تابوت حاج قاسم،تابوت نیامده ابراهیم هادی بود
سایر منابع:
سایر خبرها
از حدود دوازده سالگی او، زیرزمین خانه را فرش کردیم و بچه های هم سن وسال خودش را جمع می کرد و هیئت می ...
...: از حدود دوازده سالگی او، زیرزمین خانه را فرش کردیم و بچه های هم سن وسال خودش را جمع می کرد و هیئت می گرفت. از بس روی خواهرهاش تعصب داشت به مادرش سپرده بود که شما همه چیز را آماده کنید، من خودم برای پایین بردنش، بالا میام. بنده خدا هم وسایل پذیرایی و گاهی شام را هم آماده می کرد و علی خودش می آمد بالا و برای دوستانش می برد. بریده ای از کتاب همسایه آقا ؛ روایت زندگی مدافع حرم جاویدالاثر شهید علی آقاعبداللهی (صفحه 67 با تصرف) نویسنده: شهلا پناهی لادانی انتشارات: شهید کاظمی ...
شیر مرد خراسانی کوه های کردستان
. شهیدکاوه به قلب کردنشین ها نفوذ کرد. محمود برای حفظ جان و مال و ناموس مردم، تمام تلاشش را کرد. آن زمان هربار قصد داشتیم جاده و شهری را از دست منافقان و ضدانقلاب پس بگیریم، قبلش این سؤال ها را می پرسید: توی روستا چند تا خانواده است؟ چندتا زن و بچه و مسن هستن؟ زن بارداری هم هست؟ آذوقه و سوخت دارن؟ وقتی از همه چیز مطلع می شد، بازهم دلش آرام نمی گرفت. می گفت: تیرهاتون رو جوری بزنین که حتی خوشه های گندم ...
استقبال گسترده قصه کربلا را به چاپ پنجم برد
شما نمی دهم. اما آنها بسیار پیگیر بودند و پافشاری می کردند. نزدیک دو سال بلکه بیشتر درخواست انتشار داشتند. من پیشنهاد دادم که این کار را عوض کنم و بازنویسی و بازآرایی انجام شود. بعدتر دلیل اصرارشان برای کتاب را گفتند. گفتند: قصه کربلا کتاب بالینی شهید حججی در ایام محرم بوده است. فکر کردم اگر این نوشته ها روی کسی مانند شهید حججی که خدا برای او این اتفاق را رقم زد می تواند اثر اینگونه ...
ماجرای "تحکیم وحدت"، سروش و کدیور در خرم آباد
این ها یک سال حکم ببرند این حکم دو برابر و بلکه بیشتر خواهد شد. بنابراین موقعی که به دفتر من مراجعه می کردند طوری رفتار می کردم که دفعه دیگر سمت من نیایند. بارها از داخل اتاقم فریاد این پدر و مادرها را می شنیدم که می گفتند: خجالت نمی کشید بچه های مردم را به چنین تجمعاتی می آورید و به دردسر می اندازید؛ بعد هم خود را کنار می کشید؟ آن دلم می سوخت و حسرت می کشیدم که چرا نمی توانم نزد این پدر و مادرها ...
انسان با مرگ چیزی را از دست نمی دهد و زندگیش تمام نمی شود
شدم و یا مردم در آخرین جمعه هر ماه (ماه هایی که هوا گرم است) برای من چند پارچ شربت بدهید تا مردم رفع تشنگی نمایند و شما اعضای خانواده ام هر کدام در هفته جهت شادی روحم 2 رکعت نماز بخوانید و شما بستگان و فامیلانم در زمان حیاتم خیلی خیلی باعث زحمت شما شدم لذا پس از مرگم، خیلی مزاحم شما نمی شوم بدین جهت گفتم (خیلی مزاحم شما نشوم) که یکی از نعمت های خدا نسیان و فراموشی است بعد از مدتی نیز من هم فراموش می ...
وصیت نامه شهید علیمردان آزادبخت
پیروزی دین خدا و اسلام به شهادت رسیده اند. مطلبی با زوار کربلا دارم. انشاء الله که راه کربلا باز می شود و همه انشا الله به زیارت کربلا برویم و اما اگر راه کربلا باز شد و به کربلا رفتید و ما در میان جمع تان نبودیم، به جای رزمندگان شهید صدا بزنید که ای حسین (ع) شهید، شهدای ما به عشق آزادی کربلایت آمدند. اگر آن زمان در کربلا نبودند که به یاریت بیایند، اکنون با اندک زمانی فاصله به سوی تو آمدند ...
