سایر خبرها
بالای شهر، وسط شهر، پایین شهر!
زغفرانیه از بچگی بخت و اقبال من سیاه بود. امروز بازهم وقتی خواستم سوار مازاراتی ام بشوم و برای بازدید از کارخانه پدرم به ولنجک برم، یک چلغوز نیم کیلویی روی سقف ماشینم دیدم، لامصب کبوترها هم سوءهاضمه می گیرند انگار! خیلی ناراحت شدم. نوروز را صدا می زنم تا سقف ماشین را تمیز کند. نوروز خدمتکارمان است، یکی دو روز هم مرخصی بوده، نمی دانم چرا این قدر رنگ پوستش عوض شده و همینجور خودش را می خاراند ...
روزهای سخت چاردیواری یک رزمنده
بازمی دارد: وقتی دیدیم که باید نان آور خانه باشیم من و برادرم شروع به کار کردیم. اما برادر کوچک ترم علی به جبهه رفت و در عملیات والفجر 5 جانباز 25 درصد شیمیایی شد، علی وضعیت جسمانی خوبی ندارد و دارو مصرف می کند و بیشتر اوقات خواب است. سال 62 جزیره مجنون زیر آتش بمباران دشمن می سوخت. تعداد بسیاری از رزمندگان در آنجا یا به شهادت رسیدند یا جاویدالاثر شدند. زمین باتلاقی این جزیره معجزه ای ...
هگمتانه آشنایانِ گمنام را در آغوش کشید/ باز هم مهمان آورده اند
...> هر لحظه که می گذشت دلم بی تاب تر می شد، تو می آمدی و من قرار نداشتم، تو همان نام آشنایی هستی که چندین سال است که منتظرم بیایی، صدایی از بین جمعیت بلند شد شهدا را آوردند، با شنیدن نام تو شهید گمنام دلم لرزید، جمعیت زن و مرد، پیر و جوان همه به سمت تابوت چوبی تو دویدند هر کسی می خواست تا سریعتر از بقیه خود را به تو برساند، صدایی از بلند گو فریاد میزد تابوت شهدا را سمت خانم ها هم هدایت کنید، خانم ها ...
متن کامل کتاب زندگانی امام جعفر صادق (ع): سید جعفر شهیدی
این اندیشه بود که ابوجعفر را از میان بردارد. ملاقات با عالم نصرانی در یکی از میدان های دمشق عده ی کثیری از نصاری برای دیدن یکی از بزرگترین علمای خود گردهم آمده بودند که در هر سال یک بار از صومعه خود بیرون می آمد و جمعیت نصاری مسائل خود را از وی می پرسیدند. حضرت باقر علیه السلام به نزد آنان رفت و در میان آنان نشست. در این حال عالم نصاری بیرون آمد. پیرمردی بود که زمان بعضی از ...
دزدی درنقش مهندس
بودم تا در آنجا همه چیز را طبیعی جلوه دهم. بعد از آن به پارسا گفتم باید به مغازه سی دی فروشی برود و یک برنامه جدید بخرد تا بتوانم این برنامه ها را نصب کنم. به او گفتم اگر آن سی دی نباشد نمی توانم کارم را انجام دهم. پارسا هم از خانه بیرون رفت. وقتی او رفت فرصت را مناسب دیدم و شروع کردم به گشتن کشوها. از قبل می دانستم که آنها در خانه شان کلی پول و طلا دارند. وقتی پول و طلاها را پیدا کردم آنها را به ...
شاگردان ممتاز امام صادق(ع) و شیوه مباحثه و مناظره آنها با مخالفان/ نوشتاری از سید کاظم ارفع
دست خویش نشاند که احساس کرد تجلیل از او برای بزرگسالان محفل گران آمد پس فرمود: هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده . این شخص با قلب و زبان و دستش یاور ماست. یک روز هشام سؤالاتی درباره أسماء الهی و مشتقات آن کرد حضرت همه را به او پاسخ داد و بعد فرمود: آیا فهمیدی ای هشام، آنچنان فهمیدنی که دشمنان ما و منکرین پرودگار را محکوم کنی؟ عرض کرد آری، آنگاه فرمود: خداوند به تو منفعت رساند و ترا ثابت ...
