سایر منابع:
سایر خبرها
دانشجویی که برای شهادت ترک تحصیل کرد+عکس
از وصیتنامه برای شما آرزوی صبر و استقامت و پیگیری اهداف اسلامی را دارم. ان شاءالله بتوانید با کار و فعالیت، خود را بیش از پیش وقف راه خدا و اسلام کنید. پیش بردن اسلام در جهان – جهانی که پر از فسق و فجور و خیانت ابرقدرتهاست – تلاش و ایثار می خواهد. در راه امام حسینعلیه السلام– حضرت سیدالشهداءعلیه السلام– رفتن، حسینی شدن را می خواهد ... ان شاء الله در پیروی از راه امام امت ...
اصولگرایان بدون حضور اصلاح طلبان، حتما پیروز اند
انقلاب اسلامی بود و باوجود اینکه در همان یکی دوسال اول احزاب و جریان هایی شکل گرفتند اما تحزب گرایی جایی در کشور نداشت و احزاب خیلی قادر نبودند در فضای سیاسی کشور نقش مهمی داشته باشند که دو دلیل آن هم حضور حضرت امام و حضور فعال روحانیون مبارز در ترویج اندیشه ها و آرمان های امام بود. در 4 یا 5 سال ابتدایی بعد از انقلاب که بنده مسوولیت داشتم، با نیروهای روحانی و غیرروحانی زیادی همکاری کردم و به جرات می ...
خاطرات شنیدنی از سردارقاسم سلیمانی
از علمای کرمان، نوجوانی کم سن و سال بود که فرمانده گردان به امام جمعه گفت فرزند شما به درد جبهه می خورد و آن امام جمعه پاسخ داد فرزندم سن پایینی دارد اما چون تو گفتی اجازه می دهم. شهیدان پهلوانان واقعی و مایه افتخار این مرز و بوم هستند وی با اشاره به افتخارات بزرگی که از استان کرمان برخواسته بودند عنوان کرد: ما به خود افتخار می کنیم که جوانانی داشتیم همچون مغفوری، شهسواری، میرحسینی ...
بیست و یکمین بخش دفترچه خاطرات افغانستان منتشر شد
نویسد در پاکستان بودم. جوانی مسلمان و غیر ایرانی با من گفتگو می کرد و دقیقاً اشک می ریخت که چرا قوانین ایران اجازه نمی دهد خارجی ها در این جنگ نابرابر، این دفاع مقدّس از اسلام، به کمک ایرانیان بروند و در جبهه ها حضور یابند. از سر همین احساس تعهّد ممکن است برادرانی از مهاجران افغانستان هم با ترفندهایی در جبهه های ایران حضور یافته باشند. م] خبرگزاری رسمی تعدادی بیانیّه از جمله در مورد اوضاع پاکستان ...
خاطره ای شنیدنی از سردار سلیمانی
خاطرنشان کرد: در خانه یکی از علمای کرمان، نوجوانی کم سن و سال بود که فرمانده گردان به امام جمعه گفت فرزند شما به درد جبهه می خورد و آن امام جمعه پاسخ داد فرزندم سن پایینی دارد اما چون تو گفتی اجازه می دهم. شهیدان پهلوانان واقعی و مایه افتخار این مرز و بوم هستند وی با اشاره به افتخارات بزرگی که از استان کرمان برخواسته بودند عنوان کرد: ما به خود افتخار می کنیم که جوانانی داشتیم همچون ...
غواصی که 14 سال در آب ماند
جبهه برود، اما من گفتم، زمانی به جبهه برو که بتوانی کاری انجام دهی نه اینکه مزاحم رزمندگان باشید. این پدر شهید عنوان کرد: ماه ها سید مهدی را با انجام کارهای مختلف مورد آزمایش قرار دادم تا احساس کردم برای حضور در جبهه آماده شده است. سنگینی غم شهادت پسر بر دل پدر تهامی بیان داشت: وقتی که سید مهدی توانست از عهده کارهایی که بر عهده اش گذاشته بودم، برآید به او گفتم، من ...
قبل از انقلاب هم امام را نصیحت می کردند که با این قدرت ها درنیافتد/ کسانی که می گویند ما را چه به سوریه ...