نمی توانم به خاطر یک دست ناقابل جبهه را رها کنم
شده بود. وقتی به خانه آمد، خرده ریزهای نان را از سفره جمع کرد. و آن ها را می خورد وقتی گفتم داداش نان که هست خیلی آرام گفت باشد، مگر این خورده ها نان نیستند. خودش در توصیف دوران آموزش می گفت کلی بار روی دوش ما گذاشتند و گفتند، باید آنها را بالای کوه ببرید. بعضی از بچه ها میان راه خسته شدند. من هم خسته شده بودم. وقتی بالای کوه رسیدم چنان محکم و استوار رو به روی مربی ایستادم تا یک وقت ...
مگر نمی دانید با روضه خوان صاحب روضه هم می آید؟
این ایمان چیست؟ خیلی از بزرگان می گویند که اینها آن اول ادبی که نسبت به حضرت موسی نشان دادند و گفتند اول شما کارت را بکن بعد ما مهم بوده است. در حر و در زهیر هم این ادب وجود داشت. زهیر خیلی به اهل بیت تمایل نداشت. در قبل از انقلاب هم بود طیب حاج رضایی، شهید حاج مهدی عراقی خودش نقل کرده بود که امام وقتی به ایران آمد گفته بود من را به شاه عبدالعظیم ببر و پرسیده بود قبر طیب کجاست. بعد می گوید خودم ...
"عهد خانواده قوکاسیان" روایتی از ارادت ارامنه اصفهان به امام حسین(ع)
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، آزاده جهان احمدی در داستان کوتاهی که به مناسبت شهادت امام حسین علیه السلام و یاران باوفایش نوشته، چنین گفت: غذا را دستم داد و گفت: - بگیر کوفت کن بلکه آدم بشوی! البته کار تو از یک ظرف غذا گذشته باید بیندازنت در دیگ قیمه هم بزنند. بچه پررویی حواله اش کردم و گفتم: - نمی دانستم ارمنی ها هم بلدند قیمه بپزند. آن هم ...
ینی چی چی اِشتوا شده؟ اینا نظر خدا هه
...> - دو تا که سهله بی بی، خونه، زمین، باغ... - ووووووی ننه یا حرضت عباس، ینی کی ای پولو رِ رخته تو حسا من؟ - چی بگم بی بی؟ من فک می کنم اشتباه اومده به حسابتون... - ینی چی چی اِشتوا شده؟ اینا نظر خدا هه، من آخرُشم جواب کارامه گرفتم... - چی می گین بی بی؟ این پول معلوم نیس مال کیه اشتباهی ریخته به حساب شما... شما باید برش گردونین بی بی... بی بی چپ ...
از توزیع حلیم برای عراقی ها تا بخشیدن کفش به رزمندگان
است که توفیق تشرف یک بار از حج های واجب را قبل از انقلاب و مابقی را بعد از انقلاب یافته ام. از ابتدای انقلاب نیز فعال و در صحنه بودم، من در جنگ کردستان حضور داشتم و از همان ابتدا با سپاه همکاری می کردم. در زمان 8 سال دفاع مقدس وقتی شور و شوق شهادت را در جوانان می دیدم و شاهد این بودم که پیر، جوان و نوجوان با چه شور و شوقی برای دفاع از کشور و دین از همه چیز خود می گذرند و ...
ماجرای جالب صادق آهنگران از همبازی شدن با حسین پناهی
کاشانی عضو آن بودند. پناهی با همه آنها ارتباط داشت. کارش در سازمان عکاسی بود و زمانی که تانک ها به خیابان آمده بودند، او بی محابا و بدون ترس جلو می رفت و عکس می گرفت. آهنگران ادامه داد: بعدها که انقلاب پیروز شد، به همراه حسین پناهی چندین تئاتر بازی کردم. معمولا نقش هایی که حسین پناهی برای من می نوشت، در آن نقش باید تکه هایی هم می خواندم. هتل نیمکت و مرشد و بچه مرشد دو نمایشی بودند که ...
