سایر منابع:
سایر خبرها
■ لبیک دل نشین راننده قزوینی به نماز اول وقت/حی علی البهشت!
جای دیگه، فرقی نداره، خدا را صد هزار بار شکر، خدا به من بزرگترین ثروت یعنی تن و فرزند سلامت داده برای همین باید ارزش این نعمت هایی که بهم داده را بدونم که راه تشکر هم همین نمازیه که می خونیم، وقتی خدا داره با صدای اذون ما رو صدا می کنه دیگه ما بنده هاش باید بگیم الله اکبر و بعد هم نمازمون را بخونیم . حرف های این همشهری قزوینی شیرین و دل نشین بود، در حالی که دستانش دانه دانه تسبیح را می چرخاند ...
اعترافات رجوی از جنایت 7 تیر و 8 شهریور
کنسولگری را بسته اند، پنجره ها هم بسته است؛ یک بنرِ بزرگ هم نصب کرده اند. رفتم جلو دیدم نوشته به دلیل شهادت آیت الله بهشتی و یارانش کنسولگری عزادار و بسته است. یکی از بچه های انجمن اسلامی که مرا می شناخت و نمی دانست که از انجمن اسلامی جدا شده ام از من پرسید به نظر تو کار کیست؟ گفتم: مشخص است کار آمریکا یا سلطنت طلب ها و ضدانقلاب یعنی ذره ای در ذهن من خطور نمی کرد که مجاهدین خلق این کار را کرده باشند ...
ققنوسی که با نگاه پدر به پرواز در آمد
که یک روز گفتم علاقمندم که روی برنز و مس کار کنم ولی قبول نمی کرد و انتظار داشت که صبور باشم و سال ها بعد روی مس کار کنم ولی من ظرف دو ماه این مراحل را طی کردم. زمانی که پدرم کار می کردند به حرکت دستشان دقت داشتم و این نگاه و توجه تمام مراحل را در ضمیر ناخودآگاه من پرورش می داد انگار که تجربیاتش در وجودم همانند پازل یکی یکی در کنار یکدیگر قرار می گیرند و در مدت هفت ماه تا یکسال چنان ...
دلالی با داروی بیماران
پول ندارن هر چهارتارو بخرن؛ دنبال اونجور مریض بگرد. بگو دفترچه رو بده من خودم می رم یه دونه برات می گیرم. به اندازه پولش براش دارو بگیر، بقیه داروهارو برای خودت بردار. من راه و چاه بهت یاد می دم به شرط اینکه یه سودی برای من داشته باشه. تو به من یاد بده چی کار کنم، با هم کار می کنیم. یه جوری بهت یاد می دم که هیچ کدوم گیر نیفتیم مثلا هروقت دارو آوردی من پول برات کارت به کارت نمی کنم ...
روایت کادوی تولد 60 میلیونی برای کودک نیازمند!
برای این دو بچه و مادرشان یک میلیون 800 هزار تومان خرید کردم. شب وقتی به منزل رفتم دچار سردرد شدیدی شدم و این وضعیت ادامه داشت. فردا شب آن روز در خانه بودم که دزد به خانه ام آمد. *ماجرای آمدن دزدان به خانه ام/وجود 50 میلیون پول و اوراق بهادار دزدان سارقان 6 نفره ای بودند که حامل اسلحه سرد و گرم بوده و گاز اشک آور داشتند. بعد اینکه آنها دستگیر شدند مشخص شد آنها ...
زغال، با کلاس و بی کلاس ندارد
هایش است. عبدالرسول سمیرمی زاده،معروف به حاج رسول، مردی 65 ساله با سه فرزند است. خانم من دیپلم کشاورزی و دامپروری سال 1352 را دارم. اما دست روزگار مرا به این شغل کشانده است. خوب است، اما درآمد ندارد. حاجی ساکن ابن سیناست. انگار مردم محل به شما می گویند حج رسول زغالی؟! (می خندد.) نه خانم، زغالی را دیگر بردارید. همان حج رسول خوب است. چه شد وارد این شغل شدید؟ درد ...
