سایر منابع:
سایر خبرها
زنان و جوانان قدرتمند شده اند
طرح مسائل اقتصادی در شعار ها، مهم ترین نکاتی بود که توجه خیلی ها را به خودش جلب کرد. در این رابطه به سراغ دکتر تقی آزاد ارمکی استاد گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران و متخصص جامعه شناسی نسل ها رفتیم تا نظر او را درباره این موضوع بدانیم؛ اینکه نسل جدیدی که در این حوادث حضور داشت چه نسلی است؟ از کجا آمده و خواسته ها و انتظاراتش چیست؟ پاسخ های او به پرسش های ما را بخوانید . آقای دکتر! شما در ...
زن 34ساله: عاشق جوانی شدم که مرا در اختیار دوستانش گذاشت!
خانواده ای از هم پاشیده داشت. تنها یک هفته بعد از آن چهره واقعی نصیر نمایان شد، او مرا کتک می زد و وادار به کارهای ناشایست می کرد باید با مردان زیادی رابطه برقرار می کردم آرام آرام به کریستال آلوده شدم مشروبات الکلی مصرف می کردم و ...دیگر در منجلاب فساد غرق شده بودم. نصیر تصاویر و عکس های مرا در اینترنت منتشر کرده بود تا مردان هوسران با من آشنا شوند. همه پل های پشت سرم خراب شده بود که مدت عقد موقت ما به پایان رسید، اما نصیر دست بردار نبود تا این که شب گذشته درحالی که مقداری مواد به همراه داشتم دستگیر شدم حالا هرچه با نصیر تماس می گیرند پاسخی نمی دهد. منبع: ...
سبب ماندن برانکو در پرسپولیس از زبان منشا
شناختی داشتی؟ نه شناختی نداشتم اما می دانستم که در ایران دو باشگاه پرسپولیس و استقلال باشگاه های بزرگی هستند البته من از پرسپولیس فراوان شنیده بودم اما همه چیز در حد شنیدن بود. ارتباطت با طرفداران پرسپولیس چگونه است؟ خیلی ارتباط خوبی داریم و می دانم که خیلی مرا دوست دارند اما هنوز آنطور که خودم می خواهم نتوانستم طرفداران را شاد کنم اما در این مسیر در حال خوب تر گردیدم ...
زنی که نیمی از جانش در سقز جا ماند+ عکس
رسیدیم از همدیگر سوال می کردیم که شما عطر زدید و همه می گفتند نه. لحظاتی بعد یکی از پرستاران فریاد می زد خواهر آقایی مجروح شفا پیدا کرد، به اتاق که رسیدم مجروحی که امیدی به او نبود عادی روی تخت نشسته بود؛ اما تا فردای آن روز که در بیمارستان بود قدرت حرف زدن نداشت، هرچه از او می پرسیدیم فقط سر را بالا می کرد و با انگشت به خدا اشاره می کرد. بچه های آموزش و پرورش همیشه از این خاطره به خوبی یاد می ...
ارکیده های من به کتابفروشی ها رسید
. نمی شناختمش. زد زیر خنده. گوشواره بهش می آمد. گفتم: چقد عوض شدی! پناه بردیم به کافه ای پر از دود سیگار. پناه گرفتنمان از باران بود یا از سیل کلمه هایی که مشتاق گفتنشان بودیم؟ نمی دانم. نشستیم و حرف زدیم. و او گفت و گفت و گفت. محو تماشا بودم. عاشق حرف هایش شدم. عاشق چیزهایی که تعریف می کرد. گفتم: میشه اینایی رو که گفتی بنویسم؟ - برای چی؟ -شاید یکی مثل من هنوزم از ...
راز مشت گره شده
.... صورتش از عصبانیت قرمز شده بود. بلند شد و رفت نشست آن طرف اتاق و رو به محب گفت: حاجی! ما یه هفته اس تو این مسیر جون کندیم تا شناساییش کنیم. حالا دو روز ازتون دور شدیم، از چشم تون افتادیم؟! محب از شنیدن حرف سعید خشکش زد. سعید اما دست بردار نبود. صدایش از بغضی که در گلو داشت می لرزید: حاجی! شما این انتقاد منو بپذیر. با این رویه به نتیجه نمی رسین! محب گفت: بابا! مگه تقصیر منه؟! فرمانده ...
