سایر منابع:
سایر خبرها
از متلک سنگین مهران مدیری به افشاگری چهره های سیاسی تا کادوی عجیب محمد سلوکی در دورهمی
دوست دارم مجری باقی بمانم. محمد سلوکی که هنرمندی خوش فکر و انسانی خوش بین و امیدوار است، در ادامه گفتگو جریان عاشق شدنش را افشا کرد و گفت : این عشق منجر به ازدواج با همسرم شد. وی در ادامه درباره چشم اندازهای خود در سال جدید عنوان کرد : دلم می خواهد بیشتر سفر کنم، با فرهنگ های مختلف آشنا شوم، کارگردانی را جدی تر از سر بگیرم و پس از پویش های بسیار، مجموعه ...
تلاش شبانه روزی برای مثله کردن جسد فرزندخوانده و همسر
موضوع شد از شوهرش طلاق گرفت و برای زندگی به منزل ما (من و خواهرش) آمد، مدتی بعد نیز خواهرزنم فوت کرد و شهرام فرزند خوانده من شد. چگونه شهرام و نرگس را کشتی؟ پنجم مرداد ماه جاری شهرام با شکایت من بازداشت شد و همانطور که گفتم دلم برایش سوخت و آزادش کردم اما رفتارهای بد شهرام و همسرش ادامه داشت و شهرام همسرم را کتک زده بود تا اینکه ساعاتی قبل از حادثه (هشتم مرداد) همسرم را به منزل ...
رابطه پدر و کودک، پنج نکته مهم
در دوران نوجوانی، مانند همه نوجوانان دیگر وارد دنیای مد شده بودم. هر لباسی که می خریدم، تلاشم این بود که روی آخرین مدل باشد. دوست داشتم خوشگل ومدرن دیده شوم و گاهی اوقات هم نسبتاً زیاد پیش می رفتم. با همان لباس ها سوار دوچرخه ام می شدم و در محل گشت می زدم. واقعاً فاجعه بود. پدرم فکر می کرد که من واقعاً زیبا هستم. اگر راستش را بخواهید، او اشتباه می کرد (و باید به من می گفت که کمی ...
فرار زیرکانه مهین 26 ساله از حیاط خلوت خانه شیطانی مرد متاهل
مهین برای شام به خانه شیطانی خواستگاری رفت که متاهل بود. به هیچ چیزی جز ازدواج با مهرداد نمی اندیشیدم و در افکار و خیالات خودم زندگی رویایی را در کنار او تصور می کردم، وعده های پوچ او چنان مرا خام کرده بود که همه خواسته هایش را برآورده می کردم اما... مهین 26 ساله ای که مدعی بود در یک دوستی خیابانی فریب مرد شیادی را خورده و آن مرد هم اکنون قصد اخاذی از وی را دارد به مشاور و ...
پدرم کارخانه دار بود و در رفاه بزرگ شدم/ شغل اصلی ام فروش پوشاک و لباس است/ علاقه ای برای ورود به عرصه ...
کار بودند مرا دعوت کردند تا تست بدهم و من گفتم نمی توانم! همه رفتند و من آخرین نفری بودم که برای تست رفتم و بعد چند روز زنگ زدند گفتند که قبول شدید. از اول هم برای نقش های اصلی انتخاب شده ام، اولین کارم هم میم مثل آب بود که آقای پورستار کارگردان بودند و الان بیست سال است که فکر می کنم در طبقه اول هستم. آناج: بیشتر به کارهای طنز علاقه دارید یا اجتماعی ؟ اگر واقعا بازیگر باشیم ...
نقشه مرد شیطان صفت برای زن شوهردار در کافی شاپ / بابک از هیچ چیز خبر ندارد!
ناراحتی آرام و قرار نداشت، به مشاور و مددکار اجتماعی پلیس Police فتا گفت: حدود یک سال قبل با یکی از بستگانم ازدواج کردم. بابک 2سال از من کوچک تر بود اما به خاطر شناختی که از خانواده هایمان داشتیم فکر کردیم که مشکلی پیش نمی آید. من در دانشگاه مشغول تحصیل بودم و بدون دغدغه درسم را می خواندم تا این که کم کم دخالت های خانواده بابک شروع شدکه متأسفانه او نیز به طرفداری از خانواده اش حرف هایی به ...