شهیدی که به آرزویش، یعنی تشییع در روز عاشورا رسید
... هاشم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، از اصفهان به زادگاهش خرم آباد شتافت و خبر فعالیت او در جهت بسیج مردم علیه رژیم به اصفهان می رسید و یاران اصفهانی را فراموش نکرد و سعی در آگاه نمودن، یاری دادن و آماده ساختن آنان در مبارزه علیه آمریکا برآمد و خط نه شرقی، نه غربی را مبنای مبارزه مکتبی خود در جهت لقاءالله می دانست. او از اولین روز جنگ تا آبان ماه سال 1359 در جبهه مشغول نبرده بود و ...
حجت الاسلام پناهیان: الان موقع اجرای عدالت خواهی است/ دوران تبلیغ گذشته است
مگر من چه کار کرده ام؟ بر فرض که همۀ کارهایم غلط باشد، اصلاً من سیصد تا فعل انجام دادم که این قدر بگویم غلط کردم ؟ ببینید چه خبر است که این سفارش را کرده اند. رسول خدا(ص) می فرمود: من روزی لااقل صد مرتبه استغفار می کنم. (إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی حَتَّی أَسْتَغْفِرُ فِی الْیَوْمِ مِائَهَ مَرَّهٍ؛ مستدرک الوسائل/ ج5 /حدیث5978) هرکسی حتی اگر در خودش گناهی سراغ ندارد باید این را در ...
وقتی شمر شدم، هم ناسزا شنیدم و هم نفرینم کردند
کلیشه ای می شود. هرآنچه درباره شمر بود، در مختارنامه ارائه دادم و سعی کردم در آنجا کم فروشی نکنم. ماجرای پذیرفتن این نقش هم جالب است. هر زمان که می خواستم برای بستن قرارداد به دفتر فیلمسازی بروم، بچه ها دورم را می گرفتند و می گفتند نقش خوب بگیر! وقتی که صحبت از مختارنامه شد، اهل خانواده خوشحال بودند. روزی که قرار بود به دفتر آقای فلاح (تهیه کننده مختارنامه) بروم، دوباره تأکید کردند که ...
هیچ فریضه ای در اسلام بالاتر از حفظ خود اسلام نیست
بودند و توسری که از همه اطراف می خوردند، مقاومت کردند و حفظ کردند، و همین خطبا باز اشخاصی بودند که گاهی صحبت می کردند و مسائل را یا به صراحت یا به کنایه، به مردم می گفتند. از این به بعد که هیچ عذری، نه من دارم و نه شما و نه هیچ روحانی و نه هیچ نویسنده و نه هیچ گوینده. باید ما برای ادامه این فریضه الهی، برای ادامه این انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی کوشش کنیم و کوششمان را افزون کنیم؛ برای ...
خاطرات و مخاطرات پذیرش نقش شمر
دیده بودم و آنها را هم دوست داشتم و دلم می خواست با همان روند کار را انجام دهی. این خشم و عصبانیت او تا جایی ادامه پیدا کرد که من به او گفتم خانم ببخشید، اشتباه کردم، دیگر این کار را نمی کنم. یک بار دیگر در شبکه کوثر، عرب ها از کشورهای اطراف می آمدند روی خط و از من حلالیت می طلبیند، علت را پرسیدم، گفتند زمانی که ما کار را می دیدیم، کلی نفرینت کردیم و به تو فحش دادیم؛ ولی حالا که خودت را می بینیم، متوجه می شویم که آن طور نیستی. من هم از این بابت خوشحال بودم که این باورپذیری در مردم به وجود آمده است و نقش شمر را پذیرفته اند. ...
7 مورد از رایج ترین اشتباهات کلامی که دیگران را فراری می دهد
لاش شما برای خریدنی خانه ای که متعلق به خودتان باشد بی ارزش می شود و لذت و شادی خرید آن از بین می رود. این یعنی کسی که دستاورد ها و خرید های شما را کم اهمیت جلوه می دهد از چیزی به نام مکانیسم دفاعی استفاده می کند که به او کمک می کند خودش را حفظ کند و از مواجهه با احساسات غیر قابل تحمل دوری کند. مثلاً، وقتی خوشحال بودن برای یک شخص یا تعریف و تمجید از کسی که به او حسادت می کنید برایتان ...
