ماجرای تصویری از مدافعان حرم که همه در آن شهید شدند
سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی حاج قاسم پای شهید جمالی را بوسید!
. در مدیریت نظامی یکتا بود در گفت وگو از نحوه آشنایی اش با حاج قاسم می پرسم، تأملی می کند و می گوید: سال 61 وارد سپاه پاسداران شدم و از همان موقع حاج قاسم را از نزدیک درک کردم. پیش از آن در زمانی که بسیجی بودم آوازه شأن را شنیده بودم. در دفاع مقدس همراهشان بودم و حتی این اواخر هم گاهی همراهشان بودم. او می گوید حاجی، شهدا را بسیار دوست داشت؛ خاصه شهید احمد سلیمانی را ...
زنانِ غریب
پیش از ازدواج دیده بوده، می گوید چندباری به خانه شان رفته بوده و وقتی مریم پرسیده بوده این کیست، پاسخ این بوده پسر خواهرته مادرش می گفته که مادر پسرک دخترش است و خواهر مریم؛ بعد از ازدواج همین ماسه ی تمسخر بچه های دیگر می شود، مریم می گوید بچه ها من رو مسخره می کردن که شوهرت پسر خواهرته ! 9 سالگی که عقد می کند تا 4 سال نامزد بوده اند و همه اش برای مریم زجر و تب بوده از هراس دیدن مرد ...
حاج قاسم نوشت: اگر خاک پای عمار شوم، افتخار می کنم
در خصوص شهید وارد شوم. وی گفت: برای جمع آوری منابع و حضور در سوریه برای تکمیل کتابم از طریق خانواده شهیدمحمدخانی به حاج قاسم سلیمانی پیامی دادم اما متاسفانه پاراف ایشان پس از شهادتش به دست ما رسید که نوشته بود اگر خاک پای عمار شوم، افتخار می کنم . جعفری گفت: در سال 96 برای نوشتن این کتاب به سوریه رفتم تا از نزدیک در مکان هایی که شهید محمدخانی حضور پیدا کرده بود مشاهده و ...
2 بار پای چوبه دار مرگ را دیدم
گردنم انداختند. فقط 60 ثانیه مانده بود حکم اجرا شود که دخترم فریاد زد بابایم را اعدام نکنید! انگار روزنه ای از امید برایم باز شد. بعد چه شد؟ سکوت همه جا را گرفت و همان موقع مرا پایین آوردند. بعد خانواده همسرم گفتند امروز اعدامش نمی کنیم و مرا به سلولم بازگرداندند. دو سال پیش دوباره پای چوبه دار رفتم و این بار هم دخترم رضایت نداد اعدامم کنند و دوباره حکم متوقف شد و هنوز معلوم ...
شرور چهل تفنگچی تسلیم اراده حاج قاسم
زمان قاضی دادگاه انقلاب جنوب استان بودم اما از سرقتی که حاج قاسم می گفت خبر نداشتم، حاجی ادامه داد ظاهرا گوسفندان یک چوپان را به سرقت برده اند. ▫️ من بعد از تماس حاجی برای اطلاع از خبر با نیروها در کهنوج تماس گرفتم اما آنها هم از جریان سرقت اطلاعی نداشتند با خودم فکر کردم پس حاجی چطور از این سرقت خبردار شده؟ حتما خبری که به حاج قاسم رسانده اند درست نبوده. در این فکرها بودم که ساعت 10 ...
ماجرای سفر مارکوپولویی خانم دوبلور چه بود؟ / گلایه مجری دورهمی از تلخی کارتون های قدیمی
بعد از یک سال رفت و آمد با رضایت پدرم باهم ازدواج کردیم. وی افزود: یک دختر و پنج پسر و البته پنج نوه دارم. فرزندانم کم و بیش گویندگی و بازیگری کرده اند و چند سال است خارج از ایران گرافیک کار می کنند. مادر سخت گیری نبودم فقط موقعی که ناراحت می شدم در خانه راه می رفتم و فقط می گفتم لااله الا الله. بچه هایم می گفتند مامان صدایت بچگانه است و ما از دست تو عصبانی نمی شویم و خنده مان می گیرد ...
قتل پدر و نامادری؛ پایان وسوسه های شیطانی
بزرگ و یک جوراب برداشتم و به سمت اتاق او رفتم اما وقتی وارد شدم، او از خواب بیدار و با من درگیر شد. جوان جنایتکار ادامه داد: با سر و صدای او، پدر و نامادری ام هم از خواب پریدند و به سمت اتاق آمدند. من که آشفته بودم و نمی خواستم رازم فاش شود، وقتی پدرم را مقابل در ورودی دیدم با همان قمه ای که در دست داشتم به او حمله کردم و چند ضربه به وی زدم. پس از او نامادری ام وارد اتاق شد که او را هم با ...
بهزاد فراهانی: برای دیدن ملک مطیعی از دیوار مدرسه پایین پریدم + فیلم
م صحبت می کند؛ از اینکه همسرش فهیمه رحیم نیا چگونه او را به درس خواندن واداشته است : رد شده بودم و سه چهار سال گذشته بود. درخواست فهیمه بود که باید هم دیپلم بگیری و هم دانشگاه قبول شوی. آن سال کلی خرخوانی کردم. دیپلم گرفتم و در دو دانشکده قبول شدم. او که خانه خود را مهد آزادی می داند، ادامه می دهد: هیچ کاری ندارم به اینکه بچه هایم اهل کدام اندیشه و تفکر هستند. به هیچ کدام شان نمی گفتم چه ...
سینما در گذر زمان...
روی زمین ولو شدم، در همین هنگام صداهایی را در اطرافم می شنیدم مردی می گفت: نفس بکش. دیگری می گفت: نفسش بالا نمی آید! آن یکی می گفت: بروید کنار تا هوا بهش برسه! خانم میانسالی فریاد میزد تو را بخدا زنگ بزنید اورژانس بیاد، در میان این هیاهو صدای پیر زنی که کنار گوشم زیر لب قران می خواند و پسر بچه ای که می گفت: آقا، خانم، فال حافظ بخرید، را بخوبی می شنیدم. و مردم اسکناس و سکه های ریز و درشت بر روی پیکرم ...
بوکس نجاتم داد
مهرداد رسولی پسربچه 12ساله سیستانی، 5سال بعد از اینکه برای نخستین بار نام المپیک را شنید مسافر توکیو شد و حالا سودای قهرمانی در مهم ترین میدان بین المللی ورزش را دارد. دانیال شه بخش مثل بیشتر ستاره های ورزش ایران از دل فقر برخاسته و خودش را در نزدیکی دروازه های شهرت و ثروت می بیند. او یک سال قبل برای نخستین بار وارد رینگ مسابقات بین المللی شد و دست بر قضا در همین مسابقات، سهمیه المپیک ...
حوادث | راز شوهر جنایتکار با فیلم دوربین های مدار بسته برملا شد
.... با خودم گفتم نباید این راز برملا شود؛ بنابراین جسد او را داخل پتو پیچیده و در خودرویم قرار دادم. بعد بیل و کلنگ خریدم و به سمت اطراف تهران رفتم زمین را کندم و جسد همسرم را دفن کردم. پویا در ادامه گفت: بعد از قتل همسرم ، سعی کردم با اعلام خبر ناپدید شدنش، مسیر تحقیقات را تغییر دهم و از اتهام قتل فرار کنم. اما عذاب وجدان لحظه ای مرا رها نکرد و در نهایت تصمیم گرفتم با خوردن قرص به ...
قرار ملاقات مان 35 سال بعد در میدان امام حسین (ع)
شهدا همکلام می شوم، بدون اینکه موضوعی مطرح شود، خودشان از سردار شهیدحاج قاسم سلیمانی صحبت می کنند. مادر شهیدان علی و محمد حسین هم جزو همان مادران شهداست. مادر شهیدان می گوید: بعد از شهادت حاج قاسم گفتم خوشا به سعادت مادرت که این روز های شهادت تو را ندید. چند روز پیش تلویزیون حاج قاسم را نشان می داد که برای حضرت زینب (س) گریه می کرد. با خودم گفتم ای زینب (س) جان شما این همه مصیبت کشیدید، حالا هم ...
عکس ها حرف می زنند
تأثیری داشته است؟ از همان نخستین روز که در عکاسی از اتفاقات انقلاب اسلامی، وقتی نخستین بدن تیر خورده را دیدم، با خودم گفتم باید انتخاب کنم یا در خیابان باشم و یا به خانه برگردم. بعد از آن در زمان جنگ تحمیلی به خرمشهر رفتم، همانجا با خودم تعیین تکلیف کردم که واقعیت همین است و من نباید بار جنگ و مشکلات غم انگیز را روی شانه هایم بکشم تا بیمار شوم. این کار خیلی سخت است، دوستان عکاس زیادی در کشورهای ...
سعی کردم مثل محمودی ها فیلم نسازم
چراکه گمان می کردم نگاهِ آن ها به خودشان دست اول است و اورژینال و مالِ من، از بیرون. اما بدجوری عصبی شدم. دعوای اول من با آن ها (در عین حال که آن ها را رفقای ندیده خودم می دانم) این است که تصویر آن ها از ملت خودشان، سیاه است و چِرک. کاراکترهایشان (به خصوص از فیلم رفتن به بعد) همگی اخته اند و منفعل. هیچ کنش و مأوایی جز فرار ندارد- و چه غم انگیز است. آن ها دقیقاً با ملت خودشان همان می کنند که ...
این زندانی تهرانی هر روز گریه می کند / اهریمن گفت دخترکم را بکشم + عکس
...> 25 سال داشتم که به اصرار پدرم که می گفت وقتی خانه و کار داری، نباید مجرد بمانی با نازنین که هم دانشگاهی ام بود، ازدواج کردم. چه شغلی داشتی؟ من حسابرس یک شرکت خصوصی بودم. از همان ابتدا شیشه ای بودی؟ نه، من از 19 سالگی سیگاری شدم. نازنین می دانست سیگار می کشم، اما مخالفتی نداشت. پدر و همه برادرانش هم سیگار می کشیدند، اما هیچکس شیشه ای نبود. پس ...
افتخار و آبروی محله است
سر وقت در دوره ها شرکت می کردم. حدود هزار و 400 نفر در گردان ما ثبت نام شده بودند که هرچه جلو می رفتیم نیروها ریزش می کردند. تقریباً 400 نفر ماندیم. بچه ها آمادگی خوبی پیدا کرده بودند. قبل از اجرا همه نیروها دور هم جمع شدیم و به امام حسین(ع) توسل کردیم. ما را تأیید کردند و بعد وارد لیست اعزامی ها شدیم. کسب رضایت با توسل به سیدعبدالکریم(ع) گوشی همراه را در بالاترین نقطه خانه گذاشتم ...
همچو مولا، اربا اربا
برایم وجود نداشت، برای همین پشت سر یک ماشین در حرکت بودم، سردار سلیمانی بعد از تمام شدن صحبتش رو به من کرد و گفت، راننده ماشین جلویی را می شناسی؟ گفتم نه حاجی، چطور مگه؟ حاج قاسم گفت، زمانی تلفنی صحبت می کردم متوجه شدم ماشین نوربالا بود و چشم راننده جلویی را اذیت کردی، این دین بر گردن تو می ماند، این دین را چطور می خواهی ادا کنی؟ من از این همه دقت سردار سلیمانی تعجب کردم، درست در همان زمانی که در مورد مسئله مهمی چون آزادی حلب صحبت می کرد، حواسش به تضییع نشدن راننده خودرو جلو هم بود و این بزرگی و ابعاد مختلف شخصیت سردار دلها را بیش از پیش مشخص می کند. ...
6 روز ؛ فاصله از زمین تا ثریا
مدعی ارادت حاج قاسم به هاشمی می شوند(که در جای خود به آن خواهیم پرداخت) اما آنچه مآلاً برای بنده موجب بروز دوگانه های فاحش بین این دو شخصیت شده و مرا متحیر ساخته است را نتوانستم در درونم حل و فصل کنم و بهتر دیدم با خوانندگان گرامی و فرهیخته واگویه نمایم شاید که آنها هم چون من در این پارادوکس مانده باشند. اما بعد: در خاطرات عبد صالح خدا سرباز ولایت شهید قاسم سلیمانی خواندم و شنیدم (از ...
کارلوس سانتوس: من مثل زلاتان هستم
زندگی میکنم. خانواده من اکنون در برزیل هستند و خودم در تایلند مشغول بازی کردن هستم. کارلوس در مورد شرایط فعلی ذوب آهن و اینکه این تیم خطر سقوط به دسته اول را حس می کند، گفت: من شرایط فعلی ذوب آهن را می دانم. به یاد دارم که در سال 2013 که در ذوب آهن بودم، همین شرایط را داشتیم. شرایط به نوعی بود که همه بازیکنان همدل شدیم. تیم در حال سقوط بود اما خودمان عزممان را جزم کردیم و در لیگ برتر ...
زخم هایی که بر کمال شهید بیضایی افزودند
بعد گفت: تو در تهران یک کلاسی می رفتی، هنوز هم آن کلاس را می روی؟ منظورش کلاس مکالمه عربی بود که می رفتم و با محمودرضا قبلا درباره اش صحبت کرده بودم. او از محمودرضا شنیده بود. تماس آن برادر با من غیره منتظره بود. چیزی در دلم گذشت. یادم افتاد که به محمودرضا گفته بودم شماره تماسم را به یکی از بچه های خودشان در تهران بدهد. یقین کردم این همان تماس است، اما با اینهمه حرفی از محمودرضا نبود. بعد ...
نذر یکساله در مسجد جمکران/از حضرت زهرا برای زندگی ام کمک خواستم
.... قضیه را که متوجه شدند، همان حرف های مرتضی را به من گفتند. بعد از نماز و دعا برگشتم خانه. صبح دیدم که مرتضی پیام داد: طاهره خیلی دوستت دارم. من رفتم! هر چی به گوشیش زنگ زدم خاموش بود. تا یک ماه از مرتضی خبر نداشتم. همه پادگان های تهران را گشتم تا بالاخره متوجه شدم از پادگان شیراز اعزام شده است. می خواستم بروم شیراز و برش گردانم چون واقعاً یک ترسی در دلم بود، اما روزبه روز حال و هوایم عوض ...
خاطرات وزیر دولت سازندگی از سردار سلیمانی
...> همکاران ما هم در منطقه عملیاتی بودند و تمام ادارات، ظرفیت های مهندسی و انسانی شان را برای کمک به جبهه به کار می بستند. موقعیت دیگری که مرا بیش از پیش به نزدیک تر کرد، برادر کوچک ترم منصور بود که بعدها شهید شد. در آن زمان منصور از طرف دفتر سیاسی سپاه مامور ثبت تاریخ سیاسی جنگ شده بود. بنابراین از آنجا با حاج قاسم سلیمانی آشنا شدم و دوره های مختلفی و در کارهای مختلف در خدمت ایشان بودم ...
دردسر خاور از خبرنگاری کمتر است!
...> پول خبرنگاری با همه دردسر هایی که داشت کفاف زندگی او را نمی دهد. کامیاب سال آخر با ماهی 50 هزار تومان کار می کند و عصر ها هم در آژانس مشغول به کار است. می گوید: ظهر ها ناهار می خوردم و بعد به آژانس می رفتم و با خودرو کار می کردم و در شهر می گشتم. معمولا مسافر ها سر درددلشان باز می شد و از مشکلاتشان می گفتند. آن ها نمی دانستند من خبرنگارم، ولی من پیگیر حرف های آن ها می شدم و خیلی وقت ها هم نتیجه می ...
زیباترین حدیث به روایت یک تازه مسلمان
... دو روز بعد از مراسم اختتامیه به هتلی که در آن اقامت داشت رفتم، می دانستم بعد از ظهر امروز پرواز دارد و به کشورش بر می گردد، وارد هتل که شدم سراغش را از پذیرش گرفتم. آقایی که در سمت پذیرش هتل پشت پیشخوان نشسته بود، خبر خوبی نداد: با گروه میهمانان خارجی بیرون رفته اند و احتمالاً تا زمان ناهار بر نمی گردند . باید منتظر می ماندم. دوست نداشتم این مصاحبه را از دست بدهم. آن قدر داستان ...
روایت مالک اشتر لشکر حاج قاسم در کربلای 5
شد و از همه مهمتر فکر می کردم شهادت ایشان تاثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای 5 بگذارد. هیچ خبری مانند این خبر در لشکر ثارالله نمی توانست غم ایجاد کند. تا آن مقطع هیچ حادثه ای به اندازه خبر شهادت حاج قاسم برای بچه های لشکر ثارالله سخت نبود، حتی آن کسی که در عملیات حضور داشت و برادر یا پسرش را از دست داده بود، عزادار شهید میرحسینی بود. ...