فرزندانم با شبکه های مجازی ارتباط ندارند/ تمام دوز و کلک های کارمندی را بلدم
. بعد از آزادی هم با توجه به اینکه ساواک به او اجازه کار نداد مجبور شدیم خانوادگی به شمال کشور کوچ کنیم. حتی با این که پدرم دارای مدرک فوق لیسانس بود، در دوره قبل از انقلاب مسافرکشی می کرد تا بتواند فقط هزینه های زندگی را تامین کند به همین دلیل رابطه من و پدرم بسیار کم بود. ما حتی در طول سال های 57 تا 59 پدرمان را نمی دیدیم و زمانی که ساعت 2 نیمه شب از خواب بیدار می شدم، تازه پدرم در حال ...
آموزش مفاهیم قرآنی در قالب داستان و نمایش برای کودکان/ سرمایه گذاری خوبی در این حوزه نشده است
عرب از دانشگاه فردوسی مشهد دارم، از زمان کودکی همه را دور خودم جمع می کردم و برایشان قصه می گفتم. این پیشکسوت قصه گویی در ادامه، با بیان اینکه فعالیت خود را از سال 85 در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع کرده است، اظهار کرد: در ابتدا به عنوان کتابدار در کانون پرورش فکری مشغول به کار شدم و بعد از چند سال به عنوان مربی فرهنگی، حول محور قصه های مذهبی و قرآنی فعالیت خود را ادامه دادم ...
جالی خالی پسرانم در "روز مادر" به چشم می آید/ پس از شهادت فرزندانم سفره هفت سین نچیدم
راه برود؟ پاسخی می شنوم که با معادلات دنیای زمینی ما همخوانی ندارد. این مادر با شعف و شادی پاسخ می دهد: من روی فرزندانم خیلی حساس بودم چرا که معتقد بودم امانتی از طرف خدا به من هستند، و حتی زمانی زمین می خوردند ناراحت می شدم همه از اینهمه ناراحتی من متعجب می شدند؛ زندگی با همسرم را با قرآن و دعا و روزه امام حسین شروع کردیم و همان موقع تصمیم گرفتیم که در راه خدا همه چیزمان را فدا کنیم، خداوند فرزاندانم را به من به امانت هدیه داده بود و خودش هم گرفت و امیدوارم که از من قبولشان کند و من هم راضی به رضای خودش هستم. ...
تمام باجناق کشی ها در سال 96
خواهرم مشکل پیدا کرده و، چون بیکار بود از شوهرم شایان خواست تا برایش کاری دست و پا کند. چند روزی در خانه ما بود تا اینکه صبح امروز با صدای فریاد همسرم از خواب پریدم. همان موقع پرویز را دیدم که با چاقویی خون آلود در دستش روی سینه شوهرم نشسته است. وقتی مرا دید به طرفم حمله ور شد و خواست خفه ام کند که دستش را گاز گرفتم و رهایم کرد. او که معتاد بود در چشم به هم زدنی همه طلاها و پول هایم را با خود برد و ...
کشور دوم من؟ قطعاً ایران
هدیه دادن های پدرم هم تنگ شده است. گویا پدرتان پلیس بوده؟ بله، پدرم پلیس بود و چون خودش به آمادگی جسمانی اش خیلی اهمیت می داد، به ما هم توصیه می کرد که ورزش کنیم و بهترین مشوق مان بود. مادرم هم به معنای واقعی کلمه یک مادر بود و همیشه نگران ما. نماد سال 96 خروس بود. آیا برای شما خوش یمن بود؟ خروس نمادی است که در سال چینی هم وجود دارد اما امیدوارم که همه ...
عروس خانم به کثافتکاری قبل از ازدواج اش ادامه داد!
