سایر منابع:
سایر خبرها
احمد مدرس زاده:پاسپورت قطری داشتم ولی توسط ایران تحت تعقیب بودم/به واسطه یاسر عرفات امام خمینی راملاقات ...
مسقط تا کویت خلاصه این آقای استادی فوری کشوی میز را باز کرد و 150 روپیه به من داد. من هم بلافاصله رفتم همان قهوه خانه و 60 تومان پول دادم که پول یک ماه را جلو جلو داده باشم و دیگر در خانه غذا نخوردم. 8 7 روز گذشته بود که رفتم پیش دوست دیگری که پیدا کرده بودم و گفتم فلانی 100 روپیه لازم دارم. آن ها هم که نامه را خوانده بودند و می دانستند که با میلیونر آینده دارند صحبت می کنند، پول را به من داد و من ...
گذری بر قصه هایی که انتخاب می کنیم
ابعاد و گروه های مختلف آن دوران بیشتر آشنا شوید. در بخشی از این کتاب می خوانیم: با پر رویی وارد خانه شد. کلت سعید را گذاشته بودم لای متکای بچه. همین که وارد خانه شد متکا را از پنجره اتاق انداختم توی حیاط پدرشوهرم و او متوجه نشد. تمام اثاثیه منزل را بهم ریخت و آلبوم عکس شوهرم را ورق زد. عکس سعید و بچه ها ی سپاه را درآورد و خواست با خودش ببرد که جلویش را گرفتم و نگذاشتم. گفتم: اگه تو ...
کتاب تنها گریه کن به چاپ یکصد و دوازدهم رسید
مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی می کردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم می گذشت. نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پخت وپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفره یکی شدیم. گفتم: دو نفر ماییم، دو نفر شما، آن هم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟ عروسِ ده ماهه بودم که دخترم به دنیا آمد. پدرشوهرم، اولْ بزرگِ خانواده خودش بود، بعد فامیل. بزرگ تری اش هم فقط به سن وسال و ریشِ سفیدش نبود؛ آن ...
ردپای خانم منشی دکتر در وحشتناکترین سرقت مسلحانه + فیلم صحنه سرقت و اعترافات دزدان تازه کار
کار می کنم.سابقه ندارم. شغلت چیست؟ چند ماه است بیکارم قبل از آن در یک هایپر کار می کردم. چرا دست به سرقت زدی؟ برای تامین هزینه ازدواجم. رفتی در یک خانه، اسلحه کشیدی و چند نفر را حبس کردی؛ارزش داشت؟ نه اصلا! واقعا پشیمانم. همسر آینده شما منشی همون خانوم دکتری هست که صاحبخانه دو فرزندش را به مطب او می برد.او می دانست تو می ...
اعتراف مرد به قتل همسر دوم/ اول به او عشق ورزیدم،بعدا داروی بیهوشی دادم و آخرش با طناب خفه اش کردم
و حقیقت این جنایت وحشتناک را فاش کرد. او گفت: دیگر از رفتارهای الهام (همسر دوم) خسته شده بودم. من برای او بهترین منزل آپارتمانی را با همه امکانات رفاهی اجاره کردم چون نمی خواستم هر روز شاهد درگیری های او با همسر اولم باشم! ولی آن زن راه خودش را می رفت و توجهی به نصیحت های من نداشت به طوری که دیگر رفتارها و گفتارش برایم غیرقابل تحمل شده بود. بالاخره کارد به استخوانم رسید و تصمیم به قتل ...
عکس شوهر دوم خانم بازیگر ! / طلاق لاله صبوری در 21 سالگی با 2 بچه !
سابقم از موقعیت شغلی و اجتماعی بسیار خوبی برخودار بود و وضعیت مالی بسیار خوبی داشت اما اجازه انجام هیچ کاری را به من نمیداد، نه تحصیل، نه رانندگی و... حتی روز کنکور در اتاق را روی من قفل کردند اما ایشان مرد بسیار متشخصی بودند اما عقاید ما با هم تفاوت داشت و یک روز به جایی رسیدم که با دو بچه به خانه پدرم برگشتم و حدود 6 سال طول کشید که توانستیم از هم جدا شویم. همسر سابقم حتی زمانی که من ...