این انقلاب، انقلاب ایران نیست. انقلاب مستضعفین است. امام برای ایران انقلاب نکرده است. اینکه بعضی امروز گیر می دهند، حتی بعضی از کله گنده های داخلی می گویند ما را چه به سوریه! خودمان این همه مشکل داریم. ما را چه به یمن! یا اینها را نمی فهمند و یا مأموریت دارند. بابا سوریه دارد جور ما را می کشد؛ اگر آنجا جنگ نکنیم می آیند در داخل کشور و با ما می جنگند. ...
شهیدی که نمیخواست در گلزار شهدا دفن شود + تصاویر
می رود. هم رزمان و خویشانش از او روایت می کنند که مدتی قبل از شهادتش گفته بود: در صورت شهادت، مرا را در گلزار شهدا به خاک نسپارید، نمی خواهم حتی به اندازه قطعه ای از این مکان مقدس را به خودم اختصاص بدهم. روحمان با یادش شاد هدیه به روح پاکش صلوات حمید تقوی فر در کنار شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر 17 علی بن ابی طالب(صلوات الله علیه) حمید تقوی فر در کنار شهید ...
خاطرات طیبه صفایی از اولین سمت مدریتی اش در ارومیه
سایر دورانها متمایز می کند همین پرداختن به خود و مبارزه با نفس بود که من خاطرم است اکثر خانمها با وجود فعالیتهای سنگینی که انجام می دادند دو روز هفته را روزه می گرفتند. وقتی حضرت امام فرمودند جنگ نعمت بود منظورشان همین اخلاص و خدمات صادقانه برای حفظ نظام بود. تیار: از فعالیتهای فرهنگی آن دوران چیزی در خاطر دارید؟ آن دوران ما ارتباط نزدیک و حضور فعالی در مدارس ...
نماینده مجلس: توافق به هم بخورد، دنیا که خراب نمی شود
من سابقه رفاقت دیرینه داشتند و با بعضی از آنها از دوران دانشجویی همکلاس و رفیق بودم. وقتی نماینده شدم یکی از آنها تماس گرفت و به دفترش رفتم و گفت مدارک فوق لیسانست را بده، همین جا خودم استاد راهنمایت می شوم و دکترایت را بگیر. گفتم می ترسم مدرکم را به تو بدهم و همین مدرک هم از دستم برود، گفت کپی آن را بده. من همان شب کپی ها را در کیفم گذاشتم ولی تردید داشتم. صبح روز بعد رفتم پیش آقای ...
شهید حمید ابراهیمی به روایت یکی از دوستان
شهید حمید ابراهیمی/ میرملاس نیوز: سلام بر کوهدشت وشهیدانش ورزمندگان پرافتخارش:نوشته ی یکی از دوستان شهید حمید ابراهیمی طبق روال همیشه هرچند وقت یکبار بیاد شهدای کوهدشت ویاران شهیدمان سری به میر ملاس زدم و در بین فهرست شهداء عملیات مرصاد ،عکس برادر خوبم شهید حمید ابراهیمی را دیدم و بسیاری از خاطرات دوران [...] شهید حمید ابراهیمی/ میرملاس نیوز: سلام بر کوهدشت وشهیدانش ورزمندگان پرافتخارش:نوشته ی یکی از دوستان شهید حمید ابراهیمی طبق روال همیشه هرچند وقت یکبار بیاد شهدای کوهدشت ویاران شهیدمان سری به میر ملاس زدم و در بین فهرست شهداء عملیات مرصاد ،عکس برادر خوبم شهید حمید ابراهیمی را دیدم و بسیاری از خاطرات دوران مقاومت برایم تداعی گردید. این عکس را در روستای آلواتان سردشت اگر اشتباه نکنم گرفت. خشابهای چهل تیری وکلاش مخصوص که حمید علاقه زیادی به آن داشت واین یادگاری را از بوکان با خودش آورده بود این روش تسلیح وتجیزات روشی بود که رزمندگان شجاع بوکانی اعم از کرد وبرادران اعزامی باب کرده بودند و نشان از پیشتازی این نیروها در همه صحنه های نبرد بود بعدها به دیگر شهرها سرایت کرد این روش یکی از نشانه های اوج آمادگی وصلابت رزمندگان آنزمان بود.