مواجهه زنان ناشر با برخوردهای جنسیتی در صنعت نشر
مدرک کارشناسی نداشت و چون من دبیر بودم مجوز نشر به اسم من صادر شد. اما از هشت سال پیش که همسرم فوت کرد من ادامه دهنده راه او شدم. در ابتدا با مشکلات زیادی روبه رو شدم اما به مرور به خصوص سه سالی که با انجمن آشنا شدم توانسته ام مشکلات خود را حل کنم. در این زمینه انجمن با معرفی عوامل مختلف نشر مثل حروفچین و ویراستار به من کمک کردند تا توانستم کار را ادامه بدهم. به یاد دارم در جایی که جمع ...
ادعای دفاع مشروع در درگیری خونین
برای اینکه پولی داشته باشم و به همسرم رسیدگی کنم، تصمیم گرفتم حلقه ازدواجم را بفروشم. روز حادثه برای فروش حلقه اقدام کردم. به چند طلافروشی رفتم؛ مغازه ها بسته بودند و من مجبور شدم برگردم. نزدیک خانه بودم که یکی از اهالی به من گفت فریدون سراغت را می گیرد اما بهتر است تو به خانه بروی؛ با او درگیر نشوی و برای خودت دردسر درست نکنی. راستش من هم دنبال دردسر نبودم؛ دنبال این بودم که یک طوری پول ...
سرنوشت خانم وکیلی که حاضر است مهریه اش را ببخشد و طلاق بگیرد/شوهرم خشن است،می خواهم دوستانه جدا شوم
زندگی ام عوض شود... سپس سرش را پایین انداخت و به حلقه میان انگشتانش خیره شد. همان جا صحنه تصادف دو خودروی شاسی بلند مثل پلانی از یک فیلم سینمایی از ذهنش عبور کرد. وقتی پیاده شده بود تا به راننده مقابل اعتراض کند با دیدن مردی بلند قامت و خوش لباس که موهای روغن زده اش را به بالا شانه کرده بود زبانش بند آمد و خشکش زده بود. نمی دانست از این تصادف شوکه شده یا از روبه رو شدن با مردی ...
زیر سایه ی درخت بخشنده
. چرا از تهران رفتید؟ تهران جای خوبی بود اگر دود و داد نداشت. از دیدن چهره ی آدم هایی که توی ترافیک عصبانی شده اند ناراحت می شدم. تئاتر دوست داشتم، ولی برای رسیدن به تئاتر شهر و سنگلج دو ساعت در راه بودم. سال 91 برای همیشه از تهران بیرون رفتم و همه ی خانه و زندگی ام را به شمال منتقل کردم، اما حالا در نزدیکی نطنز ساکن هستم. از این که بیش از 130 کتاب نوشته و ترجمه کرده ...
زندگینامه داستانی شهید حججی منتشر می شود
حسین و حضرت زینب روز پاسدار رو جشن بگیری از ته قلبم برایش دعا کردم. قبل از اینکه از سر کار برسد همه را بردم خانه پدرم. پیام دادم ناهار بیا خونه مامانم اینا تا وارد شد مامانم بغلش کرد و روز پاسدار را بهش تبریک گفت. الکی جلویش نقش بازی کردم. عه؟ مگه امروز روز پاسداره؟ شروع کردم به عذرخواهی که ببخشید یادم نبود. با خودت فکر نکنی چه زن بی ذوق و بی معرفتی! قول میدم جبران کنم! محسن گفت اینا چه حرفیه ...
بلیندا راچمن: ادواردو آنیلی در حقیقت شاهزاده ایتالیا بود ولی غرور خودبرتر بینی پولدارها را نداشت
بچه ها دیگر اجازه بازگشت بهشان نداده بود. دختر عموی خودم هم حضانت پسرش را بعد از هفت سالگی از دست داد. بعد هم که انقلاب رخ داد و ماجراهای بعدش. هنوز هم فامیلها و عمو زاده هایم ایران هستند. ولی خودم هیچ وقت به ایران نرفته ام اگر چه دوست دارم بروم...باید همان وقت که شاه زنده بود می رفتم. کاری از گروه تحقیق و ترجمه انجمن اسلامی شهید ادواردو آنیلی خلاصه فیلم مستند ادواردو ...