علیرضا بیرانوند و خیابان خوابی به خاطر فوتبال!
انتخاب کرد. تیم نفت هم خوابگاه نداشت. عمه ای داشتم که در قلعه حسن خان زندگی می کرد ولی من دیدم رفت و آمد من به آنجا واقعا باعث زحمت خانواده اش می شود و تصمیم گرفتم به خانه او نروم. بعد از آن چندماه در چمن های دور میدان آزادی می خوابیدم.تمام دستفروش های آنجا مرا شناخته بودند.بعد ناچار شدم در یک فست فود کار کنم، هر روز صبح از 6 تا 12 ظرف های پیتزا را چرب می کردیم، 12 می رفتم سر تمرین و ...
اولویت نهضت امام صادق(ع) شکوفایی فرهنگ و پاسخ به شبهات بود
کار پرداز او که با سرمایه امام برای تجارت به مصر رفت و با سودی کلان برگشت، امام از او پرسید: این همه سود را چگونه به دست آورده ای؟ او گفت: چون مردم نیازمند کالای ما بودند، ما هم به قیمت گزاف فروختیم. امام فرمود: سبحان الله! علیه مسلمانان هم پیمان شدید که کالایتان را جز در برابر هر دینار سرمایه یک دینار سود نفروشید! امام اصل سرمایه را برداشت و سودش را نپذیرفت و فرمود: ای مصادف! چکاچک ...
روایتی از غواص 15 ساله که برای حفظ کیان نظام راهی جبهه شد
.... از خداوند و امام زمان(عج) راضی هستم که پسرم در این راه به شهادت رسید، اگر فرزندان مان به جبهه نمی رفتند، امروز ما خوش مان نبود و سرنوشت مان در دست دشمن بود. تسنیم: آخرین دیدار با حسین فرزندتان را به یاد دارید؟ زهرا رفیعی: بله آخرین بار قبل از عملیات کربلای 5 بود که خانه آمد، وقتی می خواست برود گفت مادر من می روم و دو، سه روز دیگر دوباره بازمی گردم. مثل اینکه به ...
10 روستایی تاثیرگذار تاریخ ایران که آیت الله آن ها را نشناخت
... امکانات مالی مان اجازه نمی داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به کلاس اول مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی کنم. تا 13 سالگی روزها قالی می بافتم و شب ها درس می خواندم. چاره ای نبود، وسع مالی ما جز این اجازه نمی داد. خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال 2بار بیشتر نمی توانستیم برنج بخوریم. یک بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه سوری. آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای ...
امام صادق علیه السلام از منظر دانشوران اهل سنت
دهد و صدا در گلویش می شکند، وچنان کنترل اعصاب خویش را از دست می دهد که می خواهد بی اختیار ازمرکب به زمین بیفتد. مالک می گوید: من جلو آمدم و گفتم: ای فرزند پیامبر! چاره ای نیست این ذکر را باید گفت. هر طوری که شده باید این ذکر را بر زبان جاری ساخت. حضرت فرمود: یابن ابی عامر! کیف اجسر ان اقول لبیک اللهم لبیک و اخشی ان یقول عزوجل لا لبیک و لا سعدیک. ای پسر ابی عامر! چگونه جسارت ...
امام صادق(ع)چگونه زیست و شهید شد؟
می گفتند که هر چه می گفت راست و درست بود و فضیلت او مشهورتر از آن است که گفته شود . مالک می گوید : با حضرت صادق ( ع ) سفری به حج رفتم ، چون شترش به محل احرام رسید ، امام صادق ( ع ) حالش تغییر کرد ، نزدیک بود از مرکب بیفتد و هر چه می خواست لبیک بگوید ، صدا در گلویش گیر می کرد . به او گفتم : ای پسر پیغمبر ، ناچار باید بگویی لبیک ، در جوابم فرمود : چگونه جسارت کنم و بگویم لبیک ، می ترسم خداوند در ...