مقتل خوانی | حال و هوای حسین(ع) و یارانش در شب عاشورا
کردند و همین سخنان را بر زبان جاری ساختند. راوی می گوید: امام حسین علیه السلام به فرزندان عقیل نگاه کرد و فرمود: شهادت مسلم برای شما بس است. من به شما اجازه می دهم که بروید روایتی دیگر در این حال برادران و تمام اهل بیت امام علیه السلام شروع به صحبت کردند و گفتند: ای فرزند پیامبر خدا! مردم به ما چه می گویند و ما به آنها چه بگوییم؟ بگوییم سرور، بزرگ، سید، امام و فرزند ...
کار حسین (ع) لنگ نمی ماند
. غر می زنم که اصلاً نقل تب سنج و وسایل نیست؛ حرفم آدم حساب کردن بچه هاست. مگر ما خودمان چطور پابند مسجد شدیم و دل به دلش دادیم؟ اصلاً پس فردا روزی که این نسل انقلاب دیده مسجدی نباشد، چه کسی قرار است مسجد محله را پر کند؟ فاطمه هم با من هم نظر است اما در سکوت نگاهم می کند و لبخند می زند. هر دو می دانیم شورش علیه نظم موجود، خیلی سخت است! بچه ها هر وقت حوصله شان سر می رود، برمی گردند و نگاهم ...
تقدیر همسر و پسرم شهادت در حرم امام رضا(ع) بود
. می گفتم هر وقت دلم تنگ شد چطور این راه دور را سر مزارشان بیایم؟ وقتی خانواده دیدن اصرار آنها فایده ندارد پیکر شهدایمان را به تهران آوردند و در قطعه 4 بهشت زهرا دفن کردند. شهادت همسر و پسرم داغ بزرگی برای من و اطرافیانم بود. همکار شوهرم که چند سال با او شیفت شب بودند در مراسم ترحیم همسرم ضجه می زد. معلم پسرم نیز خانمی بود که برای مراسم ترحیم پسرم آمده بود، مثل مادر مرده ها گریه می کرد و می گفت ...
شهیدی که پاک شدن حافظه اش سوژه روزنامه ها شد
نزدیکی پارک ولیعصر بودیم. در کنار پارک، قطعه زمین بزرگی قرار داشت که متعلق به شرکت مخابرات بود، بچه های محل آنجا را پاتوقی برای جلسات پایگاه بسیج کرده بودند. چند تکاور هم مثل شهید جمشید عابدپور که بعد ها به شهادت رسید و مفقودالاثر شد، مسئول آموزش نظامی بچه ها بود. در آن ایام ما جوان بودیم و انقلاب تازه به ثمر رسیده بود. رضا حدودا 18 سال سن داشت. انقلاب به پیروزی رسیده بود و کمیته ها ...
جمعیت امام رضایی ها فرزندان پرستاران را غافلگیر کردند
به هم نگاه می کنند و آن وقت صدایشان را طوری توی راهروی باریک خانه بلند می کنند و فریاد می زنند: مامان بیا، زود بیا با شما کار دارند. که مادر به سرعت جلوی در ظاهر می شود. تازه از شیفت کاری بیمارستان به خانه رسیده است. چشمان خواب آلودش از کاری سخت در اورژانس کرونا ی بیمارستان خبر می دهد. مادر نیز حسابی جا می خورد. بیشتر به ذوق و شوق بچه هایش نگاه می کند. دست آخر حرف هایش را جمع می کند و فقط در یک ...
گفتگوی تسنیم با پیرغلام امام حسین(ع)؛ نوکران حضرت اباعبدالله(ع) اخلاص را شرط اصلی خدمت در این آستان ...
می کردید؟ تقریباً ده ساله بودم که مداحی کردم. خانه ای بود که به خانه قنادها مشهور بود و من اولین بار در آنجا خواندم. وقتی وارد خانه شدم به سمت حوض وسط حیاط رفتم و بچه ها دورم را گرفته بودند. یک ظرف برداشتم از آب حوض پر کردم و گفتم یا حسین علیه السلام! بچه های تو تشنه بودند. نمی دانم با همین دو سه کلمه که خدا بر دهان من گذاشت چطور مجلس گرم شد و همه به گریه افتادند و شور حسینی را درک ...
