم را برای شادی آن ها روی صحنه گذاشتم و تا زمانی که لبخند آنها را ندیدم، از صحنه پایین نیامدم. تِم موسیقی در اواسط برنامه، تِم کردی بود و برای آن بچه های سرطانی پایکوبی کردم و به همان ...
درگیری را قبول دارم؛ قتل را نه!
زنگ زدم و گفتم که ظهر به خانه اش می روم تا مقداری وسایل بردارم. مادرم گفت ظهر قرار است مربی آوازش به خانه برود و برای همین در خانه حضور دارد. مادرم الهیات خوانده بود و سخنران مراسم زنانه بود و مداحی هم می کرد. یک ساعت بعد از اینکه با مادرم صحبت کردم برادربزرگم که در آمریکا زندگی می کند به من زنگ زد و گفت مادرمان شب گذشته مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. برادرت از کجا فهمیده بود؟ ...
روحانی که با لباس طلبگی در استادیوم حضور یافت
دنبال کننده چیست، اما تصمیم گرفتم در این فضا فعالیت کامل داشته باشم، قوانینش را یاد بگیرم و رعایت کنم و الان هم وقتی که برای اینستاگرام می گذارم جدا از بحث ها و مطالعات علمی و منبر آماده کردن، حداقل روزی دوساعت است. در همین فضای مجازی تصویری هم از شما و دیگر دوستانتان منتشرشده در حالی که بیل و کلنگ به دست گرفته اید و مشغول کار جهادی هستید، درباره این تصویر هم توضیح می دهید؟ بله ...
پس از خبر سقوط هواپیمایش تا 10 سال از او بی خبر بودم/ زنده شدن شهید لشگری تنها آرزویم است!
کشند و سرشان را بین دو دست گذاشته و وحشتناک به اطراف نگاه می کنند. می گفتم خوب آن صحنه هایی که برایت سخت و ناگوار است را ننویس. می گفت: نه باید همه اتفاقات مو به مو نوشته شود. بعد از طی 6 ماه چه کردند؟ با دعوت نیرو هوایی در دفتر مطالعات و تحقیقات این نیرو مشغول شد و بعد از حدود 2 سال هم با تقاضای خودشان بازنشسته شدند. 18 سال اسارت چه تغییراتی در شهید بوجود آورده بود؟ ...
شهید تربت جامی که پس از 18 ماه زنده شد
تمام مدت اسارت به غیر از دیوارهای اردوگاه جایی دیگری را ندیدیم تا یک روز به همه ما لباس و کفش نو دادند و گفتند آماده شوید برای زیارت کربلای معلا و عتبات عالیات که ساعت چهار صبح سوار اتوبوس ها شده و به زیارت سیدالشهدا رفتیم و باور نداشتیم که به آرزوی دیرینه خود رسیده ایم؛ همه اسرا تنها دعایی که داشتند آزادی وبازگشت به وطن بود. وی ادامه داد: بعد از زیارت عتبات یک جلد کلام الله مجید با امضاء ...
من اول به عقد سپاه درآمدم + تصاویر
اشتر ارومیه) گذراند؛ و بعد از گذراندن دوره نظامی در پادگان به استخدام سپاه درآمد و لباس مقدس سپاه را به تن کرد؛ و در لشگر زرهی هشت نجف اشرف نجف آباد مشغول به فعالیت شد. روایت همسر شهید از آشنایی به علیرضا: شوهرخاله ام معرف من به علیرضا بودند. سال 1389 بود که به خواستگاری ام آمدند. علیرضا ازدواج و شهادتش را از امام رضا (ع) و حضرت زهرا (س) داشت. در یکی از دوره های ...
