سایر منابع:
سایر خبرها
اعتراض 20 روزه کسبه بانه به بسته بودن مرز/ تهدید نمایندگان کردستان: استیضاح روحانی یا استعفای ما
... پس ماجرای جریمه شدنت چیست؟ چند روز پیش، از تعزیرات پاوه با من تماس گرفتند و گفتند پیش شان بروم. وقتی وارد تعزیرات شدم، سرباز و درجه دار مرزبانی را دیدم. آنجا یکی از مسئولان تعزیرات گفت که هنوز هم از مرزبانی شکایت داری؟ گفتم خرج درمانم را بدهند، رضایت می دهم. آن ها گفتند که دو میلیون به دلیل کولبری جریمه شده ام و باید تا یک ربع دیگر پول را بپردازم. گفتم این پول را ندارم ...
در خانه مجردی آریا باردار شدم!
کمک می کنم تا اعتیادش را ترک کند به ارتباط پنهانی و خیابانی با او ادامه دادم. آریا از دنیای شیرین دوست داشتن و عشق ورزیدن برایم می گفت و من هر روز بیشتر به او علاقه مند می شدم. تا جایی که آریا تصمیم گرفت خانه مجردی اجاره کند و دیگر شب ها نیز به منزل پدرش نرود. پدر او یکی از افراد سرشناس محله بود و برای آن که آبرویش را حفظ کند پول زیادی در اختیار پسرش قرار می داد. من هم که از این موضوع خوشحال بودم و ...
اینستاگرام، یک دختر را به مادر واقعی اش رساند
خواب باعث شد زندگی ام تغییر کند. دی ماه سال 96 بود، یک شب در خواب دیدم مرا که نوزاد هستم، به خانه پیرزنی مسن و بیمار می برند و می گویند این دختر توست. مرا به بغل آن پیرزن می دهند و می روند. وقتی بیدار شدم، نتوانستم به خوابی که دیده بودم فکر نکنم. تمام ذهنم مشغول شده بود. هرچه سعی کردم بی خیال این خواب شوم فایده ای نداشت. برای همین موضوع را به پدر و مادرم گفتم. آنها عکس العمل عجیبی از خودشان نشان ...
عصبانی بودم!
حادثه به خاطر چه موضوعی با هم درگیر شدید ؟ من از صفر شروع کرده بودم و ماهی 3 میلیون و500هزار تومان برای مغازه موتور فروشی اجاره می دادم. از طرفی هم با سند خانه مان وام مضاربه ای به مبلغ 50 میلیون تومان گرفته بودم تا با آن کار کنم، اما مدتی بود اجاره مغازه را پرداخت نکرده بودیم و از طرفی هم سر رسید پرداخت وام نزدیک شده بود که به پدرم گفتم پول ها را چه کار کرده ای، او گفت که همه را به کارت من ...
نخستین تجربه
عجب آدم های مهمی هستند. همانطور که از کنار غرفه ها رد می شدم و انبوهی از کتاب های رنگارنگ که حتی در خواندن عنوان بعضی شان مشکل داشتم را برانداز می کردم، چشمم به چند نفری خورد که داشتند کتاب می خریدند. تقریبا هم سن و سال بودیم، من هم جرأت کردم و به طرف یکی از غرفه ها رفتم و با اعتمادبه نفس عجیبی به فروشنده گفتم: کتاب پله پله تا ملاقات خدا را می خواهم. تازه اسم نویسنده اش را هم بلافاصله گفتم ...
عطای اروپا را به لقای سوریه بخشیدم
مصاحبه شونده از بردن نام کشور خودداری می شود) را نیز یاد گرفتم و وارد سیستم درسی شان شدم. دوباره دبیرستان را خواندم و سال اول و دوم کالج را هم گذراندم. علاوه بر اینکه حالا به سه زبان مسلط بودم در رشته پتروشیمی، مهندسی نفت تحصیلم را ادامه دادم. به لحاظ درسی نمراتم خوب بود و شاگرد زرنگ محسوب می شدم. قدر لحظه هایم را می دانستم زیرا همان طور که گفتم در این مسیر سختی های زیادی کشیدم. خود فراگیری زبان ...
