چله عزت| ماجرای رزمندگانی که از دست کوسه نجات پیدا کردند
سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی از اشک های جهان آرا برای خرمشهر چند روز قبل از شهادتش
عملیات ثامن الائمه بود. اشک از چشم هایش جاری شد. خیلی ناراحت شدم. هیچ وقت ندیده بودم یک مرد گوله گوله اشک بریزد. بی صدا. پشت سر هم می گفت خرمشهر که از دست رفت، ان شالله که آبادان از دست نره. خواهر جوشی! ان شالله خدا کمک کنه حصر آبادان شکسته بشه. ما که خرمشهر رو از دست دادیم انگار که نیمه ی تنمون رو از دست دادیم. نمیدونم موقع آزادسازی خرمشهر هستیم، نیستیم؟ وقتی خبر شهادتش را شنیدم خیلی ...
کسب رتبه اول توسط هنرمند گیلانی در "جشنواره دامن قرار" استان خراسان رضوی
...> به خاطرعهد وپیمونای جدید و دور شدن قهر و کینه به خاطر دوستی من و تو آی بهار خانوم که هزاران ساله برقراره به خاطر پزشکان وپرستارانی که از زندگیشون گذشتند تا مردم بیمار به زندگی برگردند ؛ تو هم بیا تا با آمدنت قلبهای زنگ زده مردم شاد بشه. عمو نوروز حرفاش رو زد و با چشمای بغض آلودش درچشمای بهار خیره ماند . بهار تبسمی کرد و با چشماش لبخندی زد، دیگه از اون ...
ترجمه عربی ساجی در لبنان منتشر شد
.... در بخشی از این کتاب آمده است: گفتم: آقای خسروانی، امانتم کو؟ همیشه می گفتم مواظب بهمن ما باشید. چرا بهمنو گذاشتین و اومدین؟ آقای خسروانی جواب نمی داد. فقط گریه می کرد. دیوانه شده بودم. تلفنی داشتم عزاداری می کردم. گفتم: حاج آقا چرا مواظبش نبودین؟ حالا من جواب سجادو چی بدم؟ سحر دق می کنه. علیو چی کار کنم؟ سجاد شب تا صبح خواب نداره. کشت همه ما رو از بس گفت بابا بهمنو می ...
دیدار با خانواده ای که کفن حاج قاسم را امضا کردند/ روایت سردار از مناجات عارفانه پدر خانواده
گریه با بابا حرف می زدم. می گفتم: بابا! می دونم اینجایی. تو رو خدا خودت رو نشون بده... دیدار فرزندان شهید شیخ شعاعی با پیکر پدر بعد از 30 سال از آن روز، اصرارهای فاطمه برای انجام آزمایش DNA شروع شد. و آنقدر گفت تا بالاخره بعد از 30 سال این آزمایش انجام شد. نتیجه آزمایش، همانی بود که این همه سال چشم انتظارش بودیم. بابا همراه غواص های دست بسته برگشته بود. بعدها فهمیدیم دقیقاً ...
دوران دفاع مقدس، گنجِ تربیت دینی ست
جنگ شروع شد، سوم راهنمایی وارد عرصه بسیج شدم. قبل از جبهه به همراه چندنفر از بزرگان، با ماشین های باری در شهر دور می زدیم و برای بچه های خط مقدم پشتیبانی، مواد غذایی یا کمک های مردمی می فرستادیم. از سال 65 که تقریباً 16ساله بودم، وارد خط مقدم شدم. این جنگ به ما تحمیل شده بود و فقط از وطنمان دفاع کردیم . فرضعلی گرایلی ادامه داد: ثبت نام را از گرگان انجام دادم؛ چون پدرم کارمند دولت بود. اولین اعزام ...