فراسوی شایعات
کسی را نمی پذیرفت ولی من بی خبر به کاخ رفتم، مدتی معطل شدم تا شاه مرا بپذیرد و به ایشان گفتم: شنیده ام که شما درصورت حمله متفقین قصد مقاومت دارید. ارتش ایران ارتشی جوان است. با همه فداکاری ها که می تواند بکند آمادگی روبه رو شدن با ارتش متفقین را ندارد. اگر می خواهید که نام تان در تاریخ ثبت شود اشکالی ندارد شما بخشی از ارتش را فرماندهی کنید و بخش دیگر را من برعهده می گیرم. مقاومت می ...
شفا گرفتن عجیب یک دختر با توسلی که پدر او کرد
نیسان آمد و گفت: بار را کجا خالی کنم؟ بعد از تخلیه بار سراغ من آمد تا پولش را دریافت کند. وارد اتاق کار من شد، لیوان آب را برداشت تا از کلمن آب بخورد. نگاهش به عکس آقا ابراهیم روی دیوار افتاد. همین طور که لیوان دستش بود خیره شد به عکس و گفت: خدا تو رو رحمت کنه آقا ابراهیم. داشتم فاکتور را نگاه می کردم، سرم را بالا آوردم و با تعجب گفتم: با آقا ابرام جبهه بودی؟ گفت: نه. گفتم: بچه ...
جنگیدن با منافقین آرزوی هر رزمنده ای بود
بگیرد و به خیال تصرف تهران، به حریم کشورمان تجاوز کند، بنابراین همه مشغله ها را رها کردم و برای مقابله با منافقین راهی منطقه شدم. یعنی اعزام رسمی نداشتید؟ اصلاً وقت این کار ها نبود. همه این ها که گفتم یکدفعه اتفاق افتاد. البته بچه های لشکر 27 بنده را می شناختند. من در واحد مخابرات سابقه زیادی داشتم و در لشکر ویژه شهدا، لشکر 10 سیدالشهدا (ع) و لشکر 27 بیسیم چی فرماندهان بنامی بودم. بار ...
عبدی: شعار اصلاح طلب- اصولگرا دیگه تمومه ماجرا خیلی ساختگی نبود
دارد ولی شکاف بینشان است. یعنی رابطه حقوقی با هم ندارند. انگار شما از یک نفر خوشتان می آید، ولو هیچ تعهدی در برابرش ندارید و او هم در برابر شما تعهدی را حس نمی کند. یک روز هم از او بدتان می آید که آن موقع اینجا دعوا می شود. این شکاف دولت و ملت در ایران به دلایل تاریخی همیشه وجود داشته و بعد از انقلاب هم پر نشده اما ابتدای انقلاب همراه با حسن نیت و علاقه و همراه با نگاه مثبت بوده است. الان آن نگاه ...
کتاب قهوه سرد آقای نویسنده؛ زندگی پرفراز و نشیب یک نویسنده
دزدی عادت کرد، همه کار می کردم، جیب می زدم، کف می رفتم، دزدی از طلا فروشی که خوراکم بود، کارم به جایی رسیده بود که از پول اشباع شده بودم، ولی می دونید رفقا وقتی دستت کج بشه دیگه هیچ جوره درست نمیشه، من هم تفننی دزدی می کردم! آخرین باری که دزدی کردم یه غروب چهارشنبه لب ساحل بود، یه کیف زنونه رو از روی شن ها کش رفتم. اما وقتی تو خونه کیف رو باز کردم خبری از پول نبود، پر بود از قلم موی نقاشی ...
غروب ابدی فروغ جاویدان به دست شکارچی بزرگ منافقین
نگویند تو چه کاره ای؟ درست که من نماینده حضرت امام هستم ولی نمایندگی حضرت امام از نظر فرماندهی نقشی ندارد. او گفت: هر حکمی که می خواهی بگو، ما می نویسیم. گفتم: فقط به خلبان هواپیما بگویید که ساعت 10:30 آماده باشد. هواپیما را آماده کردند. ساعت 10:30 رفتیم کرمانشاه. انگار با دنیای دیگری روبرو شدیم. محشری به پا شده بود. مردم از وحشت شهر را ترک کرده بودند. جاده بین کرمانشاه بیستون تقریباً شبیه ...