مهدی قصد داشت به زور با منشی شرکتم همخوابی کند!
می خواست هر طور شده مرا از دفترکارم بیرون کند که عصبانی شدم و در یک لحظه با چوب به سرش زدم. چون قوی هیکل بود با من درگیر شد و من هم با چاقو چند ضربه به او زدم.همان موقع مریم را با ماشین به خانه شان رساندم و شبانه جنازه را به کانال آب در پاکدشت انداختم. قصد داشتم از کشور خارج شوم اما عذاب وجدان رهایم نکرد. وی در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت: من شرمنده خانواده مهدی هستم و از آنها می خواهم مرا ببخشند. بنا به این گزارش، در پایان این جلسه هیات قضایی وارد شور شد تا رای صادر کند. رکنا ...
ارتباط چندش آور زن و مرد کارمند که هردو متاهل بودند
ملاقات داشت. همین سرنخ کافی بود که ماموران به تحقیق از همسر این مرد بپردازند که وی به افسر تحقیق گفت: من و همسرم سال ها بود با هم ازدواج کرده بودیم. اما از چندی پیش متوجه شدم او به من خیانت کرده و با زنی که همکارش است ارتباط دارد. همین موضوع باعث شد به دادگاه خانواده بروم و درخواست جدایی بدهم. من به همین خاطر به خانه پدری ام رفتم و قرار بود چند روز دیگر برای آخرین بار با هم ملاقات کنیم و ...
انتقام خونین از مرد معروف به تیمسار به خاطر یک توهم
بده ؟ یکی از برادرهایم همراه زن و فرزندش در هلند زندگی می کردند تا اینکه چند سال قبل به ایران برگشت اما در ایران معتاد شد و همسرش از او جدا شد. پس از این او در حوالی کرج خانه ای مجردی اجاره و زندگی می کرد و من هم هر چند روز یکبار به او سر می زدم و برای او خوراک و پوشاک می بردم و در واقع از نظر مالی کمکش می کردم. فروردین سال 92 یکبار که به دیدنش رفتم متوجه شدم همسایه ها او را کتک زده اند و به ...
"شیشه" عامل دعوای مرگبار بین پدر و پسر شد
و مجدداً ازدواج کرد، چندین بار پدرم را در بیمارستان روزبه بستری کردم و بارها وی را برای ترک اعتیاد به کمپ بردیم اما فایده ای نداشت. وی که 24 سال سن دارد و متأهل است، ادامه داد: من از کودکی کار می کردم و چند سال پیش با پس اندازم یک مغازه موتورفروشی در گمرک اجاره کردم، اجاره مغازه بالا بود و پدرم نیز در مغازه با من کار می کرد اما با او سر حساب و کتاب، بحث و جدل داشتم، پدرم گاهی اوقات در ...
مصاحبه با پسری که پدرش را با بنزین به آتش کشید: روی سرش بنزین ریختم، با او فاصله داشتم اما تا فندک زدم ...
روز حادثه وقتی فهمیدم که پول وام ها و اقساط را پرداخت نکرده به سراغش رفتم و گفتم چرا پول را ندادی. پول ها را چکار می کنی. او گفت هر چه پول گیرم آمده به حسابت ریخته ام. پدرم همیشه جلوی دوست و همکارش مرا مدام تحقیر می کرد.
محاکمه دو کشتی گیرمعروف تهرانی به خاطر آدم ربایی + عکس
آورد تا از او مراقبت کنیم. بعد از چند ساعت که حال حمید بهتر شد او به خانه شان برگشت و چند روز بعد علیه من و برادرم شکایت کرد. پدر بزرگ حمید او را مجبور کرد تا علیه ما شکایت کند. او به دروغ داستان ساختگی آدم ربایی را مطرح کرد و گفت من و برادرم او را ربوده و با چاقو زخمی کرده بودیم. دایی مان طراح و کارگران این سناریوی دروغین است. سپس مهدی 28 ساله که او نیز مربی کشتی در یک باشگاه به نام است ...