غریب ترین شخصیت در این انقلاب معمار انقلاب است
شدید؟ تخته گاز! آن از وزیر فرهنگ و ارشاد ما! یک حرفش در طول این دو سال، دغدغه بچه حزب اللهی ها و ارزشی ها نبود. همین دو روز گذشته گفته بود خیلی مایل هستیم که خواننده زیرزمینی روی زمین فعالیت کنند. هر دم از این باغ بری می رسد، تازه تر از تازه تری می رسد! یک روز هم سگ بازی و رقاص خانه. اصلاً وقت نمی کنی بروی مثل سال 72 تظاهرات کنی و مرگ بر فلان و درود بر فلان بگویی. اینقدر تخته گاز می روند! خون شهدا ...
امام جعفرصادق علیه السلام، تجلی گر ایمان عارفانه و عمل صادقانه/ بنیانگذار دانشگاه جعفری
فرموده است: مادرم بانویی با ایمان، با تقوا و نیکوکار بود و خداوند نیکوکاران را دوست دارد. امام جعفر صادق(ع)، 31 سال(از سال 83 تا 114) در محضر پدر بزرگوارش امام محمد باقر(ع) زیست و قبل از امامت در همان دوران نوجوانی و جوانی شباهت کامل به پدرش باقرالعلوم داشت، او آیینه تمام نمای پدر بود، چهره ای رعنا چون پدر، خلق و خویی زیبا چون محمدباقر(ع)، داشت. درباره نام گذاری امام ششم به ...
درس هایی زندگی ساز از محضر امام صادق(ع)
رفتنی است. آن گاه داخل منزل شد و پس از مدتی بیرون آمد، درحالی که اندوهش تسکین یافته بود. من امیدوار و خوشحال شدم و گمان کردم بیمار، بهبود یافته است و بار دیگر از حال کودک پرسیدم. فرمود: از دنیا رفت. با شگفتی گفتم: فدایت شوم هنگامی که زنده بود، غمگین و افسرده بودید و اینک که فوت کرده است، اندوهگین نیستید؟ فرمود: ما خاندانی هستیم که پیش از مصیبت اظهار نگرانی می کنیم، ولی چون قضای الهی ...
سیاست ورزی به شیوه رجایی
داوطلبانی به جبهه ی فلسطین دست زد. به همین جهت، در سال 1350، به خارج از کشور سفر کرد. ابتدا به فرانسه و ترکیه رفت و از آنجا عازم سوریه شد. همچنین وی به موازات فعالیت های سیاسی خود، به تدریس در مدارس کمال و رفاه و همکاری با بنیاد رفاه و تعاون اسلامی مشغول بود. او در دوران مبارزه ی سیاسی اش با رژیم پهلوی، دو سال را در زندان به سر برد. در سال 1357 آزاد شد و همراه با برخی از همکارانش، تلاش ...
ماجرای نخلی که در برابر امام صادق(ع) خم شد
و نام پسر عموی تو نزد ما نوشته است و خداوند او را از دنیا نمی برد تا آن که عارف به امامت ما گردد. عبداللّه می گوید: چون به کوفه برگشتم سخنان امام صادق را برای پسر عمویم نقل کردم. او خوشحال شد و سخت شادمان گشت و همچنان مستبصر بود تا از دنیا رفت. 7. در همان کتاب به نقل از شعیب عقرقوفی آمده است که می گوید: من به اتفاق علی بن ابی حمزه و ابوبصیر خدمت امام صادق شرفیاب شدیم. همراه من سیصد ...
اتخاذ مواضع هوشمندانه در برابر خلفا
جلوگیری از فشارهای دولت عباسی، طرحی را اجرا می کند که در نتیجه آن تصویری از تفرقه و اختلاف ظاهری در میان صفوف شیعه شکل می گیرد که شیعیان در ظاهر انسجام اجتماعی ندارند. امام(علیه السلام) به عنوان راهبر این طرح، صحنه را آن قدر به هم می ریزد که در نگاه ساده باور درست شدن آن سخت به نظر می آید؛ درحالی که هر آن و لحظه ای که بخواهد، می تواند اختلاف را از میان بردارد؛ چون همه اصحاب تحت امر ایشان هستند و به ...
