سایر منابع:
سایر خبرها
خاطرات طنز و شیرین رزمندگان دفاع مقدس هرمزگان/از روایت الاغ باوفا تا بسیجی جغله و سرتیپ عراقی
...: بیا می خواهیم مسابقه بگذاریم من هم گفتم قبول. اسحق گفت: می خواهم ببینم چه کسی می تواند زمان بیشتری زیر آب بماند سوت را به صدا درآورد و گفت: تازمانی که من نگفتم بیرون نیاید چند لحظه که گذشت دیدیم یک نفر سرش را بیرون آوردگفتیم: چی شده؟گفت: آخه ما که صدای شما را از زیر آب نمی شنویم که شما اعلام کردید تا زمانی که من نگفتم بیرون نیاید. راوی: علی اسطحی برادر شهید نان ...
خاطره ای عجیب اما واقعه ای از دوران 8 سال دفاع مقدس
. ابتدا به گردانی که حمید در آنجا بود رفتم و بچه های گردان گفتند که حمید به هفت تپه رفته است و از من و شما سالمتر است. سپس به گردان یا رسول که پسر دایی حسن در آنجا بود رفتم. جویای حال او از دوستانش شدم. کسی از او خبر درستی نداشت و این موضوع مرا نگران کرد. با ناراحتی به محل خدمتم برگشتم. فردای آن روز با دوستانم کنار بو فلفل نشسته بودم ...
مسیحای من
آقای جلیلی کی هست آقا؟ چطور آدرس ما را پیدا کرده؟ بهش گفتم آقای جلیلی تا الان منتظر شما بود ولی به علت این که شما دیر تشریف آوردید رفت! من هم دستیارشان هستم! شماره را هم بهش دادم. شب که زنگ زد رفتم در خانه شان. مرا که دید گفت: تو که آن جا بودی! چرا به من دروغ گفتی؟ گفتم: مهندس، 10 سال گذشت تا شما را پیدا کردم شما نمی خواهید 10دقیقه ما را پیدا کنید؟ در آخر گفت من چه کار باید بکنم؟ کارتم را به او دادم ...
کرامات حضرت عباس (ع) مصیبت وارده
حال درد بودم و حالم غیر عادی شد در این هنگام حضرت اباالفضل علیه السلام را دیدم . فرمودند: ناراحت نباش خدا دو فرزند دختر به شما عنایت می کند. به شوهرت بگو: این زائر ما را به نجف ببرد. خلاصه من مامور بودم شما را به نجف بیاورم . من بعد از زیارت به کربلا آمدم ، منزل ایشان رفتم ، دیدم دو دختر دوقلوی او و عیالش بحمدالله همه صحیح و سالم هستند واز من پذیرائی گرمی کردند بخاطر آنکه زائر حضرت ...
توصیه های مرحوم حجت الاسلام غروی به ائمه جماعات جوان مساجد
از پول به من داد و گفت از طرف حضرت ملوکانه است. به او گفتم: من این پول را نمی گیرم. احتیاجی ندارم. امورات من از کسب و کارم اداره می شود. مرد اصرار فراوان کرد. به او گفتم من این پول را به این شرط قبول می کنم که به خودت برگردانم و این پول برای تو باشد. بعد از آن هفتاد و هفت شب منبر رفتم و هرشب مردم را علیه حکومت پهلوی تهییج می کردم. گفتم تا وقتی شاه از این مملکت نرود از منبر پایین نخوام آمد. ...
خداداد عزیزی : به خود طارمی گفتم نرو ترکیه، کلاه سرت می گذارند
حالا که طارمی محروم شده نظر خداداد عزیزی را درباره اتفاقات به وجود آمده پرسیدیم، بخوانید: * حتماً شنیده اید چه مشکلی برای طارمی به وجود آمده است. خداداد عزیزی – بله یاد حرف هایم می افتم که به او کلی سفارش کردم نرود ترکیه، گفتم مهدی جان من در 30 سالگی که تجربه بالایی داشتم به دعوت دوستانم رفتم تا مثلاً باشگاه ترابوزان را ببینم و ملاقاتی با مدیران این باشگاه داشته باشم ولی به ...
