سایر خبرها
آرزویی که برآورده شد
و با هم صحبت کردیم و در ادامه گفتم این گلزار هزار و یازده شهید دارد، سردار سلیمانی در ادامه صحبت من گفت: ان شاالله هزار و دوازدهمین شهیدش من باشم ،گفتم ان شا الله شما 120 سال خدمت کنید. مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان گفت: سردار سلیمانی در ادامه اشاره کرد به محل کنار قبر شهید یوسف الهی، خطاب به ایشان گفتم شما پیغام دادید به دو نفر از دوستان که زمانی شهید شدید کنار قبر شهید ...
فرزندم علی رغم دردهای متعدد یکبار هم گلایه نکرد
اکبر سربخشیان پدر شهید علیرضا سربخشیان در گفت وگو با خبرنگار دفاع پرس در آذربایجان شرقی، در رابطه با خصوصیات اخلاقی فرزندش، اظهار داشت: علیرضا از کودکی بچه پاکدامنی بود و برای اقامه نماز به مسجد میر محمود آقا می رفت. زمانی که در دوم راهنمایی درس می خواند، وارد فعالیت های سیاسی شد، به طوری که عکس های امام راحل را به دیوار می چسباند و در تظاهرات مردم علیه رژیم طاغوت، به همراه خودم شرکت می کرد . ...
نوجوانی که جبهه را متحیّر از غیرت خود کرد
برداشتم و به بهانه میهمانی به شیراز رفتیم و در راه گفتم که بهتر است به بیمارستان برویم و از یکی از بچه های اهل سیدان که مجروح شده است، عیادت کنیم؛ بنابراین دسته گلی تهیه کردیم و به بیمارستان رفتیم، اول من به ملاقات سعید رفتم تا ببینم در چه حالی است و بعد مادرش را به دیدار او بردم. دست راست و ران راست او در اثر اصابت ترکش شکسته بود؛ ولی روحیه خوبی داشت. مادرش را جلوی اتاق آوردم و آهسته به او گفتم که سعید ...
متهم: به همسرم بدگمان بودم
را به شاگردم سپردم و به مدرسه دخترم رفتم. او را سوار ماشین کردم و به خانه رفتیم. وقتی وارد خانه شدیم همسرم در حال صحبت با تلفن بود، اما به محض اینکه ما را دید تلفنش را قطع کرد. مشکوک شدم و سؤال کردم که گفت در حال صحبت کردن با مادرش بوده است، سپس به آشپزخانه رفت. این گذشت تا اینکه دقایقی بعد دوباره تلفن همراهش زنگ خورد، اما همسرم جواب نمی داد. از او خواستم پاسخ تماس هایش را بدهد، اما طفره رفت. سراغ ...
همسرکشی با فانوس
. بین راه با همسرم دعوایم شد و او قهر کرد. آن شب من برای آبیاری رفتم و زمانی که برگشتم از همسرم فرنگیس خبری نبود. کیف و وسایل همسرم داخل اتاقک باغ بود، ولی از خودش خبری نبود. با خودم گفتم احتمالاً باز قهر کرده و به خانه رفته است. شب همان جا ماندم و صبح به خانه برگشتم. او ادامه داد: صبح که به خانه برگشتم شیشه های خانه و خودروی دامادمان شکسته بود و احتمال دادم همسرم این کار را ...
قصور پزشکی؛ امیر از 13 سالگی در کماست
بی حالی شروع شد. امیر هنگام درس خواندن بی حال شد و سرش بی حس ماند. مادرش او را دید. بلافاصله امیر را به بیمارستان منتقل کردند. اما هرگز تصورش را هم نمی کردند که از این به بعد حق زندگی کردن از امیر گرفته می شود. پسرم نخبه بود حمید عادلی پدر 43 ساله امیر است. پدری که بعد از 6 سال سکوت، از تنهایی و رنجی که به خاطر پسرش می کشد، خسته شده است: پسرم به بیماری ناشناخته ای مبتلا شد. هنوز هم ...
قتل زن جوان به دست شوهر روانی
مشکوک شدم و گمان کردم او به من خیانت کرده است. شایان گفت: من و همسرم سر این موضوع با هم درگیر شدیم نمیدانم چطور شد که در یک لحظه او را خفه کردم .من وقتی به خودم آمدم که دیگر الهه نفس نمی کشید.خودم ترسیده بودم که همان لحظه با پلیس تماس گرفتم . به دنبال اعتراف های مرد جوان ،پدر و مادر وی مدارکی را به پلیس ارائه دادند و گفتند پسرشان سال هاست از بیماری اعصاب و روان رنج می برد و ...
واکنش امام (ره) به فعالیت های سیاسی سپاه/ اولین بار اسلام آمریکایی کجا مطرح شد؟
.... عمادالدین باقی مدت کوتاهی در بخش خارجی نیروی آقای سلیمی بود. من یک روز شنیدم که ایشان مادرش را کتک زده است. وقتی این موضوع را شنیدم، از او سؤال کردم که شما مادرت را زده ای؟ وقتی گفت بله، به او گفتم جای تو در دفتر سیاسی نیست و بلافاصله اخراجش کردیم. در واقع، ما روی نیرو های دفتر حساسیت داشتیم و اجازه نمی دادیم حتی یک نفر که اخلاق اسلامی را رعایت نمی کند، در جمع باشد و برخورد ما به حرمت مادر برکتی داشت که در طول هشت سال راویتگری یک مورد درز خبر نداشتیم. انتهای پیام/ 112 ...
مادرم می گفت روزی ات ازدواج با یک شهید است
ترک نشد سیدداود از اینکه می دید به لحاظ فکری و اعتقادی هم کفو هستیم، خیلی خوشحال بود. به نماز اول وقت و نماز شب خیلی توجه داشت. در طول سه سال زندگی مشترک ندیدم که نماز شب را ترک کند. یکی دیگر از اخلاق های حسنه سیدداود تواضع در مقابل پدر و مادرش بود. می گفت پدر و مادرم باید همیشه از ما راضی باشند. بعد از ازدواجمان سیدداود قطعه زمین مسکونی از طرف اداره در خیابان آلاله تهران خریداری کرد ...
فاتحه شغل را می خوانند تا مادری نیمه وقت نباشند!
که دارم چیز بزرگی را رها می کنم. یک معلم نیز وقتی بچه دار شد، حس کرد چیزی تغییر کرده است: هیچ وقت فکر نمی کردم بخواهم با بچه هایم در خانه بمانم، هرگز. اما بعد از تولد دختر اولم به مصاحبه کاری رفتم و کل راه را تا خانه گریه کردم. زنگ زدم و گفتم این شغل را نمی خواهم. خوش شانس بودم، چون شوهرم پول کافی درمی آورد که من در خانه بمانم. شغلی که به اندازه کافی برای یک تازه مادر انعطاف پذیر نبود ...
همسرکشی با فانوس
. کیف و وسایل همسرم داخل اتاقک باغ بود ولی از خودش خبری نبود. با خودم گفتم احتمالاً باز قهر کرده و به خانه رفته است. شب همان جا ماندم و صبح به خانه برگشتم. او ادامه داد: صبح که به خانه برگشتم شیشه های خانه وخودروی دامادمان شکسته بود و احتمال دادم همسرم این کار را انجام داده باشد. چرا که همسرم از زمانی که پسرمان فوت کرد دچار افسردگی شد. ما یک پسر 14 ساله داشتیم که 130 کیلو وزن داشت. دو ...
بخشش مردی که همسر سومش را کشت
ساله داشتم.آن روز به دیدن دخترم رفته بودم. مژگان که فهمید به دیدن دخترم رفته ام، خیلی عصبانی شد و به من گفت حق نداشتی این کار را بکنی. گفتم آن بچه دختر من است و نمی توانم او را کنار بگذارم، اما مژگان اصرار داشت که من دیگر دخترم را نبینم. او به حمام رفت.من پشت سرش رفتم تا با او صحبت کنم. گفتم باید بداند من دخترم را کنار نمی گذارم. مژگان عصبانی شد و به من و دخترم فحاشی کرد. از این کار عصبانی شدم و با ...
منافقین حتی از کشتن خواهر یک ساله ام نگذشتند
بودند که در یک ترور در کنار دایی ام به دست منافقین به شهادت رسیدند. قطعاً روز های سختی را پشت سر گذاشتید. بعد از شهادت والدین تان کسی بود که از شما مراقبت کند؟ بله واقعاً سخت بود. من و هاشم تنها شدیم و بعد از شهادت پدر و مادر، رفتیم پیش مادربزرگ مان، اما چند سال بعد مادربزرگم هم به رحمت خدا رفت و بعد از آن عموهایمان خیلی برای ما زحمت کشیدند تا جای خالی پدر و مادر را برایمان پر کنند ...
فرمانده گردان تخریبچی ها/ شهید به روایت شهید
را به من رساند و گفت: می خوام بی ام. گفتم: برگرد! کجا می خوایی بیایی؟! گفتم: شما یکی از بچه های تخریب رو بفرست. باید اینجا کار فرماندهی رو انجام بدی. گفت:.می دانستم نگران نیروهایش است، همیشه به آنها سفارش می کرد که اگر روی قرآن پوتین گذاشتند و دیدید قرآن از جایی آویزان است، بدونید تله انفجاریه! مدام سر بچه ها داد میزد که شما نروید جلو من خودم می روم. خودش را فدایی دیگران می کرد تا کسی آسیب نبیند ...
اعدام به خاطر پیدا کردن تربت کربلا در خانه!
چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی می کرد. احساس می کردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد : خواهرم! نگاهم تا چشمانش رفت و او نمی خواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد : من نمی خوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید! و از نبض نفس هایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که ...
همسرم را با ضربه فانوس کشتم
...> من قبل از آن شب هم خیلی با او حرف زده بودم و به او گفته بودم که از این زندگی خسته شده ام بهتر است به زندگی مان سر و سامان بدهیم، اما همسرم توجهی نمی کرد. آن شب به همسرم گفتم که دوباره بچه دار شویم تا شادی و شیرینی به زندگی ما برگردد، اما انگار او سنگ شده بود و حرف های من در او تأثیری نداشت تا اینکه قهر کرد و از باغ بیرون رفت. پشت سرش چراغ فانوس را برداشتم و به دنبال او رفتم و سعی کردم او را به ...
همه را شکل یار می بینم، پیرزن را نگار می بینم / شعر طنز محمدنظری
رفتم به سوی خانه وی زنگشان را فشار دادم هی عوض گل رسید بوته خار جای او در گشود مادر وی گفتم: ای نازنین قبولم کن به غلامی، که عمر من شد طی گفت: هستی نجیب؟ گفتم: هان گفت: مؤمن چطور؟ گفتم: اِی ی ی گفت: کار تو چیست؟ گفتم: هیچ گفت: سرمایۀ تو؟ گفتم: هی ی ی گفت: پس بیش از این مکن اصرار گفت: پس بعد از این مشو پاپی ...
شهید مفقودالاثری که به استقبال مادرش رفت
خداحافظ مادر جبهه ها
خانه ما آمدند. نخستین بار همان ها هم از مادر پرسیدند: اگر آرد بیاوریم برای جبهه نان می پزید؟ مادر هم گفت: چرا که نه؟ حتما بیاورید . پسر خیرالنسا می گوید: مادر همیشه این خاطره را تعریف می کرد و می گفت: گمان می کردم نهایتاً چهار پنج کیسه آرد است و با خودم می گفتم کاری ندارد. خواهرم به کمکم می آید. اما بچه های جهاد یک خاور آرد آوردند. چند روزی صبح تا غروب نان پختیم. کم کم هم زنان روستا آمدند کمک و هر ...
مروری کوتاه بر زندگی شهید مدافع حرم حسن اکبری
که حاج حسن رفت سوریه مجروح شد، زمانی که برگشت رفتم عیادتش بعد از کلی صحبت کردن بهش گفتم: حاجی به نظرت بَس نیست؟! اون زمان به اندازه کافی جبهه رفتی، الآنم که رفتی سوریه و اینجوری شدی! بسّه دیگه، خسته نشدی؟ حاج حسن اولش سکوت کرد؛ بعدش یه نگاهی به آسمون کرد و آهی از تهِ دل کشید و گفت: شما که نمی دونید جون دادن رفیق تو بغلت یعنی چی! نمی دونید دیدن رفیقایی که بخاطر من یا رفقای دیگه شون، خودشون رو می نداختند روی مین که بقیه سالم بمونند یعنی چی؟! آیا این انصافه که من بمونم! انتهای پیام/ ...
جوان معتاد چگونه پدرش را سلاخی کرد / او در قتل مادرش ناکام ماند
کرده بود و من کارتن خواب شده بودم. با اینکه وضع مالی پدرم خوب بود اما اعتیاد من به مواد باعث شده بود او به من پولی ندهد و بعد هم من را از خانه بیرون کرد. روز حادثه به خانه رفتم، نمی دانستم پدرم در خانه است. می خواستم از مادرم پول بگیرم و مواد بخرم. پدرم که موضوع را فهمید با هم درگیر شدیم و من از شدت عصبانیت کنترل خودم را از دست دادم و او را زدم، بعد هم مادرم را زدم و از خانه بیرون آمدم. پرونده ...
بخشش جوان معتادی که پدرش را کشت
در جلسه دادگاه بعد از اینکه نماینده دادستان کیفرخواست علیه متهم را خواند، خواهر و برادر متهم که تنی بودند، اعلام گذشت کردند اما خواهر بزرگ تر او که ناتنی بود، درخواست قصاص کرد. این زن گفت: پدرم دو بار ازدواج کرد. بار اول با مادر من ازدواج کرد و چند سال بعد از هم جدا شدند، حاصل این ازدواج من بودم. بار دوم با مادر خواهر و برادرانم ازدواج کرد. آنها سه بچه بودند و ما با هم رابطه خوبی داشتیم. سینا ...
شهیدی که امام خمینی(ره) به وصیتش عمل کرد
چهارده سال بعد پیکر او به میهن بازگشت این انتظار پایان یافت. رهبر معظم انقلاب سال 1394 به دیدار این خانواده شهید رفتند و مرحوم آیت الله اعلمی در سال های آخر عمر مبارکش همواره از خاطره خوش این دیدار سخن می گفت. رهبر معظم انقلاب در این دیدار خانواده شهیدان اعلمی را مورد تفقد قرار داد و خطاب به پدر و مادر این دو شهید عزیز گفت: شما در این سال ها سختی های فراوانی متحمل شدید. اگر ...
شهیدی که امام خمینی(ره) به وصیتش عمل کردند+عکس و فیلم
...: حال که این کار را کردی دیگر به تو اجازه رفتن به جبهه را نمی دهم. نیمه های شب بود احساس کردم صدای گریه می آید به سراغ مهدی رفتم و دیدم بی تاب است. هنگامی که مرا دید با چشمانی اشک آلود گفت: چرا اجازه نمی دهید به جبهه بروم؟ با دیدن این صحنه بسیار منقلب شدم و به او گفتم: اشکالی ندارد به جبهه برو. مهدی با شنیدن این پاسخ بسیار آرام شد و بلافاصله به خواب رفت. برادران شهید محمدباقر و مهدی ...
روز های سخت بنّای کوچک
برمی گشتم چای برای خوردن نداشتم به مسجد می رفتم نماز اول وقت می خواندم (می خندد) البته نماز اول وقت خواندنم ربطی به چای خوردن نداشت. بعد از نماز در ریختن چای کمک می کردم. خودم هم چای می خوردم. ازدواج در هجده سالگی عباسعلی هنوز 15 سال بیشتر ندارد که با پس اندازش در گلشهر زمینی می خرد ماجرایش این طور بود که برادرم در گلشهر زمین خرید. پولش کافی نبود گفت بیا با من شریک شو 50 متر را 3 ...
کف خیابون ؛ روایتی جذاب از سه فتنه / حالا حالا ها کهنه نمی شود
راننده جدید گم نشود، نباید به طرف کوچه 31 رفت؛ دوم اینکه قطعا خیابون ها و کوچه ها دوربین دارد و نباید مثل بچه های که مامانشان را گم کردند، برم آنجا و گیج بازی در بیاورم! تصمیم گرفتم بروم آن طرف خیابان، مغازه لوازم آرایشی توجه ام را جلب کرد رفتم و چند لحظه ای جلوی ویترینش ایستادم، دقیقا آن مغازه روبه روی کوچه 31 بود. تصمیم گرفتم همان مسیر را ادامه بدهم و به نگاهی بسنده کنم که اما ... تا ...
واکنش پدر روح الله زم به اعدام او و روایت دیدار روز قبل اعدام
(اوین) مقارن وقت مغرب به اتاق ملاقات راه یافتیم. دقایقی بعد از دیدار وقت نماز شد، بچه ها و روح الله درخواست جماعت کردند، به قدری نور وجودش را گرفته بود خجالت کشیدم جلو بایستم. تعارفش کردم حتی خواستم عبا بر دوشش بیاندازم، تواضع کرد و بوسید. همراه او و خانواده بدون شرکت مأموران در جماعت، نماز خواندیم. اما نماز عجیبی از کار درآمد! – [ ] شاید حتی نمازهای کنار خانه خدا در 20-30 سال پیش هم برایم ...