سایر منابع:
سایر خبرها
بگذارید چرخ ما بچرخد
از خانه های مجردی پشت بازار زندگی می کنم . * اگر کارگری نکنیم اموراتمان چگونه بگذرد؟ در کنار شکرالله،جوانی کم سن و سال ایستاده است. 18سال بیشتر ندارد. اسمش محمد است. می گوید: از اردبیل آمدم. دیپلم مکانیک هستم. در اردبیل بیکار بودم. دستمزد کارگر ساده در تهران بسیار پایین است. به همین دلیل به سراغ کارگر باربری رفتم. حداقل می توانم بخشی از هزینه های زندگی را تأمین کنم. مثلا ما ...
جزئیات اعدام بهمن ورمزیار
. در این سه سال هر دوشنبه به ملاقات او می رفتم، همه دلخوشی من در این مدت همان چند دقیقه دیدن او بود، اما حالا این دلخوشی هم از من گرفته شد. الان از او فقط مشتی خاک گورستان باقی مانده است. مادر بهمن هنوز اتفاقات آن روز را مرور می کند و اشک می ریزد: مگر می شود؟ چطور ممکن است در یک نصف روز همه چیز عوض شود؟ اگر قرار بود اعدامش کنند، پس خبر عفو او را چرا اعلام کردند؟ این سوالاتی ...
تاج جوان تر و خوشگل تر از پرسپولیس بود
پیاده کرد. من ساعت 2 و نیم نصفه شب نزدیک خیابان تخت جمشید (ولی عصر) پیاده شدم تا به سمت خانه ام در زعفرانیه بروم. آنجا یک ساعت هم معطل ماشین شدم. در نهایت من و پدر هدایت شاه غفاری که خانه اش نزدیک ما بود با هم به سمت خانه رفتیم که سر پل زعفرانیه ما را نگه داشتند و تمام چمدان های من را گشتند. من به پاسداران می گفتم که بازیکن تیم ملی هستم اما کسی من را نمی شناخت. البته آن ها هم حق داشتند وقتی یک نفر ...
از بستر امن تلگرام برای تروریست ها تا تناقض گویی متهمان و اقرار درباره کشور های پشتیبان داعش
و پس از سه روز ماندن در ترکیه به سوریه رفتم در آنجا مرا تحویل نمی گرفتند اما وقتی که گفتم دنبال فلانی می گردم مرا پیش او بردند و گفتند که فلانی در آنجاست. و اینطوری بود که من در سوریه ماندگار شدم. قاضی صلواتی گفت: شما 25 روز در موصل چه می کردید. متهم گفت: در آنجا که بودیم به ما گفتند که باید شما را جای دیگری ببریم من مدتی در یک آسایشگاه بودم و به صورت موقت آنجا اسکان داده ...
عذاب وجدان، قاتل پدرکش را به اداره پلیس کشاند + جزییات
....خودم خانه و زندگی دارم اما به خاطر پدرم نزد او می ماندم. سر چه موضوعی اختلاف داشتید؟ مواد کشیدن پدرم. هر زمان که او مواد می کشید دچار توهم می شد و آدم های خیالی می دید و ما را اذیت می کرد.یک مغازه اجاره کردم و با پدرم داخل آن کار می کردیم. مغازه موتورفروشی بود اما پدرم در مغازه نمی ماند. به جای اینکه برای خودمان کار کند برای دیگران دلالی می کرد و پول کمی می گرفت. روز ...
کافه های گمشده در اراج
متصدی آن جا بود. مشغول جست وجو برای محلی بودم که دو ماه تابستانم را با خانواده در آن جا بگذرانم. یک روز صاحب یک ناحیه کوچک که لارک نام داشت و متصل به اقدسیه بود، پیشنهاد نمود که ما می توانیم باغ او را اشغال و در زیر چادر زندگی کنیم، در حالی که او به زندگی خود در خانه اش که آن جا بود، ادامه دهد. او بسیار بخشنده و مهمان نواز بود اما در آن صورت اقدام او برای ما جالب نبود، زیرا او امیدوار بود ...