روند نزولی کارت گرافیک ها؛ حتی با معماری جدید در سال 2018
خورده ای میشه اشتباه کردم نگرفتم چند ماه پیش توی آذر بود تصمیمم قطعی شد رفتم صحبت کردم گفتند تقریبا 1550000 یک هفته ای درگیر بودم که حساب کتاب کنم گرافیک خودمم میخواستم بدم به مغازه بعد که خواستم سفارش بدم گفتن 1650000 بعد گفتم شاید پایین بیاد یه هفته بعد شد 1700000 الانم منتظر نسل جدیدم که هر روز یه شایعه میاد توی تمام سایت های خارجی هم میرم معلوم نیست کی میاد ولی اگر بیاد توی ایران عمرا اگه ...
مطهری: لیگ ایران لیگ وعده و اعتصاب است
شروع لیگ برتر برای انتخاب تیم دیگر دیر شده است؟ همانطور که گفتم مشغول بررسی پیشنهاداتم بودم و نمی خواستم با عجله انتخابی داشته باشم که بعدها بابت آن خودم را ملامت کنم. شاید دیر شده باشد اما من هنوز وقت برای انتخاب تیم دارم ضمن آنکه همانطور که گفتم ترجیح می دهم انتخاب فصل جدیدم یک تیم خارج از کشور باشد. آیا اگر تیمی تو را بخواهد از آمادگی کافی برای حضور در آن تیم برخوردار هستی ...
ماجرای 18 عمل جراحی روی صورت شهرام شکوهی/ با پول بازیگر می شوید اما خواننده نه
. اگر دل صافی داشته باشی همیشه یه جوری بالا می روی. این خیلی تکیه بر تقدیر است. من قبل از اینکه کنسرت هایم را شروع کنم به کنسرت مازیار فلاحی رفته بودم. آنجا برادر مازیار(خشایار) از من پرسید که مدیربرنامه ات کیست؟ گفتم چطور؟ گفت برای ما جالب است بدانیم که این همه اتفاق که درباره تو رخ داده چگونه چیدمان شده است. گفتم حتی یک اتفاق را هم ما برنامه ریزی نکرده ایم. اینکه من به آن ...
رفاقتی که باعث شد یک دعوا به صلح تبدیل شود
های جمعی به راه بود. یک بار دوستان سپاهی ما، از جنوب به گیلان غرب آمدند. ابراهیم به همراه برخی دوستان در کنار آنها نشسته بود. تنها چیزی که از جمع آنها شنیده می شد صدای خنده بود. بعد وارد جمع آنها شدم و به ابراهیم گفتم: چی کار می کنی؟ به شوخی گفت: می خوای گریه کنیم؟ بعد هم خیلی عادی زد زیر گریه و اشک از چشمانش جاری شد! یک بار هم در جمع رزمندگان گروه اندرزگو نشسته بودیم، امام جمعه یکی از ...
اشتباهاتی گران در سفر به غربی ترین سرزمینهای قاره سبز
هواپیمایی پرواز دارم و وقتی می گویم رایان ایر می گوید که باید برویم ترمینال 2. خوشبختانه با 10.75 یورو کار تاکسی راه می افتد. تجربه ای جدید در تاکسی سواری اروپایی که قبلا خیلی از آن می ترسیدم. هر چند این مبلغ به پول ما (یعنی حدود 103.000 تومان) هزینه ای گزاف برای تاکسی است اما اگر از آن کمک نمی گرفتم به پرواز نمی رسیدم و این یعنی به هم ریختن تمامی برنامه ها . تفاوت پرداخت پول بار پرواز در ...
عروسی لاکچری فرزندان مسئولان
.... عموت آشپزی بلده. یه املتی می پزه انگشت هات رو هم می خوری. دویست-سیصدتا تخم مرغ می گیرم با سی کیلو گوجه. نمک و فلفلش رو دیگه خودت بده. گفتم باشه بابا. کلا ازدواج کردن تو این شرایط کار درستی نیست. پدرم گفت: نبینم خواننده ی آنچنانی دعوت کنی ها! دایی کوچیکه ت وقتی تو حموم می خونه انگار امید حاجیلی داره می خونه. یه میکروفون بهش می دیم از اول مراسم بره تو حموم. گفتم ...