گرانی لباس ارگانیگ؛ کار واسطه هاست
و قیمت آنها از 4هزار تومان شروع می شود. صابرطوسی با بیان این قیمت ها ادامه می دهد: فروشندگان مغازه ها و فروشگاه ها حداقل 50درصد روی این قیمت ها می کشند و گاهی اوقات لباس های طبیعی با 4برابر قیمت عمده به دست مصرف کننده می رسد. از این رو با وجود اینکه مردم تمایل زیادی به استفاده از این نوع لباس ها دارند، به دلیل مشکلات اقتصادی کمتر راغب به خرید این نوع محصولات هستند. معمولا لباس های ارگانیک مشتریان ...
مشکلات بعد از زایمان، چگونگی کاهش درد لگن
پای جلوی آن در زاویه 90 درجه جلوی بدن و زانو و ساق پا عقب بر روی زمین خم شده است ، شروع کنید. بدن را به حالت ایستاده نگه دارید ، بازوها را تا ارتفاع شانه به طرف دیگر بالا بیاورید. روی جمع کردن تیغه های شانه به سمت پایین و پشت تمرکز کنید تا از بالا آمدن شانه جلوگیری کنید. از تنه به آرامی به سمت چپ بدن بچرخید تا زمانی که بازوها تقریباً با پاها همسو شوند. سپس به آرامی به مرکز برگردید ...
لبخند مادرانه به فرزندخواندگی معلولان
اما من گوشم به این حرف ها بدهکار نبود، پایم را به در چسباندم، دست مصطفی را رها کردم و به سمت امیر علی رفتم. نمی دانستم چه می کنم، اصلاً هوش و حواسم آنجا نبود، فقط یک بچه می دیدم که از شوق شنیدن، وجودش را به من گره زده بود، می دانستم رهایش کنم، کسی یک فرزندخوانده ناشنوا نمی خواهد، می دانستم هر که این روزها پایش به بهزیستی می رسد، دنبال زیباترین ها و بهترین ها می رود، می دانستم امیرعلی بماند، گوشش که هیچ زبانش هم قفل می شود... ق ...
بازیگری که جنگ را زندگی کرد/دخترم می پرسد چرا 8 سال ادامه دادی؟
، عراق به مرزهای ما حمله می کرد و عقب می رفت و ما کشته می دادیم. یک هفته قبل از شروع جنگ ما در یک دوره فشرده نظامی به سر می بردیم و در روز پایان دوره، آموزش خنثی کردن مین می دیدیم که یک دفعه صدای انفجار شنیدیم. همانجا بود که جنگ شروع شد و عراقی ها به صورت مستمر شروع به بمباران کردند. ما نمی دانستیم جنگ چیست و هر کسی یک اسلحه به دست گرفت بدون اینکه بدانیم چه کار باید بکنیم. همه شهر آبادان دچار یک شوک ...
جانبازی که حامل خبر شهادت برادرش بود
به حمید خوش بود. جوان بود که شوهرش را از دست داد و پنج بچه یتیم را بزرگ کرد یک دختر هم داشت که زود شوهر کرد چهار پسر برایش ماند که از همه بدتر من بودم در خانه و بیرون خیلی اذیت می کردم یک لحظه آرام نمی نشستم، به ده دقیقه نمی رسید که دعوایی راه می انداختم، برایم فرقی هم نمی کرد که کجا این شیطنتم را خالی کنم، سر سفره که می نشستیم یکی از بازی هایم این بود که روی پای خسرو می زدم و می گفتم: رد کن بره ...
طنز/ سرانه مطالعه
لعابه ،بکنید تو چِش شون. عوارضِ مطالعه رو هم باید در نظر گرفت. من خودم پنج کلاس درس خوندم تو مدرسه، کم مونده بود بیناییم رو از دست بدم،تحصیل رو یک طرفه نقض کردم. همین سوادِ واتس آپی مگه چشه؟ خیلی هم آدمو به روز نگه می داره، می دونید من خودم چقدر با راهکارهای دکتر سمیعی آشنا شدم. یا با گفته های کوروش، یا شعرهای حسین پناهی، ولی نمی دونم چرا هر چند وقت یه بار خودشون و خونواده هاشون ...
