سایر منابع:
سایر خبرها
ناگفته های پسری که به جرم قطع درختان باید 2 هکتار نهال را آبیاری کند
خرج زندگی خانواده ام را تامین می کردم. نمی دانستم باید از چه راهی پول دربیاورم، برای همین این فکر به ذهنم رسید. اگر می دانستم کار خلافی است، اصلا انجامش نمی دادم. چرا شغل بهتری را انتخاب نکردی؟ در زندگی ام شغل های زیادی بود که انجام دادم، اما همه آنها بی فایده بود، درآمد نداشت، حتی مدتی به تهران آمدم و به عنوان کارگر ساختمانی مشغول به کار شدم، ولی بعد از چند ماه کار پولم را ...
خانه ای همسن و سال کافه نادری
"خمس" که در آن ساکن بودیم به نزد پزشکی در خلخال ببرم. در آن روز تحت تاثیر حرکت پزشک برای درمان مرد فقیر و مراعات حال وی در تامین هزینه درمان قرار گرفتم؛ عاشق این حرفه شدم و تصمیم گرفتم پزشک شوم. مشکل آنجا بود که در رشته ادبی مشغول به تحصیل بودم و قرار بود دیپلم ادبی بگیرم و حقوق دان شوم. دیپلم ادبی را گرفتم اما هنوز عشق من تحصیل در رشته طب بود. در آن زمان تنها جایی که می توانستم با دیپلم ادبی در ...
چگونه شناخت جامعه از آیت الله خمینی طی 2 ماه تغییر کرد؟
رکن چهارم است. به منزله سند کارهایی است که در مملکت انجام می شود. همان طور که هر کسی خانه، باغ و ماشینی دارد سند هم دارد، به همین دلیل می تواند بگوید من مالک آن چیز هستم. ملت هم زمانی می تواند به چیزی استناد کند که سندش دستش باشد. اگر اینها آن روز آن چیزی را که تصویب کردند و در روزنامه ها و جراید و چاپ کردند امروز آن را کنار گذاشته اند باید در جراید چاپ کنند چراکه ممکن است یک سال بعد وقتی که آب ها ...
شرایط قبولی و صحت نماز
. ابراهیم را در پیری بچه داد. مریم شوهر ندارد. خدا به مریم بی شوهر بچه می دهد. هیچوقت مأیوس نشوید. یک شخصی است برای ساروق از مناطق استان مرکزی، اراک است. شخصی آنجا هست به نام کربلایی کاظم، هیچ سوادی ندارد. هیچی! ولی از اول عمرش با او مصاحبه کردند. گفت: من گندم را که می خواهم خانه ببرم، از قبل زکات می دهم و بعد به خانه می برم. یک مرتبه در یک لحظه تمام قرآن را حفظ کرد. او را به قم نزد علماء و ...
سخنان خواندنی استاد فاطمی نیا پیرامون ماه مبارک رمضان و شبهای قدر
حمام گرم کوی تو، گفت خود پیداست از زانوی تو ، گفت رفته بودم در همان حمام محله شما، گفت معلومه خوب کیسه کشیدی، از زانوهات پیداست، بله بزرگان این مثل را زده اند، که آقا، مردم که عملکرد من را بعد از ماه رمضان میبینند، ببینند عین آن شتری که از حمام آمده، پس چی شد؟ ها؟ غیبتت که هست سر جاش! بد اخلاقیت در خانه که هست! دل شکستنت که هست! بی هوا پشت سر مردم حرف زدنت، اینها همه هست پس این"لعلکم تتقون" کجا ...
اگر استقلالی بودم زمان منصوریان به استقلال می رفتم
خواستم به استقلال بروم به خاطر سابقه کار با آقای منصوریان خیلی راحت می توانستم به این تیم بروم اما نرفتم! * چرا با وجود آشنایی منصوریان به سبک بازی ات به استقلالی که او مربی اش بود نرفتی؟ به هر حال شرایط استقلال با شرایط من سازگاری نداشت و ترجیح دادم صبر کنم تا موقعیت بهتری نصیبم شود که خدا را شکر پرسپولیسی شدم تا الان به همین دلیل برای مصاحبه در خدمت شما باشم. * حسرت ...