محاکمه کیفری 2 کشتی گیر معروف تهرانی
نوه دایی بزرگترم است حاضر است در ازای دریافت 2 میلیون تومان به نفع من شهادت دهد، اما پیشنهاد ریالی او هر هفته تغییر می کرد تا اینکه قرار شد 10 میلیون تومان بگیرد. فرامرز ادامه داد: روز حادثه از چند بانک پول برداشت کردم، اما به خاطر اینکه هادی پسر خلافکاری بود، ترسیدم این هم تله باشد و آنها بخواهند پول مرا سرقت کنند به همین دلیل از برادرم خواستم از دور مرا تعقیب کند و هوای مرا داشته باشد. با ...
مستخدمی که جاسوس انگلیس بود!
سر میز نشسته بودند، از جمله ثریا گفت: پرون فوت کرده است! از مجموعه حوادث مربوط به دوران پرون تصور می کنم 3 مساله حائز اهمیت باشد: اول- نقش پرون در فراماسونری، دوم- نقش پرون در جدایی محمدرضا از فوزیه و سوم- باند همجنس بازی که پرون در دربار تشکیل داد. پرون و فراماسونری پرون از بنیانگذاران فراماسونری و لژ پهلوی بود. تصور می کنم سال 33 بود که یک روز پرون مرا نزد شخصی برد که خانه ...
خداداد: صحبت های مرا تکه تکه کردند تا احسان را بزنند
شیطنت هستند و دل شان می خواهد که به نحوی داستان درست کنند. من خاطره ای تعریف کردم ولی بعضی ها بدجنسی کردند و صحبت های مرا تکه تکه کردند و طوری منتشر کردند که اصل حرف های من عوض شد. آنطور که من متوجه شدم اینها به دنبال زدن احسان علیخانی بودند و داستان را گردن من انداختند و گفتند که خداداد گفته آنها روزه خوری کرده اند! پس ماجرا چه بود؟ طرف حساب من، احسان علیخانی و بچه هایش نبودند. طرف ...
پسر ناخلف بخشیده شد
...، اما پدرم هیچ کمکی به من نکرد و حتی مرا تشویق به درس خواندن هم نکرد به طوریکه تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواندم. او از 13 سالگی مرا از خانه بیرون کرد. پس از آن آواره خیابان و معتاد به مواد مخدر شدم. پس از این در زیر زمین خانه مان زندگی می کردم و پدر و مادرم همراه خواهر و برادرم در طبقه بالا زندگی می کردند. عصر روز حادثه پدرم در خانه تنها بود که به سراغش رفتم و درخواست 100 هزار تومان ...
کلاهبرداری میلیاردی مرد جوان از بیوه ثروتمند
توانستم چنین ریسکی کنم. بنابراین راضی شدم مدتی عقد موقت داشته باشیم تا در آینده شناخت بیشتری از هم پیدا کنیم. سه سال از این ماجرا گذشت و هرکدام در خانه خودمان زندگی می کردیم و هفته ای یکی دو روز را با هم می گذراندیم تا اینکه یک روز گفت؛ پدر و مادرش دختری برایش در نظر گرفته اند. سپس اصرار کرد به صورت رسمی با هم عقد کنیم و حتی گفت مهریه سنگینی برایم در نظر می گیرد. من هم به این نتیجه رسیده بودم که ...
صیادان: اگر حرف بزنیم، مجوزهای مان را باطل می کنند!
همین سوال، اینگونه درد دلش را باز کرد که هیچ فایده ای ندارد و هر چه بنویسید و بگویید صیادان چینی که تازه جا خوش کرده اند از این جا نمی روند و فقط از این می ترسم که در آینده باید چگونه خرج خود و خانواده های مان را در بیاوریم و بچه های ما باید چند برابر ما به عمق دریا سفر کنند؟ آن ها هر چه صید می کنند با خودشان می برند و بارها با آن ها درگیر شده ایم که چرا با صید غیر مجاز کف دریا را هم آسیب می زنید ...