روایت شهیدی که دردانه اش را به طفل سه ساله حسین (ع) سپرد و رفت+عکس
ببیند ریحانه آرام شده است یا نه؟ و من هم گفتم: بله و او هم خدا را شکر کرد. آقا پویا، اصلا طاقت گریه های من و دخترمان را نداشت ولی آن روز فهمیدم که واقعا از ما دل کنده است. روز اعزام لحظات خیلی سختی بود، فقط گریه می کردم. اما آقا پویا حرف می زد و می خندید و به من می گفت: “به خدا توکل کن و گریه نکن تا من با خیالی آسوده به نابود کردن این حرامی ها فکر کنم”. بالاخره آقا پویا رفت و به آرزویش ...
شکل گیری صنایع نوین در ایران به روایت زنده یاد رضا نیازمند
؟ گفت من نمی دانم. باید بروم فکر کنم. گفتم برو دروازه قزوین واقعا این دروازه قزوینی ها شاهکار می زدند در کارشان. او رفت و فردایش آمد و گفت بیا بریم من یکی را پیدا کردم. به یک گاراژ بزرگی رفتیم. دور تا دورش بچه ها نشسته بودند. تیر چوبی بود و یک حصیر بالای سرشان. روی خاک حتی آسفالت هم نبود. مشغول صافکاری ماشین بودند. گفتم: رییس شما کیه؟ گفتند اصغرآقا. گفتم بروید بگویید بیاید. رفتند آوردنش. دیدم ...
استمداد فرزند محکوم به دیه 210 میلیونی/ چون سنم بالاست، نمی توانم کلیه بفروشم، یک دخترم هم معلول است
بخشی از مصاحبه را می خوانید: چطور مطلع شدید که پسرتان مرتکب قتل شده است؟ من آن موقع پاسدار بودم و سر خدمت، زنگ زدند و دو نفر آمدند سراغم، گفتند برای پسرت اتفاقی افتاده و در بیمارستان است، باید به دیدنش بروید. تهران که آمدم به شاه عبدالعظیم و بعد دفتر آگاهی رفتم. آنجا دو، سه لیوان چایی آوردند و بعد گفتند این طور که به شما گفته اند، نیست و بعد که صحبت کردند فهمیدم پسرم کارگر آن ...
پرسش هایی صریح
سود سرشاری برسند، جلب کند. در این میان، اقدامات فراقانونی و خارج از ضابطه مدیران قبلی این شرکت از جمله تغییر کاربری های غیر مجاز، ساخت و سازهای خارج از ضابطه و مهم تر از همه فروش سهام خارج از سیستم نظارتی بورس و فرابورس آن هم با وجود این که پدیده یک شرکت سهامی عام نبود، باعث شد مراجع قضایی به ویژه در خراسان رضوی به فعالیت های پدیده واکنش نشان دهند تا جایی که در دی ماه 1393 برخی از دفاتر فروش سهام ...
در صدد تأسیس تئاتر بی همه چیز
دانشگاه شدم که واقعا زبان را به درستی نمی دانستم و هنوز هم اشکال دارم. در دانشگاه به من یک بداهه سرایی دادند. ما در این بداهه سرایی دو، سه تا شیرین کاری کردیم و این شیرین کاری های صحنه ای، خیلی توجه بچه هایی را که آنجا بودند، جلب کرد. آمدند و گفتند زاهد ما دلمان می خواهد با تو کار کنیم. اولین کاری هم که من آنجا دست گرفتم، روی اثری کارگاهی بود که نویسنده ای فرانسوی با هنرجویانش نوشته بود. قرار هم ...