حماسه رزمنده ایرانی فاطمیون در محرم امسال
شهادتش باخبر شدید؟ یک روز پسرانم همه با هم آمدند خانه، ساعت از 11 شب گذشته بود، گفتم: شما سابقه ندارد این موقع شب باهم بیایید. چیزی شده؟ گفتند: در همین مسجد سر کوچه بودیم و گفتیم بیاییم سری به شما بزنیم. پرسیدند: از رضا خبر نداری؟ گفتم: نه؛ دو روز است خبری ندارم. کمی این پا و آن پا کردند و گفتند: بابا شایعه است که می گویند رضا مجروح شده. همانجا شصتم خبردار شد. گفتم: نیاز به این پا و آن ...
دوبار ممنوع القلم شدم
بزرگترین روزنامه های آلمان بردم ازجمله زوددویچه تسایتونگ و مجلات معروف جنوب آلمان که آن موقع هم اسم ورسم فراوانی داشتند. مدیران روزنامه سه چهار تا از کارهای من را برداشتند و 700مارک به من دستمزد دادند و من خیلی ذوق زده شدم. دیگر کم کم خانه ای اجاره کردیم و کاغذ و مرکب خریدیم و نشستم کشیدم و مدام می بردم به روزنامه ها و مجلات. اما همیشه کارم را چاپ نمی کردند که پول بدهند. در آن دوسالی که آلمان بودم ...
حکایت یک مسیحی تازه مسلمان شده از خدمت به پدر و مادر مسیحی اش
، فرمودند پدر و مادرت گوشت خوک می خورند گفتم نه، با خوک تماسی دارند؟ گفتم: نه. فرمود: از آن خانه بیرون نرو. از پدر و مادرت جدا مشو، به مادرت خدمت کن، کارهایش را انجام بده، او را به حمام و دستشوئی ببر، لباس هایش را عوض کن، لقمه به دهانش بگذار! وقتی به کوفه برگشتم تمام دستورات حضرت را نسبت به مادر عمل کردم، به من گفت حقیقت را به من بگو آیا مسلمان شده ای؟ گفتم: آری و این همه خدمت و محبت به دستور ...
زندگی یک جانباز روی صندلی پارک!
داشتم نمی خواستم. حتی نمی خواستم کسی بداند من جبهه بودم. حالا ندارم. حالا نیاز به حمایت دارم. در 16 سالگی به جبهه رفتم و تا همین حالا درگیر زخم های روحی و جسمی ام. اما همه زخم ها یک طرف و این چهار ماه یک طرف. این چهار ماه به اندازه 30 سال پیر شدم . حال ابوطالب خوب نیست. مرور خاطرات و اتفاق های اخیر آشفته اش کرده است. نگاهش می کنم که چقدر پیر شده است. انگار نه انگار که فقط 50 سال دارد. پیرش کرده اند. با همان آشفتگی می گوید: نمی ترسند. اگر از خدا می ترسیدند سینه خیز به دنبال من می آمدند . ...
روش باردار شدن، شرایط سخت
سوال مخاطب نی نی بان: من در نروژ زندگی می کنم می خواهم بچه دار بشوم برای بچه دار شدن تلاش می کنم. قبلا هم گفتم که 3 ماه است دارم تلاش میکنم. اما از وقتی که شروع کردم پریودم هر بار به تاخیر می افتد قبلا سر وقت پریود می شدم. دکتر رفتم اما دکترهای اینجا به این چیزها اهمیت نمی دهند و همه اش می گویند صبر داشته باش. همه اش دل درد، حالت تهوع، سرگیجه دارم اما باردار نیستم. می شود باز هم راهنمایم کنید ...
ناگفته های لیلای 22 ساله که در میان چند مرد در قمارخانه دستگیر شد
ازمادرم گرفتم. آن روز به صاحب قبلی سگ زنگ زدم و گفتم چرا وقتی می دانسته سگ بیمار است آن را به من فروخته که به دردسر بیفتم. بعد چه شد؟ او نشانی خانه ای را در جنوب شهر به من داد که به آنجا رفتم. چند مرد غریبه هم در آ نجا حضور داشتند. آن موقع بود که متوجه شدم آنجا یک قمارخانه است. خیلی ترسیده بودم. می ترسیدم بلایی سرم بیاورند. می خواستم از آنجا خارج شوم که ماموران سر رسیدند و مرا هم ...