ماجرای رها شدن شیخ انصاری از زنجیر ضخیم شیطان
روزهای بعد ادا خواهم کرد. یک ریال برداشته از منزل خارج شدم، همین که خواستم پول را خرج کنم، با خودم گفتم از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را ادا کنم؟ و در همین اندیشه و تردید بودم که تصمیم خود را گرفتم، چیزی نخریدم و به خانه برگشتم و پول را سرجای خود گذاشتم. وی در رابطه با حالات و اعمال شیخ انصاری بیان داشت: ایشان همیشه مقید بودند که صبح ها به حرم امیرالمؤمنین بروند و بعد از زیارت، زیارت عاشورا ...
روایت رفاقتی خونین، که پس از 11 سال بند آمد
ماجرا جدی شد، مامورهای کلانتری شک کرده بودند. دست ازسرم برنداشتند. روز بعد دوباره مرا خواستند تا بروم و توضیح دهم. یک سوال را 10بار می پرسیدند. سیاوش سیزدهم بهمن ماه دستگیر شد. اولش اعتراف نمی کرد، اما وقتی زیر دست و پای ماموران ماند و بدنش کبود شد، سکوتش را شکست: پلیس آگاهی برایم آخر خط بود. همان شب اعتراف کردم و بازداشتم کردند. 16 سال و 11روزم بود که افتادم زندان. هنوز خانواده ام نمی ...
رضا اخلاص از حضرت زینب(س) برات شهادت گرفت
. پیگیر بودم کی دوره اش تمام می شود تا دوباره ببینمش... بعد از یکی دو سال که دوره دانشگاه افسری تمام شد، دوستانش برگشتند اما او برنگشت. پرسیدم از آقای الوانی چه خبر؟ چرا او نیامده!؟ گفتند محمدرضا برای دوره صابرین انتخاب شد و همان جا ماند. به نظرم دوره صابرین را اصفهان بود. پیش خودم گفتم آخر آن جوان محجوب و نحیف به چه درد صابرین و آموزش های سخت آن می خورد...!؟ بعد از مدت ها دوباره سراغش را از فرمانده ...
حال و روز غم انگیز مردم سیستان و بلوچستان
، کشاورزی و دامداری کارمان بود و پر بود از نعماتی که استفاده می کردیم، از وقتی که آب قطع شد انگار همه چیز هم تمام شد. یک داستان برایتان تعریف می کنم، آن قدر بعید و دور است که دیگر برای خودم هم انگار داستان و رویاست. من بچه بودم، یک روز نزدیک های ظهر بود. آن زمان در این خانه های حصیری بودیم، سه ماه می رفتیم نیزار برای خودمان لوخ جمع می کردیم و می آوردیم این جا می فروختیم و در کنار کشاورزی منبع ...
پر سروصداترین دعواها در جشن های سینمایی/ از بحث انتظامی و مهرجویی تا عصبانیت مشایخی
را به بزرگی رسانده و من هم در این میانه سهم خود را گرفته ام و شده ام انتظامی امروز و این سال ها. باید می گفتم که اگر این 9 فیلم از کارنامه من حذف می شد، نیم بیش تر وزن و ارزش آن از دست می رفت. موضوع اختلاف های مالی من و مهرجویی، موضوعی خصوصی بین من و اوست که باید همچنان خصوصی باقی می ماند. من به اشتباه با طرح آن موضوع، ولو به طنز، حساسیتی ایجاد کردم که باعث رنجش او و پشیمانی و دریغ خودم شد... ...
آزادی تلخ و دوری از خدای اسارت
تحت فشار بود. مرا هل دادند و با پشت تفنگ به کمرم زدند، اشهد خود را خوانده بودم، همان طور که من را می بردند فرمانده آن ها که روی خاک ریز ایستاده بود صدا کرد که بیاریدش، هیکل درشت با دو متر قد داشت وقتی که نزدیکش شدم با کف دست جوری زد به گوشم که دو دور چرخیدم و افتادم زمین و بعد با پا به سرم زد که بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم دیدم دو نفر سرباز در دو طرفم من را می کشند، با اشاره گفتم خودم ...