موادمخدر را آغاز کردم و برای تأمین هزینه های سنگین اعتیادم در یک مغازه مشغول فروشندگی شدم. چهارسال بعد و در حالی که به خاطر وضعیت خانوادگی ام هیچ خواستگاری نداشتم با مجتبی آشنا شدم. او پسری زحمتکش و گچ کار ساختمان بود و بدین ترتیب ما با یکدیگر ازدواج کردیم، اما من موضوع اعتیادم را از او پنهان کردم و خیلی زود به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آوردم تا مجتبی از طریق بوی موادمخدر سنتی متوجه اعتیادم نشود. او مرا ...
مرگ خانم دکتر پس از اسیدپاشی به خاله
درباره جزئیات اسیدپاشی به بازپرس پرونده گفت: در کانادا زندگی می کردم و مدتی قبل به ایران بازگشتم، در ایران همراه با پدرم و مادرم در یک ساختمان در خیابان برزیل زندگی می کردم و خاله ام نیز در طبقه دوم همان ساختمان سکونت داشت، دندانپزشک و متأهل هستم و قصد داشتم از همسرم طلاق بگیرم. وی ادامه داد: حوالی ساعت 14 روز حادثه زنگ زنگ خانه خاله ام را زدم که وی به جلوی در آمد و من اسید را به روی بدنش ...
آرزوی سحر دولتشاهی در دورهمی چه بود؟
دوست دارم از گروه موسیقی سون روی آنتن شبکه نسیم رفت. گفت وگوی مهران مدیری با سحر دولتشاهی با اشاره به ماه تولد او آغاز شد. دولتشاهی گفت: من متولد مهر 1358 هستم. یکی از ویژگی های بارز متولدین مهر این است که بسیار سریع تعادل خود را از دست می دهند. او ادامه داد: من در حال حاضر 38 ساله هستم و دو سال با 40 سالگی فاصله دارم. باید بگویم یک ترس عجیب از 40 ساله شدن دارم. ترسی که ...
مرگ خانم دکتر پس از اسیدپاشی به خاله
پدرم و مادرم در یک ساختمان در خیابان برزیل زندگی می کردم و خاله ام نیز در طبقه دوم همان ساختمان سکونت داشت، دندانپزشک و متأهل هستم و قصد داشتم از همسرم طلاق بگیرم. وی ادامه داد: حوالی ساعت 14 روز حادثه زنگ زنگ خانه خاله ام را زدم که وی به جلوی در آمد و من اسید را به روی بدنش پاشیدم، بعد از اسیدپاشی نیز به منزل خودمان رفتم و قصد داشتم با بلیطی که از قبل برای کانادا خریده بودم به آنجا فرار ...
اسلام از نگاه تازه مسلمان برزیلی
راهی نورانی و بی پایان به رویم گشاده شد. ازدواج من را با اسلام آشنا کرد، همسرم را در آوریل 2009 دیدم، شخصی که به حضورش در زندگی ام نیاز داشتم و در دین اسلام بسیار جدی و مصمم بود، اما بدون درک نمی خواستم مسلمان شوم ، شوهرم انگیزه نزدیکی به خدا را در من زنده کرد، جالب است بدانیم مادرم در همان روز ازدواجم مسلمان شد و گفت: چرا نباید به الله ایمان بیاورم در حالی که این همان خدایی است که همه ...
غرورانگیزترین خبری که سال گذشته خواندم شکست داعش بود/ بعد از گفتن سر رهبرمان سلامت زامبی های فضای مجازی ...
روز دراویش آن ها دارند کار خودشان می کنند یک زمانی طالبان بود هر دقیقه یک چیز جدید رو می کنند ولی این که من افتخار داشتم که این خبر را بخوانم واقعاً حس خوبی برایم داشت سال قبل خبر آزادسازی حلب را خوانده بودم. من با همسران و مادران شهدا خیلی ارتباط داشتم و داشتم همان لحظه تصور می کردم که چقدر حال این ها خوب است با شنیدن این خبر، خیلی حس خوبی داشتم چند بار پیش آمد که این خبر را این طوری ...