واکاوی جایگاه عموی سوباسا در درخت خانواده
وجود دارد نشان داده ایم. حال آنکه در انگلیسی یک کلمه ساخته اند مثلا آنکل، بعد این را برای عمو، دایی، شوهر عمه، شوهر خاله، جاست فرند مادر سوباسا و سایر بستگان، دوستان و آشنایان دور و نزدیک به کار می برند. اصلا هم برایشان مهم نیست که شنونده دچار گیجی می شود و کودکی اش را در ابهام می گذراند. من خودم همزمان هم عمه هستم هم خاله. اصلا صمیمیت من با خواهرزاده ام قابل مقایسه با برادرزاده ام نیست. من به عنوان خاله می توانم پس گردنی بزنم، زیرپا بگیرم و او را از اتاقم بیرون بیندازم، به هیچ کس هم برنمی خورد، همه هم صمیمی و خوشحالیم، ولی در نقش عمه مجبوریم خیلی گوگولی و مهربان باشیم. ...
خاطرات کرونایی طلبه جهادی (بخش دوم)
و طلبه نیستی الان که وقت خدمت و وسط میدان بودن است کجایی؟ گفتم خب چکار کنم؟ گفت: الان کار زیاد است و هر کس یک جوری داره کمک می کنه. یک عده دارن ماسک درست می کنن، یک عده از طلبه ها رفتن تو بیمارستانها و داوطلبانه کمک می کنند، یک عده شهرو ضد عفونی می کنن اما یک کاری رو زمین مونده یعنی کمتر کسی جرأت می کنه بره سراغش؛ تدفین اموات کرونایی را می گفت. جنازه این بنده خداها رو زم ...
قرعه کشی برای اعزام به جبهه در سمنان؛ سبقت برای ایثار!/ وقتی پستچی وصیت نامه ام را به دست خودم داد!
نمایندگان مجلس داشت. آقای اکرمی، نماینده سمنان را هم آن جا دیدیم. وقت نماز، وقتی رفتیم وضو بگیریم، شهید بهشتی هم آمد. عبایش را از شانه برداشت و به دست من داد. گفتم آقای بهشتی! ما از سمنان آمده ایم. با صدای پرابهتش گفت خدا شما را برای ما نگهدارد. گفتم مردم سمنان دلشان می خواهد شما را ببینند. ایشان گفت من دوبار می خواستم به سمنان بیایم، بار اول که جنگ شد، بار دوم اگر گفتی چه شد؟ گفتم نمی ...
مزه پراکنی مجازی؛ وقتی آل کثیر سانسور می شود!
های اسلام شهر بیان واسه آشتی دادنتون؟! مهرداد کریم زاده پس چرا هندزفریا وقتی بیرون از جیبن گره نمی خورن؟ مشخصه مشکل از جیبه. هندزفری وقتی می ره توی جیب، جیب شروع می کنه به یادآوری خاطرات بد هندزفری و هی بهش می گه تنها و بدبختی و اگه یه روز کار نکنی میندازنت دور. هندزفری هم روحیه ش لطیفه و می ره خودش رو بغل می کنه و اشک می ریزه. قیچی هر وقت صبح زود تو ...
از فرش به عرش
. عشقی می افزاید: حسین پسری جسور و بسیار مهربان و شوخ طبع بود. او می گوید :به شوخی به او می گفتم ما که بچه های نداری هستیم تو که بچه مایه دار هستی در جبهه چه می کنی در جواب همیشه لبخندی می زد و می گفت: همه ما ایرانی و صاحب یک دین و یک اعتقاد هستیم. سوال هایم خاطرات شهید را در او زنده میکند و در حالیکه قطرات اشک امانش نمی دهد می گوید: شهید شاکری بسیار دست و دلباز بود ...
برای یعقوبو یهودی که سال هاست مرده...