شعرخوانی در کنار زمین گل کوچک بچه ها و خانه های مردم
به گزارش گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان ؛ درشب ولادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) جمعی از اهالی شعر و ادب کشور با رهبر معظم انقلاب دیدار کردند. محمدرضا شهبازی: آرام و سر به زیر خیابان کشوردوست را می روم به سمت بیت. هوا بدجور باد و بارانی شده. تند قدم بر می دارم که زودتر به یک سرپناهی برسم. از گیت اول که رد می شوم جلوی خانه ای نگاهم می افتد به دو تکه آهن که جلوی درِ پارکینگ نصب ...
مهدی شیری: اگر استقلالی بودم زمان منصوریان به استقلال می رفتم
قائلم اما استقلالی نیستم. من دوران خدمت سربازی ام را در ملوان بندرانزلی گذراندم و بعد از آن دو سال در خدمت آقای منصوریان بودم و همین مدت هم در تیم ملی امید زیر نظر ایشان کار کردم. این را هم باید اضافه کنم اگر می خواستم به استقلال بروم به خاطر سابقه کار با آقای منصوریان خیلی راحت می توانستم به این تیم بروم اما نرفتم! به هر حال شرایط استقلال با شرایط من سازگاری نداشت و ترجیح دادم صبر کنم تا ...
قابلمه غذای زن فقیر شایعه بود/ سیر تا پیاز واقعیت ماجرا
خرید مرغ را نداشتم برای همین از مرغداری نزدیک خانه کمی پوست مرغ مجانی گرفتم و غذا پختم، برای کسی هم چیزی تعریف نکردم اما نمی دانم چطور شد که عکس قابلمه غذای من همه جا پخش شد و خدا نشناس ها گفتند گوشت گربه پخته بودم. هر کسی که این حرف ها را برای من در آورده است حلال نمی کنم. خدا را خوش نمی آید، من هم یک روز از گوش و گردنم طلا آویزان بود و به خاطر دستپخت خوبی که داشتم همه می گفتند خوب است آشپز ...
کشف 500 گلوله خمپاره و نارنجک در خانه تروریست ها/ دیدار و بیعت با امیر القاعده در موصل/ باز هم پای ...
مدعی شد: من تا سال نود در کرمانشاه بودم تا اینکه یک روز دوستم آقای ر- ب مقداری پول برای من آورد و گفت برای یکی از دوستانش است. قرار بود این پول را به فردی به نام ملا-س بود که در کرمانشاه بود و من وی را می شناختم. البته من بعدها مطلع شدم این فرد از کشور گریخته و به جای نامشخصی رفته است. این متهم گفت: دوستم یعنی ر- ب چند باری به من مراجعه کرد و گفت من یک خانه می خواهم. اما به او گفتم کسی ...
سور و سات عروسی او به ضیافت شهادتش رسید
قبلاً یک شیوه ای داشت که شهدا را از منظر مادران یا همسرانشان به خواننده معرفی می کرد. قرار بود کتاب من نیز جزو مجموعه مادران منتشر شود. به همین خاطر راوی اصلی کتاب، صغری ذوالفقاری مادر شهید بود. مادری که به دلیل کهولت سن یا در بیمارستان بستری می شد یا اینکه در خانه دخترهایش دوران نقاهتش را سپری می کرد. شکر خدا بعد از فراز و فرود هایی کار نگارش کتاب در اواخر سال 95 تمام شد و اوایل امسال نیز در ...
نمی شود فرزندان مردم شهید شوند من در خانه بمانم
نباشد و با بچه ها دعوا نکند او را به منزل این خانوم می فرستادم. وی افزود: زمانی که در جبهه به شهادت رسید تا وقتی پیکرش باز گردد پسر خواهرم که به دنبال پیکرش رفته بود بعد از برگشت به من گفت خاله به علی افتخار کن، در هر چادری که دنبال علی گشتم نوشته بودند او بین 14 هزار نفر در قرآن اول شده است. مادر شهید ادامه داد: بعد یک سال از شهادتش از پایگاه مقداد به منزل ما آمدند و گفتند ...
