دل خود، از مناطق مورد علاقه ی بزرگان ساسانی در کشور ایران به شمار می رفته است. آثار تاریخی این منطقه کهن از قرن سوم میلادی تا به امروز، نقش مهمی را در بیان تاریخ طاق بستان داشته است. از جمله حوادثی که در قرون گذشته در این مکان اتفاق افتاده است می توان، مراسم به پادشاهی رسیدن افرادی نظیر خسرو پرویز، اردشیر دوم (که قدمت سنگ نوشته مربوط به این پادشاه به سال های 379 تا 383 میلادی باز می گردد که این سنگ ...
نذر کرد، یک پنجه علم از امام رضا(ع) آورد ایذه در مسجد صاحب الزمان(ع). محرم دسته راه انداخت. بعد دم غروب آمد، گفت: آمدم خداحافظی. بعداً فهمیدم خوابی دیده بود و شهیدی او را به آمدن دعوت کرده بود. رفت پایگاه شهید رجایی در دبیرستان پروین اعتصامی چهارراه نادری. غروبی بود رفتم پهلوش. دم اذان بود. گفتم مادر من هیچ کس را ندارم. گفت مادر پول خرد داری؟ گفتم برای چی؟ گفت: یه زنگ بزن امام بیاد بره ...
بالسرعه (تند تند). اعلام شد کسانی که امروز اسمشان خوانده شده، بیرون بیایند. خداحافظی پایانی را با دوستان انجام دادیم و خود را به خدا سپردیم : و اُفوّض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد خدایا چرا این موقع شب باید برویم؟ چه نقشه ای، چه بلایی برای ما پیش بینی کرده اند؟ 500 نفر را در فضای مشترک بندهای 1 تا 6 به ستون 5 نشاندند عدنان، افسر عراقی که مدت ها به عنوان معاون ...
به گزارش ایسنا، روزنامه شهروند در ادامه نوشت: فریبرز با آن که خودش بسیار مشتاق این گفت وگو بود ولی در تمام مدت طوری حرف می زد که انگار در نظرش کلمات هرگز نمی توانند چیزی را که او تجربه و احساس کرده، توصیف کنند. او بارها تا دم مرگ رفته و برگشته، سه بار فرار ناکام داشته، در شهرها و روستاهای زیادی در افغانستان زندگی کرده، به قاچاقچیان اعضای بدن در پاکستان فروخته شده و بالاخره در ازای پرداخت 35میلیون ...
کاظمی زنگ زد تا به قم بروم و برای کتاب شهید حججی صحبت کنیم. یادم هست برای رونمایی کتاب پادشاهان پیاده به مسجد جمکران رفته بودیم که در آنجا صحبت از کتاب شهید حججی به میان آمد و گفتم که اگر شرایط مهیا شود، حاضرم کتابی درباره شهید حججی بنویسم. خلاصه این که به قم رفتم و قرار شد تا کار را شروع کنم. **: علت این که نشر شهید کاظمی بانی این کتاب شد، چه بود؟ جعفری: تا قبل از ازدواج محسن ...
ابرارورزشی: شروع طوفانی خراسان ورزشی: امید وارد می شود ایران ورزشی: امیر عابدزاده: بابام زنگ زد و گفت یاد ایران-آمریکا افتادم خبرورزشی از قول شفر و برانکو: از السد و الدحیل نمی ترسیم پیروزی درباره منبع مالی استقلال: وزیر پرسپولیسی! گل: دعوت گلزار از بیرانوند
مسجد می رفت. همسایه ها می گفتند: نیمه شب ها سایه اش روی تراس می افتد و ما متوجه می شویم که او نماز شب می خواند. زمان هایی که در منزل بود، سعی می کرد باعث شادی و خوشحالی ما باشد و با بچه ها بازی می کرد. مردی مسئولیت پذیر و با سخاوت بود. در نگهداری بچه ها خیلی کمکم می کرد. بسیار مهمان نواز بود. هر مناسبتی که پیش می آمد، همه فامیل را دعوت می کرد. زمان هایی که منزل مادرش مهمان داشتند، آن ها ...
: -دعوت گلزار از بیرانوند برای حضور در جشن حافظ -جابر با استقلال فسخ کرد -واعظی آشتیانی: بوقچی ها ابزار دست مدیران و مربیان هستند -نورافکن: با کمک کاوه رضایی به زندگی در اینجا عادت کردم -فتحی: در آن فیلم شادی چیز خاصی ندیدم روزنامه ایران ورزشی؛ این روزنامه با انتشار تصویری از امیر عابدزاده از قول او نوشته: بابام زنگ زد و گفت یاد ایران-آمریکا افتادم ...
عناوین روزنامه ایران ورزشی روز چهارشنبه 24 مرداد به شرح زیر است : امیر عابدزاده : بابام زنگ زد و گفت یاد ایران – آمریکا افتادم گل زدن را دوست دارم مایلی کهن : با این وضعیت در مورد فوتبال حرف بزنم ؟!
آسیب های اجتماعی به همت مرکز مطالعات شهرداری تهران در ایوان شمس پایتخت برگزار شد نشان می دهد که سیاست های مولد فقر و توسعه نامتوازن علت العلل آسیب اجتماعی است، جمع آوری راه حل نیست و باید این واقعیت را دید که زنگ خطر این آسیب ها به صدا درآمده و باید با فوریت فکری برای آن کرد. همچنین ساختار معیوب و علمی نبودن اقدامات انجام شده را شاید بتوان به عنوان فصل مشترک دیگر صحبت های سخنرانان برنامه ...
در رشته حقوق و در دانشگاه پیام نور گذراند. او فرزند آیت الله ابوالقاسم خزعلی عضو سابق شورای نگهبان است. سمیر زند بیشتر به خاطر پخش یک کلیپ موسیقی همراه با حبیب محبیان(خواننده فقید لس آنجلسی) که در آن زمان تازه به ایران آمده بود، مشهور شد. حبیب محبیان بعدها نسبت به پخش این موسیقی و همراهی اش با سمیر انتقاد کرد و گفت: درباره آهنگ "محکوم” باید بگویم شخصی {سمیر زند} به من زنگ زد و گفت اگر اجازه ...
هم نمی کردم آخرین باری باشد که او را می بینم. روز بعد به خاطر نامساعد بودن هوا از موتورسیکلتش پرت شد و به یک ماشین برخورد کرد. دو روز بعد هم جان خود را از دست داد. چند ماه بعد یکی دیگر از همکلاسی ها که از حملات شدید آسمی رنج می برد، در یک عمل جراحی جان خود را از دست داد. خاطرم هست همان روز دور حیاط مدرسه قدم می زد و کاملا از آنچه که در انتظارش بود بی خبر بود. واقعا از مرگ نابهنگام ...
حاج آقا را ببینم از منزل خارج نشدم تا اینکه یک روز اتفاقی مرا دید و بعد از اینکه مقداری خوراکی برایم خرید دوباره من را دعوت کرد مسجد بروم و طوری شد که برخی کارهایش را انجام می دادم و به نوعی بعدها همه من را معاون حاج آقا طاهری می شناختند. جنگ شروع شده بود؟ نه هنوز انقلاب نشده بود و من پسر بچه شش - هفت ساله بودم. آن زمان پس از تعطیلی مدرسه با بچه ها به مردم ملحق می شدیم و تا ...
خانه