مورخ باید به روند توسعه و آینده نگری جامعه کمک کند
کرده بودم. بعد از همکاری با جهاد دانشگاهی تهران، تصمیم گرفتم به برازجان برگردم. از محیط شلوغ تهران خیلی خوشم نمی آمد. اتحادجنوب: چه سالی به برازجان برگشتید؟ وقتی به برازجان برگشتید چه کاری کردید؟ در سال 1361 به برازجان برگشتم و دختر خاله ام را نامزد کردم. تربیت معلم شیراز خبردار شده بودند. مرا دعوت به کار در مرکز تربیت معلم شیراز نمودند. گفتم شما از کجا می دانید؟ گفتند ما کتاب تو را درس ...
پشیمانی مادر دوقلوها از کثافت کاری های شوم
دزدان سابقه دار هستند و پدرش نیز که جمال نزد او کار می کرد به مواد مخدر اعتیاد دارد و به کارهای ساختمانی مشغول است به همین خاطر مدام گریه می کردم، اما پدر و مادرم طلاق را عملی زشت می دانند و توصیه می کردند زندگی ام را حفظ کنم پس از به دنیا آمدن دختران دوقلویم پدر شوهرم نیز ورشکست و بیکار شد. از آن روز به بعد جمال هم سراغ کار دیگری نرفت و به مدت 2 سال خانه نشین شد تا این که برادر بزرگترم که ...
از نحوه آشنایی با همسر تا مهریه ای که چندین بار پرداخت شد!
وی با باشگاه خبرنگاران جوان را می خوانید. **آقای اکرمی متولد چه سالی هستید؟ در سال 1321 متولد شدم. **چه سالی ازدواج کردید؟ در سال 1346 ازدواج کردم. **چگونه با همسرتان آشنا شدید؟ از طریق دایی همسرم با هم آشنا شدیم، من در قم طلبه بودم و دایی همسرم نیز روحانی بود و از طریق ایشان اقدام کردم. **خطبه عقدتان را چه کسی خوانده ...
زلزله کرمانشاه تلخ ترین خاطره ام در سال 96 بود
بهداشت در دانشگاه نیوکاسل انگلیس ادامه تحصیل دادم. در حال حاضر استاد تمام دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی هستم. در چه سنی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟ در سن 28 سالگی با همسرم ازدواج کردم و ماحصل زندگی 33 ساله ما، 3 فرزند است که همیشه خدا را بابت داشتن چنین فرزندانی شکر می کنم. 2 پسر و یک دختر دارم. بهترین اتفاق زندگی تان در سال 96 چه بود؟ عروسی پسرم در ...
آرایشگاه در آن روزها
نشست و ما راهی عروسی شدیم. در تالار هم بیشتر از آن که عروس را تماشا کنم محو تماشای مادر و خواهر خودم بودم، خواهری که به دلیل درازی سرش به راحتی در میان جمعیت قابل تشخیص بود و شاید همان درازی و توی چشم بودن باعث شد یکی از خانم ها او را برای پسرش بپسندد. اکنون سال ها از آن عروسی می گذرد و تنها عکسی از آن مراسم برای مان به یادگار مانده، در آن عکس همه اعضای خانواده صاف دوربین را نگاه میکنند الا من که سرم را برگردانده ام طرف مادرم و البته نکته جالب عکس کله خواهرم است که به دلیل ارتفاع بیشتر از حد مجاز نیمی از آن قله بلند در عکس نیفتاده! پایان پیام ...
صدای خودم را می شنوم، خجالت می کشم!
دارید؟ خیلی زیاد. یکبار همراه داییم برای تئاتر به فرهنگسرای پارک قیطریه رفتم. من قرار بود در آن تئاتر دف بزنم. آقای حمیدرضا اردلان که یکی از پژوهشگران هنر موسیقی است مرا صدا کردند و داخل یک سالن خالی بردند. بعد توی پارک پشت بلندگو اعلام کردند که همه به این سالن بیایید ما کسی را پیدا کردیم که 8 ساله است و آواز می خواند. پس اعتماد به نفس بالایی هم داشتید. اصلا کارم این ...