یکی می گفت چیش خورده. یکی می گفت دعا سیش کردن... یکی دیگه می گفت اهل اونا آزارش میدن... یکی هم می گفت تا ببریمش شیرازی، اصفهانی، شاید دکتری، دوایی پیدا بشه بلکه بهتر بشه! قد بلندی داشت و پاهای کشیده، چشاش درشت و عسلی بید، خیلی بچه بید که ماشالله از اَهرم -مرکز شهرستان تنگستان- اورده بیدش بوشهر، اما حیف و صد حیف که ماشالله عمرش به دنیا نبید و زود از دنیا رفت... قصه ماشاللّه درازن، راننده کمپِرِسی (ماشین سنگین) بید و ا ...
اصلاً اعتقاد نداشتم که حتماً باید کار خود را از سپاهان آغاز کنم
بود با باشگاهی همکاری کنم ترجیح می دادم که با مسئولان تراز اول آن صحبت کنم و نمی خواستم کسی بخواهد در پشت صحنه من را به مجموعه ای بچسباند یا با زد و بند به تیمی بروم. از جواد محمدی و رسول کربکندی شناخت کاملی داشتم و به افرادی که با من مذاکره کردند گفتم من این دو را می شناسم و اگر پیشنهادی هست می توانیم رو در رو صحبت کنیم و اینکه فلان شرکت بخواهد برنامه ریزی کند را نمی پسندیدم و ترجیح دادم بحث ذوب آهن ادامه پیدا نکند. درباره گل گهر نیز صحبت هایی با آقای جواهری داشتم که به سرانجام نرسید و قسمت این بود که از سپاهان شروع کنم. انتهای پیام/ ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم...
شهید نجمی رفتم بعد از مدتی از آقای تهرانی مسوول درمانگاه خواستم برم خط مقدم. فهمیده بودم شب جمعه 20 آذر سال 60 عملیات می شود، چندین بار برای رفتن به خط را اصرار کردم و گفتم من از زن و بچه و همه چیز دست کشیدم که با دشمن در خط مقدم بجنگم. آقای تهرانی از مهارت کارم خبردار بود بدون اینکه پاسخ درستی برای حضورم در خط بدهد مسوولیت تجهیز امدادگران را کار خیلی سنگینی بود را به من سپرد. کار را با ...
نقش تخریبچی ها در عملیات خیبر
...> جعفرزاده گفت: باید به قرارگاه برویم. به قرارگاه که رسیدیم شهیدهمت منتظر ما بود. تا آن زمان هیچ گاه شهید همت را آن طور خموده ندیده بودم. وضعیت بسیار سختی را در منطقه داشتیم. شهید همت به بنده گفت: عملیات انهدام چاه های نفت منتفی شده است، امام طی پیامی خواستند که جزیره را حفظ کنیم و بچه ها بمانند، ولو آنکه کربلا شود. دقیقا ماموریت انهدام و اخراج تبدیل به تثبیت خط شد و باید برای ماندن برنامه ریزی می ...
بسیاری از رزمنده ها ورزشکار بودند
... اما بعد از جنگ هم دست از ورزش کردن برنداشتید. نمی شود از ورزش دور ماند. اواخر جنگ بود که دوباره به فوتبال رو آوردم و عضو تیم دارایی شوش بودم و در باشگاه های دسته یک شوش بازی می کردم. در دانشگاه هم در تیم منتخب دانشگاه ملاثانی و سپس در سال 70 در تیم فوتبال دانشکده کشاورزی چمران بازی می کردم. بعد از دانشگاه هم به دلیل علاقه ای که به اسب سواری داشتم اسب خریدم و در مسابقات اسب سواری ...
همسر شهید مدافع حرم : مسئولان شعار ندهند و به اعتقادات عمل کنند/اجازه تحریف دفاع مقدس را نمی دهیم
بچه هایم را در این مسیر سوق دهم وبیرق عزای حسین را در دستشان بدهم و خودسلاح روی دوششان بگذارم و برای حفظ دین خدا، نظام و انقلاب کفن پوش کنم شاید ان روز بتوانم بگویم مانند مادر شهید ذورقی الحمد الله پیش خانم فاطمه زهرا (س)و زینب کبری (س) رو سفیدم. همسر شهید مدافع حرم گلستانی تصریح کرد: دختران آن دوران و مادران امروز نشان دادند که فاصله نسلی مهم نیست بلکه اعتقادات مهم است و امروز دشمن از ...