آدمی نیستم که کفش مسئولان را ببوسم/ خوشحالم میراث خوبی گذاشتم
بدهند و کمک کنند. کی روش ادامه داد: این وظیفه آنهاست که داشته ها و دانش و تجربه خود را در اختیار افراد داخل ایران بگذارند تا فوتبال ایران پیشرفت کند. بعضی از شما شاید به خاطر داشته باشد، در اولین نشست خبری گفتم که فدراسیون ایران در درجه اول به یک زمین نیاز دارد. می بینید چمن کمپ در حال رشد است و خدا را شکر بعد از هفت سال این اتفاق افتاد. سرمربی تیم ملی فوتبال خاطرنشان کرد ...
مشکلات ها و تفاوت های دکتر ظریف و دکتر مصدق چیست؟
مرضی نداشتم چون می خواستم میسیون ایران سبک نشود، گفتم مریضم. گفتم که اتاق در مریض خانه برایم بگیرند. دولت آمریکا هم در بزرگ ترین بیمارستان ها یک سالن عالی که شاه هم چند روز آنجا بستری بود گرفتند... این کار برای این بود که رجال آن ها (آمریکایی ها) از ما دیدن بکنند. (ص 878) مورخ مصدقی دیگری؛ دکتر فخر الدین عظیمی این ویژگی مصدق را چنین جمع بندی می کند: مصدق نیز مانند هر انسان آرمان خواهی از ...
شوهر سیاه دل زنش را تکه تکه کرد و اعدام شد
خریده بودم، سینه هایش را بریدم و داخل آب رودخانه انداختم سپس حین بریدن دست ها، سرش، تنه و پاهایش؛ شکمش را پاره کرده و داخل آب انداختم که بعد از چهار روز پاهای متهم را کنار آبشار پیدا کرده و دفن کردم. این پرونده با توجه به مخفی بودن ابعاد پرونده با دستور قضایی مورد پیگیری ویژه قرار گرفت و کارآگاهان پلیس با بررسی حادثه سرانجام با اتمام تحقیقات، پرونده را به دستگاه قضایی تحویل دادند. ...
دعوای خونین بر سر یک دختر در پارتی شبانه!
. من نیزخدا خدا می کردم که آن شب فرهام به خانه نیاید تا من هم بتوانم بار دیگربه میهمانی بروم که همین گونه هم شد. همین که مادر با فرهام تماس گرفت و او گفت که شب به خانه نمی آید، فوری آماده شده و به خانه دوستم برای شرکت در پارتی رفتم. در حالی که به مانند همیشه به همراه دوستان دیگرم، مشغول پایکوبی و خوشگذرانی در پارتی بودیم، ناگهان دریافتم که ضربه محکمی به صورتم خورده و نقش بر زمین شدم. ...
ماجرای سه شنبه نحس خانواده ورمزیار
روزنامه ی شهروند در گزارشی به ناگفته های مادر بهمن ورمزیار ، سارق مسلح همدان که چند هفته ی پیش اعدام شد پرداخته است. متن این گزارش را در ادامه بخوانید: چند هفته ای از اعدام بهمن ورمزیار می گذرد، از آن روز تلخ و عجیب. روزی که برای مادر و خانواده ورمزیار فاصله خوشی و ماتم فقط چند ساعت بود. سه شنبه نحسی که آنها هنوز هم لحظه به لحظه آن را به یاد دارند. روزی که خیلی بیشتر از همه سال های ...
پدرکشی به خاطر کارت عابربانک!
عابربانک را کردم تا مقداری پول از حساب برداشت کنم، اما پدرم از دادن کارت خودداری کرد در حالیکه بسیار عصبانی شده بودم به داخل حیاط خانه رفته و از باک موتور مقداری بنزین کشیدم؛ به داخل خانه رفتم و بی هیچ صحبتی بنزین را روی پدرم ریخته و با زدن فندک او را به آتش کشیدم. طی این مدت نیز در خانه دوستان خود زندگی می کردم تا نهایتا تصمیم گرفتم تا خودم را به پلیس تسلیم کنم. سرهنگ کارآگاه حمید مکرم، معاون ...