بهانه های کوچک شادی را پیدا کرده ام
در کنار هم مشکلات و روزهای سخت را تجربه می کنیم اما می شود بهانه های کوچک شاد بودن را هم پیدا کرد. آدمها با توجه به گروه سنی و ویژگی های اخلاقی راه های مختلفی برای تفریح کردن انتخاب می کنند مهم ترین بهانه شادی و روحیه من و همسرم این روزها، دختر کوچک مان است. بچه ها بهترین نعمت و بزرگ ترین هدیه ای هستند که خداوند به ما می دهد و تولد هر بچه، شادی و سرزندگی را مهمان خانه ها می کند. برکه دخترم هم دلیل خوشحالی این روزهای من است. هرچند که در کنار انرژی و روحیه ای که از وجودش می گیرم، دغدغه ساختن آینده ای خوب را هم برای فرزندم دارم. ...
حمایت 70 ساله از کالای ایرانی از پدر تا پسر تبریزی
نیروی هوایی مستعفی شدم خانواده ام نگران بودند و نمی خواستند راحتیمان رو از دست بدهیم اما من تصمیم خودم را گرفته بودم و گفتم من میروم تبریز و درب گجیل لبو فروشی می کنم اما نمی خواهم در آینده اسم بازنشسته روی من باشد.نمی خواهم بروم پارک و منتظر مرگ باشم. به اعتقاد من آدم فنی، بازنشسته نمی شود تنها فقط می میرد. البته زمانی که نیروی هوایی هم مشغول بودم بعد از ساعات اداری به عنوان تعمیر کار یخچال ...
سمنان| تجربه 14 روز مفقودالاثری از زبان جانباز عملیات بیت المقدس؛ شفای خود را از حضرت عباس (ع) گرفتم+فیلم
تماشای من است. قبل از بیدار شدن من هم یک پزشک معاینات خود را انجام داده بود. وقتی چشمانم را باز کردم و پدرم را دیدم گفتم: "بابا ببین به خدا هیچ چیزیم نشده این دو تا دستام این هم دو تا پاهام!" پدرم گفت: "هیس! دستت خوب است؛ ولی پاهایت مال خودت نیست. از کمر به پایین فلج شدی پسر جان!" صبح روز بعد هم که دایی و مادرم با هواپیما آمدند و من را به بیمارستان فیروز گر تهران منتقل کردند ...
فرازی از وصیتنامه سردار شهید وهاب شهرانی
مرکز مشغول نویسندگی و گویندگی بودم. در همین اوقات بود که جنگ تحمیلی عراق شروع شد و بارها خواستم که به جبهه بروم اما چون پاسدار نبودم موافقت نکردند زیرا آن زمان فقط پاسداران به جبهه می رفتند. لذا تصمیم گرفتم دوباره به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازگردم و تاکنون که تقریباً مدت 22 ماه است که در سپاه انقلاب اسلامی شهرکرد فعالیت دارم از زمانی که به سپاه رفتم برحسب وظیفه شرعی مسئولیت های مختلفی را بر ...
دختر 18 ساله در دام مردان شیطان صفت
گفتن اینکه الهه تورو خدا! من را در رودربایستی قرار داد. به بهانه دیدن خواهرم از خانه بیرون زدم. او با ماشین سرکوچه منتظرم بودم. سوار ماشین شدم. تأکید کردم که خیلی زود باید به خانه برگردم. ما به راه افتادیم، میثم جلوی یک بستنی فروشی توقف کرد. پیاده شد تا برایم بستنی بخرد. با گوشی تلفن همر اه مشغول صحبت شده بود. گوش هایم را تیز کردم تا ببینم با چه کسی حرف می زند. باور نمی کردم چه می شنوم. میثم با ...