نجات پاسدار مجروح بعد از یک هفته
در بیابان تنها شدم ؛ سعی می کردم کشان کشان خودم را به عقب برسانم ولی هیچ نقطه ی امیدی نمی دیدم ، سه چهار روزی بیهوش و بیحال اونجا افتاده بودم؛ چیزی برای خوردن نداشتم؛ فقط یک قمقمه آب داشتم ، سعی می کردم خودم را با آن مقدار آب و علف های اطرافم زنده نگه دارم تا راه نجاتی پیدا کنم ... کم کم داشتم کاملا ناامید میشدم که صدای پای اسب شما را شنیدم؛ سعی کردم با همه ی توانم صدایم را به تو ...
اولین گفتگو با قاتل ستایش قریشی در زندان
یک استودیوی خانگی درست کرده بودم. از ظهر که به خانه می رفتم مشروب مصرف می کردم و تا ساعت 5عصر موسیقی گوش می کردم. از اینترنت چطور استفاده می کردی ؟ بیشتر وارد چه سایت هایی می شدی ؟ فیلتر شکن داشتم و وارد چند سایت مستهجن می شدم. بقیه اوقات هم در شبکه های اجتماعی چت می کردم. حالا در کانون اوقات فراغتت را چطور می گذرانی ؟ ساعت 6صبح بیدار می شوم. بعد از ...
سفرنامه غرب اروپا(15)ماجرای مامان مِرکر!
...، پیرمردی که روی نیمکت دیگری نشسته بود صدایم زد و گفت که کوله ام را جا گذاشته ام. گفتم که حواسم هست. گفت که منظورش این است که کوله را همین جوری بی صاحب رها نکنم وحرف ازپلیس زد. من تازه فهمیدم که چه اشتباهی کرده ام. قبل ازآن که پلیس ها سربرسند، سریع به طرف کوله ام برگشتم و آن را روی پشتم انداختم. جریانات تروریستی، بدجوری مردم و پلیس را نسبت به هرچیزی مشکوک حساس کرده بود. دوهفته پیش بود ...
قتل 3نفر به خاطر پول مواد
روز قبل برادرش به نام کاوه به خانه اش آمده بود. چهره لاغر و رنگ پریده کاوه نشان می داد که معتاد است هر چند خواهرش در این مورد حرفی نمی زد. چند باری جلوی خودم از مهناز پول گرفته بود. بیچاره به خاطر رودربایستی با من، به برادرش پول را می داد. امروز صدای جرو بحثشان را شنیدم. توجهی به آن نکردم، چند دفعه ای صدای آنها را شنیده بودم، آن طور که از حرف هایشان متوجه شدم، کاوه پول می خواست و مهناز می گفت پول ...
اعتماد به زن مطلقه زندگی ام را به قهقرا کشید
جلوشان ایستادم و خیلی جدی گفتم: ماجرای خواستگار دختر تان چه بوده است؟ . در این لحظه، همسرم از اتاق بیرون آمد و در حالی که خیلی هم عصبی بود گفت: یک پسر پول دار خواستگارم بود و خودمان جواب رد دادیم. . با شنیدن این حرف، عصبی شدم و از خانۀ آن ها بیرون زدم و تا چند روز هیچ خبری از نامزدم نداشتم. او و خواهرم همچنان در برای همدیگر خط و نشان می کشیدند. خیلی جدی تصمیم گرفتم طلاقش بدهم. حدود یک و ماه نیم ...
متن وصیت نامه شهیدمحسن حججی
... بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادرجان، حرم خانم زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم. مادرم.... نکند لحظه ای شک کنی به رضایتت که من شفاعت کننده ات خواهم بود و اگر در ...