شیوه اعضای باند مسافرکش برای خالی کردن حساب بانکی مسافران
.... از آنجایی که او را دوست نداشتم زندگی سختی را شروع کردم تا اینکه پس از به دنیا آمدن دختر و پسرم، شوهرم ما را رها کرد و رفت. پس از این آواره خیابان ها شدم و با ارتباط با دوستان ناباب معتاد به شیشه شدم. هر روز زندگی ام سخت می شد و برای هزینه زندگی خودم و دختر و پسر 8 و 6 ساله ام با مشکل زیادی روبه رو بودم تا اینکه با اشکان داخل پارکی آشنا شدم. او گفت که باند سرقتی تشکیل داده است و اگر با آنها ...
این جمله را که شنید، دستپاچه شد و مرا به پایین کوه پرتاب کرد
از آن کیوان مدام به خانه ما می آمد تا ما را دلداری بدهد. وی ادامه داد: حدود یک سال از مرگ برادرم گذشت و دیگر از کیوان خبری نداشتم تا اینکه مدتی قبل و با گذشت چند سال از این ماجرا از طریق اینستاگرام یکدیگر را پیدا کردیم و این بار با هم دوست شدیم. مدتی با هم چت می کردیم و دو بار یکدیگر را ملاقات کردیم تا اینکه چند روز پیش با مادرم درگیر شدم و از خانه بیرون آمدم. شب را به خانه دوستم رفتم ...
مادر بهمن ورمزیار: هنوز هم دوشنبه ها به یاد روزهای ملاقاتی بی قرار می شوم
چند هفته ای از اعدام بهمن ورمزیار می گذرد،اما مادرش هنوز مرگ او را باور ندارد. این زن هنوز هم دوشنبه ها به یاد روزهای ملاقاتی بی قرار می شود. او که یک شبه تمام موهایش سفید شده می گوید: بهمن من هنوز زنده است. در این سه سال هر دوشنبه به ملاقات او می رفتم، همه دلخوشی من در این مدت همان چند دقیقه دیدن او بود، اما حالا این دلخوشی هم از من گرفته شد. الان از او فقط مشتی خاک گورستان باقی مانده است. ...
پرفروش ترین آثار کودک و نوجوان در نمایشگاه 97
ها را ورق می زدند. اولین غرفه ای که نظرم را جلب کرد غرفه انتشارات امیرکبیر(کتاب های شکوفه) بود. داخل غرفه رفتم و سراغ مصطفی رحماندوست، مدیر بخش کودک و نوجوان انتشارات امیرکبیر را گرفتم. لیلا اصلانی، مدیر غرفه گفت که دیروز در غرفه بوده و امروز نیامده است. کمی ناراحت شدم چون شکوفه همیشه مرا به یاد مصطفی رحماندوست می اندازد. از لیلا اصلانی درباره پرفروش ها پرسیدم و او بدون مقدمه قصه های خوب برای بچه ...
درخواست شرم آور شوهر از زن جوانش + عکس
مزه پول باد آورده سرقت زیر دندانم مزه کرده بود که با وجود به دنیا آمدن بچه ام دست از سرقت بر نمی داشتم. یک روز به همراه بچه شیرخواره ام راهی بازار شدم تا روزی حرام کسب کنم. وقتی داخل مغازه ای رفتم ناگهان چشم ام به یک گوشی روی پیشخوان افتاد، سریع به دور از چشم صاحب مغازه آن را برداشتم و فرار کردم. اما این بار دستم رو و صاحب مغازه با خبر شد و دنبالم راه افتاد. هر چقدر دست و پا زدم که فرار ...
محرومیت از تحصیل، بیگاری و برده کشی؛ سهم کودکان کار از خانواده
معتاد را به رانندگی در جاده و بیابان نمی فرستد. دو خواهر داشت و خودش فرزند دوم خانواده بود. در جنوب تهران در خانه اجاره ای زندگی می کرد. از او پرسیدم که در کنار کاری که می کند، مدرسه هم می رود یا نه؟ گفت: تا کلاس دوم مدرسه می رفتم، ولی دیگر نتوانستم بروم. شاید اگر وضعیت مالی مان بهتر بود حتما ادامه می دادم، اما با درآمد روزانه تقریبا 70 هزار تومان نمی توانم. اپیزود ...
