شهید مفقودالاثری که به استقبال مادرش رفت
سایر منابع:
سایر خبرها
فرمانده گردان تخریبچی ها/ شهید به روایت شهید
را به من رساند و گفت: می خوام بی ام. گفتم: برگرد! کجا می خوایی بیایی؟! گفتم: شما یکی از بچه های تخریب رو بفرست. باید اینجا کار فرماندهی رو انجام بدی. گفت:.می دانستم نگران نیروهایش است، همیشه به آنها سفارش می کرد که اگر روی قرآن پوتین گذاشتند و دیدید قرآن از جایی آویزان است، بدونید تله انفجاریه! مدام سر بچه ها داد میزد که شما نروید جلو من خودم می روم. خودش را فدایی دیگران می کرد تا کسی آسیب نبیند ...
بخشش مردی که همسر سومش را کشت
ساله داشتم.آن روز به دیدن دخترم رفته بودم. مژگان که فهمید به دیدن دخترم رفته ام، خیلی عصبانی شد و به من گفت حق نداشتی این کار را بکنی. گفتم آن بچه دختر من است و نمی توانم او را کنار بگذارم، اما مژگان اصرار داشت که من دیگر دخترم را نبینم. او به حمام رفت.من پشت سرش رفتم تا با او صحبت کنم. گفتم باید بداند من دخترم را کنار نمی گذارم. مژگان عصبانی شد و به من و دخترم فحاشی کرد. از این کار عصبانی شدم و با ...
تپه العیس ؛ خاطرات روحانی مدافع حرم به چاپ دوم رسید
، فقط زیتون زاده بود که می توانست میلاد را آرام کند؛ که او هم نبود. میلاد هم کلی سر و صدا کرد. شیخ حسن گفت: رفتم کنار میلاد و گفتم: چته !؟ چه کار می کنی؟! میلاد هم که حسابی عصبانی بود، گفت: برو ببینم، حوصله داری! لباس پوشید و از زمین بیرون رفت. این اخلاقش برای همه عادی بود. گل که می خورد و بازی را که می باخت، عصبانی می شد. شب، موقع نماز مغرب و عشا دیدم میلاد صف آخر ایستاده؛ سرش هم پایین است. این کتاب در 130 صفحه و با و با قیمت 20 هزار تومان توسط انتشارات خط مقدم به چاپ رسیده است. منبع: مهر ...
اعدام به خاطر پیدا کردن تربت کربلا در خانه!
چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی می کرد. احساس می کردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد : خواهرم! نگاهم تا چشمانش رفت و او نمی خواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد : من نمی خوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید! و از نبض نفس هایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که ...
شهیدی که امام خمینی(ره) به وصیتش عمل کردند+عکس و فیلم
...: حال که این کار را کردی دیگر به تو اجازه رفتن به جبهه را نمی دهم. نیمه های شب بود احساس کردم صدای گریه می آید به سراغ مهدی رفتم و دیدم بی تاب است. هنگامی که مرا دید با چشمانی اشک آلود گفت: چرا اجازه نمی دهید به جبهه بروم؟ با دیدن این صحنه بسیار منقلب شدم و به او گفتم: اشکالی ندارد به جبهه برو. مهدی با شنیدن این پاسخ بسیار آرام شد و بلافاصله به خواب رفت. برادران شهید محمدباقر و مهدی ...
فرزندم علی رغم دردهای متعدد یکبار هم گلایه نکرد
اکبر سربخشیان پدر شهید علیرضا سربخشیان در گفت وگو با خبرنگار دفاع پرس در آذربایجان شرقی، در رابطه با خصوصیات اخلاقی فرزندش، اظهار داشت: علیرضا از کودکی بچه پاکدامنی بود و برای اقامه نماز به مسجد میر محمود آقا می رفت. زمانی که در دوم راهنمایی درس می خواند، وارد فعالیت های سیاسی شد، به طوری که عکس های امام راحل را به دیوار می چسباند و در تظاهرات مردم علیه رژیم طاغوت، به همراه خودم شرکت می کرد . ...
همسرکشی با فانوس
. بین راه با همسرم دعوایم شد و او قهر کرد. آن شب من برای آبیاری رفتم و زمانی که برگشتم از همسرم فرنگیس خبری نبود. کیف و وسایل همسرم داخل اتاقک باغ بود، ولی از خودش خبری نبود. با خودم گفتم احتمالاً باز قهر کرده و به خانه رفته است. شب همان جا ماندم و صبح به خانه برگشتم. او ادامه داد: صبح که به خانه برگشتم شیشه های خانه و خودروی دامادمان شکسته بود و احتمال دادم همسرم این کار را ...
عکس شهید مدافع حرم در جیب حاج قاسم
که وقتی آمد برای خداحافظی نتوانستم خودم را کنترل کنم و اشکم سرازیر شد. مادرم پرسید چرا گریه می کنی؟ خجالت کشیدم و گفتم چیزی نیست سرما خوردم از چشم هایم آب می آید. وقتی رفت دلتنگی برایم خیلی خیلی سخت بود. نه نامه ای می توانستم بفرستم نه تلفن و موبایلی مثل حالا دم دست بود. *برادرانم مخالف ازدواج ما بودند سال 74 حدودا بعد از دو سال عقد، عروسی کردیم و در یک اتاق منزل پدرش ساکن ...
همسرم را با ضربه فانوس کشتم
...> من قبل از آن شب هم خیلی با او حرف زده بودم و به او گفته بودم که از این زندگی خسته شده ام بهتر است به زندگی مان سر و سامان بدهیم، اما همسرم توجهی نمی کرد. آن شب به همسرم گفتم که دوباره بچه دار شویم تا شادی و شیرینی به زندگی ما برگردد، اما انگار او سنگ شده بود و حرف های من در او تأثیری نداشت تا اینکه قهر کرد و از باغ بیرون رفت. پشت سرش چراغ فانوس را برداشتم و به دنبال او رفتم و سعی کردم او را به ...
روز های سخت بنّای کوچک
برمی گشتم چای برای خوردن نداشتم به مسجد می رفتم نماز اول وقت می خواندم (می خندد) البته نماز اول وقت خواندنم ربطی به چای خوردن نداشت. بعد از نماز در ریختن چای کمک می کردم. خودم هم چای می خوردم. ازدواج در هجده سالگی عباسعلی هنوز 15 سال بیشتر ندارد که با پس اندازش در گلشهر زمینی می خرد ماجرایش این طور بود که برادرم در گلشهر زمین خرید. پولش کافی نبود گفت بیا با من شریک شو 50 متر را 3 ...
همسرکشی با فانوس
. کیف و وسایل همسرم داخل اتاقک باغ بود ولی از خودش خبری نبود. با خودم گفتم احتمالاً باز قهر کرده و به خانه رفته است. شب همان جا ماندم و صبح به خانه برگشتم. او ادامه داد: صبح که به خانه برگشتم شیشه های خانه وخودروی دامادمان شکسته بود و احتمال دادم همسرم این کار را انجام داده باشد. چرا که همسرم از زمانی که پسرمان فوت کرد دچار افسردگی شد. ما یک پسر 14 ساله داشتیم که 130 کیلو وزن داشت. دو ...
روایت پدر روح الله زم به دیدار روز قبل اعدام
مأموران در جماعت، نماز خواندیم. اما نماز عجیبی از کار درآمد! – [ ] شاید حتی نمازهای کنار خانه خدا در 20-30 سال پیش هم برایم اینقدر دلچسب نشده بود. – [ ] مسئول پرونده از ابتدای ورود مکرر و بسیار بسیار تأکید کرده بود که مبادا هیچ کدامتان خبر تأیید اعدام را به وی اطلاع دهید. بالاخره به خاطر تأثر و گریه بچه ها در حین نماز، همان آقا گویا که از شم تیز روح الله دریافته بود که ممکن ...
خدا می خواست زنده بمانم...
آقایی هم که داشته رد می شده می گوید: آقا یک بچه افتاده توی چاه من می روم پایین بچه را می بندم به این شال و شما بکشیدش بالا. آمد پایین و شال را بست به کمرم و من را کشیدند بالا. یادم هست همین طور که می رفتم بالا سر و شانه ام می خورد به دیوار چاله...چشمم خورد به آفتاب، نشستم پای یک درخت. بعد دیدم آن مرد شال را دوباره کرد داخل چاه و طلبه را آورد بالا. طلبه آمد دست کشید روی سر من و گفت: پدر و ...
رهایی از قصاص بعد از قتل همسر سوم
دومم یک دختر 5 ساله داشتم. آن روز به دیدن دخترم رفته بودم که مهرانگیز پس از آنکه متوجه شد از کوره در رفت و به من فحاشی کرد. او می گفت من حق ندارم دخترم را ببینم و من در جوابش می گفتم که او دخترم است و نمی توانم او را کنار بگذارم. اما مهرانگیز عصبانی شد و به من و دخترم فحاشی کرد که خیلی عصبانی شدم و با کارد آشپزخانه به سراغش رفتم و چند ضربه به او زدم. من قصدم کشتنش نبود و فقط می خواستم زخمی اش کنم ...
منافقین حتی از کشتن خواهر یک ساله ام نگذشتند
در یک ترور در کنار دایی ام به دست منافقین به شهادت رسیدند. قطعاً روز های سختی را پشت سر گذاشتید. بعد از شهادت والدین تان کسی بود که از شما مراقبت کند؟ بله واقعاً سخت بود. من و هاشم تنها شدیم و بعد از شهادت پدر و مادر، رفتیم پیش مادربزرگ مان، اما چند سال بعد مادربزرگم هم به رحمت خدا رفت و بعد از آن عموهایمان خیلی برای ما زحمت کشیدند تا جای خالی پدر و مادر را برایمان پر کنند، اما ...
شهیدی که امام خمینی(ره) به وصیتش عمل کردند+عکس و فیلم
...: حال که این کار را کردی دیگر به تو اجازه رفتن به جبهه را نمی دهم. نیمه های شب بود احساس کردم صدای گریه می آید به سراغ مهدی رفتم و دیدم بی تاب است. هنگامی که مرا دید با چشمانی اشک آلود گفت: چرا اجازه نمی دهید به جبهه بروم؟ با دیدن این صحنه بسیار منقلب شدم و به او گفتم: اشکالی ندارد به جبهه برو. مهدی با شنیدن این پاسخ بسیار آرام شد و بلافاصله به خواب رفت. برادران شهید محمدباقر و مهدی ...
کسی به صداگذاری سینمایی نابینایان در ایران اهمیت نداد
...، او شیرزنی بود که 5 بچه را بزرگ کرده بود. تا 12 سالگی همه لباس های من را مادرم می دوخت و تا آن سن حتی یک لباس هم نخریده بودم. من هزار ساعت برای سریال آن شرلی وقت گذاشتم و در یادداشتی برای خودم نوشتم اگر هزار ساعت کار رنجی به حساب بیاید، من همه اش را به یک آن بیداری مادرم تقدیم می کنم . س- چند سال است که مادرتان به رحمت خدا رفته است؟ دی 86 بود که مادر ما را ترک کرد. من هر جای ...
شهید مفقودالاثری که به استقبال مادرش رفت
خداحافظ مادر جبهه ها
خانه ما آمدند. نخستین بار همان ها هم از مادر پرسیدند: اگر آرد بیاوریم برای جبهه نان می پزید؟ مادر هم گفت: چرا که نه؟ حتما بیاورید . پسر خیرالنسا می گوید: مادر همیشه این خاطره را تعریف می کرد و می گفت: گمان می کردم نهایتاً چهار پنج کیسه آرد است و با خودم می گفتم کاری ندارد. خواهرم به کمکم می آید. اما بچه های جهاد یک خاور آرد آوردند. چند روزی صبح تا غروب نان پختیم. کم کم هم زنان روستا آمدند کمک و هر ...
جوان معتاد چگونه پدرش را سلاخی کرد / او در قتل مادرش ناکام ماند
کرده بود و من کارتن خواب شده بودم. با اینکه وضع مالی پدرم خوب بود اما اعتیاد من به مواد باعث شده بود او به من پولی ندهد و بعد هم من را از خانه بیرون کرد. روز حادثه به خانه رفتم، نمی دانستم پدرم در خانه است. می خواستم از مادرم پول بگیرم و مواد بخرم. پدرم که موضوع را فهمید با هم درگیر شدیم و من از شدت عصبانیت کنترل خودم را از دست دادم و او را زدم، بعد هم مادرم را زدم و از خانه بیرون آمدم. پرونده ...
ملاقات در فکه زندگی نامه شهید حسن باقری
صدریه زندگی می کرد. به خانۀ آن ها می رفتم. دو اتاق پایین و یک اتاق بالا داشتند، طبقۀ بالا را با زحمت درست کرده بودند. مرفه نبودند، فقیر هم نبودند. مادر بزرگوارش بیشترین سهم را در شخصیت او دارد. زندگی آن ها غیر از پدرش که کارمندی متوسط بود، با خیاطی ها و زحمت مادرش اداره می شد. حداقل ماهی یک بار، ده نفر به خانه شان می رفتیم، شام می خوردیم و می خوابیدیم. نمی دانستیم وضع مالی شان خوب نیست، به روی ما نمی ...
بخشش جوان معتادی که پدرش را کشت
در جلسه دادگاه بعد از اینکه نماینده دادستان کیفرخواست علیه متهم را خواند، خواهر و برادر متهم که تنی بودند، اعلام گذشت کردند اما خواهر بزرگ تر او که ناتنی بود، درخواست قصاص کرد. این زن گفت: پدرم دو بار ازدواج کرد. بار اول با مادر من ازدواج کرد و چند سال بعد از هم جدا شدند، حاصل این ازدواج من بودم. بار دوم با مادر خواهر و برادرانم ازدواج کرد. آنها سه بچه بودند و ما با هم رابطه خوبی داشتیم. سینا ...
خفت گیری نوید محمدزاده در خیابان ولیعصر تهران + فیلم
خانواده کوچولو هستم. پنجاه سالم هم شود باز پسر کوچولوی آنها هستم و همه افراد خانواده مان از من خوششان می آید.خواهر و برادرهایم میگویند تو که دنیا آمدی پدر و مادر دیگر بچه دار شدن را متوقف کردند و با خودشان گفتند این دیگر همان فرزندی است که که می خواستیم! ولی این چیزی که میگوم شوخی است.خانواده من عجیب پشت من هستند و بیشتر از خودشان به فکر من هستند. خانواده نوید محمدزاده صد نفره است ...
چرا حاج قاسم لباس مهندسان پرواز را پوشید؟
. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من 60 ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم... قد من کمی از حاجی بلندتر بود،گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت:اگرمن رئیس جمهور بودم مدل افتخار گردنت می انداختم. گفتم:حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما،اول حساب من رو می رسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم... لبخند ملیحی زد و اشک از گوشه ی گونه هاش پایین افتاد. شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از مشرق نیوز، تاریخ انتشار:21آذر1399، کدخبر:-، mashreghnews. ...
کف خیابون ؛ روایتی جذاب از سه فتنه / حالا حالا ها کهنه نمی شود
راننده جدید گم نشود، نباید به طرف کوچه 31 رفت؛ دوم اینکه قطعا خیابون ها و کوچه ها دوربین دارد و نباید مثل بچه های که مامانشان را گم کردند، برم آنجا و گیج بازی در بیاورم! تصمیم گرفتم بروم آن طرف خیابان، مغازه لوازم آرایشی توجه ام را جلب کرد رفتم و چند لحظه ای جلوی ویترینش ایستادم، دقیقا آن مغازه روبه روی کوچه 31 بود. تصمیم گرفتم همان مسیر را ادامه بدهم و به نگاهی بسنده کنم که اما ... تا ...
ماجرای تماس های مشکوک برای تخلیه اطلاعاتی
گفتم آن خانمی که سال گذشته می گفتید چه شد؟ گفت عجب پررویی هستی ها؟ فکر کردید او منتظر مانده تا شما بیایی؟ (می خندد) من هم گفتم من گفته بودم تا خرمشهر آزاد نشود ازدواج نمی کنم. من عهد خودم را انجام دادم و این واجب است. فردای آن روز گفت برای صحبت بیایید. رفتم و با خانمم دو تا دو ساعت صحبت کردم. در دو ساعت اول من راضی شدم. شاید ایشان 50 درصد بود و در دو ساعت دوم هم ایشان راضی شد. دوباره به ...
اروند بار ها مقابل غیرت بچه های اطلاعات سَرخَم کرد
این طرف و آن طرف شلیک می شد. همان شب اولین پست نگهبانی ام ساعت 12 الی 2 بامداد بود. به دلیل سن کمی که داشتم ترس به دلم افتاده بود. یکی از بچه های سن و سال دارتر که متوجه ترسم شد، بعد از اتمام پستش کنارم ماند و تنهایم نگذاشت. فردای آن روز ما را به بیمارستان سردشت بردند تا حفاظت آنجا را برعهده بگیریم. چون در بیمارستان تعدادی از نیرو های کومله هم بستری بودند، بیم آن می رفت که ضدانقلاب کمین بزند و آن ها ...