عادت های نوشتن احمدرضا احمدی/ همینگوی در ادبیات معبودم شده بود
و آموزگار شدم. شرایط زندگی در آنجا بسیار سخت بود و هنوز هم وقتی به یاد شرایط آن دوران و روستایی که در آن بودم می افتم، بدنم به لرزه می افتد و از اینکه چگونه توانستم آن شرایط را تحمل کنم درعجبم. در آن زمان کتاب جنگ و صلح تولستوی و کتاب دیگری را همراه خودم از تهران به آنجا برده بودم و آن ها را خواندم. هرفرصتی که پیدا می کردم سعی می کردم برای رهایی از آن شرایط سخت مدتی به اصفهان یا تهران بروم. ...
روایتِ خودسوزی کارگر شهرداری آبادان؛ زامل دیگر به خانه بازنمی گردد
رفته ولی بیکار است؛ نتوانسته کار پیدا کند. روز حادثه به همسرش زنگ زده بود گفته بود غذا را گرم کن که غذا بخورم و بروم سرکار که همسرش گفته بود پول در خانه نیست که برویم کپسول گاز بگیریم؛ گاز نداریم؛ شاید این آخرین دیالوگ این مرد بود با همسر و فرزندانش.... سراغ شهردار آبادان می رویم؛ از او در ارتباط با این اتفاق دردناک می پرسیم؛ اینکه چرا شرکت پیمانکارِ شهرداری ماهها حقوق کارگران خدماتی را ...
قتل میدان جمهوری مشهد بخاطر یک زن
به گزارش خلیج فارس به نقل از فرارو؛ بهار سال گذشته بود که زن جوانی هراسان به اداره پلیس رفت و از جنایت سیاهی که برایش رخ داده بود خبر داد. زن جوان گفت: شوهرم به نام مجید، به خاطر حمل ونگهداری سلاح به زندان افتاده است. روز گذشته یکی از بچه محل های همسرم به نام امید، به سراغم آمد و به بهانه ای از من خواست به خانه اش بروم اما پس از ورود به خانه متوجه نقشه شیطانی که در سر داشت شدم. خواستم ...
لزوم توجه به آبروی مردم/ غیبت، تهمت و تمسخر، مصداق حق الناس
می رود. نجار می گوید چرا با این حال خود تشریف آورده اید، مگر کار ما مشکلی داشته است؟ ایشان می فرمایند: نخیر شما که رفتید چند تا میخ جا مانده بود آن ها را آوردم . سنگِ نانِ سنگک خاطره ای از شهید مصطفی احمدی روشن نقل شده است: نان سنگک گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه. چند تا سنگ به نان ها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی. می گفت: ... بچه که بودم، یک بار نان سنگک خریدم، سنگ ...
عامل جنایت نعمت آباد محاکمه می شود
پهلویش زدم. او از من شکایت کرد و بعد از محاکمه به 60 میلیون تومان دیه محکوم شدم. 14 میلیون تومان را پرداختم، اما دیگر پولی نداشتم. به همین دلیل مادرزنم و همسرم مرتب به من فشار می آوردند که باید مابقی پول دیه را بپردازم. مادرزنم همیشه به خانه ما زنگ می زد و دعوا راه می انداخت و برای همین با همسرم درگیر می شدم. متهم در خصوص قتل گفت: آن روز دوباره سر همین موضوع با همسرم درگیر شدم ...
انتظار مادرانه
گوش های ننه مانده بود. ببین عصمت انگار یه چیزی توی گوشم وزوز می کنه. ننه هر روز بیش از ده بار این جمله را تکرار می کرد. صدای روزهای سخت بود که گوش ننه را آزار می داد و او حالا باید در یک قدمی مرگ باشد بدون آنکه فرزندانش را ببیند. دو سالی بود که ننه از درد به خود می پیچید. سرطان امانش را بریده بود. بارها با خودم می گفتم اگر ننه بمیرد من دیگر کسی را ندارم که به خانه اش بروم و با او درد و دل کنم ...