این تجهیزات یادآور رزمندگان دلیری چون شهید علی در یانورد و شهید علی شوانه وشهید یوسف زاده و میتوان گفت مبدع آن رزمنده غریب کردستان برادرمان مرحوم قربانعلی رنجبران بود که متاسفانه در اردیبهشت سال 89 در زادگاهش (قائمشهر) براثر ایست قلبی با غم زمانه وداع کرد وبه ابدیت پیوست. روحش شاد. شهید حمید روحیه عجیب داشت خصایص برجسته ایشان تقوا وعملش بود بسیار دلیر وشجاع بود برای رفتن خیلی بیقرار بود جانمازی همیشه در جیب کوچک بغل شلوارش داشت همیشه آماده راز ونیاز بود این جوان رعنا از ورزیدگی خاصی برخوردار بود یادم میاید که از آموزش واحد بسیج بوکان با ایشان آشنا شدم زمانی که میدیدم جوانی خوش سیما وسلحشور در بسیاری از عملیاتها بصورتی افتخاری وبا خواهش وتمنا شرکت میکند روزی به شهید دریانورد گفتم : علی این جوان را زیر نظر داری ؟ گفت اتفاقا مدتیه که روی اون دقت کرده ام وفکرکنم از ایشان یک کادر خوب درست میشود . باهم هم فکر بودیم چون حمید یکی از کسانی بود که در بسیاری از عملیاتهای ویژه که عموما غروبها حرکت میکردیم میدیدیم که از همه زودتر اسلحه حمایل بسته وآماده حرکت میباشد. چندین عملیات موفق انجام دادیم که حمید نقش خوبی داشت ولذا خیلی زود از آموزش بسیج به صف فرماندهی پیوست و روحیاتش به فرماندهان بالا دستی روحیه حرکات بزرگتری میداد. وقتی به اتفاق تیمی رفتیم سردشت جزء اولین کسانی بود که بما پیوست و مدتی در واحد عملیات فعالیت نمود و در این مدت کم توانستیم ریز بینیهای عملیاتهای نا منظمی که در بوکان تجربه کرده بودیم درسردشت پیاده نماییم . جوانان سلحشور با لباسهای کردی که تشخیص قومیت آنها دشوار بود، جلوه های بیادماندمی روزهای سخت پایداری در مناطق کردستان بود. حمید خیلی زود به فرماندهی پاسگاه میرآباد سردشت که استعداد گردان بعلاوه را داشت،منصوب گردید و بتنهایی از پس همه منطقه استحفاظی خودش برمیآمد عملیات شجاعانه ای در ارتفاعات پانه سر انجام داد که در نوع خودش جسورانه بود هرچند چند نفر از پیشمرگان غیر بومی درکنارش شهید شدند ولی تدبیر عملیاتی او بی نظیر بود. چند روز بعد به اتفاق تعدادی دیگر از نیروهایش بر روی مین کارگذاشته شده در منطقه آلواتان رفت که چند نفر شهید شدند ولی خودش مجروح سطحی شدند. ولی هرگز از روحیات جنگاوری اوکاسته نشده بود . تهور و شجاعت او سبب گردید که در تمامی عملیاتهای آفندی در کنارمان باشد . روزی گله کردند وفرمودند من از اینکه من در شرایط غیر آماده هدف گلوله قرار بگیرم ناراحتم دوست دارم در صفوف نیروهای آفند قرار بگیرم وبهمین خاطر به عملیاتبرگشت وتا سردشت بودیم در تمامی عملیاتها نقش فرماندهی میدان عملیات را برعهده داشت وهمواره یکی از ستونهای اصلی فرماندهی عملیاتها بود. بنا به صلاحدید به مهاباد منتقل شدیم ودر اینجا حمید رسما جانشین واحد عملیات معرفی گردید و در کنا دوست عزیزمان مرحوم مسلم شاهرخی(چند سال پیش براثر سانحه رانندگی درگذشت) بیشتر عملیاتها را راهبری میکردند بسیار پرتوان بودند وهرکدام دارای خصوصیاتی بودن که همدیگر را میپوشاندند . هردو همسن وسال بودند وخیلی زود با هم کنار میامدند .