بارداری در سن بالا، چه اندازه خطرناک است؟
ازدواجم به شهر دیگری رفتم که فاصله خیلی زیادی دارد و الان هر یکسال یک بار می روم به شهرمان و انها را می بینم روابط ما خیلی رسمی است و دیگر واقعا هیچ احساسی باقی نمانده است. در شهر محل زندگیم هم با کسی رفت و آمد ندارم کاملا منزوی هستیم ما کاملا تنها هستیم من با پسرم رابطه خیلی تنگاتنگی دارم و با هم خیلی دوست هستیم طوری که خودش می گوید من با تو کاملا کامل هستم و به کسی نیاز ندارم ولی اوقاتی که در منزل ...
شکنجش کردم چون بهش شک داشتم
جوان رفت و من و آن مرد در خانه تنها بودیم. با او حرف زدم و خواستم هر چه سریع تر تکلیفم را مشخص کندو به این اختلاف مالی پایان دهد. او پاسخ درستی نمی داد و مدام طفره می رفت. بعد یکباره بر سرم فریاد زد که تو باید اعتراف کنی با همسرم چه رابطه ای داری؟! شاکی ادامه داد: هر چه گفتم دچار سوءظن شده ای و من ارتباطی با او ندارم، بی فایده بود. او با این کار و تهمت زدن به من سعی داشت صورت مسأله ...
استادی که نامه نوشت حقوقش را کسر کنند! + عکس
به این معنی نبوده که عباس از پدرش حسابی کتک نخورده باشد؛ خودش می گوید پدرش حتی کتک زدنش هم در فضای رفاقتی بوده! پدرش با اینکه تحصیلات آکادمیک نداشته اما می دانسته چطور بچه هایش تربیت کند و نظرش را به آنها حتی درباره درس خواندن تحمیل کند؛ عباس شیوه برخورد پدرش با درس نخواندن های نوجوانی را اینطور روایت می کند: یادم هست که می رفتم و می گفتم نمیخواهم درس بخوانم، پدرم به شوخی می گفت :(اشکالی ...
خون همسرم گرفتارم کرد
مدت برای فرزندان خود تلاش کردیم که شکر خدا ثمره اش را دیدیم. با هم اختلاف داشتید؟ ما هم مثل هر زوجی اختلاف و درگیری داشتیم. بخصوص که من کار درستی هم نداشتم. اعتیاد داری؟ خیر. حتی سیگار هم نمی کشم. از روز جنایت بگو؟ 7 صبح، همسرم از من خواست برای خرید سبزی بروم. ابتدا به میدان تره بار و بعد به چند مغازه رفتم اما سبزی مورد نظر او را ...
بچه پولدار های بالا شهری که نصف کاری میکنند که ...
.... یکی از آنها در تحقیقات گفت: داخل اتاق خواب بودم که با صدای افتادن چیزی از خواب پریدم. صدا از داخل اتاق برادرم بود. چند بار پدرام را صدا زدم اما جوابی نیامد. همین که در اتاق را باز کردم با دو مرد نقاب دار و تنومند روبه روشدم که لباس مشکی به تن داشتند. آنها که قمه، چاقو و دو اسلحه داشتند، برادرم را زخمی کرده و به تخت بسته بودند. یکی از آنها به من گفت یک نفر به ما یک میلیارد تومان داده تا شما را ...
قید اروپا را زد و به سوریه رفت
اسیر می شوی. برادرم می گوید: تاب ندارم بمانم. رفته بود و با همه خطرات آن رزمنده مجروح را پیدا کرده و روی کولش انداخته و به عقب آورده بود. آخرین اعزامش کی بود؟ مهدی برای آخرین بار دو روز قبل اربعین سال 1396 رفت. یک هفته بعد از اینکه به دمشق رسیده بود، تماس گرفت و حال و احوالی کرد. بعد دیگر خبری نشد. 40 روز گذشت. من خیلی به دنبال رد و نشانی از او بودم. نمی دانستیم شهید شده است. مادرم ...
رامین صدیقی: من تک نیستم، من تنهام!
شما هم در ساخته شدن آلبوم ها دخیل است؟ در خیلی از آنها بله و طبیعتاً در برخی از آنها نه. مثلاً آلبوم جزیره قشم طرح خودم بود که با بچه ها در میان گذاشتم. برای کاری به قشم رفته بودم که متوجه شدم موسیقی بومی آن جا برایم جذابیت زیادی دارد. یک بار با علی بوستان و پدرش زنده یاد بهمن -که آن زمان گروه های بخش نواحی جشنواره موسیقی فجر را انتخاب می کرد- به جنوب رفتیم و یک سری ضبط های میدانی انجام دادیم ...