برخی والدین امروزی، خود نیاز به تربیت دارند
پدرم را برایشان تعریف کردم. آن زمان که من دانش آموز ابتدایی بودم. خانم بزرگ گاهی به دیدن مان می آمد و به بچه های فامیل هدیه می داد، بیشتر وقت ها هدیه اش تکه های کوچک قند بود. بار اول که به من تکه قند داد یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست! پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد، هر چه برایتان بیاورد هدیه است. وقتی خانم بزرگ رفت، پدر برایم ...
ندا در جریان اصلاحات قرار دارد
خونریزی نیستم. یعنی ترجیح می دهم 50 سال خانه نشین باشم اما یک قطره خون از دماغ کسی نیاید. این اشتباه آقای موسوی بود. من نمی گویم آقای مهندس موسوی یا آقای کروبی به دنبال این اتفاق بودند؛ بلکه هر دو وفادار به نظام و انقلاب بودند اما وضعیت به گونه ای شد که به یکباره کار از دست در رفت و پافشاری به یک اشتباه استراتژیک تبدیل شد؛ هرچند هر دو نفر هرگز به این فکر نمی کردند که کار به اینجا ...
غواصان شهید مهمان دل های دریایی مردم کرمان / آرام جان ها آمدند + تصاویر
رهگذران است، اما بعد از دقایقی متوجه می شوم، حجت هم یکی از بچه های هیئت رهروان شهدای گمنام است. حجت می گوید: شور و اشتیاق زیادی برای استقبال از شهدا دارم، آنها از جان خودشان گذشته اند و رفتار، کردار و منش ما باید جوری باشد که راه آنها را ادامه دهیم. وی ادامه می دهد: شرمنده شهدا هستم و جانم را هم برای آنها می دهم، چون شهدا هم جان شان را برای ما دادند و باید راه شهدا را ادامه دهیم ...
در پاسخ به کمپین سازی مخالفان عصبانی آیت الله هاشمی
آفتاب : رضا سلیمانی- زمانی که در باغشاه سرباز بودم، یعنی بهار سال 1342، فرمانده باغ شاه آقای پیروزنیا که یک ژنرال جا افتاده و صوفی منش و آدم معقولی بود که به دفترش رفتم ، تبسم کرد و گفت: شما اینجا چکار می کنید؟ چگونه شد؟ چرا به سربازی آمدید؟ گفتم: خلاف قانون کردند و مثل بقیه امور، قانون اجرا نمی شود و زور می گویند. ما را هم به زور آوردند و من زن و سه بچه دارم و الان هم در قم و نمی دانم کجا ...
دیروزجبهه، امروز خیریه
افتاده است. اگر شعیان می دانستند که آن روز چه اتفاقی افتاده همه از غصه می مردند.در جبهه هم بحث همین است. قسمت و روزی ما هم این بود که در یک مقطع زمانی حضور کمی داشته باشیم. من جثه ریزی داشتم که حتی یک کلاشینکف و ژسه هم از جثه من بزرگتر بود. اما باید در مقابل ماشین جنگی دشمن ایستادگی می کردیم و طبق فرمایش حضرت امام که فرمودند اگر جنگ 20 سال هم طول بکشد ما می ایستیم، ایستادگی می کردیم. از زمانی که ...
گفت وگوی خواندنی با مداح ایرانی مسجد نیویورک
فلسفی یا مرحوم آیت الله مجتهدی رفت وآمد داشتند. 14 سال بیشتر نداشته که به خاطر شغل پدر مجبور می شوند به کانادا مهاجرت کنند و وقتی از شغل پدر می پرسیم، می فهمیم که حرفه پدر هم به اندازه پسر جذاب است: شغل پدرم طراحی دکوراسیون مساجد مثل محراب سازی و کتیبه سازی بود و به همین خاطر ما به کانادا مهاجرت کردیم. برایمان از فلسفه کار پدر هم می گوید. از اینکه مردم جهان الان بصری هستند و به همین علت نیاز به ...