چون هردو از بوکان رده های فرماندهی را طی کرده بودند و خصوصیات وروش جنگیدن نامنظم را با سبک خاصی انجام میدادند. در این زمینه بوکان دارای سبک خاصی از جنگیدن بود که درسهای زیادی به دشمنان دادند. درکنارشهید دریانورد ومرحوم رنجبران بارها شده بود که مصداق کم من فئه قلیله... درسهای زیادی به گروههای مدعی جنگهای چریکی داده بودند. این سبگ جمگ ومبارزه تاهم اکنون هم درکردستان رواج دارد . تا جایی که پس از شهادت شهید دریانورد، طرحی بنام “شهید دریانورد” درمناطق کردستان نهادینه وتعریف شده بود که این طرح مرهون جانیازیهای بزرگانی چون شهید حمید و مرحوم مسلم و رنجبران وبسیاری از رزمندگان گمنام کردستانی بود. مطلب طولانی نشود// حمید پس از مدتی هوای جنوب وجنگ درکنار رزمندگان لرستانی در جنوب نمود و خیلی اصرار کردم که نرود ولی روزی خیلی اصرار کرد و یادم میاید چون هم سردشت را داشتیم وهم مهاباد را ، قصد رفتن به سردشت را داشتم وحمید خداحافظی کرد با او وداع معنی داری کردم گریه هایم را پنهان کردم وخیلی خودم را نگه داشتم که پیشش گریه نکنم . او رفت و من هم به اتفاق نفری که قرار بود جانشین حمید بشود بطرف سردشت حرکت کردیم . بیاد دارم تا سردشت گریه کردم از فراق حمید. کسی که همراهم بود علاقمند مسئولیت بود، از بی تابیهای من به تنگ آمده بود ولی چیزی نمیگفت و تنها کلمه ای گفت که ایم برادر اینقدرمهم بود که اینقد ناراحتی؟ کسی دیگه نمیتواند جای اون را بگیرد؟ به او با کلمه ای معنی دار گفتم هیچکس جای حمید را نمیگیرد. اور رفت در حالی که در حال زنده بودن فاتحه ای هم برایش خاندم. خاطرات آنروز را بصورت مکتوب در سردشت نوشتم که خیلی زود به واقعیت پیوست. چند وقت بعد عملیات ماووت شروع شد وحمید اینبار هم در منطقه بود ولی نه در قالب نیروهای کردستانی بلکه نیروی لشکر 57 مسئولیت فتح ارتفاع اصلی گمو را داشت که بدلایلی که فعلا گفتنی نیست متاسفانه ارتفاع که تا چند روز پیش خالی بود این دفعه در شبی بارانی حمید ونیروهایش زمینگیر شدند و تا آخر جنگ ارتش عراق این ارتفاع استراتژی را تخلیه نکرد. زمستان سال 66 چندین بار حمید را در این محور ملاقات کردم وهر بار اورا رشیدتر وجسورتر میدیدم . عملیات مرصاد که شروع شد ماموریت لشگر قهرمان 57 نیز در آن تعریف شده بود . از نحوه شهادتش روایاتی شنیده ام ولی میدانم که حمید کسی نبود که بسادگی تسلیم شود و جسارت وشجاعتش مثال زدنی بود. وقتی که برادر خوبم صفر امرایی خبر شهادت حمید را بهم داد خیلی ناراحت نشدم چون با شناختی که از ایشان داشتم میدانستم که ” کوزه در راه آب خواهد شکست” واین حمید دراین راه فدا خواهد شد وبه آرزویش خواهد رسید. یادش گرامی ونامش پر آوازه و یارانش سرفراز باشند. درج شده توسط : بهزاد باقری / دبیر سرویس شهدا و منتظران " میرملاس نیوز "bagheri1348@yahoo. ...
دروس طلبگی را برای رستگار شدن فرا بگیرید
آمدن راه را انتخاب نکنیم پس چرا با سیدالشهدا و شهدای کربلا محشور نشویم، پس چرا خودمان را به فیض عظیمی نرسانیم، پس چرا در راه خدا کشته نشویم، پس چرا در جبهه کارزار کشته نشویم، آری هر آنکه توان دارد به جبهه بیاید و علیه کفر به ستیز و مبارزه بپردازد و آنچه که انسان را به کمال انسانی خودش می رساند تقوا است. برادران شما را قسم می دهم به خدا، تقوا را پیشه کنید و در توفیق هایتان این حقیر را از ...