جهانبخش: نزدیک بود با پرسپولیس قرارداد ببندم!
هلند برو. من هم پول کمتر را انتخاب کردم تا پیشرفت کنم. به خاطر عقیده ای که داشتم به اروپا رفتم. گفتم پول همراه پیشرفت می آید. از انتخابم راضی ام. جهانبخش: نزدیک بود با پرسپولیس ببندم! دیوید بکام ایرانم؟ نه! علیرضا خیلی زود در نایمخن گل کرد. رسانه های هلندی حتی می گفتند او دیوید بکام ایران است. علیرضا اولین بار که این لقب را شنید لبخندی زد و گفت: دیوید بکام ایران؟ نه بابا. من فقط ...
وصیتنامه شهید: خواهران عزیز حجاب خود را حفظ کنید + عکس
عمویم بر فرزندتان گریه کنید زیرا حسین در کربلا سر از بدنش جدا می شود. پس پدرم شما نیز به حسین ( ع ) گریه کنید و مادرم نیز شما به بچه های حسین گریه کن و بعد برای من گریه کنید و شما ای برادرانم از شما می خواهم که راه مرا و راه سرداران شهید و دیگر ان را ادامه دهید و نگذارید سلاحم بر زمین بیافتد و با دشمنان اسلام بجنگید . و شما خواهران عزیز حجاب اسلامی خود را حفظ کنید. پدر و مادرم ...
خودکشی پسربچه به خاطر فروش گوشی و دوچرخه اش
دوچرخه و موبایلش تنها دارایی هایش بودند. دلخوشیِ دنیایش با از دست دادن این دارایی ها تمام شد، زندگی برایش پوچ شد و پروفایل واتس اَپش پر از غم و ماتم شد. خودکشی عشق منه ، تو اوج جوونی شدم یه روانی اینها آخرین نوشته های پروفایلش بود. بعد از یک طناب و یک صندلی و بعد هم تمام. میثم 12 ساله به زندگی خودش برای همیشه پایان داد؛ آن هم در حالی که مادرش برای خرید به بیرون از خانه رفته بود و خواهر 5 ساله اش هم در خانه خوابیده بود. پسربچه 12 ساله جان داد تا دیگر فقر را تحمل نکند. ...
نفس های سنگین** کمیل بهشتیان
آن سپیده دم، چه زنان و مردان نجیب و مهربانی را از دست دادیم، زلزله همسرانی را از هم و فرزندانی را از مادران خود جدا کرد و هر آنچه ماند، زانوهای لرزان و کمرهایی که زیر بار سنگینی این غم، خم شده است، چشمانی گریان و بغض هایی که هیچ وقت تمامی ندارد. چه عشق های پاکی که در زیر آوارها از نفس ایستاد و چه نگاه های قشنگی که اسیر خاک شد. همیشه با خود می گویم کاش روزی بشر به دانشی دست می یافت که ...
بیماری شرم آورآقای مرادی
به خانه آقای مرادی رفتم. روی یک برگه هم تمام جوک هایی که توی چند سال اخیر شنیده بودم را نوشتم. بهترین کار این بود که می خنداندمش، این طوری در اثر خنده و لرزش، بخیه های قسمت جراحی شده اش درد می گرفتند. پیش خودم گفتم، دستش را هرجایش که گذاشت، یعنی همان جایش را عمل کرده و این طوری به همه ثابت می شود که نمی توانند چیزی را از من پنهان کنند. برگه را درآوردم و شروع به خواندن جوک ها کردم. اول کمی مقاومت ...
فلکه اول
غذایم چندتا کاربن و رسید و منگنه را خوردم. رئیس این اواخر همه را جمع کرد و گفت: داریم وارد دوره کوتاه مدت بحران می شیم. اگه طاقتش رو ندارید، یه دکمه اون پشت هست که اسم جالبی نداره، برای همین اسمش رو نمی گم، همونو بزنید و برید. من زودتر از همه بلند شدم و خواستم برم که گفت: هوی، تو کجا می ری؟ تو از این لحظه جانشینی من در امور داخلی و خارجی و حومه و بالا و پایین شرکتی. من چند وقتی نیستم. با بدبختی ...