مردان عمل
السلام را در آن وضع می دید، او را یاری می کرد. آنها که یاری کردند، خیلی قهرمانی به خرج ندادند، آنها که یاری نکردند، خیلی مردم بدی بودند. این عالم می گوید: مثل این که خدای متعال می خواست مرا از این غفلت و جهالت و اشتباه بیرون بیاورد. شبی در عالم رویا دیدم که صحنه کربلاست و من هم در خدمت اباعبدالله آمده ام. خدمت حضرت رفتم، سلام کردم. گفتم: یابن رسول الله! من برای یاری شما آمده ام، من آمده ام جزو اصحاب ...
رسول نجفیان: یک خواب باعث شد تا هر سال عرض ادبی به پیشگاه امام حسین(ع) داشته باشم
مدرسه می رفتم یک زباله جمع کن در محله ما بود. در آب انبار یک خرابه زندگی می کرد و نامش آقا مهدی بود و هیزم روشن می کرد. اهل محل او را دوست نداشتند ولی یک بار که در قهوه خانه نشسته بودم، شعری از حافظ خواندم. بعداً فهمیدم سواد ندارد ولی قرآن کریم و حافظ و مولانا را حفظ بود. ایشان از زباله ها چیزهایی پیدا می کرد و هر روز به اندازه دوازده زار و ده شاهی برای خودش وسایلی پیدا می کرد و می فروخت و غذایی ...
توصیه قرآن به انتخاب 3معروف وحذف 3منکر از زندگی
از ستاره بیشتر است. ششصد درهم که شصت دینار می شد. تا گفتند این هم حق من، یکی گفت: وای وای! او را صدا زدند و فرمودند: چرا آه کشیدی؟ گفت: علی جان! من می خواستم به جنگ بیایم، رفتم با برادرم خداحافظی کنم یا او را هم بیاورم، دیدم سخت مریض است. گفتم: داداش خداحافظ! کجا می روی؟ گفتم: به جنگ در کنار امیرالمؤمنین می روم. برادرم آه کشید و گفت: ای کاش! من هم سالم بودم و می آمدم در کنار علی می جنگیدم که حق ...
5 سال پول جمع کردم تا در راهپیمایی اربعین حسینی باشم/می خواهم مکزیک را برای ظهور امام زمان(عج) آماده ...
. وی با بیان اینکه دین قبلی ام کاتولیک بود و 50 سال مسیحی بودم و در آلاسکا زندگی می کردم، ادامه داد: وقتی 20 سالم بود به لس آنجلس کالیفرنیا رفتم و از آنجا به شیکاگو آمدم و پنج سال در شیکاگو بودم و سپس راهی آلاسکا شدم و حدود 35 سال در آنجا ماندم و دوباره به مکزیک برگشتم. این مسیحی تازه مسلمان شده مکزیکی با بیان اینکه بنده معمار ساختمان هستم، خاطرنشان کرد: در آلاسکا مردمی را دیدم ...
وضعیت زنان دستفروش در مترو تهران/ از غم نان تا شوهر کارخانه دار
. درآمد شوهرم در سال های 68-67، گاهی ماهی 5 میلیون هم می شد چون شوهرم کارخانه چرم سازی داشت اما بعدا ورشکست شد و سکته کرد و من هم رفتم آموزش و پرورش. اما چون قراردادی بودم و حقوقم کم بود، از آموزش و پرورش خارج شدم و به کارهای دیگری پرداختم تا اینکه از سال 84، دستفروشی در مترو را انتخاب کردم. سارا همچنان مشغول گفتن بود که یک گروهبان بسیار فربه از راه رسید و با لحن تندی، به زنان دستفروش تشر زد که از آنجا ...
رتبه اول متعلق به من بود اگر...
کنکور شوید؟ احتمال می دادم. به خودم می گفتم اگر بتوانم بی دقتی خود را کنترل کنم قادر هستم جزء نفرات اول کنکور باشم. به کدام درس بیش از همه علاقه دارید؟ ریاضی انتخاب شما برای رشته دانشگاهی چیست؟ به رشته های مهندسی به خاطر دروس ریاضی و فیزیک علاقه دارم. به همین دلیل با توجه به آینده رشته و جای رشد و پیشرفتی که دارد، مهندسی کامپیوتر را انتخاب کردم. در ...