کرامت خاصه ابوالفضل العباس(ع)
و خانه من است! پس آهسته بچه ها و عیالم را که در اطاق بودند صدا زدم. آنها ترسیدند و به هم گفتند: صدای بابا می آید. عیالم به آنها می گفت: بابایتان مکه است، چند ماه دیگر می آید. پس آرام آنها را صدا زدم، گفتم: نترسید، خودم هستم، من خودم هستم، بیایید در بام را باز کنید. بچه ها دویدند و در را باز کردند. همه مات و مبهوت بودند. گفتم: خدا را شکر نمایید که مرا به برکت توسل به حضرت فاطمه ...
ما مردن را از سازش با دشمنان بالاتر می دانیم/ انقلاب اسلامی ما ضربه پذیر نیست
به مردم بشناساند. بعد از پیروزی انقلاب، حسن در مقابل گروهک های ضد نظام نیز، به دفاع از مبانی و آرمان های انقلابی پرداخت و به جدیّت با آن ها مخالفت کرد. او در سال 59، بنا به سنّت پیامبر، با ماری نوری سراجی ازدواج کرد که ماحصل آن، پسری به نام علی اکبر است. به گفته همسرش، ما سه ماه با هم زندگی مشترک داشتیم. او برای خوشبخت کردنم خیلی زحمت می کشید. با این که مدیریت خانه با وی بود ...
وقتی بخواهی همه چیزهایی را که داری نگه داری، نابود می شوی/ آغاز سقوط فرد و جامعه امساک از پرداخت است/ ...
گرفتن ها چیست؟ اگر دین هم نداشته باشی، خدا همۀ چیزهایی را که داری از تو می گیرد، همه اش را با مرگ خالی می کند. خدا در جوانی خیلی چیزها به آدم می دهد، بعد اینها را طی پنجاه، شصت سال یکی یکی می گیرد. خدایا! آن زمانی که یک چیزهایی دادی مدتش خیلی کوتاه بود، ولی آن زمانی که داشتی اینها را یکی یکی می گرفتی خیلی طولانی بود. خدایا در آن یک سومِ اولِ عمرمان که خیلی چیزها را به ما دادی اصلاً بچه ...
اقتباس از امام حسین(ع) در تحلیل عاشورا از منظر حُسن فاعلی
) در ادامه فرمود ما حرف حق می زنیم و حرف حق مطالبه می کنیم. همچنین امامی که من می گویم کسی است که اول از همه، خودش و نفسش را بر ذات خدا حبس کرده است. امام با این نامه سفرا را فرستاد. رندان می گویند که مردم از ابن زیاد ترسیدند و فرار کردند، اما اگر اینها پای کار می ایستادند، با این کارهای ابن زیاد همه شان فرار نمی کردند. البته از بین اینها تعداد اندکی خودشان را به کربلا رساندند و یک عده ...
وقایع روز نهم محرم| از رد کردن امان نامه از سوی حضرت عباس(ع) تا تعویق جنگ تا صبح عاشورا
.... آنگاه اسب را به سمت دشمن تاخت و آن را تا قلب میدان رفت. آماده شدن لشکر عمر بن سعد برای حمله عصر تاسوعا زمینه ها برای جنگ کاملاً آماده بود. عمر بن سعد مصمم به جنگ، بعد از نماز عصر لشکر خود را آماده کرد و شعار پیغمبر صلی الله علیه و آله را سرداد که: یا خلیل الله ارکبی و بالجنه ابشری یعنی ای لشکر خدا سوار شوید و مژده بهشتتان باد! همه لشکر او سوار بر اسب شدند و حرکت ...
روز نهم محرم، روایت کربلا
نمی شناسم؛ خداوند به همه شما پاداش خیر عنایت فرماید! من می دانم که فردا کار ما با این دشمنان به کجا خواهد انجامید. من به شما اجازه دادم که بروید و بیعت خود را از شما برداشتم، هیچ عهد و ذمّه ای از جانب من بر عهده شما نیست. سیاهی شب شما را در برگرفته است، از این تاریکی همچون یک مرکب استفاده کنید (و از محلّ خطر دور شوید ) . ولی یاران امام علیه السلام یک صدا گفتند: نه به خدا سوگند! هرگز ...