فردا برای احمدآقا نان می پزم/ دخترانم خواب آمدن احمد را دیده بودند
به گزارش ایثار واحد خراسان جنوبی به نقل از خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی، 35 سال پیش بود که از احمد اصرار برای رفتن و از مادر اصرار برای ماندن. خیلی راضی به رفتن احمد نبود، شاید چون پسر بزرگش بود و دلبسته اش. می گفت: 3-4 بار زخمی شد و هر دفعه که آمد از او خواستم دیگر نرود، اما بازهم از احمد اصرار برای رفتن و از من اصرار برای ماندن! بعد از 31 سال دوری، دیروز صبح (18 مرداد) مسئولان بنیاد ...
بنیاد در آینه مطبوعات
خدمات حمایتی و توان بخشی دریافت می کنند. وی همکاری رسانه ای را موجب اطلاع رسانی و فرهنگ سازی در زمینه مشارکت خیران دانست و یادآور شد: 83 درصد هزینه های این موسسه را خیران تامین می کنند. در این دیدار قاسم و عبدا... و تعدادی از مددجویان این مرکز نیز حضور داشتند، قاسم که از سال ها قبل هر روز روزنامه را مطالعه می کند و بسیاری از مطالب روزنامه را با جزئیات به خاطر دارد، در این بازدید گفت: زندگی ...
در حرام شفا نیست
...، گفت که شراب، درمان درد اوست و باید هر روز مقداری شراب بنوشد. عبدالله که تا آن سن و سال، لب به شراب نزده بود، از قبول این کار خودداری کرد تا این که از امام صادق (ع) کسب تکلیف کند. - واقعا پزشک شراب تجویز کرده بود؟ - آری، حتی عبدالله برای همین مسئله با پزشک به جر و بحث پرداخته بود. - خوب، امام چه راهی در پیش پایش گذاشت. - من و عبدالله بن ابی یعفور به هر ...
من افشاگری کردم
.... آقای کانکوئست در ابتدا طرفدار کمونیسم روسی بود، اما در دهه 30 میلادی و پس از بازدید از روسیه، از آن روی برگرداند. اگر شما در یک خانواده کمونیستی بزرگ می شدید، کتاب های رابرت کانکوئست واقعا یک نقطه رهایی برای شما بود. البته بهتر است من در مورد خودم صحبت کنم. هر دو پدربزرگ من عضو حزب بودند (همه به آن می گفتند حزب و اصلا نیازی نبود بگویی کدام حزب؟!) پدر پدرم مدتی پس از انقلاب اکتبر در ...
گفتگوی خواندنی با مادر غواص شهید بالویی
وضو گرفت و به مسجد رفت. آن روز از خوابش نپرسیدم و بعدها فهمیدم چرا آن خواب را دیده است. نوه خانواده در میان حرف هایمان رفت و آمد می کند. خوشحالی خاصی را در نگاهش می بینم و نامش را سوال می کنم. پدربزرگ می گوید : نامش علی ست ، فرزند پسر سومم محمدمهدی. آخرین مرتبه ای که حسینعلی به جبهه می رفت ، پدرعلی کوچولو از بغل حسینعلی پایین نمی آمد. محمد مهدی آن سالها هم سن و سال پسرش علی بود. مسیری ...
دل نوشته مدیران و نخبگان فرهنگی، ورزشی، هنری و ... اصفهانی برای شهدای غواص
...> بال و پر سوخته کار شب پروانه کنم نصف جهان بار دیگر میزبان کاروانی از شاهدانِ شهید است که منزل ها طی نموده و در آخرین منزل که لقای محبوب است استقرار می یابندوعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد روز وصلش می رسد ایام هجران می رود حمیدرضا فولادگر - نماینده مجلس شورای اسلامی: شهدا عند ربهم یرزقون هستند و لذا برکات روزی خداوند همیشگی است و احیا هستند که بعد از سی سال بازگشت ...