فقط به من بگویند دلیل کنار گذاشتنم از استقلال چیست؟
شما پیشنهاد بدهند به این تیم می روید؟ دوره این حرف ها گذشته که می گفتند فلان شخص چند سال است استقلالی است و الان به پرسپولیس رفته. فوتبال امروز حرفه ای است. چرا قبول نکنم؟ با کمال میل. مگر پرسپولیس تیم بدی است؟ به هر حال یک تیم برتر در ایران و آسیاست. از گذشته یک شایعه هم بود که شما پرسپولیسی هستید؟ من در بچگی پرسپولیسی بودم اما وقتی به فوتبال آمدم، دیدم این ها صحبت ...
علی آبادی: کاری کردند که نمی دانستم مرده ام یا زنده؟/ نسیم بهترین ورزشکار و مربی واترپلوی ایران بود
ن انتخاب کرد از شهرری اتوبوس دو طبقه سوار می شدم، به شوش می آمدم و بعد به میدان امام حسین (فوزیه قدیم) می رفتم. در نهایت هم پیاده خود را به امجدیه می رساندم. مسابقات استخرها در تهران برگزار می شد. یک روز از شاه عبدالعظیم برای این مسابقات به تهران آمدم و در کرال سینه مسابقه دادم. بدون این که سالتو بلد باشم همه را گرفتم. مرحوم منصور گروسی آن زمان مسابقات را برگزار می کرد به من گفت:” بچه کجایی؟ گفتم ش ...
تکفیری ها کنار پیکرش نشستند و ناهار خوردند!
؛ نیازی نیست کسی اطلاع داشته باشد. **: واکنش شما به این طعنه ها و حرف های بی حساب چه بود؟ همسر شهید: من می خندیدم و می گفتم نه؛ قرار نیست هیچ پولی هم بهشان بدهند. هر کسی اعتقاداتی دارد و حضرت زینب جزو اعتقادات ما است. حرم ائمه و خانواده شان جزو حرم همه ما است؛ مورد احترام ماست؛ اگر جواد هم نمی رفت اگر خودم مَرد بودم و شرایطش را داشتم، همین کار را انجام می دادم. ...
این کتاب ها را به دخترتان هدیه بدهید
حجاب و قوانین پوشش در دانشگاه های مختلف دنیا بحث می کند و به تبیین فرهنگ حجاب و عفاف می پردازد. گزیده متن: وقتی حجاب را انتخاب کردم خیلی برای من سخت بود. اسماعیلم را ذبح کردم. در آمریکا وقتی اولین بار باحجاب شدم، همسرم از من دلیل کارم را پرسید. خیلی جدی به او گفتم: این رابطه بین من و خداست، به شما هیچ ربطی ندارد، نه می خواهم مرا تحسین کنی، نه می خواهم به من بگویی دوست داری یا نداری اولین روزی که ...
روایت اولین عکاس زن دفاع مقدس از روز های سخت کردستان/ تعجب کُرد ها از استقامت یک زن
پیشنهاد دکتر چمران برای اولین بار همراه گروه دستمال سرخ ها شده بودم. برای شناسایی منطقه مرزی باید از مسیر کوهستانی طولانی عبور می کردیم تا به روستای برده رَشه و دوپلوره برسیم. حدود 20 نفری می شدیم. به دستور اصغر وصالی، بچه ها در سه گروه حرکت می کردند. یک گروه در قله، یک گروه در کمرکش و گروه آخر پایین کوه. خود اصغر وصالی در هر سه گروه حرکت می کرد. گاهی قله بود، گاهی کمرکش و گاه پایین کوه ...
خادمی امام رئوف و بانوی کریمه اهل بیت(ع) را با دعای همیشگی والدینم دارم
درخواستی برای مرحوم آیت الله واعظ طبسی نوشتم و یک نامه درخواست هم داخل ضریح امام رضا(ع) انداختم و به حضرت گفتم: من نوکر در خانه شما هستم و نمی خواهم بعد بازنشستگی این توفیق از من سلب شود، دوست دارم بعد دوران خدمتم در کتابخانه به خدمت افتخاری شما نائل آیم. از این درخواست مدتی نگذشته بود که یک روز در دفتر کارم در کتابخانه نشسته بودم که از هسته گزینش آستان قدس رضوی بهم زنگ زدند که با درخواستم موافقت شده است ...