مقصد آنها دل آتش است
دم چهاردست وپا شوم و بچه م رو روی کمرم بذارم و خودم تکانش دهم... همه می خندند و وقتی خنده ها تمام می شود؛ تا ایستگاه سکوتی تلخ حاکم می شود. به این فکر می کنم که چقدر تصورات ما از حقوق و مزایای آتش نشانان با حقیقت ماجرا فاصله دارد. یک ساعت و 10دقیقه از زمان اعزام اول گذشته است که وارد محوطه ایستگاه می شویم. قبل از اینکه لباس هایشان را عوض کنند، از آنها می خواهم که عکس دسته جمعی از گروه داشه باشیم ...
روایت ضدکلیشه قیصر امین پور از جنگ/ می خواستم شعری برای جنگ بگویم
واژه فشنگ - می خواستم شعری برای جنگ بگویم شعری برای شهر خودم - دزفول - دیدم که لفظ ناخوش موشک را باید به کار برد. اما موشک زیبایی کلام مرا می کاست گفتم که بیت ناقص شعرم از خانه های شهر که بهتر نیست بگذار شعر من هم. چون خانه های خاکی مردم خرد و خراب باشد و خون آلود باید که شعر خاکی و خونین گفت باید که شعر ...
عروج سرداران آسمانی
اعلام کردم تا برای چند لحظه چراغ های باند را برایمان روشن کند. نشستیم دور زدیم و هواپیما را رو به قسمت سوختسان نگه داشتیم. (برای برگشت به تهران) 54 نفر مجروح ،22 شهید ،33 نفر مسافر و 9 خدمه پروازی در هواپیما بودند. 4 نفر را هم که نمی توانستند راه بروند به وسیله برانکاردهای متصل به بدنه هواپیما حمل می کردیم. در محوطه فرودگاه امیران، فلاحی و فکوری قدم زدند و روبه روی در سالن نیز گروه VIP ...
از پایی که می لنگید تا لباس های غواصی رنگاوارنگ!
حسین بختیاری و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم به عقب برگردیم و با قایق دور زده و نزد بچه های غواص برویم. در همین حین یادم آمد نماز نخواندم و هوا در حال روشن شدن است و دشمن هم همچنان سانت به سانت ما را می زد تصمیم گرفتم حین دویدن نماز بخوانم بنابراین نیت کردم تا در همان حالت نماز بخوانم. یادم است وقتی داشتم بخش والضالین سوره حمد را می گفتم حسین بختیاری گفت حاج کریم؟ که من در جواب ...
شرایط درمان ناباروری در بحران کرونا
دلیل بروز تب و کاهش سطح اکسیژن خون، ممکن است عوارضی همچون پارگی غشای اطراف جنین و زایمان زودرس به دنبال داشته باشد و یا به دلیل شرایط وخیم مادر، پزشک ناچار به سزارین زودهنگام شود. مطالعات فعلی نشان می دهند که ابتلا به کووید-19 موجب سقط جنین نمی شوند. همان طور که گفتم تب بالا در این بیماری چندان شایع نیست، اما اگر خانم باردار در ماه های اول بارداری که اندام های جنین در حال شکل گیری است، دچار درگیری ...
حرف های جالب محرم نویدکیا بعد از 4سال سکوت
استخدام او به عنوان سرمربی دست به کار شده اند، عنوان کرد: در مورد باشگاه ذوب آهن صحبت هایی جزیی بود ولی خیلی جلو نرفت. چون دیدگاه ها متفاوت بود. من دوست دارم اگر قرار است با باشگاهی کار کنم، با مسئولان تراز اول آنها کار کنم. اینکه از پشت قضیه من را به مجموعه ای بچسبانند یا جایی با زد و بند کار کنم را دوست ندارم. من آقای محمدی و کربکندی را کامل می شناسم. با آن عزیزانی که با من صحبت کردند، گفتم می ...