شیخ الشهدای غواصان
نشان غواصان شهید، شهادت غریبانه است که پس از تیر و ترکش های بسیار، گاه برای عدم آگاهی دشمن از حمله، پژواک فریادشان فقط در درون وجودشان طنین انداز می شد و صدایی از آن ها نباید به گوش می رسید و این عروجی در اوج عرفان و ایثار است که فهم آن آسان نیست، چه رسد به بیان. حضور بهت انگیز روحانیت در جای جای جبهه های نبرد و لحظه لحظه جنگ، بلکه پیشتازی آنان برای پیکار در همه عرصه های دفاع مقدس بر ...
جبهه دانشگاه و شهادت پایان نامه من است
سخنرانی های ایشان خودسازی می کرد. سیدشکور همیشه می گفت جبهه دانشگاه من است و شهادت پایان نامه من، سال 1366 از طریق دانشگاه داوطلبانه به جبهه اعزام شد و دوم اسفند 1366 در منطقه ماووت در عملیات بیت المقدس 2 به شهادت رسید. عَلَم اجدادی با این که با هم تفاوت سنی داشتیم و او چند سال از من کوچکتر بود ولی به غیر از نسبت فامیلی بهترین دوستش هم بودم، شهادت چند شهید خصوصاً ...
دلنوشته ای که اشک را بر چشمان همه جاری ساخت
رفیع شهادت نایل آمد. شهید حسین بادپا از افراد بسیار زحمتکش و مخلص لشکر 41 ثارالله بود که بیش از چهار سال در دوران دفاع مقدس به عنوان مسوول محور شناسایی و در مقاطعی نیز فرمانده گروهان و معاون گردان در جبهه های نبرد حق علیه باطل مشغول فعالیت بود. با وجود اینکه سردار بادپا در دوران دفاع مقدس یک چشم خود را از دست داد ولی در ماموریت های جنوبشرق لشکر 41 ثارالله در مبارزه با عناصر ضد انقلاب و اشرار در سال 70 پیشتاز بود. 7439/ ...
برادرانی که مایل به اعزام به سوریه و لبنان هستند، ثبت نام کنند!/ مقاومتی از جنس "پاره های پولاد"
سرویس فرهنگی فردا - مهدیس میرزایی اعتمادی ؛ حمید داود آبادی را خیلی ها می شناسند، همان رزمنده ای که امروز قلم به دست گرفته و خاطرات گذشته خود را لحظه به لحظه از جنگ تحمیلی و رفقایش به ثبت رسانده است. وی علاوه بر خاطرات 8 سال دفاع مقدس، خاطرات نابی نیز از آن سوی مرزها و جبهه مقاومت نیز دارد که حاصل آن بعد از تلاش و پیگیری ها و هزینه شخصی خود در کتابهای "پاره های پولاد"، " کمین جولای 82 " ، "عقل ...
یک معلم شهید ورزشکار: برایم جام یادبود ورزشی و غیر ورزشی برگزار نکنید
مشغول به کار شد و به امور پرورشی دانش آموزان نیز اهمیت می داد. وی در دوران دفاع مقدس به جبهه اعزام شد و در 19 دی ماه 1359 در کنجاچم ایلام به شهادت رسید. بخشی از وصیت نامه شهید 1- وصیت نامه را تکثیر کنید 2- بعد از مرگم کلمه شهادت را از من بردارید چون کلمه بزرگی است که من شایسته آن نیستم. 3- هیچکس حتی خواهر، برادر حق گریه کردن و برگزاری مراسم سوم ...
شهیدی که راوی شهادت نزدیکترین دوستان خود شد + تصاویر
به گزارش سرویس قطعه شهدای شیرازه ، شهید رضا پورخسروانی در سال 1343 در شیراز متولد شد. او دوران کودکی را با شور و شعفی وصف ناشدنی پشت سر نهاد. با شروع جنگ تحمیلی با لبیک به ندای رهبر به سوی جبهه های نبرد شتافت. مدتی بعد، وی جانشینی مخابرات لشگر را عهده دار شد و در هجدهم تیرماه 1364ازدواج نمود. هنوز دو هفته از ازدواجش نگذشته بود که شیراز را به مقصد شلمچه ترک کرد. رضا سرانجام در عملیات ...