راز شجاعت شهید همت در نبرد با دشمن از زبان خودش
تواند به رنگ صورتش بگوید زرد نشود؟ اصلا من بی اختیار روی زمین دراز می کشم؛ کنترلم دست خودم نیست. حاج همت دست روی شانه ام زد و با مهربانی و لبخند گفت: من هم یک روز مثل تو بودم. ذهن من هم یک روزی پر بود از این سؤال ها، اما سرانجام امام جواب همه ی سؤال هایم را داد... اوایل انقلاب که هنوز جنگ شروع نشده بود، با تعدادی از جوانان شهرمان برای دیدار با امام به جماران رفتیم. دور تا دور امام نشسته ...
احمد مدرس زاده: آقای شیخ عبدالحسین اعتصامی گفت کِلِکو چه کرده ای؟ / در زندان کریم خانی، دکتر صدیقی، دکتر ...
شاه را دیده ام یا شاه مرا دیده؟ اصلا آدم زنده، وکیل و وصی نمی خواهد. چون بچه بودم، دادگاه مرا علنی گذاشته بودند. بلند شدم و به اژدری نخجوان اشاره کردم و گفتم با اجازه تماشاچیان محترم نگفتم ریاست محترم دادگاه می خواهم این مرد را به شما معرفی کنم. رییس دادگاه گفت آقا نگو این مرد ؛ گفتم طبق فرمایش ریاست دادگاه، ایشان مرد نیستند. این را که گفتم، همه شروع کردند به کف زدن. گفت چرا توهین می کنی؟ سرهنگ ...
عکاسی که عاشورای برادرانش را به تصویر کشید
، چون شهید ابراهیم هادی که در این مقطع به جمع گروه شهید وصالی اضافه شده بودند، در جبهه سرپل ذهاب مقابل نیرو های دشمن ایستادگی می کنند. خیلی طول نمی کشد وصالی روز 27 آبان 1359 مصادف با تاسوعای حسینی مجروح می شود و چند ساعت بعد درست روز عاشورا به شهادت می رسد. نوری پور می گوید: وقتی وصالی در بیمارستان اسلام آباد بستری می شود، خانم کاظم زاده خیلی اصرار می کند دکتر او را برگرداند، (نجات بدهد) پزشک ...
رؤیایی که ظاهر را به شام کشاند!
شناسایی پیکرش رفتم. لباس نظامی به تن داشت. پارچه روی صورتش را کنار زدم، به خاطر ماندن درکوه، صورتش سوخته بود. چشمانش را بوسیدم و گفتم تو از خدا خواستی و رسیدی، دعا کن من هم برسم. انفاق حقوق خبر شهادت ظاهر را ابتدا به برادرم گفتند. مادر همسرش هم به مادرم گفت ظاهر شهید شده، اما مادر باور نکرد. تا اینکه همرزمان و دوستان برادرم به خانه آمدند و برای مادرم از شهادت ظاهر و مجاهدت هایش گفتند. آنجا ...
بار امانتی که بر دوش ماست
شنیدم و تمام طول پرواز برای پسرم اشک ریختم. اگر اون لحظه می پرسیدی، می گفتم درد یتیم داری می فهمم، اشتباه می کردم. این درد رو کسایی می فهمن، مثل مادر بچه های شهید حسن صیاد خدایی، ازقضا یه پسرک 7 ساله و دخترنوجوان 14 ساله. بچه های مادری که حتما تا همین جا هم خیلی پدری کرده! برای من انگلیسی زبان، اون زمان حتی دیکته فارسی گفتن سخت بود. ولی نه به سختی ریاضی همسران مدافعان ایران. آخه چطور می ...