معجزه؛ شهیدی که به کمک پدرش آمد/ ماجرای ترور علی نفتی در یزد توسط جلادان منافق
شهید احمد فتاحی در خیابان مهدی درس می خواندم که ناگهان صدای تیر آمد از مدرسه به طرف خیابان دویدیم جزء اولین نفراتی بودم که سر پیکر مرحوم حسن پور رسیدم، همه به طرف مغازه نفت فروشی می دویدند و می گفتند علی نفتی شهید شد؛ وقتی آنجا رسیدم دیدم مرحوم حسن پور را 2موتور سوار به ضرب گلوله به شهادت رسادند. وی اذعان کرد: حسن پور از فعالان انقلابی یزد بود و دوران انقلاب در جلسات حظیره حضور داشت و ...
روایتی دیگر از زندگی شهید همت منتشر شد
روی پد، من که پشت سر آن ها بودم، گفتم: حاجی، این جا رو گاز بده. حاجی گاز را بست به موتور که در یک آن، گلوله شلیک شد و منفجر شد. دود غلیظی بین من و موتور حاج همت ایجاد شده بود. بر اثر موج انفجار، به گوشه ای پرتاب شدم و تا چند لحظه گیج و منگ بودم. دود و گرد غبار خوابید، موتوری را دیدم که در سمت چپ جاده افتاده بود و دو جنازه هم روی زمین بود. تازه یادم افتاد که موتور حاج همت و میرافضلی جلوی ...
وضعیت زنان دستفروش در مترو تهران
هم رفتم آموزش و پرورش. اما چون قراردادی بودم و حقوقم کم بود، از آموزش و پرورش خارج شدم و به کارهای دیگری پرداختم تا اینکه از سال 84، دستفروشی در مترو را انتخاب کردم. سارا همچنان مشغول گفتن بود که یک گروهبان بسیار فربه از راه رسید و با لحن تندی، به زنان دستفروش تشر زد که از آنجا بروند. سارا گفت: برخوردش را می بینید؟ با ما خیلی بدرفتاری می شود. جای دیگری نیست برویم کار کنیم. بیمه هم ...
زندگینامه شهید حجت اله عبداله زاده/نویسنده ای مخلص و از جنس خاک
. در سال 1344 در روستای صاحب الزمان به دنیا آمدم و دوران ابتدایی را در همان روستا به پایان رساندم و برای دورهٔ راهنمایی با اصفهان رفتم، مدت یک سال آنجا بودم. در اوایل سال 57 به خوزستان رفتم و در یکی از شرکت های خوزستان درحالی که چندان سنی نداشتم مشغول به کار شدم و شبانه شروع به درس خواندن کردم و چون تظاهرات اوج گرفت ما هم اعتصاب کردیم و به خانه آمدیم تا اینکه انقلاب به رهبری امام به ...
آقایون فوتبالیست لطفا به کمپین شکستن شیشه قلیان بپیوندید
...> واقعا مسخره است بازیکنی که خود در چند روز گذشته در صدر حواشی قرار داشته دراینستا گرام خود به این موضوع اشاره کرده و عکس منتشر شده را فوتوشاپ خوانده چرا که معتقد است دست های بازیکنان قرمز پوش بر روی گوشی همراهشان است. اما سوال اینجاست نمی شود شلنگ قلیان را با دهان نگه داشت؟ یکی نیست که بگوید شما برو تکلیف اون یک میلیاردی که باید می دادی به باشگاه ترکیه ای و رفتی ماشین خریدی را مشخص کن بعد بیا در ...
نیمه پنهان ماه روایت زندگی شهید چمران از نگاه همسرش
تعریف می کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که این ها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند. گفتم: خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر خوردید. گفت: این غذای مدرسه است. گفتم: شما دیر آمدید. بچه ها نمی دیدند شما چه خورده اید. اشکش جاری شد، گفت: خدا که می بیند. *این بچه یک شیعه است کم تر پیش آمد که خودروی قراضه غاده را سوار ...