بنیاد در آینه مطبوعات
کادر را آموزش می دادیم. بعدازظهر هم عقب ماشین را پر از اسلحه و مین و نارنجک می کردیم و می رفتیم سراغ مساجد و تا ساعت یازده دوازده شب بسیجی ها را آموزش می دادیم. وقتی به پادگان برمی گشتیم، از فرط خستگی، حتی نای حرف زدن هم نداشتیم، چه رسد به اینکه بخواهیم لباس عوض کنیم و برویم خانه. نیاز آن روز جبهه و جنگ این طور ایجاب می کرد که شبانه روز کار کنیم. بچه ها معتقد بودند هرچه در آموزش عرق بیشتری ریخته ...
شهدا تافته جدابافته نبودند، درباره آنها غلو نکنیم/ گردان یونس چگونه تشکیل شد؟
مأمور انجام وظیفه ایم (حتی در بحث اجتماعی و زندگی و کار و تلاششان)، کاری را که خدا از شما خواسته آن را انجام بدهید بیشتر را نمی خواهد. ما آنجا دیدیم و انتخاب کردیم بچه ها انتخاب کردند رفتند چیزی که متأسفانه امروز همه جا شایع شده و خیلی بد نشان می دهند یک مقدار غلو است، آن قدر غلو شده که فکر کردند شهدا تافته جدا بافته اند و بچه رزمنده ها یک عده ای بودند که خدا در قالبی آوردشان و بعد تمام شد ...
حاج قاسم سلیمانی در جشنواره کرمان: صدام از گرگ هم بدتر بود
هزار نفر ایثارگر داشته باشد و بعد خودش اداره جنگ را برعهده بگیرد استثنایی است. همه جای کشور ما اینگونه بود. وی ادامه داد: من یادم هست در گیلان غرب بودیم که کاروان هایی از جیرفت آمده بودند و آنقدر مرکبات آوردند که خرمن های بزرگی از میوه ایجاد شده بود. از مناطق محروم به جبهه کمک ارسال می شد. از منطقه محروم زابل که واقعا خودش مرکز محرومیت است کاروان هایی به سمت جبهه می آمد که آدم متحیر می ...
پیکر "شجاعت" را از یقه ی پیراهنش شناختیم
) داشت. 18 ساله اعزام شد 18 ساله و در حال اخذ مدرک دیپلم بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. به دلیل عشق و ارادتی که به اسلام و امام(ره) داشت در همان روزهای نخست، از طریق بسیج محله به جبهه اعزام شد. "شجاعت" فردی غیرتی بود و برای دفاع از دین و وطن لحظه شماری می کرد. او نمی توانست آسوده بنشیند و ببیند که دشمن به کشورش تجاوز کرده است. گوش به فرمان امام باشیم ...
ماجرای نخلی که در برابر امام صادق خم شد
فرا رسید، چون روز عرفه شد، امام صادق او را در موقف ملاقات کرد، فرمود: محمّد، دوستت عبدالحمید چه شد؟ عرض کرد: او را منصور گرفته است و مدتی است که در زندان تنگی بازداشت کرده است. امام مدتی دستش را به طرف بالا بلند کرد سپس رو به محمّد بن عبداللّه کرد و فرمود: محمّد به خدا سوگند که رفیقت از زندان آزاد شد، محمّد می گوید: پس از مراجعت از عبدالحمید پرسیدم چه وقت منصور را آزاد کرد؟ گفت: روز عرفه، بعد از ...
روزهای سخت چاردیواری یک رزمنده /عکس
شیشه ساعت خورده و جلوی ضربش را گرفته و به سفیدرانت آسیبی نرسانده. : آن موقع همه مردم یکدست بودند. آنقدر مردم امام را دوست داشتند که اگر ایشان لب باز می کرد جبهه ها پر از نیرو می شد. جانباز سال های جنگ با بیان این مطلب خاطراتی از آن روزها به یادش می آید: هیچ وقت یادم نمی رود، شب عید بود که پاسگاه نگهبانی می دادیم. مردم برای رزمندگان کادو فرستاده بودند؛ یک بسته هم به من رسید درآن ...