دختر جوانی که سرنوشت بازیکن فوتبال کشورمان را به نابودی کشاند
چند سال قبل در لیگ دسته یک فوتبال بازی می کردم بسیاری از فوتبالیست های مشهور امروز از همبازی ها و دوستان گذشته من هستند، اما امروز به عنوان یک معتاد کارتن خواب در خرابه ها به سر می برم و همواره سعی می کنم خودم را از دید دیگران پنهان کنم تا کسی مرا نشناسد. جوان 26 ساله ای که در عملیات دستگیری معتادان پرخطر توسط ماموران انتظامی دستگیر شده بود درحالی که عنوان می کرد قصد دارم به کمپ ترک ...
مسلمان شدن با صدای دلنشین اذان
سربازی 19 ساله در طائف بودم که برای اولین بار صدای اذان را از یک مسجد شنیدم؛این صدا حس ویژه ای را در درون من به وجود آورد و باعث شد که به طرف مسجد حرکت کنم . تازه مسلمان اهل تگزاس در ادامه داستان مسلمان شدنش می گوید:با اینکه سلاح در دست داشتم به چای دعوت شدم و مورد مهمان نوازی مسلمانان قرار گرفتم؛این اتفاق را هیچ وقت فراموش نمی کنم . این ماجرا موجب شد تا آلن شروع به تحقیق درباره اسلام ...
فریبا در روز عروسی شوهر و هوویش مُرد!
او درد دل می کردم. حدود یک ماه قبل وقتی قصد داشتم با نازنین صحبت کنم به اشتباه شماره یک جوان افغانی را گرفتم. او با مهربانی پاسخم را داد و از آن روز به بعد ارتباط تلفنی ما ادامه یافت. به طوری که دیگر به او نیز همانند نازنین وابسته شده بودم. هفته قبل حبیب از من خواست به محل کارش بیایم تا با یکدیگر ازدواج کنیم من هم با برداشتن مقداری پول از خانه فرار کردم و نزد حبیب آمدم. او چند روز مرا ...
مهدی پور: نه اصفهان نصف جهان است نه تبریز کل جهان/ شخصیت و دانش ساغلام فراتر از انتظارم بود/ هواداران حق ...
برمی گردید؟ بعد از 2 ماه، یکی دوبار در استراحت هایمان برای یکی دو روز به خانواده ام سر زدم ولی حالا زمان خوبی است که کنار خانواده مان باشیم. تجدید روحیه کنیم و با روحیه قوی برگردیم و بتوانیم سال 97 را سال درخشانی برای تراکتورسازی کنیم. آناج: از تبریز چه سوغاتی می برید؟ من خودم نوقا را خیلی دوست دارم، خانواده ام هم همینطور. حتی مادرم تماس گرفته بود که چند بسته نوقا و باقلوا با ...
عموی شیرین او را وادار به کار کثیفی کرد
کردند آن زمان من 3ساله بودم که پدرم روانه زندان شد و مادرم نیز از او طلاق گرفت و با یک راننده تاکسی تلفنی ازدواج کرد. آن روزها همه اموال پدرم را هم فروخته بودند تا برای آزادی او هزینه کنند من هم نزد مادربزرگم زندگی می کردم و او مدام از مادرم بدگویی می کرد تا این که مادربزرگم به زاهدان رفت و مرا نزد عمویم گذاشت او مرا معتاد کردند و مجبور بودم با دستور او دست به کار کثیفی زده کنار بانک ها گدایی کنم ...
تمایلات بشر در زندگی اجتماعی - آموزش مواضع حزب جمهوری اسلامی (جلسه دهم)
تابستان امسال وظیفه دارید مقداری از وقت و توانتان را صرف آگاه تر کردن و ساخته تر شدن همین حزب الله بکنید. هرچه هستید و هرچه هستیم باید در جمع این ها برویم. این ها صفا و پاکی بسیار دارند. کودکی بودم پنج- شش ساله. پدرم، که یک روحانی بود و خدایش رحمت کناد، هر سال یکی دوبار به یک روستای دورافتاده در حدود پنجاه کیلومتری اصفهان، به نام حسن آباد می رفت. روستایی بود کنار افتاده و دورافتاده و ...