به استناد سه واقعه تاریخ سیاسی ایران پس از انقلاب/ واقعیت اروپا به روایت روحانی، ظریف و لاریجانی
از روز اول را یادآور شدند و تصریح کردند از روز اول بارها گفتم اگر می خواهید قرارداد ببندید، تضمین لازم را بگیرید و بعد ببندید. ایشان همچنین درخصوص برجام منهای آمریکا هم تاکید کردند من به این سه کشور اروپایی هم اعتماد ندارم. اگر می خواهید قرارداد بگذارید، تضمین عملی بگیریم، والا اینها همان کار آمریکا را خواهند کرد. اگر نتوانستید تضمین قطعی بگیرید، دیگر نمی شود برجام را ادامه داد. برجام ...
سخت ترین دوران زندگی یک شهید
. عاقبت بد یک روز بعد از ظهر با صدای کف و سوت عده ای به سمت بالکن خانه رفت. دیدم جلوی گوشی موبایلش، دوربین شکاری گرفته و دارد از عده ای فیلم می گیرد، فهمیدم چه تصمیمی دارد. گفتم قبل از اقدام، حتما با 110 تماس بگیر، گفت تماس گرفتم ولی تا وقتی بیایند باید مدرک داشته باشم، با بسیج تماس گرفته ام، الان می رسند. خودش زودتر رفت سراغ دانشجوها و به کسی که به عنوان ارشد بود گفت که این وضعیت ...
پری دریایی در جزیره هرمز به گل نشست
های راز بقا، فوتبال و برنامه های خبری را ببینیم و استفاده مفید کنیم و زبان مان قوی بشود. البته برنامه های راز بقا همه در دشت ها و جنگل های افریقا می گذشت و من آن قسمت که شیرها گورخر شکار می کردند را خیلی دوست داشتم. همان روزهای سال 1373 دوستی داشتم که خیلی تحت تاثیر خبرها و شایعات بود. یادم هست یک شب ساعت 11 شب محکم در خانه ما را کوبید و من سراسیمه بیرون رفتم. ...
نمی شود همه بچه ها جبهه را خالی کنند
به گزارش جهان نیوز ، پهلوان بسیجی ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلان غرب است. راوی: امیر منجر سال اول جنگ بود. به مرخصی آمدم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یکدفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان با تعجب گفتم: چی شده؟ گفت: هیچی، اگر وقت داری ...
قاتل آتش افروز تسلیم شد
. از شب جنایت بگو؟ او همیشه مقابل دیگران به من توهین می کرد. حتی یک بار می خواست موتور بدون سند بفروشد و مرا به دردسر بیندازد که نگذاشتم و با هم دعوا کردیم. آن شب مادرم می گفت تو قرص متادون مصرف کردی و پدرت شیشه، با هم نباشید که دوباره دعوا کنید. پدرم موتور به خانه آورده بود. من یک بطری از سطل زباله برداشتم و از آن موتور کمی بنزین برداشتم تا به باک موتورم بریزم.بعد نزد پدرم رفتم ...
4 شبانه روز تجاوز خواستگار کینه جو به دختر جوان در خانه مجردی
فقط مجازات زندان Prison دارد و پس از مدتی تحمل کیفر آزاد می شوم چرا که شنیده بودم سارق 3 بانک که به دزد The Thief سنگین وزن معروف شده بود به تحمل 30 سال زندان محکوم شده است اما نمی دانستم که سلاح او قلابی بوده و شلیک هم نکرده است. من در کلاس سوم دبستان ترک تحصیل کردم چرا که هیچ علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم پس از آن در مغازه الکتریکی پدرم مشغول به کار شدم و زندگی آرامی داشتم تا این که ...