22 زن در جمع نیروهای جهان آرا/ ماجرای دختر جاسوسی که به سه زبان مسلط بود/ چرا محسن رضایی و جهان آرا به ...
سالم هم ندیده بودم. دست کودک را از روی زمین برداشتم و در وانت گذاشتم و گفتم اینها را برای دفن به جنت اباد ببر. هنوز بعد از گذشت این همه سال، گرمی دست بچه را حس میکنم. امباشی: عراقی ها از طریق شلمچه وارد ایران شدند. حدودا 10 روز از جنگ گذشته بود که نیروی هوایی از تهران دستور گرفت و تانک های عراقی را تیرباران کرد. ابتدا در زمین ها آب جاری کردند و بعد از اینکه تانک ها در گل و لای ماندند ...
روایتی از نحوه شهادت شهید غلامرضا رهبر خبرنگار صدا وسیما
کیلومتر با ما فاصله داشت منتقل شوند . تقریبا دو روز بعد که از شهادت تعدادی از بچه ها مثل شهید اردشیر رحمانی ؛ بهرام فلاح ، محمود طاهری و... گذشته بود ، شهید رهبر بین همین بچه ها بود که اصرار داشت که با نفر برهای ما به خط یک بروند ظاهرا از قبل به آن ها گفته شده بود تنها با نفربر می شود در این این مسیر تردد کرد . یکی از خشایارها را پر مهماتی مثل خمپاره 60 ؛ آرپی جی کرده بودیم تا ...
صالحی: رهبری در مسائل فنی حرف مرا به عنوان آخرین سخن برای تصمیم گیری می پذیرند
بار که مونیز را رو در رو دیدم، احساس کردم یکدیگر را برای سال های زیادی می شناسیم. وی ادامه داد یکبار در واپسین روزهای مذاکرات هسته ای در وین از مونیز پرسیدم آیا پروفسور موجد کاظمی را می شناسد. کاظمی از اساتید مهندسی هسته ای در دانشگاه ام آی تی است. روز بعد مونیز نزد من آمد و گفت خبر بدی برای شما دارم. من فکر کردم این خبر درباره مذاکرات است. گفتم چه خبری؟ مونیز گفت: موجد درگذشته است. من ...
مهدی هاشمی: داوری نمی کنم
...، اسمتان را سه ماه به قیمت خوبی به تلویزیون اجاره دادید؟ (خنده) این طور نیست. قبل ترها می گفتند طرف خودش را فروخته. باز خوب است که شما می گویید اسمش را اجاره داده. من نقش های کوتاه هم بازی کرده ام. همین فیلم قصه ها ی خانم رخشان بنی اعتماد یا حدود 30 سال پیش سریال کوچک جنگلی بهروز افخمی، در نقش دکترحشمت تقریبا در حاشیه بودم. قصه ها چند فیلم کوتاه پشت سر هم بودند که همه همین ...
در مظلومیّت یک استاد
به این راحتی اصول مسلّم دینی و اخلاقی خود را نادیده می گیریم؟ بازگردیم به اصل ماجرا. جناب آقای دکتر رضوانطلب که توفیق حضور طولانی مدّت در جبهه های جنگ را داشته و از رزمندگان عزیز اسلام است، پس از دفاع مقدس در هر بخشی که خدمت نموده، موجب تحوّل و پیشرفت و اتفاقاً منشأ انضباط مالی و اداری بوده است. عنصری خدوم که در پرکاری و تقوای مالی کم نظیر است. سال هاست که ایشان را از نزدیک می شناسم و ...
همت خانوادگی برای حفظ قرآن!
یاراحمدی در عملیات آزادی خرمشهر به شهادت رسید. او معلم بود و من با گذشت سال ها، خاطرات خوشی را که از او دارم هنوز فراموش نکرده ام. پدر بزرگ و مادربزرگم از من خواستند برای عمویم هر شب جمعه قرآن بخوانم. پنج شنبه شب ها سر خاک عمویم می رفتم و برای او سوره جمعه را می خواندم و بعد از مدتی این کار، جزو کارهای دائمی من شد و هر هفته بدون آنکه کسی حرفی بزند برای عمویم قرآن می خواندم. همین قرآن خوانی باعث شد تا کم ...