عصر انقراض کتابفروشی ها
فاطمه امین الرعایا هر چند وقت یک بار خبر تعطیلی یک کتابفروشی در شبکه های مجازی دست به دست می شود. دلایل مختلفی برای این اتفاق بیان می شود اما مهم ترین علت جور نشدن دخل و خرج کتابفروشی ها است. شاید در این مورد وضعیت کتابفروشانی که صاحب ملک هستند و اجاره ای نمی پردازند کمی بهتر باشد، اما آنها که مجبور به پرداخت اجاره هستند چه می کنند؟ سرانه مطالعه در کشور ما بسیار پایین است، کتاب چندان ...
انتقام آتشین خواستگار شکست خورده
.... اما من به او علاقه داشتم و می خواستم ازدواج کنم. با توجه به کینه ای که از پدر او به دل گرفته بودم، تصمیم گرفتم خودرویش را آتش بزنم. چند روز خانه آنها را زیر نظر گرفتم تا این که آخرین شب زمانی که مطمئن شدم خودرو مقابل خانه شان پارک شده سمت آن رفتم و با ریختن بنزین روی خودروی پژو 206 شاکی، آن را آتش زده و متواری شدم. با اعتراف متهم، برای او قرار قانونی صادر شد و تحقیقات از وی ادامه دارد. ...
بانویی چادری که سلطان جاده هاست
شهرمان میانه شوم. اما نمی دانم چطور شد که یکهو سر از اداره راهنمایی و رانندگی در آوردم و گواهینامه پایه یک گرفتم و شدم شوفر! کنایه ها برایم اهمیتی ندارد حبیبه خانم می گوید در تمام این سال ها با حرف ها و کنایه های زیادی مواجه شده است: خیلی وقت ها مردم با دیدن من فریاد می زنند زن را چه به رانندگی تریلی. بعضی شان با عصبانیت این جمله ها را نثار من می کنند و عده ای هم با خنده و شوخی! اما ...
قاضی صلواتی: تلگرام محل امنی برای اعمال گروهک تروریستی داعش بود/ متهم : مدام به سراغ من می آمدند که برای ...
اطلاعی از او نداشتیم تا اینکه ر.ب مقداری پول را آورد که آن را به دست دختر س برسانم که من آن پول را به دامادش دادم که ر.ب گفت چرا پول را به دست دختر س نرساندی که بعد از این ماجرا قهر کرد. اما بعد از پنج ، شش روز مراجعه کرد و گفت برای دوستان دانشجویش دنبال خانه می گردد گفتم که اینجا به افراد مجرد خانه نمی دهند پس از شنیدن این سخنانم رفت و باز هم دوباره شش ، هفت روز برگشت و گفت س می خواهد شما را ببیند ...
این بازیکن تا آخر قراردادش در پرسپولیس می ماند
نیز تمدید کرده، اضافه کرد: بدون هیچ شرط و شروطی به باشگاه رفتم و گفتم لطفا قراردادم را بیاورید تا آن را امضا کنم. من فقط منتظر بودم که بدانم آیا نامم در فصل آینده هم در لیست پرسپولیس قرار دارد یا نه. وقتی از این امر مطمئن شدم، فورا رفتم و کار را تمام کردم. حقیقتش را بخواهید، دوست دارم تا پایان فوتبالم در پرسپولیس بمانم البته اگر هواداران و برانکو نیز همین خواسته را داشته باشند. از این ...
خان طومان؛ منطقه ای رو به بهشت
هستند کسانی که این حرف ها را می زنند. خبر شهادت من را هم دادند. آن بنده خدا که شهادت مرا اعلام کرد، بی راه نگفت. با ماشینم مهمات می بردم، وقتی فهمیدم دو تا از بچه ها شهید شدن، گفتم بروم سمت آن خونه تا بتوانم پیکر آنها را بیاورم عقب، آنجا در معرض دید دیده بان خودی و دشمن بود. ماشین را در 150 متری آن خانه پشت خاکریز گذاشتم تا دیده بان آنها ماشین را نبیند که بزند. در فاصله 4 تا 5 متری خانه، دیده بان آنها ...