سریع ترین مادربزرگ
مربی بود. آنجا بود که با خودم گفتم بالاخره مرغ هما را دیدم. خانم حشمتی ادامه می دهد: انگار شانس در خانه ام را زده بود. خانم مربی از من خواست تا فردای آن روز اگر دوست داشتم به باشگاه بروم و تست بدهم و بعد اگر در تست ها قبول شدم به صورت حرفه ای و زیر نظر او تمرین هایم را ادامه بدهم. برای ایران می دوم مربی جوان وقتی از خانم حشمتی تست گرفت با نگاهی پر از حسرت به او ...
■ نقش نماز در زندگی/ کارخانه آدم سازی
زمانی که ما و شما پدر هستیم بچه ما از نماز جدا شود. این پیداست بی عرضه است. پدر شما و مادر شما تا اینجا شما را آورد. از این به بعد ما بچه هایمان را بردیم یا رها کردیم. بچه سؤال می کند چرا نماز بخوانیم؟ تشکر، آیا خدا به تشکر ما نیاز دارد؟ نه، قرآن نه به تشکر شما لَغَنِیٌ عَنِ الْعالَمِینَ (عنکبوت/6) خدا غنی است و نیازی به ما ندارد. مثالی که بارها گفتم، همین مثال را تکرار کنم. اگر مهندس گفت: خانه ات ...
ناگفته هایی از زندگی قاسم افشار
.... با شروع مبارزات علیه طاغوت قاسم همیشه در صف اول تظاهرات بود. آن روزها من دختر بزرگم را باردار بودم و هیچگاه فراموش نمی کنم که همسرم هر روز برای فرزندمان که نمی دانستیم دختر یا پسر است نامه می نوشت و در این نامه ها تأکید می کرد فرزندم نمی دانم دختر هستی یا پسر؟ نمی دانم تو را می بینم یا قبل از دیدنت شهید می شوم؟ ولی می خواهم خاطرات این روزها را برایت بنویسم تا برای آینده باقی بماند. او هر روز ...
شیطان فرمان می داد، کار من نبود ، خانه خواهرم رفتم و ...
گفتم غلط کردم، مرا یک جا ببرید تا درمان شوم. روز اول قبول نمی کردم و می گفتم با تریاک هم می شود درمان شد اما گفتند اعتماد کن. دو ماه نشد که زندگی ام عوض شد خانواده دیگر یادشان رفت من کی بودم، من هم الان یادم رفته. چند ساله بودی که شروع کردی؟ 18سالم بود که با تریاک آشنا شدم و بعد تا 27 سالگی یک شیشه ای حرفه ای شدم و الان هم سه سال است که پاکم، ازدواج کرده ام و انگار سه سال است که دوباره متولد شده ام. از لطف شما سپاسگزاریم! اتصال ناموفق! لطفا بعدا سعی کنید. این نشانی ایمیل قبلا ثبت شده! ...
گرایش مصرف مواد مخدر در نسل جوان تهدیدی برای جامعه است
همین بسنده نکرد و با تیغ روی سرم کشید، طوری که سرم شکاف برداشت و خون همه جا را فرا گرفت. پول نداشتیم که به بیمارستان بروم شوهرم هم زندانیم کرده بود تا فکر بیمارستان به سرم نزند، معجزه خدا بود که با این وضعیت اسف بار زنده بودم، روزهایی که درد داشتم می گفت بیا تریاک بکش تا دردت آرام شود و از آنجایی که من درد زیادی داشتم و نمی دانستم چه می کنم، تریاک را امتحان کردم، پس روز دوم و سوم هم ...
ناگفته های مردی که همسرش را داخل پارک کشت
.... همه این موارد باعث کینه در دل من شده بود و اختلاف ما روز به روز بیشتر می شد. روز حادثه هم التماسش کردم، می دانستم اگر همسرم با کسی ازدواج کند به بچه هایم پولی نمی رسد. برای همین به او گفتم حاضرم طلاقت بدهم به شرطی که حداقل 5 تا از واحد ها را به من برگردانی. پول خودم بود و نگران بچه هایم بودم. بزرگترین اشتباه زندگی من این بود که اموالم را به نام همسرم کردم. بعد از جنایت چه کردی؟ به مردم گفتم زنگ بزنید و به پلیس خبر دهید. روزنامه ایران ...