جملاتی که هرگز نباید به فرزندتان بگویید
تبدیل به یک بچه ی آرام و حرف گوش کن نمی کند. شما تنها او را بی ارزش جلوه داده و تخم کینه و نفرت را در دلش می کارید. جملات برچسبی جملات برچسبی آن دسته از جملاتی هستند که شما یک صفت منفی را به کودک نسبت می دهید تا مثلا او را به خودش آورده و متنبه کنید. مثل این جملات: تو شیطون ترین بچه ی دنیایی غم انگیز است که کودک سه چهار ساله در ذهنش باید همچنین جمله ای ...
اندیشمندی که مراد و مرشد نشد
داریوش شایگان به ایران و به ویژه نسل جوان ایران، با وجود همه گرفتاری های شان، ایمان دارد. او نظر مثبت خود را درباره جوانان ایران بارها اعلام کرده است. پس بی وجه نیست که حالا این جوانان سخت نگران حال او هستند. او برای دیده شدن تلاشی نکرد، به جار و جنجال های روشنفکرانه/ناروشنفکرانه تن نداد، در کسوت مراد و مرشد هم فرونرفت، با این همه و شاید اصلا به واسطه این همه الان دیده می شود، بزرگ داشته می شود و دوست داشته می شود. ...
اینستاگرام هنرمندان (6)
.... لیلا اوتادی: عکس بچگیام که یکی از فن پیجای اشعارم خیلی زیبا دیزاین کردن زهرا عاملی: من فقط دو سال بزرگتر بودم اما احساس مسئولیت خفنی در مقابل علی می کردم....ساعتها می نشستم زیر پنجره ی آشپزخونه و داد می زدم: ماااااامااااان؟ ده تومن بنداز پایین ...پنج تومن واسه من...پنج تومن واسه علی.... نمی دونم چرا جای یه ساعت داد زدن یه لحظه نمی رفتم بالا؟!!!! خلاصه که یه ...
خودتان را پای چه چیزی فدا خواهید کرد؟
همان موقع کشیدم. گفتم: می دانم که آمده ای مرا ببری و من هم آماده مردنم. جوری گفتم که انگار دارم دعا می کنم. او هم چیزی گفت که هراسم را باز بیشتر کرد: به خاطر تو نیامده ام. هنوز وقتش نیست. فردا صبح می فهمی که سالم و تندرستی بعد از این هم عمر درازی می کنی و وقت خواهی داشت که به هرچی می خواهی برسی. لرزیدم. خودم را مثل یک بچه بغل زدم و نالیدم: پس اینجا چکار می کنی؟ کار. آرام ...
افتادن در کمال اعتماد به نفس/داستان روی دیگر برگه
خرسندم و از سر شیطنت، محوْ لبخند می زدم. یک ترم سوخت و رفت و آن همه زحمت تباه شد. بی دقتی و عجله ی کودکانه، بدجور گره انداخت به کارم. جالا باید هر چه بافته بودم می شکافتم و از نو. بدتر از همه مرخصی های شرکت بود که با این وضع جدید اصلاً جور درنمی آمد. اعصاب نداشتم و نُهِ توی لیست بدجور انتهای پیام/ ...
سینماگرها قبل از انقلاب جرئت ورود به سیاست را نداشتند
بچه بودم، سینما که می رفتیم و به خانه برمی گشتیم، به مادرم و بقیه می گفتم شما بنشینید و تماشا کنید که من عین همان ها را برایتان اجرا کنم. اولین پیشنهادی که برای بازی در فیلم به شما دادند، چه سالی بود و چه احساسی داشتید؟ آغاز کار، سینما را جدی نگرفته بودم. دلم می خواست فیلم بازی کنم، اما از بس گفته بودند محیط سینما کثیف است و همه می خواهند به آدم دست درازی کنند، دلم نمی خواست ...
