سایر منابع:
سایر خبرها
اولین دهیار زن اهل سنت: حتی شوهرم را هم نخستین بار یک ماه بعد از نامزدی دیدم
از سه سال پیش که عروس روستای چال تلپک بخش جرگلان خراسان شمالی شده بود تا همین امروز هیچ تغییر و پیشرفتی در روستا نمی بیند. او اهل روستای دوی دوخت است و تا پیش از آنکه به خانه شوهر بیاید هرگز به چال تلپک نیامده بود. ایران در ادامه نوشت: حتی شوهرش را هم نخستین بار یک ماه بعد از نامزدی می بیند: اینجا زمان خواستگاری داماد نمی آید، ریش سفیدهای فامیل می آیند. داماد او را مدت ها ...
سینما و زندگی در هم ادغام شده اند
.... بعدا که رفتم مدرسه فهمیدم همه بچه ها این طور نیستند و مامان شان شب قبل برای آنها خوراکی آماده می کند. یعنی تازه فهمیدی تا آن موقع کلاه سرت رفته است؟ نه کلاه، تو وقتی چیزی را بدست می آوری ممکن است چیز دیگری را از دست بدهی. من هنر را در این خانواده بدست آوردم و از آن طرف یک سری چیزهایی که بچه های دیگر داشتند را از دت دادم. اشکالی هم نداشت و ندارد. من به داشته هایم نگاه می ...
حقایق عجیبی درباره چین که نمی دانستید
برترین ها - ترجمه از الهام مظفری: فکر می کنید درباره چین همه چیز می دانید؟ اما شرط می بندیم که هنوز خیلی چیز ها درباره آن نمی دانید. چین فقط اسباب بازی و غذاهای عجیب نیست، یکی از قدیمی ترین و تاریخی ترین کشورهای جهان است. اما می خواهیم درباره چیزهای عجیبی صحبت کنیم که امروزه در چین وجود دارد. غارنشینان مدرن همه چینی ها در خانه ها و آپارتمان های زیبا زندگی نمی کنند، بلکه برخی ...
پسران خردسال در دام سه جوان
نیز با دیدن عکس بلافاصله میلاد را شناخت و گفت: چند روز قبل در پارک بودم که غلام کارتن خواب را دیدم که با زور پسرک را با خودش برد. پسربچه سعی داشت از دست مرد کارتن خواب فرار کند اما او به بچه اجازه نداد. چون هوا رو به تاریکی می رفت و غلام هم آدم درستی نبود من دخالتی نکردم. اهالی محل به او می گویند غلام کارتن خواب چون جای درست و حسابی برای زندگی ندارد و شب ها در پارک می خوابد. بدین ترتیب ...
ناگفته های خواندنی زهرا اشراقی از بیت امام: از زمانی که دایی مصطفی فوت کرد، درگیر سیاست شدیم
! به گزارش نامه نیوز،بعد از این ماجرا که تعریف کردم، خاطره [سیاسی ای] قبل از انقلاب ندارم. قبل از انقلاب فضای خانه ما به هیچ وجه انقلابی نبود. اگر هم بابا کار سیاسی می کردند در زندگی خانوادگی ما انعکاس نداشت. شاید به این خاطر که مادرم هم اصلا سیاسی نبود؛ الان هم نیست. یک خانم اهل خانه، فامیل و رفت وآمد خانوادگی است، ولی من بین خواهر و برادرهایم [به سیاسی بودن] معروف بودم؛ همیشه پیگیر مسائل ...
ناگفته هایی زهرا اشراقی از بیت امام(ره)
خانم اشراقی برای سؤال اول و پرهیز از کلیشه ... . اگر می خواهید از کلیشه ها پرهیز کنید می توانید من را با اسم کوچک صدا کنید. شما متولد سال 43 هستید؟ خیر. سال 42. ایام انقلاب حدودا 15 سال داشتید. پدر شما در آن ایام از چهره های نزدیک به امام بودند و هنگام تبعید، ایشان را به عنوان نماینده خودشان انتخاب کردند. فضای خانه شما چگونه بود؟ گفته می شود که مرحوم اشراقی شخصیتی آرام داشتند و بیشتر اهل مطالعه و کار فقهی بودند، اما با ورود ایشان به فضاهای سیاسی، طبعا جو اطراف ایشان هم تغییر کرد. در خانه شما این تغییرات مشهود بود؟ من یکی، دوساله بودم که بابا به خاطر فعالیت هایش به همدان تبعید شد. بعد از آن هم به قم ممنوع الورود شدند. بنابراین ما در تهران اقامت کردیم. خیلی هم تلاش کردند که به قم بازگردند، اما نشد. به یاد دارم همان روزهایی که در تهران ماندگار شده بودیم، یک نفر با پالتو و کلاه مشکی به منزل ما آمد. بابام نبود و من ترسیده بودم. [آن مرد پالتوپوش] به من گفت که دختر کوچولو به بابات بگو آزادی؛ می توانی بری قم . بعدا که بزرگ شدم با خودم گفتم این چه نوع پیغام رساندن بود که به یک بچه شش ساله بگویند بابات آزاد است! هنوز هم برایم جالب است! بعد از این ماجرا که تعریف کردم، خاطره [سیاسی ای] قبل از انقلاب ندارم. قبل از انقلاب فضای خانه ما به هیچ وجه انقلابی نبود. اگر هم بابا کار سیاسی می کردند در زندگی خانوادگی ما انعکاس نداشت. شاید به این خاطر که مادرم ...
فقدان آموزش مهارت های زندگی در آموزش و پرورش
شعار سال: شاگرد اول بودم، پدرم یادم داده بود که من همیشه درس بخوانم ، وقتی مهمان می آید زود بیایم سلام کنم و بروم ! آرام آرام مهمان های ما خیلی کم شدند چون مادرم غیر مستقیم گفته بود حواس مرا پرت می کنند ! عیدها همه اش خانه بودیم و من نمی دانستم سیزده بدر یعنی چه ؟ وقتی مدرسه می رفتم، پدرم خودش مرا می رساند آخه مادرم گفت بود نکنه توی سرویس مدرسه حرف بد یاد بگیرم . ...
مواجهه یک زن با واقعیتی تلخ هنگام طلاق
دعوت می کرد، پرسید: رأی طلاق را به دفترخانه بردید؟ چه جوابی به شما دادند؟ منصوره جواب داد: بعد از اینکه به دفترخانه مراجعه کردم روزی را برای رسیدگی در نظر گرفتند اما در موعد مقرر اعلام کردند که فردی با مشخصات شوهرم در اسناد ثبت احوال وجود ندارد و ... ماجرای آشنایی منصوره با همسرش ابراهیم به پنج سال پیش بازمی گشت. به روزهایی که مقابل ساختمان قدیمی خانه پدری منصوره، کارگران و ...
فقر نه، توهم شیشه این زن را به سمت زباله می کشد!
عذرخواهی کرد و گفت من را ببخش من آن روز حالم خوب نبود گفتم تو هر وقت خماری با من رفتار بدی داری وقتی نشئه ای مهربان رفتار می کنی! و دوباره از من خواست که خانه اش را بازسازی کنم. گفت اگر من به آن خانه جدید بروم خیرها دیگر آدرسم را ندارند و نمی توانند به من کمک کنند، من این جور زندگی کردن را دوست دارم و شوهرم من را معتاد کرده است دخترم شقایق متادون مصرف می کند و پسرم محمدرضا گاز فندک ...
شفر: زمین نداریم ولی می خندم!
بازیکنانم صحبت کردم و گفتم که باید چه کار کنیم. چه کاری جز تلاش و کار تیمی از دست ما برمی آمد؟ و در آخر کدام تیم برنده بود؟ جامائیکا. اگر من خودم را درگیر این موارد کنم و غر بزنم بازیکن هم این بهانه را پیدا می کند و غر میزند. من باید با خنده به سر تمرین بروم تا بازیکنم انگیزه بگیرد و بهتر تمرین کند. با این حال میدانم که در آینده یک زمین تمرینی خوب خواهیم داشت چون قرار است با باشگاه گام به گام توسعه ...
فعالیت های همسران شهدای مدافع حرم در یک موسسه
شده است. من مادر خود و دوستان مادرم را دیده ام. ما به خاطر شرایط زندگی ای که داشتیم اکثر دوستان و هم بازی هایم ، فرزند شهید بودند. همچنین کسانی که با آنها رفت و آمد می کردیم، خانواده شهدا بودند. به همین خاطر انواع زندگی ها و مشکلات را در این باره دیده ام. ضمن اینکه همسران شهدا در سکوت و بی توجهی سختی کشیده و به پای بچه های خود پیر شده اند. می توانم بگویم سختی های آنها بیشتر از این دوره بوده است ...
چرایی خودکشی برخی سربازان+عکس
برای دوستان نزدیک اش می گفت تا این که یک اتفاق به ناگاه او را برای همیشه به زیر خاک برد. روایت هم خدمتی هایش از زندگی سربازی بیست وچندساله متفاوت است اما شب واقعه را همه یک شکل تعریف می کنند: او حدود 3 همان شب، اقدام می کند. معلوم بود که تصمیم خودش را گرفته و مثل این که چیزهایی به بقیه بچه ها هم گفته بود؛ اول فشنگ مشقی را درمی آورد و با فشنگ اصلی خشاب را پر می کند و بعد هم شلیک ...
همسر شهید: در عزای "محمود" لباس مشکی نپوشیدم
محمود با شوخی می خواست حال و هوای من را خوب کند. شهید همواره به حرف های من دقیق گوش می داد و وقتی این صحبت را به ایشان گفتم دیدم که بعد از مدتی اشک در چشمانش حلقه زد و من گفتم انگار شما از "محمد هادی" دل نمی کنی و بخاطره همین نمی توانی بروی. فردای این صحبت ها به من گفتند سارا من چند سال دارم و هیچ وقت دوست ندارم به سی سالگی برسم و بیان داشتند که یک کاری دارم که قبل از 30 سال باید انجام شود ...
مادر پسر 2ماهه ای که شوهرش او را به زمین کوبید: از همسرم ناراحت نیستم، امان از دست هوویم!
غیراخلاقی شد و از همسر اولش که مردی متاهل بود طلاق گرفت. ازدواج دوم او نیز بدتر از ازدواج اولش بود و ... خلاصه آن روز در خانه همسایه پنهان شدم و مادرم مرا از خانه شوهرم فراری داد و به خانه خودش برد. از آن روز به بعد دیگر ازدواج نکردم تا این که دو سال قبل با مردی افغانی در پارک پنجتن آشنا شدم. آن مرد شماره تلفنش را به من داد و با هم صحبت کردیم تا این که از من خواستگاری کرد و قرار شد مرا ...
مرتضی خندید و گفت وصیتی ندارم
بعد از یک سال وقتی دیدم آن قدر به جهاد و دفاع از اسلام علاقه دارد، رضایت دادم. می دانستم یا شهید می شود یا ان شاءالله پیروز بازمی گردد. موقعی که می رفت من خانه ماندم، خواهرم برای بدرقه اش رفت. ابتدا نبودنش در خانه برای خانواده سخت بود اما عادت کردیم. بعد از اعزام با شما تماس داشت؟ بعد از اینکه اعزام شد تنها یک بار با من تماس گرفت. چیزی از منطقه نگفت فقط از حال و احوال خودش صحبت کرد ...
جمشید زنش را در خانه به زنجیر کشیده بود / فریادهای مادرم همیشه در گوشم می پیچد+ عکس
...: آخرین بار وقتی پدرم بی رحمانه مادرم را کتک می زد، از صدای فریاد های او به طبقه بالا رفتم و مادرم را دیدم که دست و پایش با زنجیر بسته شده بود. پدرم یک چنگک را به شکم او فرو کرده بود و مادرم به سختی نفس می کشید. همان موقع احساس کردم مادرم در حال مرگ است، اما فردا صبح پدرم من و خواهرم را به سفر فرستاد و وقتی برگشتیم به ما گفت مادرم از خانه فرار کرده و ما را برای همیشه ترک کرده است. ...
انتقال سند خانه شرط بخشیدن جان پدر
به گزارش اکوفارس پنجم شهریورماه سال 89، دختر جوانی وارد یکی از کلانتری های تهران شد و گم شدن مادرش را گزارش داد. او احتمال می دهد که پدرش در گم شدن مادر نقش داشته باشد. دختر جوان توضیح داد: پدرم به خاطر سوء ظن هایی که به مادرم داشت او را شکنجه می داد و در خانه حبس می کرد. آخرین بار پدرم، مادرم را مقابل چشمان من و برادرم کتک زد. از صدای فریادهای او به طبقه بالا رفتم و مادرم را دیدم که دست و پایش ...
22 آبان از زندگی من هیلاری کلینتون تا ننه کاراته ی
بی کلید عباس کیارستمی طراحی شده است. گزارش یک مرگ روایتی از روزنامه نگارانه از کشته شدن جوانی به نام سانتیاگو ناصر به دست دو برادر است؛ مرگی که بعد از گذشت بیش از بیست سال هنوز دست از سر شاهدانش برنداشته، مرگی از پیش اعلام شده که همه از آن خبر داشتند. گزارش یک مرگ که از متن فرانسوی ترجمه شده پیش تر در نشر ماهی منتشر شده بود و چاپ تازه آن در نشر مرکز عرضه شده است. کتاب برای ...
خانم پرستار 3 سال بعد از زایمان فرزندش متوجه واقعیتی باورنکردنی در خصوص همسرش شد
سعادت شرح می داد، با اشاره دست دختر خردسالش را که بیرون اتاق منتظرش بود نشان داد و گفت: تا حالا فکر می کردم بدون پدر چطور می توانم برای این بچه شناسنامه بگیرم، اما حالا فهمیده ام که انگار این مرد وجود خارجی نداشته است. ابراهیم حتی حیله گرانه موفق شده بود تصاویر تمامی عکس های خودش و عکس های مشترک مان را از گوشی تلفن های اعضای خانواده ام پاک کند. یک سال بعد از رفتنش به افسردگی شدیدی گرفتار شده ...
آدم ها برای اولین بار در محله شان عاشق می شوند
برگزیده شد، در هلند هم روی صحنه رفت و به عنوان بهترین اثر جنگی مورد تقدیر قرار گرفت. زمستان امسال هم در اتریش به صحنه می رود. این نمایش درباره زن جوانی است که بعد از 30 سال مهاجرت به ایران برمی گردد و خاطرات کودکی خود را دوره می کند. این نمایش تا 24 آبان در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر روی صحنه است. ایده اولیه نمایش که از طرف هادی حجازی فر داده شده، چه بود؟ ذهنم درگیر قصه ای بود ...
ماجرای بزرگترین قحطی قرن که 7 میلیون قربانی گرفت
کشاورزی است، سلب مالکیت شدند و گروهی دیگر به اتهام فعالیت های ضدانقلابی همه دارایی خود را از دست دادند. اوباش و اراذل رژیم شب ها و بدون اخطار قبلی به خانه های کشاورزان می ریختند و قربانی خود و خانواده های آنان را از رختخواب بیرون می کشیدند. در طی این حمله ها صدها هزار مرد و زن و کودک و کهنسال بدون هرگونه وسیله گرم کننده سوار بر کامیون ها به سیبری انتقال داده شدند. این افراد در اردوگاه های ...
سناریوی مرگبار مرد قمارباز و زن خیانتکار
. البته بعد از یک سال به اکرم گفتم، راه من و تو از هم جداست، اما او گفت چون مشکلات زیادی دارد، ترکش نکنم. او هم می دانست تو متاهلی؟ آن موقع از همسرم جدا شده بودم. ارتباطت با اکرم در چه حد بود؟ معمولا هر وقت پول می خواست یا بچه اش مریض می شد، به من تلفن می زد و درخواست کمک می کرد. چرا از شوهرش کمک نمی گرفت؟ شوهرش با این که سر کار می رفت، اما از نظر ...
قصه شیرین کودکانه، دختران انار
بچه را ببر بشور." دده سیاه بچه را گرفت برد لب چشمه. تا خواست بچه را بشورد باز عکس دختر را در آب دید گفت:" من این قدر قشنگ باشم، آن وقت بیایم بچه خانم را بشورم." بعد بچه را بلند کرد سر دست، خواست پرتش کند تو چشمه که دختر انار دلش سوخت و به صدا درآمد که "آهای دختر! چه کار داری می کنی؟ کاریش نداشته باش. امت محمد است." دده سیاه سر بلند کرد دید دختری مثل پنجه آفتاب نشسته بالا ...
داستان قبل از خواب کودکان، پسر تاجر تنبل!
. مگر آدم عاقل خودش را می کشد که پدرم درس خودکشی به من می دهد؟ این گذشت و مدتی بعد تاجر از دنیا رفت. پسر تاجر شروع کرد به ولخرجی, پولی را که پدرش در طول یک عمر جمع کرده بود، در طول یک سال به باد فنا داد و افتاد به جان اسباب خانه. امروز قالی را فروخت، فردا اسباب دیگر را فروخت و یک مرتبه دید از اسباب خانه چیزی باقی نمانده و شروع کرد به فروختن کنیز و غلام. یک روز کاکا نوروز را فروخت و روز ...
یک مادر چشم انتظار کمک مردم نیکوکار
را عوض کنیم. علت آتش سوزی همین بود. معصومه نگاهی به کودکش می اندازد که مظلومانه درحال نقاشی کشیدن است و می گوید: این طفل معصوم در این نه ماه حسابی سختی کشیده و هر زمانی درد می کشم، بسرعت به دنبال داروهایم می گردد. دلش همه چیز می خواهد؛ حتی یک عروسک ساده. اما هزینه دوا و درمانم آنقدر بالاست که نان شب هم به زحمت به دست می آید. بارها از من خواسته که مثل بچه های دیگر اورا به مهد ...
سه روایت تکان دهنده از دخترانگی
درباره این تغییرات از مادرم سوال پرسیدم که او در جواب فقط به من گفت: چیزی نیست! چند سال بعد، ازدواج کردم. شوهرم آدم روشنی بود و قبل از ازدواج مرا مجبور نکرد که گواهی سلامت بگیرم. رفتیم سر خانه و زندگی مان. من برای نزدیکی با او کمی ترس داشتم. برای همین به پزشک زنان مراجعه کردم. وقتی موضوع ترسم را به دکتر گفتم، او در جواب گفت: باید معاینه ات کنم. من هم جواب دادم: من هنوز دوشیزه هستم و نیازی به معاینه ...
قصه شب کودکانه، پول عیدی!
. خلیل چقدر خوشحال شده بود و به همه نشان داده بود که ملا صاحب برش پول داده . بعد ها خلیل از اینکه در روز عیدی با دست های خالی به مکتب می رفت، بسیار رنج می برد. پسانتر که هوشیار شده بود و خوب را از بد تشخیص می داد، یاد گرفته بود که روز های عیدی غیر حاضری کند. هر وقت که شاگردان به ملاصاحب پیسه عیدی می دادند، خلیل فکر می کرد که طرف او هم سیل می کنند و ازش می پرسند که چطور او از عیدی معاف است ...
اقدام احمقانه یک دختر در جواب دادن به اولین خواستگار!
خانواده ام نیز که از درگیری های زیاد من و امیر خسته شده بودند بلافاصله طلاق توافقی را پذیرفتند. چند روز بعد به تنهایی و برای بسته بندی جهیزیه و لوازم منزلم به خانه امیر رفتم اما وقتی چشم در چشم هم شدیم گویی هر چه بین ما بود به فراموشی سپرده شد و تصمیم گرفتیم دوباره زندگیمان را از سر بگیریم اما همان لحظه خانواده هایمان که نگران شده بودند از راه رسیدند و هر کدام از ما را به سویی بردند مادرم ...
جزئیات برگزاری جشنواره ملی عکاسی ماسار تشریح شد
که خودشان امروز درباره مسائل زیست محیطی ناله و فریاد می کنند، خودشان در گذشته مسئول بوده اند و در این روند نقش داشته اند. هیچ کس در این مملکت انگار طرف صحبت نیست و معلوم نیست چه کسی طرف انتقاد است. همه در جایگاه منتقد قرار می گیرند. همان مسئولان سال های گذشته، امروز خودشان منتقد هستند. دکتر سرسنگی ادامه داد: بحث میراث فرهنگی بسیار مهم است. در همین تهران چندین خانه تاریخی قلع و قم شد و ...
خانه هدایت را زباله دانی بیمارستان کردند
برای بیمارستان نامه بیاورد. **عکاسی ممنوع! برادرزاده صادق هدایت می افزاید: تازه بعد از گذر از این مرحله، یک مامور حراست با آن فرد راهی می کنند که عکس و فیلمی از خانه برندارد. چرا؟ مگر در داخل این خانه چه اتفاقی در حال وقوع است؟ آیا کار سری-امنیتی است؟ چرا هیچکس نباید عکس بگیرد؟ برای اینکه می خواهند آن کارهایی که کردند برملا نشود. مردم نبینند و سر و صدا بلند نشود. البته فشار ما ...