بخشش مردی که زن صیغه ای خودش را کشت
خونین زن جوانی را که داخل کوچه روی زمین افتاده بود، مشاهده کردند. بالای سر جسد نیز مرد میانسالی ایستاده و چاقوی خونی هنوز در دستانش بود. به دستور بازپرس کشیک قتل، جسد به پزشکی قانونی و عامل جنایت به اداره آگاهی منتقل شد. متهم در نخستین بازجویی ها گفت: چند ماه قبل از همسرم به خاطر اختلافاتی که داشتیم جدا شده بودم. من در کار مسافربری هستم یک روز این زن را به عنوان مسافر سوار کردم بین راه سر صحبت ...
مسی: رئال ما را کشت، بنزما شایسته توپ طلاست
برای بچه ها خوب بود، اما برای آنتونلا (همسر مسی) و من سخت تر بود. در بارسلونا هم تیمی هایی داشتم که سال ها با آنها بازی کرده بودم و آنها مرا به خوبی می شناختند. در پاری سن ژرمن باید خود را با سیستم جدید و هم تیمی های جدید وفق می دادم. من بعد از قهرمانی در کوپا آمه ریکا بسیار خوشحال بودم که ناگهان ترک بارسلونا اتفاق افتاد. من تصور نمی کردم که برای تیمی جز بارسلونا بازی کنم. مسی چند روز بعد ...
سرقت از خانه خانم دکتر ثروتمند به خاطر شرط بندی
اعتیاد شدم.مدتی قبل با همسر آقای دکتر آشنا شدم و یک بار سر بساط قمار تعریف کردم که برای او کار می کنم.فردی که به عنوان داور قمار آنجا حضور داشت گفت شرط ببند که می توانی از خانه اش سرقت کنی یا نه. من هم شیشه مصرف کرده بودم و در حال خودم نبودم.قول دادم که از خانه اش سرقت کنم و برای همین شرط بستم.به خاطر شرط بندی مجبور شدم هر طور شده به خانه اش دستبرد بزنم.برای همین از روی کلیدهای خانه اش ساختم و شب حادثه او را به بهانه ای به بیرون خانه کشاندم. با اعترافات رامین همدستان او هم دستگیر شدند و رسیدگی به پرونده در جریان قضایی قرار دارد. منبع: رکنا ...
3 یار دبستانی همرزم جبهه های جنگ شدیم
؟ یا تأثیر زیادی روی شما گذاشت؟ شهید علی مرادی که بچه شیرگاه سوادکوه بود. با او بسیار صمیمی بودم. وقتی در عملیات قدس بعثی ها را در پاسگاه ابولیله از بین بردیم و یکسری را هم اسیر کردیم، شب می خواستم استراحت کنم که به آقای مرتضی مسکار برادر شهید مسکار گفتم علی مرادی را ندیدی؟ خندید و گفت علی که خوابید. منظورش این بود که به شهادت رسیده است. گویا علی مرادی با لباس غواصی تیر به سرش اصابت کرده و ...
قیمت خودرو
کرده و پول هم نگرفته پیر مرد گفت: خدا خیرت دهد پسرم. بی آنکه مجالی دهد شروع به صحبت کرد چند روزی می شود که این جا چادر زده ایم. یک نوه داریم که پدر و مادرش را از دست داده و با ما زندگی می کند. دکتر ها می گویند که توی سرش چیزهایی دارد. اسمش را نمی دانم. ولی می گویند که به عمل نیاز دارد. راستی چادر شما کدام یکی از این ها است؟ گفتم از این جا رد می شدم که چشمم به مادر بزرگ خورد. گفتم اگر ...
عاشقِ اهل بیت و شهدا و رهبری
روز قیامت شرمنده این بچه ها نکند. - شما شهید داده ها بزرگوار هستید. یک چیزایی از این خانواده های شهدا آدم می شنود. یکی از علما می گفت یک مادری در یکی از روستاهای شاهرود سه شهید داده بود. می گفت ما رفتیم تسلیت بگوییم. می گوید ما اومدیم که چی بگوییم به این؟ آخر تبریک و تسلیت که حقش را ادا نمی کند. دید که ما گیر کردیم. گفت چیه آشیخ؟ چی می خواهی بگویی؟ گفت برو به امام بگو از قول من که اگر یک ...
طلاب مکتب امام(ره) مشتاق همراهی با رزمنده ها بودند
.... رفتم مسجد و بعد از نماز، این موضوع را به آیت الله دستغیب گفتم. جوابی داد که دلم آرام شد: - پسرم خیرشو ببینی. همه روزهایی که نوسان برقِ نورآبادممسنی موتور یخچال ها را می سوزاند یا خراب شان می کرد، این یخچال حتی یک آخ نگفت و مثل ساعت کار می کرد. من مطمئن بودم این، از برکت همان جمله ساده و زیبای آن سید بزرگوار است من به خاطر همان خاطرات ایام کودکی و مهربانی که از آیت الله ...
نقشه دستبرد به خانه خانم دکتر در دست مباشر
.... وقتی قدم به داخل خانه گذاشتم مشخص شد همه و لوازم خانه به هم ریخته و پول، طلا و اموال قیمتی که چند میلیارد تومان قیمت داشت سرقت شده است. شاکی در شرح بیشتر ماجرا گفت: من پزشک هستم و وضع مالی خیلی خوبی دارم. از مدتی قبل مردی به نام مسعود را به عنوان مباشر استخدام کردم. او را یکی از دوستانم معرفی کرد و برای انجام کار های اداری و سرکشی به املاکم به من کمک می کرد. عصر امروز تصمیم گرفتم به ...
ماجرای عجیب پسربچه عراقی که موفق شد بدون آنکه ماموران فرودگاه متوجه بشوند سوار هواپیمای ایرانی شود+عبور ...
وقتی وارد فرودگاه شدم از تمام ایست و بازرسی ها رد شدم، همراه یک خانواده ایستادم و با آنها از ایست و بازرسی رد شدم یک نفر از کارمندان هم نفهمید.! دانلود فیلم اصلی بعد سوار هواپیما شدم، به اشتباه در صندلی یک نفر دیگر نشسته بودم، و ماجرا لو رفت، یکی از خدمه از من پرسید بلیت داری و گفتم نه! بعد من را دستگیر کردند و در یک اتاق خارج از فرودگاه بازداشت شدم. آرزوی ...
جریحه دار شدن احساسات میلیون ها عاشق امام رضا در جشنواره "فیلم کن"
وآمد می کردند، اما من با هیچ کدام صحبت نکردم. بچه های محل سربه سرم می گذاشتند و می گفتند این همه دختر در خانه شماست و خوش می گذرد اما ما 6 برادر بودیم و می گفتم که اینها امانت هستند و نباید نگاه بد به آنها شود. از خدا می خواستم که دختری پاک نصیبم شود. یک روز وقتی برادر بزرگم در خانه فردی بنایی می کرد با برادرم کاری داشتم، وقتی به خانه آن مرد رفتم دختری آمد و چای آورد و من دیدم همان دختری است که می ...
گردان طلبه ها و اولین روحانیون جنگ چه کسانی بودند/ ماجرای کربلای 5 در معیت طلاب
گفته بود پیش آقامرتضی بروید چون حشر و نشر ایشان با آقایان علما خوب است. من مطمئن بودم اگر بُعد معنوی گردان و واحد تقویت شود، آن وقت است که بچه ها خط را می شکنند و دشمن را شکست می دهند. خطی که دست ما بود، خط شلوغی بود. آتش، روز و شب روی سرمان می ریخت. با خودم گفتم این طلبه ها را محک بزنیم و ببینیم این ها چند مَرده حلاجند و اصلا توان این را دارند که این جا به کار بگیریم شان یا نه. به نیکبخت ...
در مسیر تحول زندگی دانش آموزان
با دانش آموزان.گفتم: من می خواهم وزن کم کنم. اما دلم می خواهد در این مسیر شما هم همراه من باشید. 40 نفر از شما اضافه وزن دارید و تعدادی هم در معرض خطر هستند. هرماه وزن گیری می کنیم و هرکس که طبق اصول در یک ماه وزن کم کند. به برنده طرح جایزه داده می شود و بعد از 6 ماه به کسانی که به وزن مناسب رسیده باشند. هدیه ای ویژه ای داده می شود. از چند متخصص تغذیه کمک گرفتم و میثاق نامه ای را طراحی ...