مجریان صدا و سیما در سنگلاخ ادبیات فارسی
کار ستودنی است. بحث از رادیو دایمی کتاب، هم شد و حداد از فواید کتابخوانی به شیوه سنتی و کمک به نابینایان حرف به میان آورد. از علاقه مردم به رادیو گفت و موضوع آن جا جالب شد که به مجریان صداوسیما نقد کرد و گفت: یکی از مشکلات در صداوسیما این است مجریانی که شعر را درست بخوانند، اندک هستند. چند روز پیش تولد امام سجاد(ع) بود و گوینده خبر در گزارش خود از صحیفه سجادیه با واژه ای اشتباه یاد کرد. گاهی از این ...
قاتل آتش افروز تسلیم شد
و مرا به دردسر بیندازد که نگذاشتم و با هم دعوا کردیم. آن شب مادرم می گفت تو قرص متادون مصرف کردی و پدرت شیشه، با هم نباشید که دوباره دعوا کنید. پدرم موتور به خانه آورده بود. من یک بطری از سطل زباله برداشتم و از آن موتور کمی بنزین برداشتم تا به باک موتورم بریزم.بعد نزد پدرم رفتم و خواستم درست سر کار حاضر شود و کارتی را که درآمدمان در آن بود، به من تحویل بدهد که نداد و من عصبانی شدم. من آن شب پایم ...
ستاره پرسپولیس : بدون هیچ شرط و شروطی به باشگاه رفتم و تمدید کردم
زاده که قراردادش را خیلی زود برای فصل آینده نیز تمدید کرده، اضافه کرد: بدون هیچ شرط و شروطی به باشگاه رفتم و گفتم لطفا قراردادم را بیاورید تا آن را امضا کنم. من فقط منتظر بودم که بدانم آیا نامم در فصل آینده هم در لیست پرسپولیس قرار دارد یا نه. وقتی از این امر مطمئن شدم، فورا رفتم و کار را تمام کردم. حقیقتش را بخواهید، دوست دارم تا پایان فوتبالم در پرسپولیس بمانم البته اگر هواداران و ...
در این خانه امن چه می گذرد؟
نشان می دهد و می گوید جایی که دنبالش هستم آنجاست. با نگاه کنجکاوانه ای مرا تا وسط کوچه مشایعت می کند. خانه ای ویلایی با در بزرگ قهوه ای رنگ، جایی است که در طول سال های گذشته خانه بسیاری از زنان بی سرپرست و بدسرپرست و حتی معتاد بوده. تابلویی که نشان دهد اینجا کجاست بالای در نزده اند؛ شاید به این دلیل که حساسیت برخی مردم را برنینگیزد. وسط حیاط خانه چند ماشین اورژانس اجتماعی پارک شده است ...
روایتی از اخلاق مداری شیخ "غلامرضا یزدی"
، مرا در آغوش گرفت؛ دادم درآمد و گفتم شیخ دارم می میرم. او گفت، باید عرق بکنی، آنقدر این طرف و آن طرف زد تا به هرحال تمام وجود من عرق کرد و بعد از چند مدت هم خوب شدم. امام جمعه یزد خاطرنشان کرد: شیخ به خاطر این که سید خوب شود تا این حد فداکاری و مراقبت کرد تا اینکه سید خوب شد و از آن بیماری سخت و سنگین نجات پیدا کرد. استاندار یزد نیز با بیان این که معرفی شخصیت های اخلاقی شاخص ...
7 داستان کوتاه آموزنده و زیبا
...: چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی مسئولیت و بی حواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مداد های دوستانم را بردارم. روز بعد نقشه ام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش می رفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس ...