شنبه ۰۵ خردادساعت ۱۶:۰۲May 2024 25
جستجوی پیشرفته
ایسنا ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ - ۰۳:۳۰

قصه یک روستا و همسایه 250 میلیون ساله اش

گَله ای از گوسفندان راه روستا را پیش گرفته اند. گوسفندها به رنگ غروب پاییز درآمده اند. پیرمردی چوب بدست در انتهای گله حرکت می کند، نزدیک تر می آید، لبخند بدون دندانش بیشتر روی صورتش پهن می شود، سنگ سفید پر حفره را در مقابل می گیرد و به زبان آذری می گوید: مرجان... برای اسکندر پیدا کردم ... ... ادامه خبر

جستجوگر خبر فارسی، بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است (قانون تجارت الکترونیک). برای مشاهده متن خبری که جستجو کرده‌اید، "ادامه خبر" را زده، وارد سایت منتشر کننده شوید (بیشتر بدانید ...)