شوق تجارت
افراد هم حاج علی آقا ترخانی بود- این موضوع را شنیدم. ایشان از پدرشان نقل می کرد که کار دولت را تحویل گرفت تا کیلویی دو تومان قند را توزیع کنند. حاج علی آقا می گفت: بعد از قبول کار دولت، از صبح تا 10 شب همه قندها را کیلویی دو تومان توزیع کردیم و حتی برای منزل خودمان یک کیلو هم نبردیم. آخر شب یک خانم مسن به حجره مراجعه و تقاضای قند کرد. ما قند نداشتیم، اما پدرم به ما گفت کف مغازه سفره ای پهن کنید و گونی ...
مراوده سیاه دختر جوان تهرانی با فرزین
فرزین وارد کافی شاپ شد و گفت با من کاری دارد و خواست همراه او به بیرون از کافی شاپ بروم. وی ادامه داد: من همراه او بیرون رفتم که فرزین اصرار کرد سوار خودرواش شوم تا داخل خودرو با من حرف بزند. ابتدا قبول نکردم اما او تهدید کرد که آبرویم را پیش دوستانم می ریزد و من هم از ترس آبرویم سوار خودرواش شدم و شرط گذاشتم که در همان مکان با هم حرف بزنیم اما وقتی سوار شدم او خودرواش را به راه انداخت و ...
بنزین را روی بدن پدرم ریختم و فندک را روشن کردم که ناگهان آتشی شعله ور شد و...
از کودکی کار می کردم و چند سال پیش با پس اندازم یک مغازه موتورفروشی در گمرک اجاره کردم، اجاره مغازه بالا بود و پدرم نیز در مغازه با من کار می کرد اما با او سر حساب و کتاب، بحث و جدل داشتم، پدرم گاهی اوقات در مغازه نمی ماند، گاهی برای دیگران خرید و فروش می کرد، گاهی با مردم دعوایش می شد و شیشه نیز می کشید تا اینکه شب حادثه فرا رسید. وی در ادامه اظهاراتش به بازپرس گفت: شب حادثه من به خانه ...
عصبانی بودم!
ریخته است که با هم مشاجره کردیم و این اتفاق رخ داد. بیشتر توضیح بده ؟ آن روز پدرم با موتور مشکی به خانه آمده بود و من تصمیم گرفتم با موتور سیکلت به در مغازه بروم اما موتورم بنزین نداشت. از موتور مشکی مقداری بنزین داخل بطری پلاستیکی ریختم که متوجه شدم موتور مشکی هم بنزینش تمام شده است. خیلی عصبانی شدم و به سراغ پدرم رفتم. به او گفتم که نه موتور تو بنزین دارد و نه موتور من پس بهتره ...
دام شیطانی دوست اینستاگرامی +عکس
او داشتم به محلی که گفته بود، رفتم. هرچه منتظر ماندم نیامد. بعد از دقایقی خودرویی مقابلم توقف کرد. یکی از سرنشینان خودرو در را بازکرد و پیاده شد. بعد به سمتم حمله ور شد و مرا به زور داخل خودرو انداخت و ضربه ای به سرم زد که بی هوش شدم و بدرستی چهره راننده را ندیدم. زمانی که به هوش آمدم، با بهزاد پشت فرمان روبه رو شدم. هر چه التماس کردم رهایم کند بی فایده بود. راننده و همراهش به سمت ارتفاعات غرب ...
استخوان های پسر بچه گمشده داخل یک چاه پیدا شد
رویداد24 -شمارش معکوس برای اعدام مردی که متهم است پسری شش ساله را به قتل رسانده، با تأیید این حکم در دیوان عالی کشور، آغاز شد. این پرونده از روز 15 خرداد سال 94 و زمانی گشوده شد که والدین پسری شش ساله به نام علی اصغر که ساکن شهرستان کوار هستند، نزد کارآگاهان پلیس استان فارس رفتند و گفتند پسرشان گم شده است. مادر این کودک توضیح داد: پسرم اول برای خرید نان از خانه بیرون رفت و بعد گفت در کوچه بازی می ...