نقاشی می فروشم تا ویلچر بخرم
نقاشی هایش بیشتر شبیه به سبک کوبیسم هستند، البته در گذشته نقاشی هایی به سبک رئالیسم می کشید اما به یکباره تغییر سبک داد و کوبیسم را انتخاب کرد؛ بدون آن که استادش متوجه این موضوع شود. حتی بارها به او گفت که این سبک برای تو بسیار زود است، من که استاد توام نمی توانم چنین نقاشی هایی را بکشم، اما خودش مقاومت کرد و گفت من به این سبک علاقه دارم. نقاشی هایش تکراری اند؟ نه، نقاشی هایش ...
باشه برای بعد
.... به عنوان نمونه، وقتی مشغول نوشتن این یادداشت بودم، مجبور شدم ماشینم را به تعمیرگاه ببرم، به دو سفر ناگهانی بروم، یکی از اعضای خانواده ام مریض شد و... این اتفاقات به یک معنا غیرمترقبه بودند و قدری از وقتِ کارم را گرفتند. ولی همگی از آن جمله مسائلی بودند که انتظار می رود در زندگی روزمره با آن ها رو به رو شوید. تظاهر به اینکه هیچ مزاحمتی در کارم پیش نخواهد آمد یک مصداق مغالطۀ برنامه ...
امیر کربلایی زاده :اولین کسی بودم استند آپ کمدی را به طور درست اجرا کردم
...> قبل از اینکه وارد خندوانه شوم اولین کسی بودم که استند آپ کمدی را طبق تعریف درستی که در دنیا دارد به طور مستقل در ایران اجرا کردم. از اساتید تئاتر و سینما دعوت می کردم تا شاهد اجراهای من باشند و حمایت کنند. سال 91 با استند آپ چی شد که مار خوردم در کافه مرچ استارت کارم را زدم. آن موقع مرکز هنرهای نمایشی مجوزی برای این کار صدور نمی کرد به همین خاطر مجبور بودم که بدون مجوز کار کنم تا مردم با کارم ...
ببار ای برف...
واقعیت حکایت می کند که مدت ها از این نعمت محروم شده بودیم. پس ببار ای برف! شهر تشنه، شهر آلوده، شهر عبوس با مردمان خسته به تو نیاز دارند. ببار ای برف! شهر سیاه به تو نیاز دارد تا جامه سپید بپوشد. ببار ای برف. تو دیگر واقعی هستی و مثل فضای مجازی بلای جان کسانی نخواهی شد. ببار ای برف. به خاطر تو مدرسه ها تعطیل شدند و این خوش ترین خبر است برای بچه هایی که مثل محکومان باید بهترین ...
نخستین بانوی رهبر ارکستر در ایران؛ ساز، زنانه و مردانه ندارد!
نغمه بلبل های حیاط ساختمان مینا در صدای آواز هنرجویان نوجوان تداوم پیدا می کند. وقتی شلوغی و همهمه خیابان شریعتی را پشت در می گذاری و وارد اتاق غرق در نور و گل و موسیقی می شوی، گویی به یک جزیره دیگر سفر کردی. در اتاق انتهایی آموزشگاه در همنشینی با پیانویی که گوشه اتاق آرام گرفته و تار و سه تار و سنتوری که جای جای اتاق گوش شان را تیز کرده اند به شنیدن صدای خودشان و داستان زندگی بانوی هنرمندی که سال ها با دستان و اندیشه ت ...
روایت بازیگر مرگ در مستندسازی جنگ
خبرگزاری های بین المللی تبدیل شد. سوال: چه عرصه های دیگری علاوه بر مستندسازی را تجربه کرده اید؟ جواب: نویسندگی، بازیگری، کارگردانی و تهیه کنندگی را نیز در طول سال های مختلف آزموده ام؛ در سال 1365 در یک فیلم داستانی 50 دقیقه ای با نام 'دیار غربت' به نویسندگی و کارگردانی خودم اولین بازی ام را انجام دادم. در دهه 70 دستیار کارگردان فیلم های سینمایی 'عروسی خون' و 'دمرل' بودم. همچنین ...